اولين وليعهد در اسلام
دربار خلافت شام ناظر بحث تازه اي شد، بحثي كه برخلاف سيره خلفاء گذشته بوده، و در دوران حكومت اسلامي كاملا تازگي داشت، بحثي كه با هيچ يك از مقررات ولايت و خلافت تطبيق نمي كرد.
موضوع تازه اي كه طرح شده بود، تنها روي تمايلات شخصي معاويه تكيه داشت، و فقط به خاطر آنكه يزيد فرزند يگانه و نورچشمي دربار خلافت بوده، اين مسئله به وجود آمده بود، اين بحث تازه را يكي از فرمانداراني كه موقعيت خود را متزلزل ديد براي تحكيم پست خود مطرح كرد [1] .
اين بحث تازه مسئله ي وليعهدي بود كه پس از معاويه كار خلافت به عهده ي چه كسي باشد؟ معاويه نظر شخصي خود را كه بخاطر علاقه به فرزندش ابراز شده بود، يك نظر حتمي الاجراء وانمود كرد.
مسئله ي وليعهدي با حسابهاي ظاهري قوانين حكومت اسلامي وفق نمي داد، اما فقط به همين دليل كه آقاي معاويه پسرش را دوست مي دارد تصميم گرفته است مقام ارجمند خلافت و حكومت اسلامي را به وي واگذارد. معويه به كمك دستيارانش تصميم گرفته است جواني شرابخوار و خوشگذران را بر دوش مسلمين سوار كرده، وي را وليعهد خود كند، حكومت شام مي خواهد جواني را كه اكثر اوقات زندگي خود را در ييلاقهاي شام در كنار هنرمندان و ستاره هاي زيبايي با استفاده از پولهاي بي حساب بيت المال مي گذراند، وليعهد رسمي قرار داده، او را جانشين پيغمبر معرفي كند.
جوان منحرفي را به جاي پيغمبر نشاندن و يا زعامت و حكومت اجتماعي را به دست او سپردن، نه تنها با مقررات اسلامي تطبيق نكرده، اصولا با سياستهاي ملك داري و حفظ سلسله ي حكومت و امارت هم وفق نمي دهد.
اما چون آقاي معاويه خواسته است پسرش يزيد حكومت كند بايد اين كار بشود، فقط به اين دليل كه معاويه نورچشمي را دوست دارد بايد اين موضوع عملي گردد، اينجا ديگر بحثي از لياقت و كفايت نيست، اينجا ديگر قدرت اداره كردن، و توافق مردم شرط نيست، تنها خواستن معاويه كافي است كه موضوعي حساس و خطرناك را كه بر دوش مسلمين بسيار سنگين و گران است عملي كنند.
معاويه با آن كه خود هم پيش بيني مي كرد كه وليعهدي يزيد براي مردم سنگين بوده، و ممكن است براي خاندان بني اميه هم گران بوده، و براي اسلام و مسلمين هم ننگي به بار آيد، در عين حال علاقه و محبتش به يزيد، وادارش كرد تا اين كار را عملي كند.
او خود به پسرش مي گفت: مي ترسم آخرت خويش را بخاطر تو از دست بدهم؛ او خود مي دانست و اطرافيان هم كم و بيش گوشزد كردند كه وليعهدي يزيد با وضعي كه دارد ممكن است موجبات انقراض حكومت بني اميه را فراهم كند [2] .
ولي با همه اين حرفها خواستن معاويه كافي بود كه يزيد وليعهد رسمي شناخته شود.
يزيدي كه جز شعر و شراب چيزي نمي دانست، و جز مي و معشوق به چيز ديگري علاقه نشان نمي داد، يزيدي كه همه او را مي شناختند و خوشگذرانيها، و شرابخواريها، و عشقبازيهاي او در اطراف شام زبانزد خاص و عام بود، بايد وليعهد گردد. بحث وليعهدي يزيد در دربار شام طرح شد و فقط به دليل تمايل معاويه تصويب گرديد و به تمام استانداران، و فرمانداران ابلاغ شد تا از مردم بيعت گرفته، و ملت مسلمان بدون چون و چرا وليعهدي او را گردن نهند.
آقايان حكام و فرمانداران هم موضوع را به اجرا گذارده و به هر قيمت بود از مردم بيعت گرفتند (نه آنكه مردم بيعت كردند).
البته در گوشه و كنار مملكت هم با مشكلات و مخالفتهايي روبرو شده اما با همان سياستها و شيطنتهايي كه مخصوص معاويه بود، تقريبا موضوع را صددرصد عملي كردند، و حتي در بعضي نقاط كه مشكلات بيشتري وجود داشت، با مسافرتهايي كه بعناوين گوناگون انجام شد، شخص معاويه شركت مي كرد و مشكلات را ماهرانه از نزديك حل مي نمود و به هر قيمت بود هدف خود را به چنگ آورد.
از جمله در مدينه كه يك شهر صددرصد مذهبي بوده و بسياري از صحابه و تابعين [3] در آن زندگي مي كرده، و در كنار قبر مقدس رسول
اكرم مي زيستند، با مشكلات بيشتري روبرو شده، و تقريبا فرماندار مدينه عجز و ناتواني خود را اعلام كرده، و اشكال اساسي كار را گوشزد نموده كه در اين شهر با وجود رجال و شخصيتهاي درجه يك مذهبي از عهده من ساخته نيست كه از مردم رأي و امضا گرفته، بيعت كنند تا يزيد شرابخوار و منحرف، پس از معاويه خليفه و جانشين پيغمبر باشد.
صحيح است كه معاويه با سياستهاي مخصوص به خود همه مشكلات را حل كرده، و حتي در مدينه هم از مردم بيعت گرفته شد، اما باز مردان آزادمنش و شجاعاني بودند كه به هيچ قيمت خويشتن را نفروخته، و روح آزادي خود را همه جا نگهداشتند.
رجال و شخصيتهايي بودند كه از دربار شام و قدرت مادي او نترسيده، و از تبليغات و جار و جنجال، پروا نداشته و از قيافه هاي حق به جانبي نهراسيده و هرگز حق را پنهان نمي كردند، گرچه به قيمت جانشان تمام مي شد [4] .
پاورقي
[1] يک فرماندار متملق و چاپلوس، وقتي موقعيت خود را متزلزل ديد به شام آمد، و براي اولين بار مسئلهي وليعهدي يزيد را پيش کشيده و گفت: من قول ميدهم اين کار را در حوزهي مأموريت خود، کوفه، انجام دهم؛ و بعد اضافه کرد: مرکز که در اختيار خود شماست، بصره را هم (زياد) مطيع دارد، و پس از اين سه استان بزرگ ديگر نقاط مملکت خيلي اهميت نداشته همه تسليم خواهند شد.
معاويه از اين پيشنهاد مغيره خوشش آمد و بخاطر علاقهي فراواني که به پسرش يزيد داشت اين فکر را چشمبسته پسنديد و در مقام اجراء آن برآمد.
مقام فرمانداري مغيره تثبيت شد تا به سهم خود اين کار را عملي کند.
خارهاي سر راه اين هدف، وجود امام حسن با صلحنامه، وجود سعد بن ابيوقاص که آخرين نفر شوراي شش نفري ابنخطاب بود و...، يکي پس از ديگري با قتل و اعدام برداشته شدند.
براي يک آزمايش ابتدايي، موضوع به مردم شام پيشنهاد شد، آنها عبدالرحمن ابن خالد را ترجيح دادند، معاويه از اين ترجيح خوشش نيامد اما مطلب را پنهان داشته تا وقتي که کسالت مختصري براي عبدالرحمن پيش آمد، به عنوان محبت و دوستي يک دکتر نصراني براي او فرستاده و سفارش کرد تا حساب او را تصفيه کند.
راه باز شد، در کوفه و بصره توسط مغيره و زياد مسأله عملي شده و مردم بيعت کردند، اما در بسياري از نقاط مشکلاتي پيش آمد که از همه مهمتر مخالفت حسين بن علي، ابنزبير، ابنابيبکر، ابنعمر، بود که مردم حجاز و عراق به پيروي از آنان، دستور فرمانداران را مخالفت کردند مخصوصا در مدينه که يک شهر صددرصد مذهبي بود سخت مخالفت شد.
مروان فرماندار مدينه به مرکز نوشت: اين کار در اينجا با وجود اين رجال بزرگ به اين سادگيها قابل اجرا نيست؛ و به همين جهت معاويه او را برکنار و سعد بن عاص را به جاي او فرستاد، او هم نتوانست کاري انجام دهد، و بالأخره با آن جريان شرمآور دو مرتبه مروان سر کار آمده و معاويه شخصا به مدينه آمد.
معاويه در ملاقات با حسين بن علي گفتگوي مفصلي داشته و بالأخره مجاب شده، از ملاقات با ديگر مخالفين هم نتيجهاي نگرفت، هيچ کدام را هم نتوانست با پول ملايم کند، کسي او را به طور رسمي نپذيرفت، بر عايشه وارد شده و از مخالفين شکايت کرده و صريحا گفت: اگر تسليم نشوند حتما آنها را خواهم کشت؛ عايشه او را نصيحت کرده و ثابت کرد که کشتن به هيچ قيمت صلاح تو نيست.
عاقبت با حيله و تزوير ديگري که در تاريخ ضبط است وجه عمومي مکه و مدينه را هم تسليم کرد، اما مخالفين که در رأس آنها حسين بن علي عليهالسلام قرار داشت همچنان در صف مقابل ايستاده بودند.
مقاتل الطالبين ص 43، ابناثير ج 3 ص 199، اسد الغابة، الاستيعاب، الاصابه، نقل از احاديث امالمؤمنين عايشه ص 273 - 266.
[2] زياد فرماندار بصره در جواب نامهي معاويه که پيرامون وليعهدي يزيد دريافت داشته بود مردي را فراخوانده گفت: ميخواهم موضوعي را که حتي روي کاغذ نميشود آورد به رسم امانت به تو سپرده و يک مأموريت مخفي و پنهاني را به تو واگذارم.
بايد بروي به شام و به معاويه بگويي: زياد ميگويد: اگر ما مردم را به وليعهدي يزيد دعوت کنيم آيا چه خواهند گفت؟!.
يزيدي که لباسهاي رنگين ميپوشد، سگبازي و شرابخواري دارد، با ميمونها بازي ميکند، با نغمههاي موسيقي و دف و چنگ سر و کار دارد.
در صورتي که اين حسين بن علي و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و... هستند که در ميان مردم زندگي ميکنند، و موقعيت و احترام فراواني دارند.
پس به يزيد بگو چند روزي هم اگر هست اخلاق خود را عوض کرده، و صفات بهتري پيدا کند.
آقاي معاويه از اين پيغام که پرده از روي حقيقتي برداشته، ناراحت ميشود و ميگويد: واي بر زياد، او فکر رياست پس از مرا در مغز خود ميپروراند، او را به مادرش سميه و پدرش عبيد بر خواهم گرداند.
اين جمله پس از داستان الحاق نسب، خيلي بر زياد گران تمام شد، با هدف معاويه موافقت ميکند.
تاريخ يعقوبي 262 / 261 / 2، نقل از کتاب احاديث امالمؤمنين عايشه ص 262.
آري، اين است حساب دنيا، اين زياد است که ديروز براي آنکه از اعضاي خانوادهي سلطنت حساب شود و لقب محترمي به او بدهند، آن جريان مفصل را دارد، و امروز براي آنکه برخلاف تمايل شخصي معاويه حقيقتي را گفته است بايد اين جمله را بشنود.
به کتاب مزبور، داستان الحاق نسب ص 255، مراجعه شود.
[3] کساني که زمان حيات پيغمبر اکرم را درک کرده بودند، صحابه، و نسل بعد را تابعين ميگويند.
[4] چون حسين بن علي (ع) و همفکران حضرتش که در مسأله وليعهدي يزيد مخالفتها کرده و گفتگوهاي تندي پيش آمد.