بازگشت

فرماندار، با نقشه شيطاني وارد كوفه مي شود


ابن زياد به سرعت هرچه تمامتر راه را طي كرده، هنوز آفتاب درخشان قيافه خود را پنهان نكرده بود كه نخلستانهاي كوفه نمايان گشت، اگر ابن زياد در اين هنگام وارد شهر شود نه تنها استقبال نشده، بلكه احتمال پيش آمدهاي ناگوار هم مي رود.

ابن زياد مي داند كوفه حالت انتظار دارد، اما از حسين، مردم به استقبال آمده اند، اما براي حسين، او مي داند دستگاه هاي وابسته به يزيد


در نهايت ضعيف بوده و قدرت مقاومت ندارند.

با اين وضع، در اين موقع وارد شهر شويم! اينجا بمانيم! از تهور و بي پروايي استفاده كرده باداباد هر چه مي شود به شهر برويم! يا فكر و نقشه ديگري بريزيم؟!.

كمي تأمل كرد، نقشه اي شيطاني، و انديشه اي خائنانه به مغزش رسيد، و براي اجراء آن به فكر فرورفت.

پس از چند لحظه سر برداشته و با تجديد لباس، قيافه تازه اي به خود گرفته و به صورت نقاب انداخته و خود را به شكل يكي از رجال و اشراف بني هاشم درآورد.

همراهيان مي گفتند: آيا ابن زياد چه منظوري دارد؟ اين شكل و قيافه جالب را براي چه درست كرده است؟ شايد مناسبات فرمانداري كوفه چنين ايجاب مي كند؟! چون مردم كوفه با علي و پسران علي آشنايي كاملي داشته، و با روحيه و اخلاق آنها مأنوسند بايد لباس حكام و فرمانداران هم شبيه آنها باشد!!.

آفتاب، چهره خود را پنهان كرد و اشعه طلائيش از كنار افق جمع شد، تاريكي آميخته به نور سراغ شهر آمد، ابن زياد حركت كرد، در نزديكي هاي دروازه به اطرافيان دستور داد كه به گردش جمع شده، سر و صدا راه انداخته او را به نام حسين معرفي كرده، و خير مقدم بگويند. اينجا، اطرافيان متوجه نقشه شده و آن را به اجرا گذاشتند، صداي خير مقدم، خوش آمديد، شهر ما را روشن كردي بلند شد، بناي عيش و نشاط


را گذاشته و حتي شعارهاي تندي بر عليه يزيد و بني اميه داده و كاملا مردم را در اشتباه انداختند.

حجم جمعيت با حساب تصاعد رياضي بالا رفت، هر چه پيش مي رفتند اجتماع بيشتري جمع مي شد، مردم به گمان آنكه راستي از حسين استقبال كرده و از او تجليل و احترام مي كنند اطرافش جمع شده، و كم كم شهر كوفه به حركت آمد.

ابن زياد از تاريكي اول شب و حالت انتظار شهر كوفه، سوء استفاده كرده وارد شهر شد، كوچه و خيابانها را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشت، بدون آنكه با كسي سخن بگويد يا كمي نقاب را كنار بزند مستقيما راه فرمانداري را پيش گرفت و به طرف ساختمان دارالاماره حركت مي كرد.

مردم گمان مي كردند، اين حسين است كه سراغ فرمانداري مي رود، اين حسين است كه مي خواهد اول كار نعمان (فرماندار وقت) را يكسره كند و به همين دليل حالت شورشي به خود گرفته و ساختمان فرمانداري را محاصره كردند، خشم ملت بر دستگاه هاي وابسته به يزيد چنان بود كه گويا مي خواستند عمارت فرمانداري را ببلعند.

نعمان، فرماندار وقت، حالت تحصن به خود گرفته دستور داده بود تمام درهاي ورودي را كاملا ببندند.

سر و صداي جمعيت به صورت يك تظاهر دسته جمعي، نعمان را تكان داد، ابن زياد در عين آنكه سياست شيطاني خويش را تعقيب مي كند،


روي اين تظاهرات هم كاملا حساب مي كند، او در عين آنكه نقشه خويش را در دست اجرا دارد، به اين نكات هم توجه كرده، درجه علاقه مردم را به حسين، و نفرت عمومي را از يزيدمنشان مي سنجد، تا در سياست خشن آينده خود را به موازات اين علاقه و نفرت كار كند.

ابن زياد در ميان جمعيت، نقاب حسيني بر چهره دارد و مردم بر عليه دستگاه هاي يزيد و بني اميه شعار مي دهند، ابن زياد به همراه اين جمعيت تا كنار ديوار فرمانداري آمد.

آقاي نعمان، سر از دريچه ساختمان بيرون آورد و به آن كسي كه مردم در اطرافش گرد آمده بودند گفت: اي پسر پيغمبر! اي حسين بن علي! از ما دست بدار و دنبال كار خويش باش.

اينجا ابن زياد به سخن آمد و با صداي بلند فرياد زد: نعمان! پسر پيغمبر كيست؟ اين منم كه اينجا آمده ام، حسين كيست؟ من عبيدالله پسر زيادم، فورا در را باز كن، زود باش، زود، زود!.

همينكه نعمان شناخت، با عجله فرستاد در را باز كردند، ابن زياد و چند نفر از اطرافيانش وارد شدند و فورا در را بستند.

مردم در برابر اين صحنه سازي و عوام فريبي بي سابقه سخت ناراحت و به سرعت پراكنده و اين خبر در تمام حوزه كوفه همانند اسلحه هاي آتشزاي مخرب منفجر شد.