بازگشت

زبان به شكايت نگشودن


هر كس ديگري، هر شخصيت تاريخي در شرايطي قرار بگيرد كه حسين بن علي عليه السلام در شب عاشورا قرار گرفت، يعني در شرايطي كه تمام راههاي قوت و غلبه ي ظاهري بر دشمن بر او بسته باشد و قطعا بداند كه خود و اصحابش به دست دشمن كشته مي شوند، در چنين شرايطي زبان به شكايت باز مي كند و اين را تاريخ گواهي مي دهد. جملاتي مي گويند نظير «تف بر اين روزگار»، «افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد». مي گويند وقتي ناپلئون در مسكو دچار آن حادثه شد، گفت: افسوس كه طبيعت چند ساعت با من مخالفت كرد. ديگري دستش را بهم مي زند و مي گويد: روزي تو اي روزگار سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردي.

اما حسين بن علي اصحابش را جمع مي كند چنانكه گويي روحش از هر شخص موفقي بيشتر موج مي زند، و مي فرمايد: «اثني علي الله احسن الثناء و احمده علي السراء و الضراء، اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين» [1] مثل


اينكه تمام محيط برايش مساعد است و واقعا هم مساعد بود؛ آن شرايط براي كسي نامساعد است كه هدفش حكومت دنيوي باشد. براي كسي كه حتي حكومت و همه چيز را در راه حق و حقيقت مي خواهد، و مي بيند در راه خودش قدم برداشته، محيط مساعد است. او جز سپاس و شكر چيزي ديگري نمي بيند.

از شعارهاي روي عاشوراي حسين عليه السلام يكي اين است:



الموت اولي من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار. [2] .



تا آخرين لحظه ها عملش، حركاتش، سكناتش، سخنانش، تمام حق خواهي، حق پرستي و موجي از حماسي است. شب تاسوعا كه براي آخرين بار به او عرضه مي دارند: يا كشته شدن يا تسليم! اظهار مي دارد: «و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد» [3] به خدا قسم كه من هرگز نه دست ذلت به شما مي دهم و نه مثل بردگان فرار مي كنم؛ مرانه مقاومت مي كنم تا كشته بشوم.

آن ساعتهاي آخر، ابا عبدالله باز همان است. باور نكنيد كه ابا عبدالله اين جمله را گفته باشد: «اسقوني شربة من الماء فقد نشطت كبدي». من كه اين جمله را در جايي نديده ام. حسين اهل اين جور درخواستها نبود، بلكه او در مقابل لشكر دشمن مي ايستد و فرياد مي كند: «الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة! يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت» [4] مردم كوفه! آن ناكس پسر ناكس، آن زنازاده ي پسر زنازاده، امير شما، فرمانده كل شما، آن كسي كه شما به فرمان او آمده ايد، به من گفته است كه از اين دو كار يكي را انتخاب كن: يا شمشير يا تن به ذلت دادن. آيا من تن به ذلت بدهم؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم! ما تن خودمان را در جلوي شمشيرها قرار مي هيم ولي روح خودمان را در جلوي شمشير ذلت هرگز فرود نمي آوريم. خداي من كه در راه رضاي او قدم برمي دارم راضي نيست و مي گويد نكن. پيغمبر كه وابسته به مكتب او هستم مي گويد نكن، آن دامنهايي كه من در آنها بزرگ شده ام، دامن علي كه روي زانوي او نشسته ام به من مي گويد تن به ذلت نده.

اين يك حماسه است اما نه يك حماسه ي شخصي يا قومي. در آن منيت نيست،


خودپرستي نيست، خداپرستي است.

در روز عاشورا حسين عليه السلام حد آخر مقاومت را هم مي كند. ديگر وقتي است كه به كلي توانايي از بدنش سلب شده است. يكي از تيراندازان ستمكار، تير زهرآلودي را به كمان مي كند و به سوي ابا عبدالله مي اندازد كه در سينه ابا عبدالله مي نشيند و آقا ديگر بي اختيار روي زمين مي افتد و چه مي گويد؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت مي دهد؟ آيا خواهش و تمنا مي كند؟ نه بلكه بعد از گذشت اين دوره ي جنگيدن رويش را به سوي همان قبله اي كه از آن هرگز منحرف نشده است مي كند و مي فرمايد:«رضا بقضائك و تسليما لأمرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين» [5] . اين است حماسه ي الهي، اين است حماسه ي انساني.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين



پاورقي

[1] همان، ص 392.

[2] بحارالانوار، ج 45 / ص 50.

[3] ارشاد شيخ مفيد، ص 235.

[4] اللهوف، ص 47.

[5] [نظير اين عبارت در قمقام زخار، ص 463 و مقتل الحسين مقرم، ص 357 ذکر شده است.].