بازگشت

انتخاب فرماندار و انقلاب كوفه


يزيد بر مسند خلافت تكيه زده، مست مي حكومت و سرگرم


گفتگوهاي درباريان بود، نامه رسان اجازه مي خواهد، اجازه داده شد، نامه اي سربسته تقديم مقام خلافت گرديد، احتمال خطر مسرت انگيزي كه موفقيت بيشتري را نشان دهد مي رفت، نامه باز شد، سطرهاي اول آن با حالت عادي مطالعه، اما برخلاف انتظار كم كم قيافه درهم كشيده، ابروها به هم نزديكتر و نگاه عميقتر تا سطرهاي آخر نامه ملاحظه شد.

اطرافيان، از قيافه يزيد مطالب نامه را خواندند، و به اضافه اطلاعاتي كه داشتند دانستند خبر تازه اي در كار است، همه در انتظارند كه يزيد آنها را در جريان گذاشته، از مطالب نامه آگاهشان سازد.

يزيد براي دومين بار نامه را مطالعه كرد و براي چند لحظه به فكر فرورفت، سكوت عميقي مجلس را گرفت، هر كس پيش خود درباره نامه حدسي مي زد، بالأخره يزيد سكوت را شكست و با تندي و خشونت خاصي گفت: اين مرد نالايق كيست كه به كوفه فرستاده شده؟ نعمان كه مرد ناتوان و بي عرضه اي نبود! چطور حالا كه تقريبا كار از كار گذشته، دوستان ما نوشته اند كه كوفه در تصرف نائب حسين درآمده است، و دستگاه هاي مربوط به ما ساكت نشسته اند!!.

فورا بايد به اين موضوع رسيدگي شود، اين آقا را از مقام امارات خلع كردم، او نمي تواند كاري انجام دهد، ديگري را بايد براي اين كار فرستاد تا هر چه زودتر به اين سر و صداها خاتمه داده و مخالفين را پيش پايشان بنشاند!.

بعد قيافه عادي به خود گرفته و رو به اطرافيان، سؤال كرد:


به نظر شما چه كسي را بايد فرستاد؟ موضوع يك مأموريت ساده نيست، مسئله فرستادن يك فرماندار به يك حوزه مأموريت آرام نيست، قسمتي از مملكت را تقريبا از اختيار ما بيرون برده اند، ادارات وابسته به ما در آنجا نيمه جان و در شرف سقوط و مرگ است.

مردي خردمند و با تدبير لازم است تا بتواند آب رفته را به جوي بازگرداند، يك انسان با تصميم و اراده مي خواهيم كه به هر قيمت كه شده كوفه را از گلوي حسين درآورد، عراق را حسين برده است اما ما نمي گذاريم او به هدف هاي خود برسد.

چرا اين حسين اينقدر تعقيب مي كند؟! چرا حاضر نيست با ما كنار بيايد؟! چرا دست رفاقت دراز نمي كند؟! چرا مثل همه مسلمانها با ما بيعت نمي كند و خلافت ما را به رسميت نمي شناسد؟!.

ما بالاخره مجبور مي شويم دست به يك كارهاي خطرناكي بزنيم، مگر حسين نمي بيند كه كسي با او نيست، قدرتي در اختيار ندارد، چرا حسين از گذشته پدر و برادرش سر مشق نمي گيرد؟ چرا او فكر نمي كند كه با قدرت ما نمي توان جنگيد؟!.

يزيد، پس از آنكه تنها به قاضي رفت [1] و از حسين و افكار حسيني


انتقاد كرد و كسي جوابش نگفت دوباره رو كرد به مجلسيان و گفت: حالا چه بايد كرد؟ به نظر شما چه كسي را بايد فرستاد؟ هر كس را صلاح مي دانيد پيشنهاد كنيد تا بفرستيم، اين فتنه را هر چه زودتر بايد خاموش كرد!.

اطافيان، به فكر فرورفته و هر يك كساني را پيشنهاد كرده و درباره آنها و اصل جريان بحث ها شد، هر كس را كانديد مي كردند نقطه ضعفي داشت و به درد اين كار نمي خورد.

بر كارهايي كه سر و كار انسان به مقدسات ديني و وجداني مي افتد، همه كس را نمي توان گماشت، براي انجام اين نوع كارها شهامت و شجاعت تنها كافي نيست، زيركي و كارداني تنها به درد نمي خورد، قدرت مالي و نيروي ارتش تنها هم نمي تواند كاري انجام دهد.

براي انجام اين نوع كارها كساني را بايد پيدا كرد كه به هيچ چيز پاي بند نبوده، و به مقدسات ديني علاقه زيادي نداشته، و در شرايط خاصي حتي بتواند پا روي انسانيت خود هم گذاشته و كوركورانه فرمان مركز را اجرا كند، فرمانداري بي پروا و لاابالي لازم است تا بتواند اين چنين كارها را انجام دهد.

عاقبت، يكي از نزديكان، عبدالله بن زياد را پيشنهاد كرد، همين كه اسم عبيدالله به ميان آمد همه موافقت كرده و پسنديدند، همگي گفتند: او مرد كاردان و لايقي است، او به هر صورت بايد مسئله را حل كرده و به هر قيمت باشد به نفع حكومت مركزي خاتمه خواهد داد، تنها اشكالي كه


در كار است اين است كه او در حال حاضر فرماندار بصره است و اگر بخواهيم او را از آنجا برداريم، كسي كه بتواند بصره را در اين شرايط خاص سياسي و جغرافيايي اداره كند نداريم [2] .

يكي از درباريان كه با مسائل روانشناسي آشنايي بيشتري داشت، و نقطه ضعف عبيدالله را تا حدودي مي دانست، فورا مشكل را حل كرده و گفت: اتفاقا راه بسيار خوبي در پيش است، اگر او را با داشتن فرمانداري بصره، فرماندار كوفه هم بشناسيد بهتر كار خواهد كرد و در حقيقت پاداش نقدي به او داده شده و او را تشويق كرده ايد، شما نمي دانيد وقتي يك والي و حاكمي را يك درجه بالا ببرند چه مي شود؟ و بطور كلي شما نمي دانيد كساني كه به ماديات علاقه مند بوده، و در دستگاه هاي حكومت هاي مادي كار مي كنند، وقتي به چيز تازه اي رسيده با يك رتبه و درجه بالاتر بيايند ديگر در پوست خود نگنجيده و هر چه به آنها پيشنهاد شود چشم و گوش بسته اجرا مي كنند.

شما اگر با حفظ موقعيت ابن زياد، فرمانداري كوفه را هم به او واگذار كنيد، من اطمينان مي دهم كه كار را به بهترين وجه خاتمه دهد.

همگي تصديق كرده، قرار شد عبيدالله با داشتن فرمانداري بصره مأمور اجراء اين كار شناخته شود.


عبيدالله انتخاب گرديد و نامه اي از شام به بصره نوشته شد و در حقيقت عكس العمل نامه اي كه دوستان يزيد از كوفه نوشته بودند به صورت اين نامه درآمد.

عبيدالله در اتاق كار خود سرگرم بود كه نامه رسان وارد شد و نامه اي كه از شام آمده به وي تسليم كرد.

نامه از شخص يزيد بود، او با تجليل فراوان، يك مأموريت سنگيني به عهده ما گذارده است، او نوشته است: با رسيدن اين نامه شما را مأمور حفظ تمام شئوون حكومتي كوفه و توابع آن مي شناسم، و اين نامه به جاي فرمان ولايت و حكومت شما است، به هر ترتيبي كه صلاح مي دانيد در اين كار عجله كنيد تا شعاع فتنه زيادتر نشده و دردسر بيشتري فراهم نگشته جلوي حسين و تبليغات او را بگيريد و فورا ما را از نتيجه كار خود مستحضر داريد.

اين نامه با خصوصياتي كه داشت به اضافه اطلاعاتي كه از اوضاع كوفه كم و بيش به او رسيده بود، برنامه هاي تنظيم شده قبلي عبيدالله را قطع كرد.

ابن زياد در اولين فرصت، طبق معمول روز مردم را در مسجد احضار و پس از تجليل از يزيد و پدرانش، با يك خطابه نسبتا طولاني اعلام كرد كه:

من براي مدت كوتاهي به كوفه مي روم، و از هم اكنون برادرم را به جاي خود قرار داده، مسئوليت هاي اين حوزه را به عهده او مي سپارم، به


همان نسبت كه از فرمان من پيروي مي شد، از برادرم پيروي كنيد.

و بعد از يك سلسله تهديدها، مردم بصره را از قدرت شام ترسانده، و قواي نظامي و ارتش مركزي را به آنها كشيده و مكرر گفت:

واي به حال كساني كه از فرمان ما كه در سايه حكومت مركزي صادر مي شود سرپيچي كند، بدبخت كساني كه از راهي كه ما آنها را مي بريم تخلف كنند، بدا به حال كساني كه انديشه مخافت با دستگاه مقتدر و نيرومند يزيد را به خود راه دهند [3] .

ابن زياد با اين قبيل جملات تند و خشن گفته هاي خود را خاتمه داده، از منبر به زير و از مسجد بيرون شد، و در اولين فرصت راه كوفه را در پيش گرفت.


پاورقي

[1] آري، يزيد تنها به قاضي رفته بود، جملاتي که او مي‏گفت، يک يک جواب داشت اما اطرافيانش آنقدر مردم آزادمنش يا فهميده نبودند که از قدرت وقت نترسند، و الا جواب اين چراها همه معلوم است و در صفحات اين کتاب به طور مفصل داده شده.

[2] بطور کلي در تشکيلات حکومت يزيد رجال ورزيده و سياستمداران کارداني مثل عمروعاص که در حکومت معاويه آنقدر به سلطنت بني‏اميه خدمت کرد وجود نداشت.

[3] دليل خشونت ابن‏زياد، اطلاعاتي بود که درباره نفوذ حسين و فعاليت‏هاي سرشاري در بصره در اختيارش گذاشته بودند مخصوصا نامه‏هايي که حسين بن علي (ع) به دوستان خود در بصره نوشته است و در چند روز قبل يکي از آنها را دستگير و اعدام کرده بود، و قاصدي که براي منذر بن جارود نامه آورده بود و او فکر مي‏کرد که نقشه‏اي است از طرف عبيدالله، از اين جهت قاصد و نامه را تحويل داد و منتهي به اعدام قاصد شد (بحار، ج 1، ص 177).