بازگشت

فدايي سوم


كوفه آرام شده بود، ابن زياد بر اوضاع مسلط، رفت و آمدها در كوچه و بازارها حالت عادي به خود گرفت، مردم تسليم دستگاه حاكمه شده بودند، اما يك ترس و وحشت عميقي از قيافه ها خوانده مي شد، معلوم بود كه از شقاوت و خونريزي دستگاه چشم مي زنند.

در همين اوضاع آرام، مأمورين سازمان كه در تمام اين جريان ها با قواي انتظامي و پليسي همكاري مي كردند، يكي را دستگير كرده آوردند، بازپرسي شروع شد.


- اسم شما چيست؟

- عبدالله.

- نام پدرتان؟

- يقطر.

- شناسنامه و تاريخ تولد و محل صدور؟

- خلاصه، من از دوستان حسينم.

- مي گويند نامه اي همراه داشته ايد؟

- بله، صحيح است.

- كو؟ بدهيد ببينيم؟

- آن را پاره كردم.

- چرا؟

- براي اينكه شما از مطالب آن مطلع نگردي.

- لابد نامه از حسين و براي مردم كوفه بوده؟

- بله، همين طور است.

- بايد نامه كساني را كه حسين به آنها نامه نوشته است بگوييد و الا براي اعدام و كشته شدن آماده شوي.

- من اسم آنها را نه مي دانم و نه مي گويم.

- بايد بالاي منبر رفته، از حسين و همفكرانش رسما انتقاد كني.

- اشكالي ندارد.

بعد از نماز ظهر رفت بالاي منبر، و برخلاف انتظار هيئت حاكمه پس


از تعريف از علي و خاندان او و لعن بر بني اميه صدا زد: مردم كوفه! دوستان حسين بدانند پسر علي به جانب شما آمده، در ياريش كوتاهي نكنيد من نامه اي از حضرتش آورده بودم، حالا كه نتوانستم نامه را به شما برسانم، به قيمت جان خود مأموريت خويش را انجام مي دهم.

سخنان عبدالله تمام نشده بود كه از منبر به زير و دستور قتلش را صادر كردند. اين بود سومين فدايي راه مبارزه.

خواننده گرامي! اين چند صفحه را دوباره بخوانيد، بخوانيد و طرز كار و سياست ابن زياد را بيشتر دقت كنيد، ببينيد دستگاه هاي جبار چگونه ماسك دين و دلسوزي به خود مي زنند، ببينيد براي تسخير محيط وبه دست آوردن حكومت چگونه قيافه حق به جانبي گرفته و تمام مقدسات را استخدام مي كنند، ببينيد استعمارگراني كه به نام دين و مقدسات ديني بر اجتماع مي تازند به هر حيله و تزويري دست زده و در مقام عمل، روشنترين قوانين الهي را لگدكوب مي كنند؛ اين چند صحنه را دوباره بخوانيد و در جريان هاي اجتماعي خود هوشيار شويد، هوشيار شويد و عاقلانه راه رشد پيش گيريد.