بازگشت

برنامه ي انسانها


انسانهاي حقيقي، آدميان آسماني، زمينيان ملكوتي، يعني پيغمبران و جانشينان معصومشان، و همين طور دانشمندان و فلاسفه، مردان بزرگ، و تربيت شدگان مكتبهاي آسماني، همواره در ميان اجتماعات بشري زندگي كرده، و اوضاع عمومي مردم را زير نظر گرفته و هدفي را كه زندگي مردم به او منتهي مي شود، مطالعه مي كنند.

اين آسمانيان هميشه زندگي زمينيان را زير نظر داشته و مي سنجند كه مردم چه مي كنند و كجا مي روند!.


اگر اجتماع راه انسانها را در پيش دارد، كمك كرده و به قدر قدرت راهنمايي نموده و با مساعدت شرائط، تا آنجا كه مي توانند دست افتادگان گرفته، پا به پايشان تا سر منزل سعادت راه مي آيند.

و همينطور اگر اجتماع راه گم كرده و از جاده ي انسانها منحرف شده، بيراهه به دنبال شهوات و تمايلات رفته و با خوهاي حيواني زندگي كرده، از در خونريزي و ستمگري درآمده، سخت ناراحت شده، از اوضاع اجتماع رنج مي برند، و تا آنجا كه شرايط اجازه داده، براي دستگيري و راهنمايي از پند و اندرز دريغ نداشته، اجتماع و سران آنها را موعظه و نصيحت مي كنند، و گاه گاهي كه خطر سقوط نزديك شده، نيستي بشريت را تهديد مي كند، به ميدان آمده و با فداكاري و از خود گذشتگي او را نجات داده و خون خويش را به پاي سعادتش مي ريزند.

انبياء و فرستادگان الهي همواره راهنماي بشر بوده و در مواقع حساس و خطرناك كه بشريت رو به سقوط مي رفته است طلوع كرده، و با مبارزات سنگين، دستگاه هاي جبار و حكومتهاي خونخوار را واژگون كرده، بشريت را از يوغ آنان نجات بخشيده اند.

بساط خدايي نمرود و فرعونها را ابراهيم و موسي ها در هم فروريخته و كاخ ستمگريشان را واژگون كرده اند.

نجات بخش جهان، پيغمبر خاتم، بشر بت پرست و مادي و منحرف را كه در شرف سقوط بود، دست گيري كرده، و با تعليمات ملكوتي، و آسماني خود از خطر نيستي نجاتش بخشيد.


پس از انبياء جانشينانشان به پيروي از مكتب آنان در راه رشد و پيشرفت بشر رنج برده، و براي سعادتش، فعاليتها داشته و با ستمگران و جباران مبارزه مي كرده اند.

پس از آنان رجال بزرگ، و فلاسفه، و دانشمندان دستگير بشر بوده، راهنمائيش مي نمودند [1] .

افلاطون حكيم در ميدانهاي عمومي شهر آتن مي ايستاده، و مردم را نصيحت مي كرده و همواره بشريت را به مدينه ي فاضله دعوت مي نمود.

بزرگ حكيم يوناني براي تعليم احترام قانون، جام زهر را به دست خويش سر مي كشيد تا به اجتماع بگويد: اي بشر! به قانون احترام كن تا زندگي آبرومندانه اي داشته باشي، قانون شكني گناهي است بزرگ و نابخشودني.

سقراط، و ارسطوها در دوران زندگي افتخارآميز خود همواره بشر را موعظه كرده، از طريق گفتن و نوشتن دستش را گرفته، از خطر سقوط


آگاهش مي ساختند.

دانشمندان بزرگ، با استبدادها و ستمگريهاي قرون وسطي، سخت مبارزه كرده، تا آنجا كه كليساهاي منحرف و دنياپرست را به باد انتقاد گرفته، در برابر فشارهاي ناجوانمردانه ي آنها ايستادگي نموده، تا پاي زندان و اعدام رفتند [2] .

انبياء و پيغمبران، اولياء و جانشينان آنها، فلاسفه و دانشمندان، اگر در شرائط سخت و خطرناك قرار مي گرفتند، و مبارزات خود را با محاسبات دقيق بي نتيجه مي ديدند، در گوشه اي نشسته و به حال اجتماع غم و اندوه داشته و در انتظار فرصت، دقيقه شماري مي كردند.

پروردگارا! چرا بايد اين انسانها دسته دسته راه جهنم و بدبختي را پيش بگيرند؟!.

خداوندا! اين جوانان بي گناه، و اين دوشيزگان معصوم چه گناهي كرده كه گرفتار اين محيط جبار شده، تا جبر محيط دسته دسته رو به فساد اخلاق و شهوات و منكراتشان بكشد؟!.

بار الها! اين چه اوضاعي است كه مردمي ستمگر و خونخوار بر دوش اجتماع سوار و تا آنجا كه مي توانند چهار اسبه تاخته، زندگي و سعادت اجتماع را لگدكوب مي كنند؟!.

جهان آفرينا! مي شود روزي فرارسد اين بشر بيچاره از چنگال


ستمگران نجات يابد؟!.

اين است برنامه ي انسانهايي حقيقي در محيطهاي مساعد و نامساعد:

1- پيغمبر اسلام صحنه هاي وحشيانه ي زندگي دنياي روز خود را مطالعه مي كرد، و به حال آنان اندوهناك شده، رنج مي برد، در بيابانها كه تنها مي شد سر به آسمان بلند مي كرد، و با مطالعه در اوضاع جهان با خداي جهان آفرين گفتگو مي كرد: پروردگارا! اين بشريت گمراه كجا، مي رود؟ كي مي شود از بيراهه و انحراف برگردد؟!.

اي خداي جهان! كي مي شود اين بشر از پرستش اين و آن صرف نظر كرده، راه بندگي و اطاعت پيش گرفته، به سعادت و كاميابي برسد؟!.

محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم، رنجها برده، خون دلها خورد تا روزي كه شرايط ايجاب كرده، دست غيبي مأموريت بزرگي به حضرتش داده، بشريت را نجات بخشيد.

2- اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از وفات پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم چون خود را در برابر عمل انجام شده ديده و به خاطر مصالح عاليه اسلام درباره ي حق شخصي خود سكوت كرده، هر وقت سخن از انحرافات دستگاه به عرض حضرتش مي رسيد سخت ناراحت مي شد و گاه گاهي به حال اسلام و مسلمين گريه مي كرد.

پروردگارا! چه مي شود كه مردمي جاهل و نادان، افرادي كه ساده ترين مسائل قضائي اسلام را نمي دانند بر مسندها تكيه زده، امور اسلام و مسلمين را به دست گرفته اند.


اين چه روزگاري است كه وابستگان به دستگاه اسلامي براي تصفيه خورده حسابهاي گذشته به نام ارتداد، جان و مال مردمي را به خاك و خون كشيده، ناموس اسلامي را مورد تجاوز قرار داده و سران حكومت، موضوع را با نهايت خونسردي تلقي كرده و احكام اسلام را تعطيل مي كنند؟! [3] .

خداوندا! چه دنيايي است كه مردمي بر دوش اجتماع سوار شده و بستگان خود را بدون لياقت و كفايت بر اوضاع اسلام و مسلمين مسلط كرده، و تمام حقوق و شئون مردم را به نام اسلام پايمال كرده و از شكايات آنان كوچكترين احترامي نمي شود [4] .

علي عليه السلام بيست و پنج سال با دستگاها كج دار و مريز رفتار كرده، و همه جا دلسوز و مهربان بوده، از پند و اندرز دريغ نداشته، به نفع دنياي اسلام فعاليتها داشت؛ تا روزگاري كه رسما سر كار آمد و به مقدار زيادي برنامه ي حكومت اسلامي را روشن كرده، و نشان داد كه ميان


رهبران آسماني، و حكومت جباران و پادشاهان ستمگر چه فرقها است، تا عاقبت به دست شقي ترين مردم به شهادت رسيد.

3- امام مجتبي پس از پدرش علي عليهماالسلام روي كار آمد و مردم كوفه به او دست موافقت داده و با آن جريانهايي كه تاريخ ضبط كرده است، با معويه روبرو شده و حضرتش را به آرامش و گوشه نشيني وادار كردند.

گو اينكه حضرتش گوشه اي نشسته، اما به حال مسلمين رنج برده از اوضاع سخت متأثر بود.

پروردگارا! چه دنيايي است كه مردم، حكومت جبار و ستمگري چون معاويه را پذيرفته، با آن همه انحرافات ديني كه در گفتار و رفتار خود نشان داده [5] ، خليفة المسلمينش مي دانند؟!.

خداوندا! چه اوضاعي است كه معاويه، جانشين پيغمبر اسلام شناخته شده، و بهترين صحابه ي او علي ابن ابي طالب را مورد سب و لعن قرار داده بالاي مأذنه ها به زشتي يادش مي كنند؟!.

بار الها! مي رسد روزي كه مردم بيدار شده، دست ستمگران كوتاه گشته، حكومت عادلانه اسلامي آشكار گردد؟!.

4- حسين بن علي عليه السلام از دوران زندگي جدش رسول خدا تا


امروز تمام صحنه هايي را كه از نزديك ديده روي آنها مطالعه كرده، دقيقا مي سنجيد، روحيه ي مردم را در برابر دستگاهها و چگونگي تبليغات را كاملا مطالعه مي كرد، تاريخ زندگي پدرش علي و مادر و برادرش سرمشق بزرگي بود براي مردم شناسي.

او بهتر از هر كس مي داند كه سياستها، افكار پاك و روشن مردم را چگونه آلوده كرده و سطح فرهنگ توده را پايين آورده، قدرت استقلال، و قضاوت به حق را از آنان گرفته، و كار خويش را انجام مي دهند.

او بهتر از هر كس مي داند كه معاويه در طول زندگي شصت ساله ي خود چه سياستها و شيطنتهايي را تعقيب كرده تا توانسته است زمام مسلمين را به دست گرفته و نقشه هاي خائنانه ي خود را تعقيب كند.

او بهتر از هر كس مي داند كه در اين شرائط اگر قيام كرده، و مشغول مبارزه گردد نه تنها نتيجه اي نگرفته، بلكه صددرصد نتيجه به عكس خواهد بود.

طرفداران معاويه، عمروعاص هايي هستند كه با ميان كشيدن كاغذ و جلد قرآن، مردم را فريب داده، و علي را به عقب نشيني مجبور كردند.

دستگاه تبليغاتي حكومت خائنانه ي معاويه آنقدر فكر و فرهنگ مردم را استعمار كرده كه مسلمانها به نام عبادت، بزرگ صحابه ي پيغمبر را آشكارا بد گفته، به زشتي يادش مي كنند.

تبليغات استعمارگرانه ي معاويه آنقدر مردم را در جهل و ناداني نگه داشته


كه در شهادت، فرق ميان شتر نر و ماده را نمي گذارند [6] .

با حكومتي كه به رهبري عوام فريبي چون معاويه و طرفداراني چون عمرو بن عاص ها بر اجتماعي آنقدر جاهل و نادان اداره مي شود، چگونه ممكن است مبارزه كرد؟!

اگر حسين بخواهد با اين دستگاه بجنگد، حتي مقدسين با او همراه نخواهند شد، اگر حسين بخواهد دست به مبارزه بزند همين حاج آقاها هم خواهند گفت: چرا آرامش مملكت را به هم مي زني، بگذار مردم به آرامي سرگرم زندگي باشند و باز خون و خونريزي تكرار نشود.

تا حسين بخواهد به مردم بفهماند كه راه و رسم دربار خلافت معاويه، جامعه اسلامي را رو به انحطاط و نيستي برده و خطر سنگيني اسلام و اسلاميت را تهديد مي كند، مردم نادان حضرتش را چون مجتبي و علي


مرتضي عليهماالسلام در فشار قرار داده، نتيجه به عكس خواهد شد.

حسين بن علي عليه السلام خوب مي داند كه در اين شرايط و با اين وضع اگر مبارزه را شروع كند، كمتر كسي با او همراه خواهد شد، عوام فريبهاي معاويه و سياستهاي شيطانيش كاملا محيط را خاموش و آرام كرده، و هر كس را به راهي رام نموده و با زور و زر كه مشكل گشاي مردم دنيا است كار خود را استوار ساخته است.

حسين بن علي با محاسبه دقيق رياضي، سكوت و كناره گيري را در دوران معاويه اصلح ديده، و پس از برادر تتمه حكومت وي را در مدينه به آرامي گذراند.

پيمان صلح ميان امام مجتبي و معاويه با درگذشت حضرت از اعتبار افتاد و ديگر پيماني نيست تا بگوييم حسين به احترام او سكوت كرد، جز اين نيست كه مصالح عمومي ايجاب كرده، قيام و مبارزه را در آن شرايط بي نتيجه مي ديد.


پاورقي

[1] ابراهام لينکلن وقتي اوضاع بردگان آمريکاي جنوبي را مي‏بيند، رنج برده، ناراحت مي‏شود، از خداي خود مي‏خواهد شرايطي فراهم گردد تا بتواند اين بشر ضعيف را از چنگ مالک و سرمايه‏دار جبار نجات بخشد.

صحيح است که لينکلن به مقام رياست جمهوري رسيد براي اولين بار در تاريخ آمريکا فرمان آزادي بردگان را نوشت و جان خود را هم بر سر اين موضوع گذاشت، اما اين خدمتي بود که به نظر خود از راه عقلايي انجام داد.

براي بحث آزادي بردگان و بهترين راهي که عمل شده در اسلام بوده به کتاب «شبهات حول الاسلام» که بهتر از ديگران بحث کرده مراجعه شود.

[2] مانند گاليله که داستان جالب زندگي او را مي‏دانيد.

[3] خالد بن وليد که سيف الله لقب داشت چون امين الدوله‏هاي ما، خون مالک بن نويره را به اسم ارتداد اما در واقع به عشق جنايت نابخشودني بدون گناه ريخت و شبانه با زنش همبستر شد؛ و بعد از ثابت شدن جريان، آقاي ابن‏ابي‏قحافه در اجراء حد و حکم الهي تسامح کرد تا جايي که ابن‏خطاب هم از جريان ناراحت شد.

چنانچه در تاريخ فريقين ثبت است (به کتاب النص و الاجتهاد مراجعه شود).

[4] اشاره به اوضاع حکومت اسلام در زمان عثمان بن عفان و بي‏اعتنايي به اشکالات پي‏درپي مصري‏ها.

[5] پيمان صلح با حسن بن علي را نقض کرد، قانوني به عنوان سب و لعن علي (ع) تصويب و به اجرا گذاشت، پسرش يزيد را برخلاف تمام مقررات اسلامي وليعهد قرار داده و بر دوش مسلمين سوارش کرد.

[6] مردي از کوفه به شام آمد، يکي از شاميان مهار شتر از دستش گرفته و گفت: اين شتر از من است به سرقت برده‏اي، گفت و شنود زياد شد، کار به محاکمه پيش شخص معاويه کشيد، پنجاه نفر از شاميان به نفع رفيقشان شهادت داده گفتند: اين (ناقه) از مرد شامي است، حکم صادر شد، شتر را گرفتند به مرد شامي دادند، مرد کوفي گفت: اين شتر (جمل) است نه ناقه و جمل را به جاي ناقه‏اي که به سرقت رفته است نمي‏گيرند؛ پس از بررسي معلوم شد حق با مردم کوفي است و شتر از اوست، اما معاويه گفت: حکمي است گذشته قابل برگشت نيست.

سپس در خفا مرد کوفي را طلبيده، دو برابر قيمت شتر را به او داده گفت: کوفه که رفتي به علي بگو، معاويه گفت: با صد هزار کس از مردمي که فرق بين شتر نر و ماده را نمي‏گذارند به جنگ تو خواهم آمد.