بازگشت

دختر علي مجلس شاهانه را تخسير مي كند


مجلس آرام گرفت، پيش از آنكه يزيد گفته هاي خود را دنبال كرده و باز از آن حرف هاي خودپسندانه و عاميانه بزند، همه شنيدند كسي شروع به سخن كرده و دارد حمد و ثنا مي گويد و آماده يك گفتگوي طولاني است، وقتي توجه كردند، ديدند زينب دختر علي است، او جلوتر آمده و يزيد را مخاطب ساخته و مي گويد: «ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوءي ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن» (سوره روم، آيه 10) عاقبت كسي كه دست به گناهان زده، و دامن به زشتيها آلوده اند، همين است كه آيات خدا را تكذيب كرده و كتاب الهي را مسخره مي كنند.

يزيد! تو خيال مي كني اگر به دستورت بر ما سخت گرفته شده و پس از شهادت عزيزانمان ما را به صورت اسيران به اينجا آورده اي، ما پيش خدا كوچك شده و يا تو پيش او بزرگ شده اي؟!.

يزيد! تو فكر مي كني اين پيروزي به خاطر موقعيتي است كه پيش خدا داري؟!

تو گمان مي كني چون خدا دوستت دارد كارت به اينجا كشيده و از اين رو باد به دماغ خود انداخته و شانه هايت را بالا گرفته و سينه را جلو داده اي و خوشحال و خندان از اين موفقيت بحث مي كني؟!.

يزيد! باور كرده اي كه اگر دنيا به كام تو مي گردد، و جنگ به نفع تو


فتح مي شود، و حق و حكومت ما را غصب مي كني، به خاطر آن است كه پيش خدا محبوب هستي؟!

عجب!! كمي آهسته تر، اينقدر تند مرو، تو مگر قرآن نخوانده اي؟ تو مگر اين آيات را فراموش كرده اي؟ مگر نمي داني خداوند در قرآنش چه مي گويد؟!.

«كفار و ستمگران، گمان نكنند كه ما به آنها وسيله و مهلت مي دهيم به نفع آنهاست، يا مورد علاقه ما هستند، نه، بلكه براي آن است كه گناه بيشتري مرتكب شده و عذاب ذلت بار و سخت تري به آنها برسد» [1] .

يزيد! اي پسر كسي كه جدم رسول خدا وي را آزاد كرد [2] ، تو خيال مي كني پادشاه عادلي هستي؟ آيا اين عدالت است كه زنان و كنيزانت پوشيده و آزاد باشند اما دختران رسول خدا را به اين صورت در مجلسي عمومي احضار كني؟! اف بر تو و بر اين عدالتت،، راستي تو عادلي؟! و به دستورت دختران و فرزندان پيغمبر را شهر به شهر به رسم اسيري گردانده و به سوي تو بياورند؟!.

گويا اينجا زينب خود را مخاطب ساخته و اين چند جمله را به يزيد


مي گويد: زينب! از چه كسي مي توان اميد داشت؟ از كسي كه جگر پاكان را در دهان گذاشت [3] و گوشتش از خون شهيدان روييد؟!.

آري، خيلي جاي شگفت نيست، اگر با كمال پررويي اين اشعار را مي خواني و براي جنايات خود ناز شصت مي خواهي و با چوب دستيت به لب و دندان اباعبدالله كه سيد جوانان اهل بهشت است مي زني؟!.

آري، چرا نزني و نخواني؟ در صورتي كه با ريختن خون فرزندان پيغمبر، دلت آرام گرفته و قلبت خنك شده است!!.

زينب سخن مي گفت و تمام اهل مجلس در سكوت غم انگيزي فرورفته بودند، تن صداي زينب چنان همه را گرفته بود كه حتي شخص يزيد گويا جرئت نمي كرد سخنانش را قطع كند، دختر علي آنقدر صريح و روشن بحث مي كرد، آنقدر منطقي و مستدل حرف مي زد كه مجلس را در تسخير خود درآورده بود.

بحث زينب كه به اينجاها كشيد سر به آسمان بلند كرده و در حضور تمام شنوندگان گفت:

پروردگارا! تو حق ما را از كساني كه غصب كرده اند بگير.

بارالها! تو از كساني كه به ما ظلم كرده و خون ما را ريخته و طرفدارانمان را كشته اند انتقام بگير.


زينب دوباره رو كرد به يزيد و گفته هاي خود را چنين ادامه داد:

يزيد! به خدا قسم، آنچه ظلم كردي به خودت كرده اي، خون هاي پاكي را ريخته و حرم محترمي را اسير كرده اي! بدون ترديد در روز قيامت با پيغمبر خدا روبرو خواهي شد و حق فرزندان رسول را از تو خواهند گرفت، تو گمان مكن شهداي راه حق مرده اند، آنان زنده و در پيشگاه حق مرزوقند، تو را همين بس، حاكميت خدا و خصمت رسول خداست.

يزيد! همين امروز و فردا معلوم مي شود، چه كسي زمينه را براي تو فراهم كرد و تو را بر دوش مسلمين سوار، آري، ستمگران را هميشه جانشينان بدي است.

يزيد! خسته و مصيبت زده هستم، فكر نكن كه از سخن گفتن با تو پروا دارم، گرچه براي من زحمت و ناراحتي بيشتري فراهم كند، تو از نظر من بسيار كوچكي، با اين جنايات بزرگي كه مرتكب شده اي سرزنش و نكوهش تو را خيلي لازم مي دانم، اما چه كنم چشمم گريان و سينه ام بريان است.

خيلي شگفت است، حزب شيطان و پسران آزادشدگان جدم رسول خدا، حزب الله را كشته و دستشان به خون ما آغشته و با دهن ها و حرف هايشان جگر ما را مي خورند!!.

زينب گفت و گفت تا رسيد به اينجا كه با حرارت و صراحت بيشتري فرمود: يزيد! آنچه مي خواهي كوشش كن، هر چه مي تواني حيله و تزوير


بكار ببر، به خدا قسم غير ممكن است بتواني نام ما را خاموش و مكتب ما را برچيني، تو را فرصتي چند روزه بيش نيست، تو نمي تواني مقدسات مكتب ما را (كه همراه فطرت بشر پيش مي رود) از بين ببري، اين قدرت و نفوذ تو موقت، و اين سلطنت و حكومت تو چند روزه است، اين روزها سپري خواهد شد، و صحنه هاي ديگري پيش خواهد آمد، يزيد! آن روز كه بگويند: نفرين باد بر ستمگران تو در كدام طرف قرار داري؟!.

يزيد! خدا را شكر كه پيشينيان ما با سعادت گذشتند، و بعديهامان با رحمت و شهادت، از خداوند بر آنها ثواب بيشتري خواسته و عنايت زيادتري را خواهانم، اوست خداي يگانه مهربان.

زينب ديگر خسته شد، و با آنكه اصول مطالب را گفته بود، سكوت كرد.

يزيد در برابر تمام اين گفتگوها چنان مجذوب و تسخير شده بود كه نه تنها سخنان زينب را قطع نكرده بلكه بطور محسوس تحت تأثير قرار گرفته، و تنها عكس العملي كه نشان داد اين بود كه گفت: افراد مصيبت زده چه اندازه از خود گذشته و مرگ را آسان مي گيرند، و از خطرات، كوچكترين پروايي ندارند؛ و بعد رو كرد به علي بن الحسين عليه السلام، و به اصطلاح مي خواست جواب حرف هاي زينب را بگويد، صدا زد: اي فرزند حسين! اين پدرت بود كه قطع رحم كرد، و حق ما را رعايت ننمود، و در سلطنت با ما منازعه كرد و كار را به اينجا كشاند.

حضرتش يك آيه قرآن تلاوت كرد كه يزيد جواب اصلي خود را


دريافت، و با ذكر آيه ديگري [4] ، خود را از بحث خارج نمود و دانست كه تعقيب اين گفتگوها بيشتر به ضرر او خواهد بود، ناچار رو كرد به اهل مجلس و گفت: به نظر شما من با اين اسيران چه كنم؟!.

هر كس سخني گفته، و براي خوش آمد يزيد، خودشيرينهايي كردند تا آنكه نعمان بن بشير گفت: يزيد! ببين اگر پيغمبر خدا الآن اينجا بود، با آنها چه مي كرد، تو هم همانطور رفتار كن!!.

يزيد گفت: راست مي گويي!؛ و از آن به بعد بناي ملايمت گذارد كه نمونه هاي آن را خواهيم ديد.


پاورقي

[1] «و لا يحسبن الذين کفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي اهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين» (سوره آل عمران 3، آيه 178).

[2] اشاره است به داستان فتح مکه، و جمله‏اي که رسول خدا فرموده است: انتم الطلقاء.

[3] چون يزيد در اشعارش به جنگ‏هاي گذشته مثل بدر اشاره کرده بود، زينب کبري با همان اشاره مفتضحش ساخت و اشاره به دستور هند، جده او کرد که دستور داده بود جگر حمزه را از سينه درآورند و در دهان گذارد.

[4] علي بن الحسين (ع) اين آيه را تلاوت فرمود: «ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسکم الا في کتاب من قبل ان نبرأها ان ذلک علي الله يسيره» (سورة الحديد 57، آيه 22) يزيد گفت: «و ما اصابکم من مصيبة فبما کسبت ايديکم و يعفو عن کثير» (سوره شوري 42، آيه 29).