بازگشت

قيام حسيني شروع مي شود


چنانچه گفتيم آخرين عمل مثبت حكومت معاويه كه انجام شد و معاويه رفت، پسرش يزيد به حكم وليعهدي سر كار آمد، يك جواني كه براي رسيدن به حكومت و رياست كمترين زحمتي نكشيده امروز سر كار آمده خود را در يك مقام ارجمند ديده، مردمي را در اطرافش چون غلامان حلقه به گوش مي بيند.

ارتشي مجهز، بيت المالي فراوان، كشوري وسيع و آرام در اختيار جواني خام و بي تجربه قرار گرفت.

اولين عمل مثبتي كه در حكومت يزيد انجام شد نامه اي بود كه در ماه رجب سال شصت و هشت هجري به مدينه نوشته شد، در اين نامه پس از اعلام مرگ معاويه، و سر كار آمدن يزيد، دستور داده شده بود كه از مردم براي دومين بار بيعت گرفته، و از مخالفين، مخصوصا حسين بن علي عليه السلام رأي موافقت بگيرد.

وليد بن عتبه، فرماندار مدينه پس از دعوت و احترام فراوان، خبر مرگ معاويه، و تكليفي كه براي وي در موضوع بيعت گرفتن معين شده بود، به عرض حسين رسانده و پرسيد: نظر جنابتان چيست؟.

حسين بن علي عليه السلام در موضوع مرگ معاويه فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون»، و درباره ي بيعت فرمود: اين نوع بيعتها معمولا در حضور مردم و در مجامع عمومي انجام مي شود نه در جلسه ي خصوصي، اين


بفرمود و از جا بلند شد.

مروان كه آنجا حاضر بود، جمله اي گفت مبني بر آنكه صلاح وليد اين است كه هم اكنون از حسين بيعت بگيرد، ورنه...

حسين بن علي عليه السلام بر او پرخاش زده، فرمود: تو، و اميرت كوچكتر از آنيد كه درباره ي كشتن من تصميم بگيريد، جز آنكه باطن و طينت را آشكار مي كني. اين بفرمود و از ساختمان فرمانداري بيرون شد [1] .

حضرتش از دارالاماره بيرون آمد و برنامه زندگي آرام و بي سر و صدايش قطع شد، يك دنيا فكر و انديشه به او روي آورده، درباره ي وظيفه كنوني خود با تغيير حكومت، و عوض شدن شرايط مي انديشد.

حسين بن علي عليه السلام به خانه آمد، اما از قيافه ي آن حضرت خوانده مي شد كه سخت ناراحت، و به دنياي ديگري فكر مي كند.

از خانه بيرون مي آمد، هر كس به آن حضرت مي رسيد، با يك نگاه متوجه مي شد، اين قيافه، قيافه قبلي نيست، موضوع حساسي حسين را مشغول داشته.

حرم جدش پيغمبر خدا مي آمد، مردم مي ديدند نشسته، زيارت مي خواند با جدش سخن مي گويد، اما وضع حسيني دگرگون است! اين


حسين غير از حسيني است كه روزهاي ديگر كنار قبر جدش ديده مي شد، حسيني كه در گذشته مي ديديم، وضع عادي داشت، و كم و بيش آرامش خاطرش معلوم بود، اما امروز، غم و اندوه، تأثر و ناراحتي، از سر و صورت آن حضرت مي بارد، معلوم است كه به دنياي ديگري فكر مي كند.

نگاه كردن به سيماي حسيني، آدمي را متأثر مي كرد، و سخن گفتن با وي، انسان را به گريه مي انداخت.

به حضرت مي گفتند: يابن رسول الله! حالتان چطور است؟ مي فرمود: الحمدلله، اما از تن صدا معلوم بود خيلي ناراحت است، حسين جان! شما را چه مي شود؟ چه تازه اي داريد؟ مي فرمود: هيچ تازه اي نيست؛ اما معلوم بود تازه تر از تازه دارد، چرا حسين بن علي عليه السلام ناراحت نباشد؟ هدف خود را نمي تواند براي اين مردم تشريح كند، حرف خود را نمي تواند بزند، احساس مسئوليت دروني ناراحتش دارد معلوم است كه رازهاي ناگفتني دل و قلبش را فشار مي دهد، روشن است كه موضوعات مهم و حساس فكر و مغزش را مشغول دارد.

حسين با خود فكر مي كند: آيا با رفتن معاويه، و سر كار آمدن يزيد، اوضاع اسلام و مسلمين چه مي شود؟.

آيا برنامه ي دولت جديد يزيد، همان برنامه ي سياه، و ننگين معاويه است؟!. آيا يزيد هم مي خواهد همان ديكتاتوريهاي شرم آور، و خودسرانه را داشته باشد؟.


آيا يزيد، بعد از خلافت هم مي خواهد همان زشتكاريهاي زمان حيات پدرش را تعقيب كند؟.

آيا با اشغال مقام خلافت اسلامي، مي خواهد قماربازي ها، و شراب خواري ها، و انحرافات جنسي را ترك نگويد؟.

يا او يك مرد فهميده، و عاقل، و كارداني است، كه براي جبران انحرافات حكومت پدر، و ريشه دار كردن سلطنت خود، ديكتاتوري را كنار گذاشته، و براي جلب رضايت توده ي مردم دست به يك سلسله تظاهراتي زده، و اگر براي دنياي خود هم هست، زشتكاريهاي قبلي را كنار مي گذارده و نسبت به اسلام، و مقدسات اسلامي علاقه نشان داده و عوام فريب تر از پدر خواهد بود؟.

آنقدر كه من مي دانم، نه تنها من بلكه بسياري از مردم اين مملكت مي دانند، يزيد يك جوان خام، و بي تجربه اي بيش نيست، او كه بيشتر اوقاتش را در ييلاقهاي شام، در كنار هنرمندان، و ستاره هاي زيبايي به سر برده، زيرك و كاردان، و سياستمدار، نمي تواند باشد.

علاقه يزيد به مي و معشوقش، همان طور كه همه مي دانند آنقدر است كه به اين سادگي ها نمي تواند دست بردارد، او در زمان حيات پدرش، چنان مست بود كه به سفارشات او هم گوش نداده و با آن همه اصرار معاويه، به دربار، و جلسات سياسي رفت و آمد نمي كرد.

اگر محال نباشد، خيلي بعيد به نظر مي رسد، كه يزيد مردي عاقل، و انحرافات گذشته را جبران كند.


اصولا وضع خانوادگي بني اميه از اول تاكنون معلوم است، اينها مردمي نيستند كه به اسلام خوشبين بوده و براي پيشرفت آن علاقه نشان دهند، نه تنها علاقه نشان نداده، بلكه آزمايشهاي گذشته نشان مي دهد كه دشمن، و مخالف اسلام بودند، و تا آنجا كه جبر محيط الزامشان مي كرده تظاهراتي داشته، و خلاصه، اسلام و پستهاي اسلامي را براي خود مي خواستند، نه خود را براي اسلام.

با اين وضع، مقدسات اسلامي چه مي شود؟ اسلام و مسلمين كجا مي روند؟ دنياي اسلام به چه روزي مي نشيند؟! نتيجه رنج و محنتهاي جد و پدر، و مادر، و برادرم چه مي شود؟!.

آن همه خونهاي پاك كه براي احكام الهي ريخته شد، به دست بني اميه پامال مي گردد؟!.

از همه گذشته مسئوليت من در راه حفظ و نگهداري بنيان و اساس دين كجا مي رود؟!. خدايا! بنشينم و ببينم اسلام و مسلمين راه سقوط را طي مي كنند؟ آيا فردا در پيشگاه عدالتت، گرفتار نيستم؟!.

پروردگارا! قيام كنم؟ اقدام كنم؟ آيا مسلمانها همراهي مي كنند؟ يا مرا تنها گذاشته، صحنه هاي خطرناكي پيش مي آيد؟! پيش آمدهاي خطرناكي مانعي ندارد، آيا به نتيجه مي رسيم يا نه؟ آيا دست جنايتكاران از اسلام و مقدسات اسلامي كوتاه مي شود، يا نه؟!.

اينها نمونه، و دورنماي افكاري بود كه مغز مقدس حسين را مشغول داشته، و آرامش درونيش را بهم زده بود.



پاورقي

[1] بيشتر تاريخ، اين جريان را سه روز به آخر رجب سال شصت هجري مانده مي‏نويسند.