بازگشت

آخرين منزل


اباعبدالله الحسين عليه السلام رو به آن هدف مقدس پيش مي رود، منازل را يكي پس از ديگري پشت سر گذارده، هر كجا به مناسبت مطالبي گفتگو شده، بعضي به حضرتش پيوسته يا از او جدا مي شوند.

قافله سرگرم راهپيمايي است، سكوت مخصوص، افراد را فراگرفته، همه به آينده ي تاريك فكر مي كنند كه ناگاه صداي تكبير بلند شد، يكي از اصحاب با صداي بلند فرياد زد: الله اكبر، همه به او متوجه شده: چرا تكبير مي گويي؟ حالا چه وقت تكبير است؟ گفت: نخلستانهاي كوفه ديده مي شود، كساني كه به اين راه آشنا بوده، خنديده و گفتند: اينجا كجا و كوفه كجا؟.

دقت بيشتري شده معلوم گشت كه لشكري مجهز پيش مي آيد و سر نيزه هاي آنان از دور چنين ديده مي شود.

فاصله درهم پيچيده شد، اين دو صف به هم نزديك شدند يك ستون هزار نفري به رياست حر بن يزيد فرارسيدند، آثار تشنگي و رنج فراوان از قيافه هاشان خوانده مي شد، حسين بن علي عليه السلام دستور فرمود تمام آنها را سيراب، و حيواناتشان را نيم سير كردند تا جايي كه شخصا به آخرين نفري كه رسيده بود آب داده و از تشنگي جان فرسا نجاتش بخشيد.

به خاطر اين محبت گفتگويي پيش نيامده تا نماز ظهر نزديك شد، حسين عليه السلام فرمود: مؤذن اذان بگويد مي خواهيم نماز بخوانيم؛ اذان


گفته شد آماده ي نماز شدند، پسر پيغمبر خطبه اي خوانده و پس از حمد و ثنا فرمود: مردم كوفه! شما از من دعوت كرده ايد تا در راه حق و عدالت با هم كمك كنيم، اگر بر دعوت خود باقي هستيد، هم اكنون دست موافقت دراز كرده بيعت كنيد، ورنه بگوييد تا تكليف روشن شده به سوي ديگري بازگردم؛ همه سكوت كرده هيچ كس چيزي نگفت.

حضرت فرمود: آقاي حر! شما با اصحابت نماز بخوان من هم با اين اصحاب نماز مي خوانم؛ گفت: نه يابن رسول الله، شما جلو بايستيد همه با شما نماز مي خوانيم.

نماز تمام شد نيمي از لشكر حر بيشتر به او ملحق نشده، باقي به صورت پراكنده مهار مركب خود گرفته به حالت فكر و ترديد در سايه ي آن نشسته مي انديشند.

وقت نماز عصر فرارسيد، برنامه تكرار شد، حر صدا زد: حسين! من از اين نامه ها و رسولاني كه مي گويي خبر ندارم، حضرت دستور فرمود، مقدار زيادي از نامه ها را جلو حر ريختند.

حر، از اين همه نامه خيلي تعجب كرد و بالاخره گفت: اما من كه نامه اي ننوشته ام، با شما هم كاري ندارم، مأموريت من اين است كه هر كجا با شما ملاقات كردم شما را زير نظر گرفته تا در كوفه تسليم ابن زيادتان كنم، حضرت فرمود: تو هرگز چنين كاري را نمي تواني بكني.

گفت: چرا مي توانم و مي كنم.

گفتگو تكرار شد تا جايي كه حسين فرمود: اي حر! مادرت به عزايت


بنشيند، از ما چه مي خواهي؟ اين جمله اي بود در عرب معروف «ثكلتك أمك، ما تريد؟».

حر، خيلي خشمناك شده اما كمي تأمل كرده و خشم خود فروخورده و گفت: اي حسين! اگر غير از تو، هر كس از رجال بزرگ عرب، نام مادر مرا مي برد به همين صورت نام مادرش را مي بردم، اما هرچه فكر مي كنم نام مادرت را جز به بهترين وجه نمي توان برد، او فاطمه دختر پيغمبر است.

حسين فرمود: پس چه مي گويي! هدفت چيست؟.

گفت: بايد با هم برويم پيش امير عبيدالله.

حسين فرمود: «الموت ادني اليك من ذلك» مرگ به تو نزديك تر است تا اجراء اين دستور.

مقداري كه گفتگو طول كشيد، حر خود پيشنهاد كرده و گفت: حسين! حالا كه موافقت نمي كني با هم به كوفه برويم، راهي را انتخاب فرما كه نه به كوفه و نه به مكه و مدينه باشد، من هم همراهتان هستم، جريان را هم به كوفه مي نويسم تا چه دستور بيايد شايد انشاء الله من در امر شما گرفتار گناه نشوم.

طرفين موافقت كرده، راه سومي در پيش گرفته شد، كمي كه راه را پيمودند حر نزديك آمده صدا زد: حسين جان! شما را به خدا در اين كار تجديد نظر كنيد، من به جرات مي توانم بگويم اگر كار به جنگ و مقاتله كشيد شما را خواهند كشت. اباعبدالله فرمود: حر تو ما را از شهادت و كشته شدن مي ترساني، سپس اشعاري چند قرائت فرمود كه


ترجمه يكي دو تاي آنها از اين قرار است:

(ما رو به مرگ و شهادت پيش ميرويم و مرگ براي جوانمردان زشت نيست آري مرگ زشت نيست اگر قصد اراده آدمي حق و حقيقت بوده و منظور جهاد در اسلام باشد، آري جامه شهادت به تن جوانمران چه زيباست هنگامي كه جان خود را در ركاب نيك مردان آسماني از دست داده و با اين مبارزه خواسته اند از چنگ ستمگران آزاد شوند).

اين راه سومي كه قسمتي از راهنمايي آن را طرماح به عهده گرفته و قافله را بيراهه مي برد، از منازل چندي گذشته و ملاقات و برخوردهاي گوناگوني با بعضي از رجال و سران قبيله دست داد، اما چون توجه ما در اين نوشته بيشتر به هدف مقدس حسيني است، از ذكر جزئيات واقعه خودداري مي كنيم.

اين قافله سرگردان كه زير نظر حر بيابان عربستان را منزل به منزل درهم مي پيچيد، به نينوا نزديك شده بود كه ناگاه سواري از دور توجه همه را جلب و به انتظارش توقف كردند؛ مستقيما سراغ حر آمد سلام كرد و نامه اي به وي تسليم داشت.

حر، نامه را گرفته و همانجا مضمونش را به اجرا گذاشت.

در اين نامه نوشته شده بود: با رسيدن اين فرمان بر حسين سخت گرفته، وي را در نقطه اي دور از آب و آبادي پياده كرده و از او مراقبت مي كني تا دستور بعدي فرارسد، ضمنا بدان همين نامه رسان مأمور شماست.


هر چه حسين فرمود: حر! موافقت كن تا در يكي از اين دهات نزديك نينوا، غاضريه... پياده شويم؛ گفت: فايده ندارد (المأمور معذور) اين نامه رسان مراقب من است و من تقصيري ندارم.

زهير بن قين كه يكي از شخصيت هاي برجسته اي است كه در راه به حضرت پيوسته، و با آن داستان مفصل به شهادت دلبسته، پيش آمده گفت: حسين جان! اگر هم اكنون اجازه فرمايي با اين قوم بجنگم آسان تر است تا صبر كنيم و مشكلات بيشتري پيش آيد.

اباعبدالله فرمود: من خوش ندارم ابتدا به جنگ كرده، دست به خونريزي بزنم.ناچار پياده شدند، اما باز كم و بيش جابجا شده تا وقتي كه اباعبدالله زمين كربلا را انتخاب، و با رعايت وضع جغرافيايي و چگونگي سوق الجيشي، براي هميشه بار فرود آوردند و با فاصله نسبتا قابل توجهي ستون هزار نفري حر هم فرود آمده، از دو طرف به انتظار آينده تاريك، خيمه ها سرپا شد.

اين فرود آمدن در آخرين منزل پيش از ظهر روز دوم محرم سال شصت و يك هجري بود.