بازگشت

عمر بن سعد ابي وقاص در كربلا


سعد بن ابي وقاص از سرداران معروف صدر اسلام بود كه در جنگ هاي اعراب با ايرانيان نام آور شد و تاريخ اسلام او را به عنوان فاتح مدائن (تيسفون) پايتخت سلاطين ساساني مي شناسد. در آن جنگ عمر بن سعد تازه متولد شده بود و در آن جنگ شركت نداشت و بعد از اين كه به سن رشد رسيد خود را به معاوية بن ابوسفيان نزديك كرد و


يكي از رجال دربار معاويه شد و يزيد در تاريخي كه اينك نقل مي كنيم او را حاكم راقس يا (ري) كرد يعني حاكم منطقه اي از ايران كه اينك تهران در آن قرار دارد. در پايان سال شصتم هجري عمر بن سعد بن ابي وقاص وارد كوفه شد تا اين كه به وضع املاكي كه در آن منطقه داشت رسيدگي كند و آن گاه، به ايران برود و حكومت راقس (ري) را از (عروة بن نعيم بن مقرن) تحويل بگيرد. در آغاز اين بحث تاريخي گفتيم كه ري در سال بيست و دوم هجري به دست (نعيم بن مقرن) براي اعراب فتح شد و (عروه) حاكم ري پسر فاتح آن شهر بود ولي بر اثر واقعه اي كه در آغاز اين بحث گفتيم يعني اجتماع بزرگان ايراني در باغ بها در ري مغضوب يزيد واقع گرديد و يزيد بن معاويه او را از حكومت ري خلع كرد و عمر بن سعد بن ابي وقاص را به جاي او به حكومت راقس انتخاب نمود و به عروة بن نعيم بن مقرن اطلاع داده شد كه تا ورود حاكم جديد امور ري را اداره نمايد و بعد از اين كه عمر بن سعد بن ابي وقاص وارد شد كارهاي حكومت را به او تحويل بدهد. در هر حال عمر بن سعد براي تمشيت امور املاك خود در كوفه بود و مي خواست به ايران برود.

عبيدالله بن زياد درصدد برآمد كه براي دستگيري حسين بن علي (ع) مردي را انتخاب نمايد و بعد از اين كه چند نفر را از نظر گذرانيد به ياد (عمر بن سعد بن ابي وقاص) افتاد آن مرد، از لحاظ عبيدالله بن زياد حاكم عراقين سه مزيت داشت. اول اين كه دشمن حسين (ع) بود و اين دشمني، موروثي به شمار مي آمد و پدرش هم با علي بن ابن طالب (ع) پدر حسين دشمن بوده است. دوم اين كه عمر بن سعد بن ابي وقاص مردي بود دلير. سوم اين كه در كارها استقامت داشت و تا كاري را به انجام نمي رسانيد دست از آن نمي كشيد. حاكم عراقين آيا مي دانست كه عمر بن سعد از طرف يزيد به حكومت ري منصوب گرديده است؟ چون حكومت ري يكي از مشاغل بزرگ دنياي اسلامي بود و نظر به اين كه عمر بن سعد وارد كوفه شد تا اين كه املاك خود را مورد رسيدگي قرار بدهد بعيد مي نمايد كه حاكم عراقين از منصب جديد عمر بن سعد بدون اطلاع مانده باشد. زيرا وقتي مردي سرشناس مانند عمر بن سعد وارد شهري چون كوفه آن زمان (كه بزرگ نبوده) مي شود با روش معمول در كشورهاي شرق كه مردم شهر، به ديدن تازه وارد (اگر سرشناس بود) مي رفتند و لو هيچ آشنائي با او نداشته باشند، عبيدالله بن زياد حاكم كوفه و بصره، به احتمال نزديك به يقين مي دانسته كه عمر بن سعد حاكم ري شده است. معذا آن قدر به او اعتماد داشته، كه از او خواسته است كه حسين (ع) را دستگير كند يا به قتل برساند.

در بعضي از منابع نوشته شده كه عمر بن سعد هنگامي كه مامور دستگيري يا قتل حسين (ع) شد، هنوز حاكم ري نشده بود و به او وعده دادند كه اگر حسين را دستگير كند يا به قتل برساند حاكم ري خواهد شد اما عده اي از مورخين و محدثين قديم از جمله (ابن جبير) و (ابونعيم) گفته اند كه وقتي عمر بن سعد وارد كوفه شد كه املاكش را مورد رسيدگي قرار بدهد به فرمان يزيد بن معاويه حاكم ري شده بود.


عبيدالله بن زياد كسي را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواهش كرد كه ملاقاتش كند. وقتي عمر بن سعد وارد اطاق گرديد حاكم عراقين تا نزديك در به استقبالش رفت و دستش را گرفت و كنار خود نشانيد. راجع به مذاكره عمر بن سعد با حاكم عراقين دو روايت هست كه ما هر دو را ذكر مي كنيم. طبق روايت اول مذاكره عبيدالله بن زياد با عمر بن سعد از اين قرار بوده است. حاكم عراقين گفت آيا اطلاع داري كه حسين بن علي (ع) از مكه به بين النهرين آمده و اينك در نينوا مي باشد. عمر بن سعد اظهار بي اطلاعي كرد. حاكم عراقين گفت من (حر بن يزيد رياحي) را مامور دستگيري حسين كرده ام ولي او تعلل مي كند و من نسبت به وي ظنين هستم و فكر مي كنم، نمي خواهد حكم مرا اجرا نمايد و به همين جهت تصميم گرفتم از تو خواهش كنم كه فرماندهي سپاهي جديد را كه از اين جا براي دستگيري يا قتل حسين خواهيم فرستاد بر عهده بگيري. من مي دانم كه تو حاكم ري هستي و بايد به مقر حكومت خود بروي اما براي اين كه بزرگترين دشمن خليفه را كه حسين بن علي (ع) مي باشد دستگير كني يا به قتل برساني مي تواني چند روز، رفتن خود را به ري تاخير بيندازي و من به تو اطمينان مي دهم كه خليفه از خدمتي بزرگ كه تو به او مي كني آنچنان راضي و خوشوقت خواهد شد كه تو را فرمانفرماي تمام عراق عجم خواهد كرد. وانگهي تو به اينجا آمدي كه چندين روز در اين جا بماني و املاكت را مورد رسيدگي قرار بدهي و من تقريبا يقين دارم كه در همين چندين روز، كار حسين (ع) را خواهي ساخت و خليفه هم به تو ايراد نخواهد گرفت چرا ورودت به ري به تاخير افتاد و آيا تو به خليفه گفته بودي كه به كوفه مي روي و در اين جا چندين روز توقف خواهي كرد. عمر بن سعد گفت بلي، اين موضوع را به خليفه گفته بودم. عبيدالله بن زياد گفت پس اشكالي وجود ندارد و من از اين جهت از تو خواهش مي كنم كه اين كار را بر عهده بگيري كه امروز، در اين جا، لايق تر از اتو سرداري وجود ندارد و هيچ يك از سرداراني كه امروز در بين النهرين هستند غير از يكي از آن ها كه من مجبورم او را در قادسيه نگاه دارم نمي توانند مثل تو اين كار را به انجام برسانند و خليفه را راضي و خشنود كنند. في المثل (شمر بن ذي الجوشن ضبابي) يك مرد بيرحم و آدم كش است اما يك سردار جنگي لايق نيست و نمي توان فرماندهي قشون را به او واگذار كرد. (خولي بن يزيد اصبحي) مردي است مردد و آن قدر ترديد دارد كه در ميدان جنگ براي اخذ يك تصميم كوچك از بامداد تا شام فكر مي كند و يك چنين مرد را نمي توان فرمانده سپاه كرد. (كعب بن طلحه دارمي) مردي است كه من يقين دارم به خليفه وفادار است اما مردي تنبل مي باشد و فرمانده سپاه نبايد تنبل باشد، و مانند تو، در بامداد، بايد زودتر از تمام سربازانش از خواب بيدار شود و برخيزد و شب ديرتر از تمام سربازانش بخوابد. (نصر بن خرشه نميمي) مردي است جدي و دلير ولي افسوس كه مورد سوءظن مي باشد و من مي ترسم او را به فرماندهي سپاه انتخاب كنم و بيم دارم كه با تمام سربازان خود به حسين ملحق شود. (يزيد بن ركاب كلبي)


مردي است مورد اعتماد اما شرابخوار مي باشد و نمي تواند بامداد، زود از خواب برخيزد و بعد از برخاستن تا ظهر گرفتار خمار شراب است و حال كار كردن ندارد. (سنان بن انس نخعي)مردي است از طرفداران خليفه اما آن قدر پر توقع مي باشد كه هيچ پاداش او را راضي و اقناع نمي كند. (مضاير بن رهينه مازني) با اين كه مردي است بلند قامت و به ظاهر با شكوه اما ترسو مي باشد و لياقت فرماندهي سپاه را ندارد. (عروة بن قيس) مردي است با جرئت و مورد اعتماد، اما دائم از درد كمر مي نالد و من نمي توانم مردي را كه پيوسته از درد كمر مي نالد و نمي تواند سوار بر اسب شود، فرمانده سپاه بكنم. در بين سرداراني كه در بين النهرين هستند فقط يك نفر از آنها كه (حصين بن نمير سكوني) مي باشد مورد اعتماد من است ولي او فرماندهي پادگان قادسيه را بر عهده دارد و من نمي توانم او را از آنجا، به نقطه ديگر منتقل كنم. اما تو واجد تمام صفاتي هستي كه بايد در يك فرمانده سپاه وجود داشته باشد و از آن صفات گذشته من اطلاع دارم كه بي ميل نيستي حسين (ع) را از بين ببري؟ عمر بن سعد گفت شايد اين طور باشد اما اگر من فرماندهي سپاهي را كه بايد برود و حسين را دستگير كند يا به قتل برساند بر عهده بگيرم آيا از وظيفه خود منحرف نشده ام و در وظيفه اي كه به من مربوط نيست دخالت نكرده ام زيرا خليفه مرا براي فرماندهي اين سپاه و دستگيري يا قتل حسين انتخاب نكرده است.

عمر بن سعد بن ابي وقاص ضمن اين حرف نكته اي را تذكر داد كه شايد اگر يك شخص ثالث در آن جا حضور مي داشت نمي فميد. اما عبيدالله بن زياد فهميد كه عمر بن سعد مي خواهد بگويد من حاكم ري هستم و مردي چون تو كه حاكم كوفه هستي نمي تواني مرا به فرماندهي سپاه انتخاب كني چون منصب من اگر برتر از از منصب تو نباشد كوچكتر نيست. حاكم عراقين گفت من مي دانم كه تو، از رجال بزرگ دربار خليفه هستي و فرمان نصب تو به فرماندهي سپاهي كه مامور مي شود حسين را دستگير كند يا به قتل برساند بايستي از طرف خليفه صادر گردد و من هم اكنون فرماني از خليفه آماده مي كنم كه تو را به فرماندهي آن سپاه نصب كرده است. عمر بن سعد ابي وقاص از قبيله (زهري)، از آن حرف حيرت كرد و گفت اگر خليفه مرا به فرماندهي آن سپاه انتخاب كرد، چرا وقتي من از او خداحافظي كردم تا اين كه به اين جا بيايم و از اين جا به ري بروم راجع به اين موضوع چيزي به من نگفت؟ عبيدالله بن زياد جواب داد، در آن موقع خليفه نمي دانست كه تو براي دستگيري يا قتل حسين (ع) شايسته ترين سردار جنگي هستي. عمر بن سعد گفت از اين قرار بعد از اين كه من به راه افتادم او فرمان را صادر كرد و براي تو فرستاد. عبيدالله بن زياد گفت فرمان نصب تو به سمت فرماندهي سپاه روي سفيد مهري كه خليفه به من داده است نوشته مي شود و اميدوارم ايراد نگيري كه فرمان نصب تو را من صادر مي كنم و چون آن فرمان روي سفيد مهر خليفه نوشته مي شود او تو را به سمت فرماندهي سپاه انتخاب مي نمايد.

بعد، حاكم عراقين گفت: من از اين جهت فرمان نصب تو را به سمت فرمانده سپاه مي نويسم كه از اين جا تا دمشق خيلي راه است و اگر پيكي بفرستيم تا اين كه فرمان نصب تو را خليفه صادر كند حسين (ع) از چنگ ما بدر خواهد رفت. ولي همين امروز كه


من فرمان مربوط به نصب را روي سفيد مهر مي نويسم، به وسيله يك پيك سريع السير نامه اي براي خليفه خواهم نوشت و به او اطلاع خواهم داد كه از تو خواهش كردم كه فرماندهي سپاه را بر عهده بگيري. عمر بن سعد گفت اين پيك سريع السير نامه مرا هم بايد ببرد چون وظيفه من نيز اقتضا مي كند كه نامه اي به خليفه بنويسم و بگويم براي اين كه خدمتي به او بكنم پيشنهاد تو را پذيرفتم. به اين ترتيب، بر طبق روايت عمر بن سعد موافقت كرد كه فرماندهي سپاهي را كه مامور دستگيري يا قتل حسين (ع) مي شود بر عهده بگيرد. اما روايتي ديگر نيز وجود دارد كه طبق آن بعد از اين كه عمر بن سعد وارد اطاق عبيدالله بن زياد شد و كنار او نشست اين اظهارات بين حاكم عراقين و حاكم ري مبادله شد. عبيدالله بن زياد از فقدان سردار جنگي مورد اعتماد، شكوه كرد و گفت سرداراني كه در بين النهرين هستند فاقد صفاتي مي باشند كه بايد در يك سردار جنگي وجود داشته باشد. آن گاه از عمر بن سعد بن ابي وقاص درخواست كرد كه فرماندهي سپاهي را كه بايد براي دستگيري يا قتل حسين (ع) برود بر عهده بگيرد. بر طبق اين روايت عمر بن سعد گر چه جزو رجال دربار يزيد بن معاويه خليفه اموي بود اما نسبت به حسين (ع) سوء نيت نداشت و نمي خواست كه فرماندهي آن سپاه را بر عهده بگيرد و گفت او حاكم ري مي باشد و بايد به مقر حكومت خود برود و اگر فرماندهي آن سپاه را بر عهده بگيرد مورد بازخواست شديد خليفه قرار خواهد گرفت. اما عبيدالله بن زياد فرماني از خليفه را به او نشان داد كه در آن يزيد بن معاويه حكم مي كرد كه عمر بن سعد ابي وقاص زهري فرماندهي آن سپاه را بر عهده بگيرد و حسين (ع) را دستگير كند يا به قتل برساند و بعد از خاتمه كار حسين (ع) بسوي مقر حكومت خود برود و در صورتي كه از قبول فرماندهي سپاه مزبور و دستگيري يا قتل حسين خودداري نمايد از حكوت ري معزول است. تاريخ فرمان مزبور تاريخ چندين روز قبل بود، و عمر بن سعد وقتي فرمان را ديد، يقين حاصل كرد كه از طرف يزيد صادر گرديده و غافل از اين بود فرمان مزبور سفيد مهري است كه خود عبيدالله بن زياد متن آن را نوشت. هر يك از اين دو روايت از لحاظ قرائن، بيش از روايتي كه خلاصه اش از اين قرار است صحيح به نظر مي رسد: عبيدالله بن زياد در جستجوي يك سردار جنگي لايق بود تا اين كه او را فرمانده سپاه كند و در آن موقع عمر بن سعد وارد كوفه شد و حاكم عراقين از او خواهش كرد كه وي را ملاقات نمايد و موضوع (حسين) را پيش كشيد و گفت اگر او فرماندهي سپاهي را كه بايد براي دستگيري يا قتل حسين برود بر عهده بگيرد او (يعني حاكم عراقين) از خليفه درخواست خواهد كرد كه به پاس خدمتي بزرگ كه عمر بن سعد به خليفه كرده او را به سمت حاكم ري منصوب نمايد و عمر بن سعد هم پيشنهاد حاكم عراقين را پذيرفت و به فرمان عبيدالله بن زياد فرمانده سپاه شد نه به فرمان خليفه. به موجب اين روايت عمر بن سعد گر چه مردي بسيار متمول و سرشناس محسوب مي شد اما از رجال دربار خليفه نبود و با حسين (ع) هم دشمني نداشت و برعكس به مناسبت اين كه مي دانست كه او نوه دختري پيغمبر اسلام است وي را محترم مي شمرد، آن چه اين روايت را نسبت به يكي از دو روايت مذكور در فوق ضعيف مي كند اين است كه عمر بن سعد


بنابر گفته تمام مورخين مردي بوده است بسيار توانگر و توانگران در پي منصب نيستند يا اين كه كمتر اتفاق مي افتد كه توانگران خواهان منصب باشند چون بيشتر از كساني كه دنبال منصب مي روند از اين جهت خواهان آن هستند كه ثروت بيندوزند و كسي كه توانگر باشد و از زندگي مرفه برخوردار شود خواهان منصبي كه توام با دردسر باشد نيست و منصبي كه بر طبق اين روايت مي خواستند به عمر بن سعد زهري بدهند توام با دردسر بود چون علاوه بر اين كه بايستي بر خلاف عقيده باطني خود با حسين بجنگد ممكن بود در جنگ به قتل برسد يا به سختي مجروح گردد. اين است كه يكي از دو روايت مذكور در فوق، با توجه به قرائن، بيشتر قوت دارد و عمر بن سعد چون از رجال دربار خليفه اموي بوده و چون حكومت ري را داشته، طبق روايت اول خواسته كينه خود را نسبت به حسين (ع) فروبنشاند و طبق روايت دوم نمي توانسته از عهده دار شدن فرماندهي سپاه، خودداري كند زيرا حكومت ري را از دست مي داده و مغضوب يزيد بن معاويه خليفه اموي مي شده است. حسين (ع) به روايتي روز دوم محرم سال شصت و يكم هجري وارد كربلا شد و در محلي واقع در دو كيلومتري شط فرات در ساحل راست شط يعني ساحل غربي توقف كرد علت اين كه بين محل توقف كاروان حسين (ع) و شط فرات دو كيلومتر فاصله وجود داشت اين بود كه حر بن يزيد رياحي قسمتي از نيروي خود را بين محل توقف كاروان حسين (ع) و شط قرار داد تا اين كه حسين (ع) از فرات عبور نكند و به روايتي خود را به ايران نرساند. حر بن يزيد رياحي هم در آن منطقه نمي توانست خيلي به شط نزديك شود زيرا كنار رودخانه در آن جا نيزار و نيمه باطلاقي بود و حر بن يزيد ناگزير از شط كناره گرفت. اگر حر بن يزيد در فصل تابستان در آنجا توقف مي كرد هنگام شب، حشراتي كه از منطقه نيمه باطلاقي كنار شط برمي خاستند مانع از اين مي شدند كه سواران و اسبان سپاه (حر) استراحت كنند. اما به مناسبت فرارسيدن پائيز آزار حشرات كمتر شده بود و سواران و اسبان سپاه حر هنگام شب مي توانستند استراحت كنند. روايتي ديگر حاكي از اين است كه حسين روز سوم ماه محرم سال شصت و يكم هجري وارد كربلا شد و اگر اين طور باشد ورود عمر بن سعد ابي وقاص در ظهر روز ششم ماه محرم به كربلا از لحاظ تاريخ وقايع، عادي به نظر نمي رسد.

چون بين سوم و ششم ماه محرم و در واقع بين سوم و پنجم آن ماه عبيدالله بن زياد كه در كوفه بوده، بايد از ورود حسين (ع) به كربلا اطلاع حاصل كرده باشد و عمر بن سعد بن ابي وقاص را براي فرماندهي سپاه موافق كند و او هم بتواند با سپاه، خود را به كربلا برساند. بوركهاردت آلماني كه در اين بحث از او ياد كرده ايم نيز عقيده دارد كه تاريخ وقايع متواتر، آن طور كه از روي روايات به نظر مي رسد منظم نيست و بر حسب قاعده بايستي بين تاريخ ورود حسين (ع) به كربلا و تاريخ ورود عمر بن سعد بن ابي وقاص به آنجا فاصله اي بيشتر وجود داشته باشد زيرا فاصله بين كوفه و كربلا نود و پنج كيلومتر (به مقياس امروز) بوده است. در روز ششم ماه محرم هنگام ظهر عمر بن سعد بن ابي وقاص با سه هزار سرباز و به روايتي با شش هزار سرباز وارد كربلا


شد و در جنوب كاروان حسين (ع) توقف كرد و اردوگاه به وجود آورد. اما در روزهاي بعد به طوري كه از روايات مختلف مستفاد مي شود سربازان ديگر از كوفه وارد كربلا شدند و همه تحت فرماندهي عمر بن سعد بن ابي وقاص قرار گرفتند. از ظهر روز ششم ماه محرم كه عمر بن سعد وارد كربلا شد تا روز دهم محرم وصول نيروهاي امدادي به كربلا ادامه داشته است. حتي در عصر روز دهم محرم نيز يك هنگ هزار نفري از سربازان براي كمك به نيروي عمر بن سعد وارد كربلا شدند در صورتي كه در آن موقع حسين (ع) به قتل رسيده است. آن طور كه از روايات مختلف برمي آيد نيروئي كه در كربلا عليه حسين (ع) متمركز گرديد حداكثر سي هزار سرباز پياده و سوار بوده و حداقل، چهار هزار سرباز پياده و سوار عليه حسين (ع) در كربلا متمركز شده است. حتي رقم اخير هم به نظر مي رسد مبالغه باشد زيرا وقتي حسين وارد كربلا شد كاروان او، از دويست تن تجاوز نمي كرد و عده اي از آن ها زن ها و اطفال و خدمه و چهارپاداران و شتربانان بودند كه از لحاظ جنگي، به حساب نمي آمدند و براي از پا درآوردن آن عده، ولو هر دويست تن مرد جنگي بودند چهار هزار سرباز پياده و سوار را در يك نقطه متمركز نمي كنند. در تاكتيك عمر بن سعد وقاص كه يك سردار جنگي بوده، يك روش غير منطقي ديده مي شود و آن اين است كه وقتي وارد كربلا شد در جنوب كاروان حسين (ع) موضع گرفت در صورتي كه بايستي كاروان حسين (ع) را محاصره كند و از يك سردار جنگي برجسته چون او ارتكاب آن خبط بعيد است.

عمر بن سعد كه با شش هزار سرباز وارد كربلا شد بايستي بدون يك لحظه فوت وقت قسمتي از نيروي خود را به شمال كاروان حسين (ع) بفرستد كه وي نتواند از راه شمال خود را نجات بدهد. گرچه بعد از ورود عمر بن سعد به كربلا حر بن يزيد رياحي كه از طرف شرق و غرب كاروان حسين (ع) را محاصره كرده بود خود را تحت فرماندهي عمر بن سعد براي اجراي اوامر او آماده كرد. ولي ديديم كه عبيدالله بن زياد به عمر بن سعد گفت من نسبت به حر بن يزيد ظنين هستم و عمر بن سعد بايستي بعد از ورود به كربلا آن مرد مظنون را از نزديك كاروان حسين به جاي ديگر منتقل نمايد و خود از طرف شرق و غرب كاروان حسين را محاصره كند. اما اين كار را نكرد و بعد از ورود عمر بن سعد به كربلا سربازان ابواب جمع حر بن يزيد همچنان در مشرق و مغرب كاروان حسين (ع) بودند. خلاصه، عمر بن سعد بن ابي وقاص، بعد از ورود به كربلا نه سربازان حر بن يزيد را از نزديكي حسين (ع) دور كرد و نه خود در صدد محاصره كردن اردوي كوچك حسين (ع) برآمد. اگر عمر بن سعد مردي بدون تجربه بود فكر مي كردند كه از روي غفلت از محاصره نيروي كوچك حسين (ع) خودداري كرده است. ولي آن مرد يك سردار جنگي برجسته بود و زير دست پدرش (سعد بن ابي وقاص) پرورش يافت و مي دانست كه در جنگ، هر كس كه بتواند نيروي حريف را محاصره كند فاتح خواهد شد. ممكن است بگوئيد كه عمر بن سعد هنوز مامور جنگ با حسين (ع) نشده بود. اما ديديم در فرمان يزيد بن معاويه كه از طرف عبيدالله بن زياد به عمر بن سعد داده شد نوشته شده بود كه وي مامور است كه حسين (ع) را دستگير كند يا به قتل برساند و


لذا عمر بن سعد وقتي وارد كربلا شد مامور جنگ كردن بود و بايد بدون درنگ درصدد برآيد كه حسين (ع) را دستگير كند و اگر مقاومت كرد او را به قتل برساند. در صورتي كه بعد از ورود به كربلا در جنوب كاروان حسين اردوگاه بوجود آورد و راه را براي او بازگذاشت كه از طرف شمال برود. آيا اين روش عمر بن سعد بن ابي وقاص علتي غير از اين داشت و او در باطن مايل نبود كه حسين (ع) دستگير شود يا به قتل برسد؟ و آيا يك مورخ بي طرف مي تواند براي روش عمر بن سعد علتي غير از اين فرض نمايد؟ عمر بن سعد مثل حر بن يزيد نبود كه خود را مديون جوانمردي حسين (ع) بداند با او مدارا كند. اگر از شايعه خصومت او با حسين (ع) بگذريم او مردي بوده است جنگي و مامور دستگيري يا قتل حسين و مكلف بوده ماموريت خود را بدون اتلاف وقت به موقع اجرا بگذارد. اما او به جاي اين كار عصر روز ششم محرم، شخصي را با يك نامه نزد حسين (ع) فرستاد و در آن نوشته از حسين پرسيد كه عزمش چيست و براي چه به آنجا آمده است. حسين به حامل نامه گفت: مردم كوفه نامه ها به من نوشتند و از من دعوت كردند كه به كوفه بروم و پيشوائي آن ها را بر عهده بگيرم اما از رفتن من به كوفه ممانعت كردند و لذا من به اين جا آمدم تا اين كه از اين جا بتوانم بجائي بروم كه در آنجا وظيفه خود را نسبت به دين خود به انجام برسانم. عمر بن سعد وقتي جواب حسين بن علي (ع) را دريافت كرد حامل نامه را كه به اسم قرة بن قيس خفطلي خوانده مي شد مامور كرد كه باز نزد حسين (ع) برود و از او دعوت كند كه آن شب با وي غذا صرف نمايد و حسين آن دعوت را پذيرفت و به روايتي براي صرف غذا به اردوگاه عمر بن سعد رفت و به روايت ديگر حسين (ع) دعوت آن مرد را به اين شرط پذيرفت كه عمر بن سعد به كاروان او بيايد و در آن جا غذا بخورد و فرمانده سپاه به كاروان حسين (ع) رفت و در خيمه او، با نوه دختري پيغمبر اسلام غذا صرف نمود. به موجب روايت اول كه بر طبق آن حسين (ع) براي صرف غذا به اردوگاه عمر بن سعد رفت، فرمانده سپاه در آن شب براي پذيرائي از حسين (ع) اغذيه گوناگون و آشاميدني هاي گوارا فراهم نمود و طوري آن ميهماني در نظر بعضي از افسران سپاه عمر بن سعد عجيب آمد كه (خولي بن يزيد اصبحي). نامه اي به عبيدالله بن زياد حاكم عراقين نوشت و در آن گفت عمر بن سعد را مامور كرده اي كه حسين (ع) را دستگير نمايد يا اين كه به قتل برساند. ولي او به جاي اجراي امر تو، حسين (ع) را به ضيافت دعوت مي كند و اغذيه لذيذ و آشاميدني هاي گوارا به او مي خوراند و به نظر مي رسد كه نمي خواهد دستور تو را به موقع اجرا بگذارد. در همان ساعت كه نامه خولي بن يزيد اصبحي به حاكم عراقين رسيد نامه اي ديگر هم از عمر بن سعد به او واصل گرديد و در آن عمر نتيجه مذاكره خود را با حسين (ع) بيان كرد و گفت: (امشب من از حسين (ع) براي صرف غذا دعوت كردم و دعوتم را پذيرفت و بعد از صرف غذا از او پرسيدم چرا به كربلا آمده و چه تصميم دارد؟ او گفت كه سكنه كوفه از او دعوت كرده بودند كه به آن شهر برود و پيشوائي آن ها را بر عهده بگيرد ولي از رفتنش به كوفه ممانعت نمودند و او قصد دارد از بين النهرين به جاي ديگر برود و در آن جا وظيفه ديني خود را به انجام برساند من از حسين (ع) پرسيدم


آنجا كجاست و او جواب داد منطقه ايست دور از بين النهرين ولي گمان من اين است كه حسين (ع) قصد دارد به ايران برود).

اگر روايت مربوط به اين دعوت و صرف غذا واقعيت داشته باشد و جواب عبيدالله بن زياد را هم كه به عمر بن سعد داد. بپذيريم، حاكم عراقين در جواب عمر بن سعد اين نامه را نوشت: (انتخاب تو به فرماندهي سپاه بين النهرين از اين جهت نبود كه بروي و با حسين (ع) مذاكره كني و از او بپرسي به كجا مي رود، اگر مقرر بود كه شخصي براي مذاكره با حسين (ع) انتخاب شود مردي را انتخاب مي كردم كه اهل بيان و فصاحت باشد نه مردي چون تو را كه اهل شمشير هستي و وظيفه اي كه براي تو تعيين گرديده بدون ابهام است و تو بايستي حسين را دستگير كني و اگر مقاومت كرد او را به قتل برساني و اگر متوسل به دفع الوقت بشوي و حسين (ع) از چنگ ما بگريزد واي بر تو).