بازگشت

كاروان به مدينه باز مي گردد


بازماندگان حسين عليه السلام با نظارت بشير راه دمشق را به سوي مدينه طي كرده، و نزديكي هاي شهر بود كه علي بن الحسين عليه السلام او را فراخوانده و فرمود: مي تواني به شهر رفته، خبر ورود ما را برساني؟.

صداي بشير در مسجد مدينه بلند شد:

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها...

مردم شهر! ديگر جاي توقف نيست، اين فرزند حسين است به همراهي خواهران و فرزندان داغديده اش به سوي شما آمده، و هم اكنون پشت دروازه ي شام...

كلمات بشير تمام نشده بود كه سيل جمعيت به سوي آنها سرازير گشت، شهر مدينه كه هفت، هشت ماه بود حسين را نديده، و كم و بيش اخبار ناراحت كننده اي شنيده بود، يكپارچه به حركت آمد، صداي گريه و زاري بلند شد، مردم به استقبال آمده، چنان ولوله و غوغا شد كه حتي محمد بن حنيفه كه نزديكترين اشخاص حساب مي شد به زحمت توانست برادرزاده را ملاقات كند.

من نمي دانم بيرون شهر مدينه وقتي محمد بن حنيفه جمعيت را مي شكافت و به علي بن الحسين نزديك مي شد، وقتي اين دو بزرگوار به هم رسيدند، وقتي اين عمو، برادرزاده را در آغوش كشيد و خبر شهادت حسين را از او شنيد، چه صحنه اي به وجود آمد؟! زنان و دختران حسين


در اطراف آنها چه حالتي پيدا كردند؟! بني هاشم از زن و مرد كه نزديكتر بودند در چه حال؟! و مردم چه وضع داشتند؟!

آن روز كه ضبط صوتي نبود تا اين ارتعاشات را روي نوار بگيرد و امروز بشنويم و ببينيم چگونه سخت ترين دل را مي شكند، اما نوار دو رنگ شب و روز كه بر صفحه ي نيلگون چرخ مي پيچيد، دقيق ترين ارتعاش و عميق ترين نفس هاي غم انگيز را در دل خود ضبط كرد تا به موقع مناسبي به گوش جهان رسانده و ظلم و بيداد ستمگران را كه به حد اعلا كشاندند معرفي كرده، و بالنتيجه دستشان از حكومت هميشگي بر اسلام و بشر كوتاه گرداند.

اين قافله اي كه پس از چند ماه به وطن اصلي باز مي گردد وارد شهر شده، به خانه و زندگي خود فرود آمد.

من نمي گويم اين صاحب خانه ها در و ديوار زندگي را چگونه مي ديدند، اما از جريان طبيعي بپرسيد كه زن و فرزند حسين وقتي چشمشان به اطاق و محل عبادت و خواب حضرت مي افتد چه حالتي پيدا مي كنند؟ شما خود روي جريان طبيعي فكر كرده و تصديق كنيد كه علي بن الحسين حق دارد هميشه گريان باشد، و اگر او را دلداري مي دهند بگويد: شنيدن كي بود مانند ديدن!! شما شنيده ايد كه دست ظلم و استبداد پدر و برادرانم را با لب تشنه كشت، اما من ديده ام! تصديق كنيد كه علي بن الحسين حق دارد بگويد: من نمي توانم صداي، العطش، بچه ها را كه


در آن شرايط وحشتزا به گوش مي رسيد فراموش كنم.

شما خود روي جريان طبيعي فكر كرده و باور كنيد كه همسر باوفاي حسين حق دارد بگويد: من ديگر زير سايه نمي نشينم، براي آنكه ستمگران بدن مقدس حسين را در آفتاب سوزان گذاردند.

آري، انسان، بسياري از حوادث زندگي را به زودي مي تواند فراموش كرده و خود را از ناراحتي آن خلاص كند، اما گاهي يك حادثه هر چند هم كوچك باشد در شرايطي واقع مي شود كه تا پايان زندگي به هيچ قيمت نمي توان فراموشش كرد.