بازگشت

مشخصات حماسه ي مقدس


حماسه ي مقدس مشخصات ديگري دارد كه عرض مي كنم، مشخصاتي كه به موجب آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمي تواند حماسه ي مقدس باشند. حماسه ي مقدس آن كسي است كه روحش براي خود موج نمي زند، براي نژاد خود موج نمي زند، براي ملت خود موج نمي زند، براي قاره يا مملكت خود موج نمي زند؛ او اساسا چيزي را كه


نمي بيند شخص خود است، او فقط حق و حقيقت را مي بيند و اگر خيلي كوچكش بكنيم بايد بگوييم بشريت را مي بيند. اين آيه ي قرآن يك آيه ي حماسي است: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» [1] اي اهل كتاب، اي كساني كه ادعاي مذهب داريد! بياييد با همديگر يك سخن داشته باشيم، بياييد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم، بياييد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم، بياييد يك سخن را ايده ي خودمان قرار بدهيم: «الا نعبد الا الله» جز خدا هيچ موجودي را قابل پرستش ندانيم، «و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» بياييد استثمار را ملغي كنيم، استعباد را ملغي كنيم، بشر پرستي را ملغي كنيم، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم. نگفت قوم من، قوم تو، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم، اين حرفها نيست.

پس يك جهت كه اين حماسه مقدس مي شود اين است كه هدفش مقدس و پاك و منزه است؛ مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه ي مردم و بر همه ي جهانيان مي تابد.

دومين جهت تقديس اين گونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصي كه هيچ كس گمان نمي برد قرار گرفته اند؛ يعني يكمرتبه در يك فضاي بسيار بسيار تاريك و ظلماني يك شعله روشن مي شود، شعله اي در يك ظلمت مطلق؛ فرياد عدالتي است در يك استبداد و ستم مطلق، جنبشي است در يك سكون و در حالي كه همه ساكن و مرعبوند، كلام و سخني است در يك خاموشي مرگبار.

به عنوان مثال نمرودي پيدا مي شود كه يك مرد باقي نمي گذارد، و در همين زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت مي گيرد: «ان ابراهيم كان امة قانتا» [2] . يا فرعوني پيدا مي شود و همان طوري كه قرآن مي فرمايد: «ان فرعون علا في الأرض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يلبح ابنائهم و يستحيي نسائهم» [3] . و در همين عصر موسايي پيدا مي شود. و يا در عصر بعثت خاتم الانبياء كه تمام دنيا در ظلمت و خاموشي و هرج و مرج و فساد فرورفته است ناگهان فرياد «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» بلند مي شود.

دولت اموي است، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است حتي نيروي مذهب را، به اين ترتيب كه محدثين از خدا بي خبر را استخدام كرده و به آنها پول


مي دهد تا به نفع او حديث جعل كنند. مي گويند يك عالم اموي گفته است «ان الحسين قتل بسيف جده» [4] حسين با شمشير جدش كشته شد، و منظور او اين بوده است كه حسين به حكم دين جدش كشته شد. ولي من مي گويم اين حرف به معني ديگري درست است و آن اينكه بني اميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف كنند كه يك عده مردم از خدا بي خبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام، به جنگ حسين بيايند (و كل يتقربون الي الله بدمه) [5] بعد از شهادت ابا عبدالله به شكرانه ي اين عمل چندين مسجد ساخته شد. ببينيد ظلمت و تاريكي چقدر بوده است!

آن وقت شعله اي مانند شعله ي حسيني در يك چنين شرايطي پيدا مي شود، شرايطي كه نوشته اند اگر يك نفر مي خواست يك جمله درباره ي علي عليه السلام روايت بكند مثلا بگويد من از پيغمبر چنين چيزي را درباره ي علي شنيدم يا مي خواهم فلان قضيه يا فلان خطبه را از علي نقل بكنم، مي رفتند در صندوقخانه ها، درها را از پشت مي بستند، بعد كسي كه مي خواست جمله را نقل كند، طرف را قسمهاي مؤكد مي داد كه من به اين شرط براي تو نقل مي كنم كه آن را براي احدي نقل نكني مگر براي كسي به اندازه ي خودت قابل اعتماد باشد، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهي كه براي شخص غير قابل اعتماد نقل نكند.

سومين جهت نهضت حسيني اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد؛ يعني اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده چيزي را مي بيند كه ديگران نمي بينند، همان مثل معروف «آنچه را كه ديگران در آينه نمي بينند او در خشت خام مي بيند»، اثر كار خودش را مي بيند، منطقي دارد مافوق منطق افراد عادي، مافوق منطق عقلايي كه در اجتماع هستند، ابن عباس، ابن حنفيه، ابن عمر وعده ي زيادي در كمال خلوص نيت، حسين بن علي را از رفتن به كربلا نهي مي كردند. آنها روي منطق خودشان حق داشتند، ولي حسين چيزي را مي ديد كه آنها نمي ديدند. آنها نه به اندازه ي حسين بن علي خطر را احساس مي كردند و نه مي توانستند بفهمند كه چنين قيامي در آينده چه آثار بزرگي دارد، اما او به طور واضح مي ديد. چندين بار گفت: به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت، و به خدا قسم كه با كشته شدن من اوضاع اينها


زير و رو خواهد شد. اين بينش قوي اوست.


پاورقي

[1] آل عمران / 64.

[2] نحل / 120.

[3] قصص / 4.

[4] مقتل الحسين، مقرم، ص 6. عبارتي است از ابوبکر بن ابن العربي اندلسي در عواصم، ص 232.

[5] بحارالانوار، ج 44 / ص 298.