بازگشت

احيا در جامعه ديني


اگر هر جامعه اي را بتوان به «عوام» و «خواص» (اعم از حكمرانان و دانشمندان و روشنفكران)، «رهبران» و «مردم» تقسيم نمود، در احياي جامعه سئوال اساسي كه از آغاز جاي طرح دارد، اين است كه براي احياي جوامع از كجا بايد آغاز كرد، از رهبران، نخبگان و يا از مردم و بدنه جامعه؟

در اينجا حداقل سه پاسخ قابل فرض است كه اتفاقا هر سه نيز طرفدار دارد:

1- اين بزرگان و رهبران و نوابع و قهرمانانند كه نقش اصلي را در جامعه دارند و در تاريخ نيز همين افراد نقش عمده را به عهده دارند. طبيعي است كه در اين صورت «احيا» و حيات جوامع بايد از رهبران و از بالا و از نوابع شروع شود. در اين نظريه نقش مردم چندان جدي گرفته نمي شود.

2- نظريه دوم درست در مقابل ديدگاه فوق بر اين است كه تاريخ، شخصيتها را به وجود مي آورد؛ يعني نيازهاي عيني اجتماعي است كه شخصيت خلق مي كند. از ديدگاه اينها مردان بزرگ «علامت» هستند نه «عامل» و افراد و شخصيتها جز تجليگاه روح جمعي چيز ديگري نيستند.

اگر پرسش اين بحث يعني اينكه احيا در جوامع بشري و اسلامي را بايد از كجا شروع كرد، از ديدگاه طرفداران اين مكتب بجوييم، پاسخ اين است كه از مردم و از بدنه جامعه.

3- گروه سوم كه به آنها «مينماليستها» [1] نيز مي گويند براي «تغيير» هم به نقش رهبري و هم به اوضاع محيطي هر دو توجه دارند و ميزان موفقيت رهبر به توان وي در ايجاد سازگاري بين نيازهاي رواني خود و نيازهاي اجتماعي جامعه وابسته است. در اينجا كار «احيا» به هر دو بخش سازنده يك جامعه ديني «رهبري»، و «مردم» هر دو مربوط، و طبعا در مقابل، انحطاط جوامع نيز هم به بي كفايتي نخبگان و هم به بي تحركي و ركود آحاد جامعه مربوط مي شود. [2] .

در پاسخ اين سؤال كه از نگاه «ديني» احيا را از كجا و كي بايد شروع كرد، نخبگان يا مردم و بدنه جامعه؟ به نظر مي رسد كه نظريه سوم مورد تأييد و تاكيد است؛ يعني به هر دو. در قرآن ضمن اينكه انبيا و اوليا قهرمانان داستانها و تاريخ هستند و نقش اساسي بر عهده دارند، اما اين قهرمانها به زبان قوم خود و در حد فهم آنها سخن

گفته (ابراهيم / 4) و همانند انسانهاي ديگر بوده (ابراهيم / 11) و همان احساسات و غرايز انسانهاي ديگر را دارند (بقره / 259) و مهمتر اينكه هرگز خود را از توده ها و مردم جامعه بي نياز نمي بينند و در كنار محور بودن انبيا در قرآن، «ناس» هم اصالت دارند. از اين روست كه در قرآن مجيد حداقل 240 بار «ناس» به كار برده شده كه اين فراواني كاربرد بر اهميت موضوع و تبيين كننده كل حركات توده مردم در ساختن تاريخ خويش دلالت دارد، به عنوان شاهد در قرآن مجيد سخن از، رسول براي مردم (نساء / 79) خانه خدا براي مردم (بقره / 125) آيات الهي براي مردم (بقره /187) و حتي خدا خداي مردم (سوره ناس) و... در ميان آمده است. [3] .

حاصل اينكه براي «احيا» و اعتلاي جوامع از ديدگاه ديني هم رهبران، قهرمانان، الگوهاي زنده، بانشاط و حركت آفرين لازم است و هم فرهنگ و اوضاع اجتماعي و اقتصادي و سياسي جامعه بايد مناسب باشد و الا حياتبخش ترين دستورها كه از انديشه ديني برخيزد و بهترين الگوهاي رهبري كه حركت آفرين باشند، باز ركود، توقف، انحطاط و خمودي جامعه را نتيجه مي دهد.

شاهد اين مدعا نهضت حسيني است. در قسمت اول بحث سخن از غناي انديشه ي ديني و قابليت تغليظ و تفسير حياتبخش از آن بود. در اينجا به رهبري نهضت كربلا از سويي و اوضاع جامعه آن عصر از سوي ديگر اشاره مي رود:

امام حسين (ع) حركت و نهضت خود در همان اولين گام با جوشش، خروش، فرياد آغاز نمود؛ به عنوان مثال پس از اينكه در مسجد مدينه، دعوت وليد والي مدينه به حضرت و زبير مي رسد، اولين جمله اي كه امام (ع) به كار مي برد اين است كه «قد ظننت ان طاغيهم قد هلك» [4] به تحقيق كه گمان مي كنم طاغوت آنها هلاك شده است. در همين يك جمله كوتاه اولا، معاويه را با مفهوم طاغوت تعبير مي كند. كه مفهومي مذموم است و نشان از طغيان حاكم دارد و ثانيا براي مرگش، مفهوم هلاكت را به كار برد و اين است معناي حياتبخش و احيا كننده بودن رهبري امام.

در نامه امام حسين (ع) به مردم بصره مي خوانيم، «انا ادعوكم الي كتاب ا.. و سنة نبيه (ص) فان السنة قد اميتت، و ان البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد» [5] من شما را به سوي كتاب خدا و سنت پيامبرش فرامي خوانم. [6] آگاه باشيد كه سنتها نابود شده و بدعتها آشكار شده و شما اي مردم اگر با من همراه شويد و ندايم را پاسخ مثبت گوييد، من به راه روشن ديانت رهنمونتان خواهم كرد.

احياي سنت كه به تعبير امام (ع) مرده است، خود ممكن است در نظر برخي برگشت به عقب «سلفي گري» (مثل حركتهاي امثال وهابيون) و حاصل آن ركود باشد، اما تفسيري كه حضرت در قول و فعل از احياي سنت مي دهد، محيي و اعتلابخش است. سنت نبوي و علوي در قالبي مطرح مي شود كه جامعه راكد را به حركت درمي آورد. از اينجا مي توان فهميد كه اولا اگر سنتي عناصر لازم را براي احيا نداشت، بازگشت به آن نيز نتيجه اي جز اماته و انحطاط جوامع در پي ندارد. ثانيا اگر سنتي عناصر لازم حياتبخش را داشته باشد ولي تفسيري جامد و خشك از آن ارائه گردد، باز صرف بازگشت به سنت حلال مشكل جامعه نيست. پس هم بايد سنت عناصر حياتبخش داشته باشد و هم تفسير تحرك زا و متناسب با عصر از آن صورت پذيرد. [7] حال ببينيم سيره امام از احياي سنت چگونه طرح و تفسير مي شود.

اگر از جمله ويژگيهاي هر حركت حياتبخش و احياگر را بتوان «ارادي بودن» عمل دانست، يعني نقش انتخاب و اختيار و گزينش در هر عملي بيشتر باشد، ارزش عمل بيشتر مي شود و صبغه ي انساني به خود مي گيرد. امام (ع) در شب عاشورا كه به حسب ظاهر بايد تمام تلاش بر آن باشد كه نيروهاي موجود را تهييج و تحريك، و براي حفظ روحيه آنها عمل كند و سخن بگويد، چنين مي فرمايد: الا و اني اظن يومنا من هؤلاء الاعداء غدا، الا و اني قد رايت لكم فانطلقوا جميعا في حل، ليس عليكم مني ذمام. هذا ليل قد غشيكم فاتخذوه جملا. ثم لياخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتي و تفرقوا في سوادكم و مدائنكم حتي يفرج ا...، فان القوم انما يطلبوني، و لو قد اصابوني لهو عن طلب غيري» [8] آگاه باشيد كه من فردا مورد هجوم اين دشمنان قرار خواهم گرفت، بنابراين شما را آزاد مي گذارم تا هر چه زودتر از اين سرزمين دور شويد و هيچ مسئوليتي بر شما نيست. اكنون سياهي شب همه جا را فراگرفته، از آن به عنوان مركب استفاده كنيد. هر يك از شما دست يكي از افراد خاندان مرا بگيرد و با خود همراه ببرد. آري شما در اين تاريكي به اين سو و آن سو پراكنده شويد و مرا با اين لشگر انبوه واگذاريد، چرا كه آنان تنها با من كار دارند.

آري اين حد بالاي از انتخاب و اختيار براي حركت احياگرانه و شهادت طلبانه است كه ارزش نهضت حسيني را افزايش مي دهد كه حتي با سلب مسئوليت رهبري نسبت به آنها به اهداف عالي پايبند ماندند و حيات را نه در زندگي دنيايي كه حيات واقعي را از امامشان آموختند كه در عزت بجويند.

گرچه در باب اينكه نخبگان و رهبران و خصوصا حضرت امام حسين (ع) قول و فعلش سراسر حياتبخش بوده و شواهد فراوان مي توان در اين راستا مطرح نمود، ولي به مقتضاي اختصار و مقاله نهايتا به نمونه و شاهدي كه نهضت حسيني را داراي حتي اهداف «فطري» معرفي مي كند، اشاره مي شود: وقتي قصد تعرض به خاندان حسين (ع) شد، امام (ع) فرمود: ويلكم يا شيعة آل ابي سفيان! ان لم يكن دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم. [9] واي بر شما، اي پيروان آل ابي سفيان! اگر دين نداريد و از عالم آخرت نمي هراسيد، لااقل در اين دنياي خود آزاد باشيد.

در اينجا اهداف حياتبخش و نهضت احياگران حسيني، گستره ي خود را مي نماياند كه جداي از دستورهاي ديني و قالبهاي مذهبي، انسانيت اقتضاي حيات، بالندگي، عزت جوانمردي دارد و اگر كسي در قالبهاي انساني حتي غير ديني هم باشد به انحطاط، ناجوانمردي و ذلت تن نمي دهد و به عبارت ديگر غايات و مصاديق اخلاقي بسياري فطري و در قالبهاي جهاني و بشري قابل توجيه است.

در بخش دوم بحث سخن بر اين بود كه احيا را بايد در كدام قسمت از جوامع جست؛ نخبگان و رهبران يا مردم. پاسخ مختصر اين بود كه هر دو از ديدگاه ديني اهميت دارند و هر كدام كه نباشد، گر چه مقوله هاي انديشه اي مكتبي حياتبخش باشد، جامعه زنده نخواهد بود؛ به عنوان شاهد در نهضت حسيني به رهبري حركت پرداخته، و نتيجه آن شد كه اهداف رهبري در اين حركت حياتبخش حتي در قالبهاي فراديني است.

اما وضع جامعه و مردم در عصر امام چگونه بود؟ آيا اين اهداف بلند حسني در آن زمان محقق شد و جامعه از مرگ و خمود بيرون آمد؟ براي رسيدن به اين نكته مختصرا به بدنه جامعه و تفكر و فضاي فكري - روحي جامعه آن روز جهان اسلام اشاره مي شود. از آن جا كه بازگشت به منابع تاريخي و طرح موقعيت جامعه آن عصر كاري وسيع خواهد شد از اين رو در اينجا جامعه آن عصر از زبان امام حسين (ع) خاندان و اصحابش مجملا معرفي مي گردد.

عمق دينداري مردمان آن عصر و دنياگراييشان در اين جمله اي كه امام در روز ورود به كربلا فرموده اند بخوبي منعكس است كه «مردم بنده ي دنيايند و دين بازيچه اي است بر زبانشان، تا آن هنگام كه روزيشان آماده شود با دين سر و كار دارند، اما چون سختي فرارسد، دينداران بسيار اندك خواهند شد.» [10] .

تحليل دقيق و درست امام (ع) از مردم در داستان برخورد مردم كوفه با حضرت مسلم، كه به دنبال نامه هاي فراوان، امام (ع) نماينده خود را فرستاد، مي توان ديد. حضرت مسلم (ع)، پس از ورود به كوفه و در گيرودار ورود ابن زياد نيز به شهر، نامه اي به اين مضمون به امام نوشت «هيچگاه نماينده يك گروه به همراهان خودش دروغ نمي گويد. تمام مردم كوفه با شمايند و تاكنون هيجده هزار نفر از آنان دست بيعت فشرده اند. به محض اينكه نامه من را دريافت داشتيد، با شتاب تمام به سوي كوفه حركت كنيد.» [11] (حال اينكه پس از مدت كوتاهي غريبانه در كوفه به شهادت رسيدند.)

حضرت امام حسين بر حسب ظاهر شاهد است كه مردم نه تنهابراي فداكاري نامه و طومار ارسال كرده اند، بلكه در عمل نيز هيجده هزار نفر با نماينده اش بيعت كرده اند. اما به تعبير دقيق امام (ع) اين اظهار دينداري تا وقتي بود كه

خطري جدي را در مقابل نمي ديدند و با آمدن خطر نه تنها از بيعت دست برداشتند، بلكه دست به شمشير عليه امام بردند (به تعبير فرزدق قلبها با حسين و شمشيرها با بني اميه)

امام بارها به نامه ها و اظهار وفاداريهاي ايشان استشهاد كردند؛ مثلا در رويارويي با لشگريان حر فرمودند: «اي مردم من مي خواهم دليل حركت خود را به سوي كوفه بيان كنم تا در پيشگاه خدا معذور، و بر شما نيز حجت را تمام كرده باشم. من به سوي كوفه حركت نكردم، مگر بعد از اينكه نامه ها و فرستادگان شما آمدند و گفتند ما رهبر و زمامدار نداريم...» [12] .

پيمان شكني و عدم پايداري به پيمانها حيات جامعه را مخدوش مي كند. در جامعه اي كه نتوان به قول و فعل آحاد آن اعتماد كرد چه طرحي براي آينده و چه برنامه اي براي احياي آنها مي توان ريخت؟ در مورد مردم كوفه از كلام حضرت امام (ع) اينگونه استفاده مي شود كه اين سبك عمل براي آنها بارها تكرار شده و جزو سنت آنها درآمده، زيرا امام (ع) مي فرمايد: «اما اگر پيمان شكني كنيد و دست از ياري من بشوييد، به جان خودم سوگند كار شگفتي نكرده ايد و پيش از من اين رفتار را با پدر و برادر و پسرعمويم مسلم بن عقيل از شما سر زد.» [13] .

روز عاشورا، امام (ع) دست به سرزنش اين مردم با اين تفكر و فرهنگ و اين بافت ناسالم جامعه مي زند كه «هلاك و اندوه باد شما را اي مردم! آيا اين شيوه جوانمردي است كه ما را به سوي خود فراخوانديد و از ما ياري طلبيديد و اينك كه ما دعوت شما را اجابت كرده خود را شتابان به شما رسانديم، بر ما شمشير كشيده و آتش افروخته ايد...» [14] سپس حضرت ويژگيهايي را براي آنها برمي شمارد كه هر يك مي تواند از عوامل انحطاط و سد راه جامعه باشد. اگر ظلم و ستم جامعه اي را مي ميراند، اگر فسق و فجور و گناه خرمن امتي را آتش مي زند [15] و اگر... امام به كوفيان اينگونه در روز عاشورا خطاب مي فرمايند: «دور باشيد از رحمت خدا، اي دشمنان امت، اي طردكنندگان جمعيت، اي رهاكنندگان قرآن، اي پيروان وسوسه هاي شيطان، اي گناهكاران، اي تحريف كنندگان قرآن، اي خاموش كنندگان نور سنت نبوي، اي قاتلان فرزندان پيامبران، اي نابودكنندگان خاندان جانشيان الهي، اي ملحق شدگان به زناكاران، اي آزاردهندگان مومنان و اي فريادرسان پيشوايان ستم كه قرآن را پاره پاره كرده اند.» [16] .

همين بافت فكري - روحي مردم خصوصا كوفه را مي توان پس از شهادت امام (ع) در شهر كوفه از زبان خواهر فداكار و شيرزن صحراي كربلا و نهضت حسيني، حضرت زينب (س) نيز شنيد كه «اي مردم كوفه، اي انسانهاي نيرينگ باز بيوفا... در ميان شما هيچ خصلتي جز لاف زني، خودپسندي، كينه توزي و دورويي، تملق و سخن چيني وجود ندارد. شما بسان گياهي هستيد كه در مزبله روييده است. شما شبيه نقره اي هستيد كه زينت گور مرده اي شده است.» [17] .

حضرت زينب ضمن بيان ويژگيهايي كه براي هر جامعه مرده و خاموش مي توان برشمرد، آنها را به گياه و نقره اي تشبيه مي كنند كه اگر ظاهرا هم جلب توجه كنند، ريشه ندارند، اصيل نيستند و از اين رو ماندگار و پايدار و حي نيستند.

اگر بتوان علم و آگاهي و بصيرت را از عوامل حيات جامعه برشمرد، [18] قسمت مهمي از مردم خصوصا آنها كه عمري تحت حاكميت امويها و معاويه در شامات به سر مي بردند، نسبت به اصل دين و سنت نبوي و علوي در بيخبري نگهداشته شده و

حقايق به صورت تحريف شده و وارونه براي آنها مطرح مي شد؛ به عنوان شاهد مي توان داستان پيرمردي را كه در كنار مسجد جامع شهر دمشق در هنگام ورود اهل بيت حسيني (اسيران) مي گفت: خدا را شكر كه شما را كشت، نابودتان ساخت، شاخ و برگ فتنه را سوزاند، مردم را از آشوبگري شما آسوده كرد و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما چيرگي بخشيد.» وقتي امام سجاد (ع) مقداري با او صحبت كرد و برايش توضيح داد كه «ذي القربي»، «اهل بيت» و... پيامبر ما هستيم، پيرمرد پشيمان شد و اشك ريزان مي گفت: بارالها من از دشمنان آل محمد، از جن و انس به سوي تو بيزاري مي جويم و با راهنماي امام سجاد توبه كرد و يزيد با شنيدن قضيه او را به قتل رسانيد. [19] .

خطبه امام سجاد (ع) در مسجد دمشق در حضور يزيد و مردم شهر كه از فضايل خاندان پيامبر گفته و ويژگيهايشان را برشمرد و نهايتا خودشان را معرفي كردند نتيجه آن خروش و فغان در مسجد بود كه يزيد خواست به اصطلاح با اذان صداي حضرت را خاموش كند و حضرت از شهادتين نيز بهره تبليغاتي عليه يزيد و در جهت بيداري مردم برد كه نتيجه آن تحول در فضاي فكري و روحي مردم شهر و معذرت خواهي ظاهر يزيد و خاتمه اسارت خاندان اهل بيت است. [20] .


پاورقي

[1] در مقابل به آنها که به نقش رهبران توجه دارند و طرفداران تئوري نخبگي هستند ماکسيماليستها گويند.

[2] براي مطالعه تفصيلي مربوطه به سه ديدگاه مطرح شده (که از منابع متفاوت به صورت فوق دسته‏بندي شده‏اند) مراجعه شود به: حسين سيف‏زاده، نوسازي و دگرگوني سياسي، نشر سفير: 1368، ص ص 162 - 7. ايشان به نقل از «برنز» در مورد رهبران آنها را به دو دسته، «مبادله‏گر» (خواهان حفظ وضع موجود) و «دگرگون‏ساز» تقسيم نموده که خود نوع دوم رهبران (دگرگون‏ساز) به سه دسته‏ي رهبران نهضتهاي فکري، رهبران نهضتهاي اجتماعي و رهبران انقلابي تقسيم شده‏اند. اگر بخواهيم رهبري «دگرگون‏ساز» را با سه نوع رهبران «وبر» (سنتي - عقلايي - کاريزماتيک) مقايسه کنيم، رهبران دگرگون‏ساز مانند رهبران کاريزماتيک در جستجوي يک سري خواستهاي متعالي و ارزشها و... هستند. هم‏چنين در مورد سه گروه متن مراجعه شود به: جامعه و تاريخ، ص 219 - 22 و کتاب فلسفه تاريخ، ص 48 - 56. دکتر بشريه، جامعه‏شناس سياسي، نشر ني: 1374، ص 69 - 80.

[3] در کتاب: عزت الله رادمنش، تاريخ در قرآن، انتشارات آستان قدس رضوي: 1368 ص 39 - 66 در باب فرق قهرمانان با انبيا و نقش مردم بحث مفصلي آمده است و نيز شهيد مطهري در «جامعه و تاريخ» به توضيح واژه «ناس» پرداخته و ديدگاه آناني که اين واژه را به توده محروم ترجمه کرده و براساس آن تحليل طبقاتي ارائه مي‏دادند رد مي‏کنند. ص 166.

[4] وقعة الطف، ص 79.

[5] وقعة الطف، ص 107.

[6] در وصيتنامه حضرت نيز از جمله اهدافش «اسير بسيرة جدي و ابي» يعني مي‏خواهم به روش جد و پدرم سير کنم؛ يعني بازگشت به سنت و سيره نبوي و علوي از اهداف عمده نهضت حسيني است.

[7] امروزه بحث «سنت و تجدد»، از مباحث روز و مهمي است و به اندازه‏اي اهميت دارد که بعضي جامعه ما را که به اصطلاح «سنتي» مي‏دانند و تلقي از آدم و عالم را غيرنوگرايانه مي‏دانند، راه توسعه را براي کشور بسته مي‏بينند و مي‏گويند: «بحث بر سر اين نيست که چه الگويي براي توسعه ايران متناسب است، پرسش بنيادين اين است که خود آن الگوها بر مبناي کدام تلقي از آدم و عالم قابل طرح است.» جواد طباطبايي، بار ديگر تجدد و توسعه، فرهنگ توسعه: شماره هفتم، ص 50.

[8] وقعة الطف، ص 197.

[9] امام حسن (ع) و امام حسين (ع)، ص 241. همين بيان حضرت در کتاب وقعة الطف با مختصر تفاوت بدين گونه آمده: ويلکم ان لم يکن لکم دين و کنتم لا تخافون يوم المعاد فکونوا في امر دنياکم احرارا ذوي احساب.ص 252.

[10] امام حسن (ع) و امام حسين (ع)، ص 199.

[11] وقعة الطف، ص 112.

[12] امام حسن (ع) و امام حسين (ع)، ص 119.

[13] همان، ص 193.

[14] همان، ص 222.

[15] شهيد مطهري در کتاب «جامعه و تاريخ» عوامل تعالي و انحطاط جوامع را با استناد به قرآن در عوامل چهارگانه زير خلاصه مي‏کند:

الف - عدالت و بي عدالتي

ب - اتحاد و تفرق

ج - اجرا يا ترک امر به معروف و نهي از منکر

د - فسق و فجور و فساد اخلاق. ص 206 - 8.

[16] امام حسن (ع) و امام حسين (ع)، ص 223.

[17] همان منبع، ص 256.

[18] شهيد مطهري، در کتاب «احياي تفکر اسلامي»، دفتر انتشارات اسلامي: 1361، ص 52، زندگي را به «بينايي» و «توانايي» تفسير مي‏کند که به هر درجه بيناي و توانايي بيشتر شود، حيات بيشتر است.

[19] امام حسن (ع) و امام حسين (ع)، ص 266 - 7.

[20] همان منبع، ص 303 - 7.