بازگشت

پاك ترين نوع فداكاري


راجع به الحاق حر بن يزيد به حسين (ع) روايتي ديگر از طرف راويان شيعه نقل شده است. آن روايت با آنچه مورخين شيعه چون ابن براج و ابن حنيفه نقل كرده اند از لحاظ علت فرق دارد. ابن براج و ابوحنيفه علل رواني الحاق حر بن يزيد را به حسين (ع) فقط ناشي از اين مي دانند كه حسين (ع) نوه دختري پيغمبر اسلام بود. راويان ديگر مي گويند كه حر بن يزيد قبل از آن كه وارد كربلا شود مي دانست كه حسين (ع) نوه دختري پيغمبر اسلام است ولي تصور نمي كرد كه جرئت كنند و با حسين (ع) بجنگند. به قول آن دسته از راويان شيعه كه الحاق حر بن يزيد را به حسين (ع) فقط ناشي از اين مي دانند كه حسين نوه دختري پيغمبر اسلام بوده (حر) اين طور فكر مي كرده است: او مي انديشيد كه قشون كشي عبيدالله بن زياد عليه حسين (ع) جز تظاهري نيست و حاكم عراقين قصد قتل حسين (ع) را ندارد و فقط مي خواهد او را وادار نمايد كه با يزيد بن معاويه بيعت كند و هر گاه اصرارش بدون فايده شد و فهميد كه حسين بيعت نخواهد كرد، از او دست برمي دارد و قشون خود را رجعت مي دهد. در اين روايت ذكري از ملاقات عمر بن سعد و حسين (ع) در روز نهم محرم نمي شود و به طريق اولي از اين موضوع ذكر نمي شود كه حر بن يزيد از نتيجه آن ملاقات اطلاع داشته و مي دانسته كه عمر بن سعد فقط تا بامداد روز ديگر به حسين (ع) مهلت


داد و روز بعد جنگ در مي گيرد و چون حسين (ع) حاضر به تسليم نشده به قتل مي رسيد.

بر حسب اين روايت حر بن زيد تا بامداد روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري يقين داشته كه جنگ درنخواهد گرفت و يزيد بن معاويه جرئت نخواهد كرد كه به روي نوه پيغمبر اسلام شمشير بكشد در صورتي كه حر بن يزيد مي دانست كه پدر يزيد بن معاويه به روي داماد پيغمبر اسلام كه علي بن ابي طالب (ع) باشد شمشير كشيد و چون پدر به روي داماد پيغمبر شمشير كشيد بعيد نيست كه پسرش به روي پسر همان داماد شمشير بكشد. حر بن يزيد در شب دهم محرم، در اردوگاه عمر بن سعد به راحتي خوابيد و روز بعد، وقتي آفتاب طلوع كرد از درخشندگي آن و لطافت هوا لذت برد زيرا در بامداد فصل پائيز اگر هوا ابر آلود نباشد هواي دشت هاي بين النهرين لطيف مي شود و آفتاب، درخشنده تر از فصول جلوه مي نمايد.

حر بن يزيد از درخشندگي اشعه خورشيد و لطافت هوا به نشاط در آمد و خود را براي خوردن لقمة الصباح آماده كرد اما با تعجب ديد كه قشون عمر بن سعد كه او نيز يكي از افسران آن قشون بود (اما در آن موقع ابواب جمع نداشت زيرا او را از رياست يك واحد قشوني معزول كرده بودند) مشغول صف آرائي براي جنگ است. خواست نزد عمر بن سعد برود و از او بپرسد كه آيا براستي خواهان جنگ است يا اين كه تظاهر به جنگ مي كند تا حسين (ع) را تحت تاثير قرار بدهد. اما رفتن نزد عمر بن سعد و پرسش راجع به جنگ را صلاح ندانست. چون او مورد سوء ظن عمر بن سعد قرار گرفته بود و فرمانده سپاه بين النهرين ظنين گرديد كه حر بن يزيد نسبت به حسين (ع) تمايل باطني دارد و اگر نزد عمر بن سعد مي رفت و آن سئوال را مي كرد متهم به خيانت مي شد و افسري كه در دوره جنگ بخواهد از خصم طرفداري كند و مانع از جنگ با او شود خائن، جلوه مي كند و امروز هم بعد از سيزده قرن و نيم همين طور است. يكي از خويشاوندان حر بن يزيد مشاهده كرد كه حر خيلي متفكر است و كنار سفره لقمة الصباح نشسته اما غذا نمي خورد. او تصور كرد كه حر بن يزيد از جنگ بيم دارد و به او گفت من تو را ترسو نمي دانستم و آيا از اين شصت يا هفتاد نفر كه در محاصره ما هستند مي ترسي و مگر نمي داني كه نيروي ما پانصد برابر آن ها است. حر بن يزيد گفت از اين شصت يا هفتاد نفر نمي ترسم بلكه از خدا وحشت دارم. قرة بن قيس پرسيد براي چه از خدا وحشت داري؟ حر بن يزيد جواب داد براي اين كه امروز مي خواهند مردي مظلوم را به قتل برسانند؟ قرة بن قيس گفت اين مرد كه تو او را مظلوم مي داني، ظالم است زيرا بر خليفه خروج كرده و مي خواهد بين مسلمين تفرقه بيندازد و آتش جنگ برادر كشي را مشتعل نمايد. حر بن يزيد گفت آتش جنگ برادر كسي را يزيد بن معاويه مي خواهد مشتعل كند تا اين كه خلافت ناحق خود را حفظ نمايد. قرة بن قيس گفت به فرض اين كه خلافت يزيد بن معاويه ناحق باشد امروز، وضع مسلمين ثبات دارد و بايد اين ثبات و صلح باقي بماند و حسين (ع) مي خواهد اين آرامش و صلح را بر هم بزند و آتش جنگ داخلي را بين مسلمين شعله ور نمايد. حر بن يزيد گفت آيا تو اين وضع را آرامش و صلح مي داني؟ قرة بن قيس گفت بلي.


حر بن يزيد گفت اين وضع آرامش و صلح هست اما براي يزيد بن معاويه و عمال او نه براي مسلمين و مگر نديدي كه روز روشن، مقابل چشم مزارها مسلمان، سر از بدن هاني بن عروه جدا كردند كه چرا ميزبان مسلم بن عقيل بوده است. ما فرض مي كنيم كه مسلم بن عقيل كافر مرتد بود و آيا اگر يك عرب، ميزبان يك كافر مرتد بشود يابد او را كشت و قتل هاني بن عروه نه فقط مغايردين بود بلكه بر خلاف غيرت و فتوت قوم عرب به شمار مي آمد و يزيد بن معاويه با قتل هاني بن عروه غيرت و فتوت را در قوم عرب كشت. قرة بن قيس گفت اين حرف ها را نزن چون براي تو گران تمام مي شود. حر بن يزيد گفت من از نتيجه حرف هاي خود وحشت ندارم. قرة بن قيس گفت عمر بن سعد نسبت به تو ظنين شده و به اين اكتفا كرده كه تو را از فرماندهي معزول كند و اگر اين حرف ها را به گوش او برسانند تو را به قتل خواهد رسانيد و اگر من هم به جاي عمر بن سعد فرمانده اين سپاه بودم و در چنين روز، كه روز جنگ است اين حرف ها را از تو مي شنيدم تو را به قتل مي رسانيدم. لقمة الصباح خود را به خور و براي جنگ آماده شو. حر بن يزيد گفت دست از من بردار و برو.

قرة بن قيس از حر بن يزيد دور شد تا اين كه خود را براي جنگ آماده كند. حر بن يزيد از اين جهت به خويشاوند خود گفت كه دست از او بردارد و دور شود كه بتواند خود را به حسين برساند. چون مي دانست اگر قرة بن قيس ببيند كه وي به سوي كاروان حسين مي رود ممانعت خواهد كرد و اگر خود نتواند ممانعت كند افسران و سربازان سپاه را به كمك مي طلبد تا نگذارند حر بن يزيد به حسين (ع) ملحق شود و بعد از اين كه قرة بن قيس رفت حر بن يزيد بدون اين كه لقمة الصباح بخورد به غلامش گفت كه سفره غذا را برچيند اما آماده نگاه دارد كه در جاي ديگر غذا بخورند و سپس با پسرش (علي) و غلامش راه كاروان حسين (ع) را پيش گرفت و بعد از اين كه به حسين (ع) ملحق شد و خيال خود را از آن حيث آسوده كرد لقمة الصباح خورد. يك روايت ديگر كماكان از راويان شيعه، حاكي از اين است كه قرة بن قيس مي دانست كه حر بن يزيد قصد دارد به حسين (ع) ملحق شود و از رفتن وي به سوي كاروان حسين (ع) ممانعت نكرد به موجب اين روايت وقتي قرة بن قيس حر بن يزيد را متفكر ديد و مشاهده كرد كه غذا نمي خورد علت تفكر او را پرسيد و حر بن يزيد جواب داد من از اين جهت فكر مي كنم كه در دو راه ايستاده ام و يكي از آن راه ها به سوي حق مي رود و راه ديگر به طرف ناحق و يكي از آن راه ها به بهشت منتهي مي گردد و راه ديگر به جهنم. قرة بن قيس از او پرسيد اكنون چه مي خواهي بكني؟ حر بن يزيد گفت مي خواهم راه حق و بهشت را انتخاب كنم. قرة بن قيس گفت اما اگر اين راه را انتخاب كني بازماندگان خود را دچار جهنم خواهي كرد يعني زندگي بر آنها جهنم خواهد شد. حر گفت مگر بازماندگان من تا ابد زنده هستند و مگر آن ها نمي ميرند و بعد از اين حرف حر بن يزيد با پسرش علي و غلامش به سوي كاروان حسين (ع) به راه افتاد و بار ديگر مي گوئيم كه روايت الحاق حر بن يزيد هنگام بامداد به حسين (ع) ضعيف


است و او نمي توانسته هنگام صبح مقابل چشم هزارها سرباز به كاروان حسين (ع) ملحق شود آن هم بعد از طلوع آفتاب كه اردوگاه به كلي برچيده شده بود و عمر بن سعد صفوف خود را آراست و آماده جنگ است و روايت الحاق حر بن يزيد به حسين (ع) هنگام شب، بيشتر مقرون به واقعيت جلوه مي كند. در بين اين روايات آن چه مسلم مي باشد اين است كه حر بن يزيد به حسين (ع) ملحق شد و آن چه غير قابل ترديد به نظر مي رسد اين است كه در تاريخ دنيا، اين گونه الحاق، جز در افسانه ها كه جنبه تاريخي ندارد به نظر نمي رسد براي اين كه در زندگي آدمي، الزامات مادي به قدري قوي است كه وقتي مي خواهد با يك گروه قطع رابطه كند و به گروه ديگر بپيوندد آن الزامات را در نظر مي گيرد. كساني هستند كه جوياي نام بعد از مرگ مي باشند و خود را از قيود مادي مي رهانند تا اين كه بتوانند نام خود را بعد از مرگ باقي بگذارند اما حر بن يزيد در فكر حفظ نام نبود و نمي خواست بعد از مرگ اسمش باقي بماند چون بين اعراب تا آن زمان نوشتن تاريخ متداول نبود تا اين كه نام كسي بعد از مرگش از بين نرود و اگر ما امروز، حر بن يزيد را مي شناسيم بطفيل چيزهائي است كه زين العابدين (ع) پسر حسين (ع) وزن هاي خانواده او گفته اند. بر اثر اين كه در آن موقع تاريخ نوشته نمي شد ما از اسم سي ايراني كه در شب دهم محرم به حسين (ع) ملحق شده اند بي اطلاع هستيم و نمي دانيم كه آنها جزو عده موسوم به هفتاد و دو نفر هستند كه با حسين (ع) بودند يا غير از آنها به شمار مي آمدند و اسامي عده اي از اين هفتاد و دو تن را هم نمي دانيم.

فداكاري حر بن يزيد در راه حسين (ع) پاك ترين نوع فداكاري به شمار مي آمد چون حر بن يزيد از آن فداكاري نه منظور مادي داشت نه منظور معنوي و نيز كامل ترين نوع فداكاري به شمار مي آمد زيرا حر بن يزيد بازماندگان خود را هم فدا كرد و بر كسي پوشيده نيست كه به طور كلي فدا كردن بازماندگان، دشوارتر از اين است كه شخص خود را فدا كند. گر چه افرادي خودپرست هستند كه همه چيز را براي خود ميخواهند، و زن و فرزندان را فدا مي كنند كه خويش به راحتي زندگي نمايند. اما شماره افراد خودپرست كم است و در انسان و جانوران ديگر، علاقه نسبت به فرزندان زياد مي باشد و مردان حاضرند خود را براي آسايش فرزندان فدا نمايند و دليل علاقه حر بن يزيد به فرزندانش اين بود كه علي پسر بزرگش را با خود به كاروان حسين (ع) برد كه مبادا بعد از رفتن او به دست عمر بن سعد بيفتد و آن مرد به كينه حر بن يزيد آن پسر ا مورد شكنجه قرار بدهد. تصور نمي كنيم كه در تاريخ مغرب زمين بتوان، واقعه اي نظير الحاق حر بن يزيد به حسين (ع) يافت و آن گونه الحاق در قومي چون ارعاب كه ساده و صميمي و خشن و بي اعتنا نسبت به مرگ بودند، اتفاق مي افتاد و مغرب زميني مآل انديش همه چيز خود را يك مرتبه فدا نمي كرد بدون اين كه كوچكترين پاداش مادي يا معنوي (از جنبه معاد مسلمين گذشته) براي وي داشته باشد. در مغرب زمين فداكاران متعدد بوده اند كه در راه دين يا در راه مراد خود


يا در راه مخدوم جان سپردند و هر كس كه اهل تاريخ مي باشد آن ها را مي شناسد و عامه مردم هم، نام آنهائي را كه بيشتر معروف هستند مي دانند. اما در بين آن ها كمتر كساني به نظر مي رسند كه داوطلبانه، بدون اين كه مجبور باشند براي ابراز ارادت به ديگري مرگ را استقبال كرده باشند. تمام كساني كه در مغرب زمين در آتش سوختند، محكوم به سوختن شدند و خودشان نمي خواستند بسوزند و اگر مي توانستند خود را از سوختن نجات مي دادند. ما نمي خواهيم قرباني شدن آنها را در راه دين كوچك جلوه بدهيم اما همه مي دانند تمام كساني كه به حكم دادگاه هاي انكيزيسيون (دادگاه هاي تفتيش عقايد در اروپاي غربي - مترجم) سوختند به اجبار، دچار آن شكنجه گرديدند. بعضي از آن ها هم بدون اين كه ادعائي داشته باشند و حرفي بزنند، قرباني نظريه هاي خصوصي و شعله آتش شدند. (تورك مادا) رئيس سازمان انكيزيسيون در دوره رياست خود نزديك پنجاه نفر را براي تسكين خشم خود و گرفتن انتقام خصوصي در آتش سوزاند. در قرون وسطي عده اي از شواليه هاي اروپا در راه مخدوم خود (طبق رسوم آن دوره) جان فدا كردند ولي آنها مطيع قوانين اصيل زادگي بودند و قوانين مزبور به آنها حكم مي كرد كه خود را در راه مخدوم فدا نمايند. در دوره اي كه لوئي شانزدهم پادشاه فرانسه و همسرش (ماري آنتوانت) محبوس انقلابيون فرانسه بودند چند نفر از اصيل زادگان، درصدد برآمدند كه آن ها را از حبس نجات بدهند و جان بر سر آن كار نهادند و آن ها هم از قوانين اصيل زادگي اطاعت مي كردند و يكي از آن ها مردي بود كه در روز اعدام ماري آنتوانت او را از زير پايه (گيوتين) خارج كردند و وقتي از او پرسيدند كه آنجا چه مي كند گفت كه مي خواسته است ماري آنتوانت را نجات بدهد. اما حر بن يزيد مجبور نبود كه به حسين ملحق شود و هيچ دادگاه او را محكوم نمي كرد كه دست از خليفه وقت بكشد و به حسين (ع) ملحق گردد. قانوني هم چون قانون اصيل زادگي وجود نداشت كه او را وادارد كه براي حمايت از حسين (ع) دست از عمر بشويد و خود و خانواده اش را فدا نمايد. تصميمي كه حر بن يزيد براي الحاق به حسين (ع) گرفت به نظر مي رسد كه آني بوده و او شب دهم محرم سال شصت و يكم هجري يا اين كه در بامداد آن روز ناگهاني مصمم گرديد كه به حسين (ع) ملحق شود. اما نبايد تصميم او را از لحاظ رواني خلع الساعه دانست. هر كس آزموده كه جز در مواقع ناگهاني، مثل خطر سيل، تصميمي كه ما مي گيريم نتيجه افكار و نقشه هائي است كه روزها بلكه سال ها در خاطر ما بوجود آمده و قوت گرفته و پيشرفت كرده و به مرحله اخذ تصميم رسيده است. گاهي از اوقات ما خود متوجه نيستيم كه فكري در خاطر ما قوت مي گيرد و پيش مي رود. تو گوئي آن فكر در شعور باطني ما قوت مي گيرد كه ما خود از آن بدون اطلاع هستيم. في المثل آرزو مي كنيم چيزي را كه بضاعت ما اجازه خريداري آن را نمي دهد خريداري نمائيم. اين فكر روزها و هفته ها و ماه ها بلكه سال ها در ذهن ما قوت


مي گيرد و گاهي ما خود نمي دانيم كه انديشه و آرزوي مزبور مانند درختي كه بر اثر دريافت غذا از زمين و كاربون از هوا در حال رشد مي باشد، رشد مي كند. يك روز پولي به دست ما مي رسد و ما مي رويم و آن شيئي را كه تا آن روز نمي توانستيم ابتياع كنيم خريداري مي نمائيم و آشنايان از تصميم ناگهاني ما براي خريد آن شيئي حيرت مي كنند و نمي دانند كه ما سال ها در خاطر خود، زمينه را براي اخذ تصميم آماده كرده ايم. در يكي از (تراژدي) هاي شكسپير، قهرمان تراژدي، يك مرتبه، شمشير خود را در شكم ديگري فرومي نمايد، در صورتي كه چند لحظه قبل از آن تصور نمي شد كه وي مبادرت به آن كار بكند و مي گويد سال ها است كه من مي خواستم شمشير خود را در شكم تو فروكنم.

اليزابت اول ملكه انگلستان به طوري كه در تاريخ آن كشور نوشته شده به (فرنسيس دريك) يكي از درباريان خود گفت شما گمان مي كنيد كه من امروز دستور دادم كه (ماري استوارت) را محاكمه كنند؟... سال ها است كه اين تصميم در خاطر من بود و امروز به موقع اجرا گذاشته شد [1] .

(فره دگوند) ملكه معروف فرانك كنه رقيب خود (برونهو) را با شكنجه اي طولاني به قتل رسانيد به اطرافيان خود گفت سي سال كه من مي خواستم اين زن را مورد شكنجه قرار بدهم و اكنون به آرزوي خود رسيدم. گاهي از اوقات حتي تصميمات كوچك ما نتيجه انديشه اي است طولاني و ما روزها و هفته ها فكري را در خاطر مي پرورانيم و آن گاه روزي فرامي رسد كه فرصتي به دست مي آوريم و آن را به موقع اجرا مي گذاريم.

تصميم حر بن يزيد هم براي الحاق به حسين (ع) گرچ ه به ظاهر يك تصميم ناگهاني بود اما سال ها مثل نهالي كه جوانه بزند و آن گاه رشد كند و درختي تنومند گردد در خاطر حر بن يزيد جوانه زد و رشد كرد و مبدل به درختي تنومند شد. شايد خود آن مرد متوجه نبود كه فكر گسستن از يزيد بن معاويه و پيوستن به حسين بن علي (ع) در خاطرش، قوت مي گيرد، و پيشرفت مي كند. بعيد نيست كه آن فكر در آن روز كه به حكم عبيدالله بن زياد مجبور شد با يزيد بن معاويه بيعت كند در خاطر حر بن يزيد بوجود آمده باشد. در آن روز، حر بن يزيد براي اولين مرتبه نزد وجدان خود شرمنده شد كه چرا زير بار يك عمل ناحق و زور رفته است. وقتي كه مي گوئيم عمل ناحق منظورمان معناي مطلق ناحق نيست بلكه منظورمان، مفهوم ناحق مطابق استنباط حر بن يزيد است. آن مرد عمل حق را اين مي دانست كه مردم به رضا و رغبت با يك


خليفه بيعت كنند و به رسم امروز، به او راي بدهند و اگر داوطلب خلافت، حائز اكثريت شد در آن صورت خليفه بر حق است. اما حر بن يزيد مي دانست كه يزيد بن معاويه مورد تمايل اكثريت مسلمين نيست و خود او هم نمي خواست به يزيد راي بدهد خاصه آن كه پدرش معاويه خليفه بود و تا وقتي خليفه اي حيات داشته باشد با خليفه ديگر بيعت نمي كنند. حر بن يزيد نزد خود شرمنده شد كه چرا با ناحق بيعت كرد. ابن براج مي گويد او نمي توانست به استناد اين كه مجبور بوده با يزيد بن معاويه بيعت كند، خود را آسوه خاطر نمايد چون نفس ناطقه او به قول مورخ شيعه به او مي گفت علت اين كه تو مجبور شدي با ناحق بيعت كني براي اين بود كه به اين دو روزه عمر خيلي علاقه داري و اگر از اين دو روزه زندگي صرف نظر مي كردي مجبور به بيعت با ناحق نمي شدي آن پشيماني وجدان كه در آن روز در حر بن يزيد بوجود آمد او را رها نكرد و بعد از اين كه از يزيد بن معاويه منصب گرفت پشيماني وجدان او بيشتر شد و نهالي كه در وجودش روئيده بود به مرحله رشد رسيد. اما ظرف او لبريز نشده بود كه تصميم قطعي بگيرد تا اين كه حسين (ع) را ديد. در روزهاي اول ديدار حسين (ع) نيز ظرف حر بن يزيد لبريز نشده بود و هنوز علاقه به مال و منصب و زن و فرزندان او را به زندگي پايبند مي كرد و چون طبق قاعده روان شناسي ما ديگران را از روي خود مورد قضاوت قرار مي دهيم تصور مي كرد كه حسين (ع) هم مثل اوست و مخالفتش با يزيد بن معاويه و دشمني يزيد با او بيش از تظاهري نيست و آن دو، جنگ زرگري مي كنند و حسين بن علي (ع) با تظاهر به مخالفت با يزيد مي خواهد مزايا دريافت نمايد و آن گاه بيعت كند و يزيد بن معاويه هم به طور حتم براي جلب موافقت حسين (ع) به او مزايا خواهد داد و شايد وي را والي يكي از كشورهاي اسلامي خواهد نمود چون علاوه بر اين كه او، نوه پيغمبر است از حيث سن و تجربه شايستگي دارد كه والي يكي از بلاد اسلامي شود. حتي تا روز نهم محرم نيز حر بن يزيد، روش حسين (ع) را با ترديد مورد قضاوت قرار مي داد و تصور مي نمود كه مخالفت حسين (ع) همچنان تظاهر است و اگر يزيد بن معاويه به او مزاياي قابل توجه بدهد با وي بيعت خواهد كرد. اما در شب دهم محرم بعد از آخرين ملاقات عمر بن سعد فرمانده سپاه با حسين (ع) و جواب منفي كه حسين (ع) به او داد، حر بن يزيد فهميد كه روش منفي حسين (ع) نسبت به يزيد بن معاويه تظاهر نيست بلكه عقيده واقعي آن مرد مي باشد. آن وقت حر بن يزيد تكان خورد و به خويش گفت: اين مرد اگر از تو ثروتمندتر نباشد به اندازه تو داراي ثروت است و زن و فرزند دارد و مثل هر فرد عادي به زن و فرزندانش علاقمند مي باشد. كافي است كه او بگويد با يزيد بن معاويه بيعت مي كنم تا اين كه والي يكي از كشورهاي اسلامي شود و آن قدر ثروت به دست بياورد كه نتواند حساب آن را نگاه دارد. اما اين مرد از ثروتي كه امروز دارد و از مقام و ثروتي كه در آينده به دست خواهد آورد صرفنظر مي كند و موافقت مي نمايد كه


به قتل برسد و خانواده اش اسير گردد تا اين كه دست در دست يزيد بن معاويه نگذارد و با ناحق بيعت نكند. آيا تو از او بزرگتر هستي؟... آيا جان تو نزد تو، عزيزتر از جان او، نزد اوست؟ چطور او كه از تو بزرگتر است مي تواند از همه چيز صرفنظر كند و تو نمي تواني از اين منصب كوچك (كه به تازگي از آن معزول شده اي) صرفنظر نمائي. چهار سال است كه تو نزد وجدان خود پشيمان هستي كه چرا با مردي كه اكثريت مسلمين به او راي ندادند و لذا خليفه بر حق نيست بيعت كرده اي و آيا باز هم مي خواهي اين شرم را تحمل نمائي و آيا موقع آن فرانرسيده كه خود را از اين محكوميت وجداني نجات بدهي؟ حر بن يزيد فكر كرد كه اگر حسين (ع) كشته شود و او زنده بماند، محكوميت وجداني اش سنگين تر خواهد شد چون ديده است كه مردي محترم تر از او براي اين كه با ناحق بيعت نكند كشته شد ولي او، زنده ماند و ننگ وجداني بيعت كردن با ناحق را همچنان تحمل كرد. در آن موقع ظرفي كه مدت چهار سال قطره قطره در آن فرومي ريخت و پر شده بود با آخرين قطره لبريز شد و نهالي كه مدت چهار سال در خاطر آن مرد رشد كرده، تنومند شده بود، بارور گرديد و حر بن يزيد تصميم قطعي را گرفت و عزم كرد كه از يزيد بن معاويه جدا شود و به حسين (ع) بپيوندد.اين سوال پيش مي آيد كه حر بن يزيد كه از يزيد بن معاويه گسست و به حسين (ع) پيوست آيا او را خليفه مي دانست يا نه؟ ما ديدم كه در شب دهم محرم وقتي حر بن يزيد به حسين (ع) رسيد و مورد پرسش قرار گرفت و حسين (ع) از او توضيح خواست كه چه شد به او ملحق گرديد حر بن يزيد گفت من به چهار علت از يزيد بريدم و به تو پيوستم و به موجب اين چهار دليل تو را بر حق مي دانم. حر بن يزيد مردي بود قانوني يعني علاقمند به نص و روح قانون و در نظر وي شخصي خليفه به شمار مي آمد كه اكثريت مسلمين به رضا و رغبت به خلافت وي راي داده باشند اما در مورد حسين (ع) اخذ راي به عمل نيامده بود و گر چه مردم كوفه با حسين (ع) بيعت كردند و ايرانيان گفتند كه ميل دارند حسين (ع) پيشواي مذهبي آنها باشد اما اكثريت مسلمين با حسين (ع) بيعت نكرده بودند. واقعيت اين است كه در هيچ دوره اكثر مسلمين با مردي كه مي خواست خليفه بشود بيعت نمي كردند و حتي هنگام بيعت كردن با خليفه اول و دوم با اينكه هنوز حدود قلمرو اسلامي از عربستان تجاوز نكرده بود باز اكثر مسلمين با خليفه اول و دوم بيعت نكردند براي اين كه مسلمين در تمام عربستان متفرق بودند و قسمتي از آنها اطلاع حاصل نمي كردند كه خليفه زندگي را بدرود گفته و بايد خليفه اي ديگر را انتخاب كرد و بعد از اين كه حدود قلمرو اسلام از عربستان تجاوز كرد و از يك طرف به رود (سند) و از طرف ديگر به اندلس (اسپانيا) محدود گرديد، هر خليفه كه در دمشق (در دوره امويان) يا در بغداد (در دوره عباسيان) انتخاب مي شد خليفه تمام مسلمين بود بدون اين كه اكثريت مسلمين با وي بيعت كرده باشند يعني خليفه اي كه در دمشق يا بغداد انتخاب مي شد بر تمام مسلمين تحميل مي گرديد.



پاورقي

[1] ماري استوارت ملکه کشور اسکاتلند واقع در شمال انگلستان و زيبا بود و اليزبات اول ملکه انگلستان که از سال 1558 تا سال 1603 ميلادي سلطنت کرد او را تسليم دادگاه نمود و ماري استوارت محکوم به اعدام گرديد و با تبر، سر از پيکرش جدا کردند - مترجم.