بازگشت

نمونه ي 2


درباره ي اين ماجرا كه قاصدي از قاصدهاي كوفه براي ابا عبدالله نامه آورده بود اين طور نقل كرده اند - يعني اين طور بسته اند، تحريف و جعل كرده اند - كه آمد خدمت آقا جواب خواست، آقا فرمود: سه روز ديگر بيا از من جواب بگير. سه روز ديگر كه سراغ گرفت، گفتند آقا امروز عازم به رفتن اند. اين هم گفت: پس حالا كه آقا بيرون مي روند. من بروم جلال و كوكبه ي پادشاه حجاز را ببينم كه چگونه است؟ رفت ديد آقا خودشان روي يك كرسي مثلا مرصعي نشسته اند، بني هاشم روي كرسيهاي چنين و چنان نشسته اند، بعد محملها و عماريهايي آوردند، چه حريرها، چه ديباجها، چه چيزها در آنجا بود! بعد مخدرات را آوردند با چه احترامي سوار اين محملها كردند. اينها را مي گويند و مي گويند، بعد مي گويند اما عصر روز يازدهم اينها كه چنين محترمانه آمدند، آن وقت ديگر چه حالي داشتند!

حاجي نوري مي گويد: اين حرفها يعني چه؟! اين تاريخ است، امام حسين در حالي كه بيرون آمد اين آيه را مي خواند: «فخرج منها خائفا يترق» [1] يعني خودش را در اين بيرون آمدن تشبيه مي كرد به موسي بن عمران در وقتي كه از فرعون فرار مي كرد و [از شهر] بيرون مي آمد «قال عسي ربي أن يهديني سواء السبيل» [2] يك قافله ي بسيار بسيار ساده اي حركت كرده بود. مگر عظمت ابا عبدالله به اين است كه يك كرسي مثلا زرين برايش گذاشته باشند؟ يا عظمت خاندان او به اين است كه سوار محملهايي شده باشند كه آنها را از ديباج و حرير پوشانده باشند، اسبهايشان چطور باشد، شترهايشان چطور باشد، نوكرهايشان چطور باشند؟! كجا بوده يك چنين چيزهايي؟!

حالا من به طور نمونه بعضي از قضايايي را كه در كربلا نسبت مي دهند، عرض مي كنم.


پاورقي

[1] قصص / 21.

[2] قصص / 22.