بازگشت

كليد شخصيت امام حسين


ادعاي اينكه كسي بگويد من كليد شخصيت كسي مانند علي يا حسين بن علي را به دست آورده ام، انصافا ادعاي گزافي است و من جرأت نمي كنم چنين سخني بگويم، اما اين قدر مي توانم ادعا كنم كه در حدودي كه من حسين را شناخته و تاريخچه ي زندگي او را خوانده ام و سخنان او را - كه متأسفانه بسيار كم به دست ما رسيده است [1] - به دست آورده ام، و در حدودي كه تاريخ عاشورا را - كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط است - مطالعه كرده و خطابه ها و نصايح و شعارهاي حسين را به دست آورده ام، مي توانم اين طور بگويم كه از نظر من كليد شخصيت حسين حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ايستادگي است، حق پرستي است.

سخناني كه از حسين بن علي عليه السلام نقل شده نادر است ولي همان مقداري كه هست از همين روح حكايت مي كند. از حسين بن علي پرسيدند: شما سخني را كه با گوش خودت از پيغمبر شنيده باشي، براي ما نقل نكن. ببينيد انتخاب حسين از سخنان پيغمبر چگونه است! از همين جا شما مي توانيد مقدر شخصيت او را به دست آوريد. حسين عليه السلام گفت آنچه كه من از پيغمبر شنيده ام اين است: «ان الله تعالي يحب معالي الامور و اشرافها و يكره سفسافها» [2] خدا كارهاي بزرگ و مرتفع را دوست مي دارد، از چيزهاي پست بدش مي آيد. رفعت و عظمت را ببينيد كه وقتي مي خواهد سخني از پيغمبر نقل كند اينچنين سخني را انتخاب مي كند؛ در واقع دارد خودش را نشان مي دهد. از حسين عليه السلام اشعاري هم به دست ما رسيده است كه باز همين روح در آن متجلي است:



سبقت العالمين الي المعاني

بحسن خليقة و علو همه



و لاح بحكمتي نور الهدي في

ليال في الضلالة مدلهمه



يريد الجاحدون ليطفؤن

و يأبي الله الا ان يتمه [3] .




سخنان بسيار محدودي كه از حسين عليه السلام به ما رسيده همين طور است. اينها مربوط به حادثه ي عاشورا هم نيست، مربوط به قبل از آن است و ربطي به آنجا ندارد.

سخن ديگر از او اين است: «موت في عز خير من حياة في ذل» مردن با عزت و شرافت، از زندگي با ذلت بهتر است.

جمله ي ديگري كه باز از او نقل كرده اند اين است: «ان جميع ما طلعت عليه الشمس في مشارق الأرض و مغاربها، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولي من اولياء الله و اهل المعرفة بحق الله كفيي الضلال» ضمنا شما از اينجا بفهميد يك مردي كه حماسه ي الهي است فرقش با ديگران چيست. مي گويد: جميع آنچه خورشيد بر آن طلوع مي كند، تمام دنيا و مافيها، درياي آن و خشكي آن، و دشت آن در نزد كسي كه با خداي خودش آشنايي دارد و عظمت الهي را درك كرده و در پيشگاه الهي سر سپرده است، مثل يك سايه است. بعد اين طور ادامه مي دهد: «الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها» [4] آيا يك آزادمرد پيدا نمي شود كه به دنيا و مافيهاي آن بي اعتنا باشد؟ دنيا و مافيها براي انساني كه بخواهد خود را برده و بنده ي آن كند، به آن طمع داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد، مثل لماظه است. مي دانيد لماظه چيست؟ انسان وقتي غذا مي خورد، لاي دندانهايش يك چيزهايي مثلا يك تكه گوشتي باقي مي ماند كه با خلال آن را در مي آورد. همان را لماظه مي گويند. يزيدو ملك يزيد و دنيا و مافيهايش در منطق حسين عليه السلام لماظه هستند بعد مي گويد: ايها الناس! در دنيا بجز خدا چيزي پيدا نمي شود كه اين ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشيد؛ خودتان را نفروشيد، آزادمرد باشيد، خودفروش نباشيد.

جمله اي ديگر: «الناس عبيد الدنيا». مردم را به حالت بردگي و بندگي شان اين طور تحقير مي كند كه عيب مردم اين است كه بنده ي دنيا هستند، برده صفت هستند، بنده ي مطامع خودشان هستند. روي همين جهت دين - كه جوهر آزادي است و انسان را از غير خدا آزاد و بنده ي حقيقت مي كند - در عمق روحشان اثر نگذاشته است. «و الذين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معائشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون.» [5] .

عثمان ابوذر غفاري را تبعيد و اعلام مي كند كه احدي حق ندارد اين مرد را كه از


نظر حكومت مجرم است مشايعت كند. ولي علي اعتنا به اين فرمان خليفه نمي كند و خودش و حسن و حسين او را مشايعت مي كنند. هر كدام از آنها جمله هايي دارند، حسين بن علي هم جمله اي دارد كه مبين پرتو روحش است. ابوذر شيعه ي علي است و در سنين عمري مانند سنين علي، و شايد از علي بزرگتر باشد. لذا حسين عليه السلام او را عمو خطاب مي كند و مي گويد: عمو جان! نصيحت من به تو اين است: «اسأل الله الصبر و النصر، و استعذ به من الجشع و الجزع» [6] عمو جان! از خدا مقاومت و ياري بخواه و از اينكه حرص بر تو غالب بشود - كه بدبخت مي شوي - بر خدا پناه ببر، از جزع بترس. عمو جان! توصيه ي من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتواني كني.

اين چه روحيه اي است كه در تمام سخنانش اين روح كه ما از آن غافل هستيم متجلي است!

[همين طور است] آن سخن اولش كه گفت: «خط الموت علي ولد ادم مخط القلادة علي جيد الفتاة و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف» [7] .

در بين راه كه به كربلا مي روند، بعضيها با او صحبت مي كنند كه نرو خطر دارد، و حسين عليه السلام در جواب، اين شعرها را مي خواند:



سامضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا مانوي حقا و جاهد مسلما



و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما



اقدم نفسي لا اريد بقائها

لتلقي خميسا في الهياج عرمرما



فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما [8] .



به من مي گوييد نرو، ولي خواهم رفت. مي گوييد كشته مي شوم؛ مگر مردن براي يك جوانمرد ننگ است، مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد براي آقايي و رياست كشته بشود كه مي گويند به هدفش نرسيد، اما براي آن كسي كه براي اعلاي كلمه ي حق و در راه حق كشته مي شود كه ننگ نيست چرا كه در راهي قدم برمي دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم برداشته اند. پس چون در راهي قدم برمي دارد كه با يك آدم هلاك شده ي بدبخت و گناهكار مثل يزيد مخالفت مي كند،


بگذار كشته بشود. شما مي گوييد كشته مي شوم؛ يكي از ايندو بيشتر نيست: يا زنده مي مانم يا كشته مي شوم: فان عشت لم اندم» اگر زنده ماندم كسي نمي گويد تو چرا زنده ماندي «و ان مت الم الم» و اگر در اين راه كشته بشوم احدي در دنيا مرا ملامت نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهي رفتم. «كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما» براي بدبختي و ذلت تو كافي است كه زندگي بكني اما دماغت را به خاك بمالند، باز مي بينيد كه حماسه است.

در بين راه نيز خطابه مي خواند و مي فرمايد: «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه». بعد در آخرش مي فرمايد: «اني لا اري الموت الا سعادة و لا الحيوة مع الظالمين الا برما» [9] من مردن را براي خودم سعادت، و زندگي با ستمگران را موجب ملامت مي بينم.

اگر بخواهم همه ي سخنان او را بيان كنم طولاني مي شود. مي پردازم به شب عاشورا و به نكته اي اشاره مي كنم كه معمولا به اين نكات كمتر توجه مي كنيم.


پاورقي

[1] علت اينکه مقدار کمي از سخنان حسين عليه‏السلام به دست ما رسيده اين است که عصر اموي عصر اختناق و سانسور درباره‏ي علي و فرزندان علي بود و کسي جرأت نمي‏کرد که با آنها تماس بگيرد و يا سخني از آنها نقل کند.

[2] جامع الصغير، ج 1 / ص 75.

[3] بحارالانوار، ج 44 / ص 194.

[4] لمعة من بلاغة الحسين، ص 95، به نقل از نفس المهموم حاج شيخ عباس قمي.

[5] تحف العقول، ص 250.

[6] الغدير، ج 8 / ص 302.

[7] بحارالانوار، ج 44 / ص 366.

[8] في رحاب ائمة اهل البيت، ج 3/ ص 97.

[9] بحارالانوار، ج 44 / ص 381.