بازگشت

دو قرباني در راه آزادي


ابن زياد براي خنثي كردن نقشه هاي مسلم و هاني، فكر شوم و انديشه پليد غير انساني كرده و از راه حيله و تزوير درآمد.

سراغ پسر برادر و پدر زن هاني (محمد بن اشعث و عمر بن حجاج) فرستاد، و چند نفر از بستگانش، چون حاضر شدند گفت: هاني كجا است؟ چرا سري به ما نمي زند؟ ما ميل داريم شخصيت هاي برجسته مثل هاني با ما و هدف ما همكاري كنند، حيف است مرد محترم و متنفذي مثل هاني اصلا از ما احوالي نپرسيد.

بستگان هاني گفتند: او كسالت داشته حالش خوب نبوده، و الا خدمتتان مي رسيد!.

ابن زياد گفت: من شنيده ام كسالتش رفع شده از خانه بيرون مي آيد، اگر راستي حالش خوب نيست من حاضر از او ديدن كنم، برويد احوالي از او بپرسيد و به من خبر دهيد.

محمد بن اشعث و عمر بن حجاج آمدند پيش هاني و جريان را شرح داده اصلاح دانستند كه به همراهي هم از ابن زياد ديدن، شود، هر چه هاني


گفت: من به اين موضوع خوشبين نبوده و حتي احتمال خطر مي دهم؛ پدر زن و پسر برادر گفتند: اين چه حرفي است مي زني، ابن زياد شما را به عظمت و بزرگي ياد مي كند، مگر ممكن است قصد سوئي داشته باشد؟! [1] .

اينها خبر نداشتند كه مأمورين سازمان درباره اوضاع و احوال او، و خانه او گزارشاتي داده اند، اينها نمي دانستند كه سياستمداران مكتب معاويه به چيزي پايبند نبوده و مقدسات را براي منظور خود استخدام مي كنند، اينها نمي دانستند كه ابن زياد تربيت شده مكتب سياسي معاويه عوام فريب بوده و اين چاپلوسيها و تعارفات را براي رسيدن به هدف شيطاني خود به كار مي برد.

بستگان هاني از نقشه هاي شيطاني ابن زياد مطلع شدند، اما ديگر وقت گذشته بود، آنها متوجه شدند كه اشتباه كرده و حدس هاني صحيح بود اما ديگر فايده نداشت. هاني براي ملاقات ابن زياد وارد فرمانداري شد، همانطور كه خود بيش بيني مي كرد برخلاف انتظار همراهيان به مجرد ورود، ابن زياد گفت: هاني! خود با پاي جنايتكارت به دار مجازات آمدي!، سپس رو كرد به شريح قاضي كه در كنارش نشسته بود و گفت: آقاي شريح شما كه قاضي وقت هستيد و از مسائل حقوقي اطلاع داريد قضاوت كنيد «اريد


حياته و يريد قتلي» من براي حفظ زندگي و شخصيت اين آقا كار مي كنم، او نقشه ي كشتن مرا مي ريزد.

هاني گفت: ببخشيد آقاي فرماندار، اين چه نسبتي است به من مي دهيد؟ بنده هرگز داراي اينگونه افكار نبوده و با آدم كشي ميانه اي ندارم...

ابن زياد، سخن هاني را قطع كرده گفت: آقا! شما خيال مي كني ما اطلاع نداريم؟! تمام فعاليت هاي سري شما به ما مي رسد: اين بست و بندهاي مخفيانه يعني چه؟! اين كارها چيست كه در خانه ي شما انجام مي گيرد؟ اي نقشه ها چيست كه در سايه ي شما طرح مي شود؟ ما از جزئيات كار شما اطلاع داريم، مسلم را به خانه ي خود راه داده اي، براي حسين به نام او از مردم بيعت مي گيري، اسلحه و لشكر در خانه هاي اطراف خود فراهم مي كنيد، نقشه ي قتل مرا مي ريزد، شما فكر مي كنيد ما نمي توانيم اين مطالب را كشف كنيم؟!.

هاني قيافه ي جدي تري به خود گرفته و گفت: من از اين مطالبي كه شما مي گوييد كوچكترين اطلاعي نداشته و حتما خلاف به شما گفته اند.

ابن زياد سخت ناراحت شده و باز تكرار كرده كه ما اطلاع كامل داريم، خلاف به ما نگفته اند و شما خلاف مي گويي، هاني هم باز انكار كرده؛ و اين تكرار و اصرار، عبيدالله را عصباني كرده فرياد زد: معقل كجا است؟ بيا ببينم، بيا ببينم هاني چه مي گويد؟!.

هاني چون اسم معقل را شنيد، تا آخر كار را خوانده و دانست كه وي


جاسوس سري و مأمور سازمان بوده است، چند لحظه بعد هم معقل حاضر شده گزارشات را تكرار كرد.

هاني گفت: حالا كه ديگر جاي انكار نيست موافقت كنيد تا جريان را بدون كم و زياد بگويم، من از مسلم دعوت نكرده ام، او خود به خانه ي من آمد، البته به خاطر علاقه اي كه به او داشتم نخواستم در اين شرايط خطرناك جوابش كنم، و جريان كار او چنان است كه مي داني ولي من به شما قول مي دهم كه از ناحيه ي من سوءقصدي نبوده و حاضرم هم اكنون كه از اينجا مي روم او را از ذمه ي خود خارج و از او درخواست كنم تا خانه ي مرا ترك گويد.

ابن زياد گفت: اي عجب! حالا كه اعتراف كرده اي باز هم نقشه مي كشي؟! غير ممكن است تو را آزاد كنم تا وقتي مسلم را به ما تحويل دهي.

هاني گفت: همينطور غير ممكن است، من مهمان خود را در اختيار شما بگذارم كه او را به قتل برساني.

ابن زياد گفت: به خدا او را تحويل خواهي داد.

هاني گفت: به همان خدا سوگند هرگز او را تحويل نخواهم داد.


پاورقي

[1] آري، از نظر شما اي افراد ساده‏لوح ممکن نيست، اما در مکتب سياست عوام فريبانه نه تنها ممکن بلکه حتما با اين عبارات و الفاظ فريبنده قصد سوء دارند، هشيار باش.