بازگشت

موفقيت يك مأمور سازمان


معقل را فراخواند و مبلغ سه هزار درهم در اختيارش گذارده و سفارش كرد كه: مسلم با يكي از دوستانش را پيدا مي كني و اين پول را به آنها داده، مي گويي براي خدا و اين مبلغ ناچيز را در اختيار شما مي گذارم تا در جنگ با دشمن از او استفاده كنيد، و خلاصه خود را دوست صميمي و شيعه درجه يك وانمود كرده تا كاملا به دستگاه هاي آنها راه يافته، در پنهاني اوضاع و چگونگي آنان را در اختيار ما مي گذاري، و بالاخره كار شما بررسي سري از اوضاع و احوال مسلم و دوستانش.

آقاي معقل! شما بايد در اين كار بسيار دقيق و حساس باشي تا كسي احتمال ندهد با ما كمترين ارتباطي داري.

آقاي معقل! به همان نسبت كه كار شما حساس و خطير است، مزد و پاداشتان هم خوب و قابل ملاحظه خواهد بود، سعي كنيد از عهده كاري كه قبول مي كنيد به خوبي برآييد [1] .

معقل پولها را گرفت و يكسر به مسجد اعظم آمد، قيافه مقدس مآبانه خود را كاملا درست كرد و سرگرم عبادت شد، او مشغول عبادت است


اما دلش دنبال دستوري است كه دارد، او نماز مي خواند اما چشم و گوشش مراقب ديگران است.

معقل سرگرم عبادت بود ناگاه شنيد كسي مسلم بن عوسجه را معرفي مي كند و مي گويد: او براي حسين بيعت مي گيرد، از شنيدن اين خبر بسيار خرسند شد، آمد كنار پسر عوسجه نشست و پس از نمازش به طور ملايم و خصوصي گفت: اي بنده خدا من مرد شامي هستم كه خداوند به دوستي و محبت اهل بيت بر من منت نهاده و سخت به آنان علاقه مندم و شنيده ام كسي كوفه آمده براي حسين بيعت مي گيرد، و من براي بيعت كردن با او آمده ام، حالا اوضاع را چنين كه مي داني مي بينم؛ حرفهاي او به اينجا كه رسيد شروع كرد زارزار گريه كرده و چنان لباس حق به جانبي به خود گرفت كه دل عوسجه را تكان داد، و پس از گريه ها و گفتگوها، چنين ادامه داد: اكنون هم مبلغي ناچيز (سه هزار درهم) همراه دارم و در اختيار شما مي گذارم تا مرا به او برساني.

آنقدر گفت و گفت تا پسر عوسجه ملايم شده و فرمود: من ميل نداشتم كسي مرا به اين عنوان بشناسد، شما غريب هستي و خوب از اوضاع اطلاع نداري، شما مي داني، شما نمي داني اين شهر از دست ستمگران و حكام جور در چه وضعي بسر مي برد، شما به خوبي خبر نداري كه با كمترين احتمالي، افراد را دستگير كرده و بدون بازجويي مجازاتشان مي كنند، ولي حالا ديگر گذشته است و شما مرا پيدا كرده اي، اشكالي ندارد، در نهايت پنهاني همين جا دست بيعت داراز كن تا ترا پيش مسلم نماينده حسيني ببرم.


معقل اين مأمور سازمان كه با نهايت استادي در اولين برخورد پيروز و موفق شده بود دست بيعت دراز كرده، و همان شب به جلسه مسلم بن عقيل راه يافت و پولها را به تحويل دار (ابوثمامه) تسليم كرد و از تشكيلات آگاه شده، و از آن پس پيش از هر كس به جلسه آمده و آخر از همه بيرون مي رفت و كاملا مراقب بود كه در جلسه كمترين گماني به او برده نشود و گاه گاهي با نهايت احتياط پيش عبيدالله رفته، جريان را در اختيارش مي گذاشت.

اتفاقا در آن روزها شريك بن اعور كه يكي از محترمين بصره بود و به همراهي ابن زياد به كوفه آمده بود، كسالتي پيدا كرده، و به خاطر مناسبتي كه با هاني داشت براي استراحت به خانه او وارد شده.

شريك، در باطن، سخت از دستگاه جبار يزيد و ابن زياد ناراضي بوده و از روش هاي استبدادي او در بصره كاملا ناراحت بود، اين تصادف او را با مسلم آشنا كرده و پس از اطلاع از جريان به مسلم گفت: ابن زياد حتما از من ديدن مي كند، شما مي تواني به هنگامي كه او سرگرم احوالپرسي است بر او تاخته وي را ترور كني و به اين ترتيب غائله به نفع شما ختم خواهد شد.

هاني كه ميزبان اين دو مهمان است با اين نقشه مخالف بوده، مايل نبود اين جريان در خانه او واقع شود، و اصولا مي گفت: تربيت اسلامي با عمليات ناجوانمردانه موافقت نمي كند؛ و به همين دليل، مسلم اين نقشه را ناديده گرفته وقتي ابن زياد به عيادت پسر اعور آمده برخلاف انتظار


بيمار، از اين كار خودداري كرده تا جايي كه پسر اعور شعري خواند و ابن زياد به اضافه گزارشات سري كه داشت، احساس خطر كرده فورا برخاسته از خانه هاني بيرون شده و جريان را تحت تعقيب گذارد، و از طريق مأمورين سازمان تا اندازه اي توطئه را كشف كرد.


پاورقي

[1] اصل جمله بسيار جالب و صحيح است، اما اشکال در کاري است که قبول مي‏شود.