بازگشت

جواب هاي پراكنده


ما اينجا چند نمونه از گفته هاي دوستان حسيني و پاسخي كه شنيده اند نقل كرده، دقت و مطالعه آنها را به عهده خود شما مي گذاريم:

پيش از هر كس برادر حضرت، محمد بن حنفيه، آمده عرض مي كند:

برادر! مگر شما مردم كوفه را نمي شناسيد؟ آنها با پدرم و برادرت چگونه رفتار كردند؟ حسين جان! من به اين دعوت نامه ها خوشبين نيستم، از اين مسافرت خودداري كن!.

حضرت فرمود: من اگر اينجا بمانم طبق اطلاعي كه رسيده، در حرم خدا كشته شده، و حرمت «بيت» را پامال كرده ام.

محمد گفت: اگر چنين است پس به طرف يمن و اطراف آن برويد تا كسي با شما كاري نداشته باشد.

حسين فرمود: اشكالي ندارد، باشد فكري مي كنم.

فردا صبح برخلاف انتظار شنيد كه حسين مكه را به مقصد كوفه ترك گفته است، شتابان خود را به برادر رسانده گفت: حسين! عزيزم! مگر شما نفرمودي فكر مي كنم؟!.

- چرا.

- پس چگونه باز راه كوفه را در پيش داري؟!.

- برادر! محمد! جدم رسول خدا را در خواب ديده ام، به من فرمود: برو به سوي عراق، خدا خواسته است تو را كشته ببيند!.


- پس چرا زن و بچه همراه ميبري؟!.

- خدا خواسته است آنان هم اسير ببيند؟!.

محمد گفت: انا لله و انا اليه راجعون؛ و برگشت.

اباعبدالله مي بيند و تمام فكر و ذكر محمد، سالم ماندن حسين است، سلامت اسلام، و هدف اصلي را نمي بيند، يمن را به دليل آنكه كسي با او كاري ندارد ترجيح مي دهد، ناچار فرمود: فكري مي كنم، و براي دفعه دوم مي بيند هدف اصلي را در اين شرايط نمي شود تشريح كرد، و طرز تفكر محمد نمي تواند موفقيتي را ببيند، ناچار خواب خود را بيان مي كند.

آيا راستي خدا خواسته است، حسين كشته و زن و بچه اش اسير شوند؟ آن خداي مهرباني كه كوچكترين ظلمي را نمي خواهد، خواسته است پسر پيغمبرش كشته و خاندان نبوتش اسير گردند؟!.

آيا راستي، با خواب كه كوچكترين ارزش فقهي ندارد مي شود دست به يك چنين اقدام خطرناكي زد؟! آيا با جواب مي شود جان خود و عده اي را به مخاطره انداخته، ناموس الهي به خطر اسارت بكشند؟!.

آري خدا خواسته است، حسينش هم در خواب ديده است، اما چگونه خواسته؟ و چگونه ديده؟ و براي چه خواسته و ديده؟ در جاي خود بحث شده است [1] .


بعد، عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير آمدند و با منطق و بيان مخصوص به خودشان، حضرت را از اوضاع وخيم مطلع كرده و درخواست كردند كه از اين مسافرت خودداري كند.

حسين بن علي بعد از آن همه اصرار بطور سربسته فرمود: دستوري دارم بايد اجرا كنم.

شما فكر مي كنيد دستوري بالاتر از حفظ دين خدا در كار بوده است؟ تكليفي مهمتر از نگهداري اسلام و مسلمين در كار بود؟ نه، ما كه فكر نمي كنيم، البته مشكلات و خطراتي كه در راه موجود است بايد حل و تحمل كرد تا به نتيجه رسيد.

طولي نكشيد نامه اي از عبدالله بن جعفر توسط پسرانش محمد و عون رسيد، در اين نامه پس از انتقاد شديد از اين سفر نوشته بود: حسين جان! شما چراغ هدايت و پناهگاه مؤمنيني، اگر شما كشته شوي اين چراغ خاموش و مؤمنين را پناهي نيست، صلاح اسلام و مسلمين و شما در اين


است كه از اين سفر خوداري كنيد.

چند روز بعد، خود عبدالله به همراهي يحيي بن سعيد با نامه اي كه از عمرو بن سعيد آورده بودند شرفياب شده و حضرت را سخت از اين سفر منع كردند.

پس از گفتگوها، اباعبدالله الحسين فرمود: خوابي ديده ام، جدم دستوري داده است بايد اطاعت كنم.

گفتند: آن خواب چيست؟ ممكن است بيان فرمايي تا قانع شويم؟!.

فرمود: آن خواب را براي كسي نگفته و تا زنده هستم براي كسي نخواهم گفت.

شما اي خواننده گرامي! خود فكر كنيد، آيا ممكن است اين همان خوابي باشد كه حضرت براي برادرش محمد حنفيه فرموده است!! حتما چنين نيست، پس آن خواب چه بوده است؟ كه براي كسي نگفته شده و دليل اين اقدام بزرگ هم بوده است؟!.

آري، در جواب كساني كه منطق هاي استدلالي قانع نمي شوند، يا قدرت هضم استدلال ندارند، بايد به خوابهايي كه محصول افكار مربوط به حوادث روز است استدلال كرد.

عبدالله بن جعفر، يا يحيي بن سعيد نمي خواهند باور كنند كه كشته شدن حسين و اسير شدن زن و بچه اش در صورتي كه آزادي اسلام و مسلمين را نتيجه بدهد مي ارزد، يا نمي خواهند باور كنند كه اگر حسين مبارزه خود را تعقيب نكند اسلام و مسلمين رو به سقوط مي روند، ناچار


بايد گفت: خواب ديده ايم، آن خواب هم نمي توانيم بگوييم [2] .


پاورقي

[1] آنجا که بحث از کارهاي بندگان و ارتباطش با خدا شده، روشن گرديده است که کارهاي افراد بشر مخصوصا گناهان و انحرافات را نمي‏شود بدو نسبت داد، گرچه از نظر نظام کلي جهان دليل آنکه هر عاملي بدو بستگي دارد نسبت صحيح است، و بطور کلي کارهايي که با وساطت اختيار و اراده افراد انجام مي‏گيرد در عين آنکه از نظر فلسفي به او بستگي داشته مربوط به فاعل و عامل مختار است، يعني ملاک در بعثت و دعوت، ثواب و عقاب، بستگي دومي است؛ گرچه او جان جهان بوده و اراده‏اي بدون اراده‏اش کار نمي‏کند، اما اختيار و اراده خود مسؤوليت مي‏آورد، علم الهي که عين قدرت و خواسته اوست نسبت به نظام کلي دليل جبر نيست، با آنکه مي‏شود گفت او خواسته است؛ اين همان منطق جاهلانه آن شاعر است که مي‏گويد: گر مي نخورم علم خدا جهل آيد، ما اين بحث را در فصل جبر و تفويض در کتاب (گمشده شما) گفتگو کرده‏ايم.

[2] اشتباه نشود، ما نمي‏خواهيم بگوييم خوابي نبوده و يا حضرتش خواب نديده اين چنين فرموده است، ما مي‏خواهيم بگوييم دليل قيام حضرت خواب نبوده و تنها چون خواب ديده به طرف عراق نمي‏رود؛ بلکه چون در بيداري مي‏بيند که خطر بزرگي اسلام را تهديد مي‏کند و او مسؤوليت جلوگيري دارد و راهي جز اين طريق وجود ندارد حرکت کرده است.