بازگشت

در جستجوي كاروان حسين


قبل از اين كه عبدالله بن يقطر كشته شود حاكم كوفه به حصين بن نمير فرمانده پادگان قادسيه واقع در مغرب كوفه امر كرد كه چشم هاي خود را بگشايد و صحرا را در نظر بگيرد و همين كه حسين بن علي (ع) را يافت دستگيرش كند و به كوفه بفرستد. عبيدالله بن زياد گفت چون به احتمال زياد مقصد حسين (ع) كوفه است و فرستاده او عبدالله بن يقطر هم به سوي كوفه روان بود كه دستگير شد از قادسيه خواهد گذشت و او يعني حصين بن نمير براي دستگيري وي فرصت مقتضي به دست خواهد آورد. فرمانده


پادگان قادسيه چندين دسته از سواران را كه با شتر جماز حركت مي كردند به اطراف فرستاد. و دو دسته از جماز سواران مامور شدند كه در راهي كه از مكه به قادسيه مي رسيد كاوش نمايند كه كاروان حسين را كشف كنند.

ما راجع به آن راه تا حدودي كه سبب انحراف از بحث اصلي نشود صحبت كرده ايم و مسافر وقتي كه به قادسيه مي رسيد از قسمت هاي بياباني راه گذشته و وارد قسمت هاي آباد مي گرديد و از آن به بعد وارد منطقه اي مي شد كه دو رود فرات و دجله آن را مشروب مي كرد. چند دسته از سواران جماز هم مامور شدند كه در قسمت هاي ديگر كاوش نمايند تا اين كه كاروان حسين (ع) را كشف كنند. آن قسمت ها كه مورد كاوش جماز سواران قرار مي گرفت نيز داراي راه، اما كور راه بود. جماز سواران مي دانستند كه چون كاروان (حسين بن علي) بزرگ است نمي تواند از وسط بيابان عبور كند و از هر طرف كه برود بايد از راه عبور نمايد. چون راه ها ولو كور راه مي بود به آب مي رسيد اما اگر از بيابان مي رفتند خود را به قضا و اتفاق مي سپردند و ممكن بود به آب برسند يا نرسند و با اين كه به مناسبت فصل پائيز، كاروان ها خيلي احتياج به آب نداشتند باز محتاج حداقل آب بودند. جماز سواران قسمت هاي جنوبي را هم مورد اكتشاف قرار مي دادند كه شايد حسين (ع) به طرف جنوب رفته باشد تا اين كه خود را به بصره برساند. زيرا به طوري كه گفتيم عبيدالله بن زياد شنيده بود كه حسين (ع) قصد دارد به ايران برود و حصين بن نمير فرمانده پادگان قادسيه مي انديشيد كه حسين راه جنوب را پيش گرفته تا اين كه از بصره با كشتي عازم ايران گردد و گويا محتاج به تفصيل نباشد تا بدانيم كه در آن موقع دو شرط فرات و دجله، جداگانه وارد خليج فارس مي شد و اتصال آن دو شط، قبل از ورود به خليج فارس در دوره هاي بعد صورت گرفت.

با اين كه حصين بن نيمر دريافته بود كه عبدالله بن يقطر از قتل مسلم بن عقيل بدون اطلاع بوده فكر نمي كرد كه حسين از قتل نماينده خود در كوفه بدون اطلاع باشد. وي تصور مي نمود كه حسين چون از قتل مسلم بن عقيل در كوفه اطلاع حاصل كرده، تصميم خود را راجع به ورود بكوفه تغيير داده و به جاي ديگر مي رود و نظر به اين كه در هيچ نقطه از بين النهرين خود را در امنيت نمي بيند راه ايران را در پيش خواهد گرفت زيرا در آن جا، طرفداران زياد دارد.

يك روز پنج جماز سوار روي زمين، اثر عبور يك كاروان را ديدند و مشاهده كردند كه كاروان مزبور داراي شتر و اسب است. زيرا رد پاي شتران و اسبان بر زمين معلوم بود و بعضي از ردزن هاي بيابان هاي شرق، مي توانستند حتي سن شتران را از روي رد دست ها و پاهايشان تعيين كنند. آن روز تا شب سواران جماز رفتند و رد را تعقيب نمودند و بعد از اين كه تاريك شد توقف كردند و بار از پشت شتران برداشتند و با آبي كه داشتند قناعت كردند و مي دانستند كه روز ديگر به آب خواهند رسيد. در نيمه شب از دور صداي زنگ بگوششان رسيد و فهميدند كه زنگ كاروان است و اميدوار بودند كه كاروان به سوي آنها بيايد اما صداي زنگ كاروان كه در صحراهاي شرق، از فواصل دور بگوش مي رسد از بين رفت و آن گاه شب طولاني پائيز به انقضا رسيد و


صبح دميد و همين كه جماز سواران، از خواب بيدار گرديدند مشاهده كردند كه عده اي شتر سوار و عده اي پياده به سوي آنها مي آيند. آن ها در آغاز تصور كردند كه شتر سواران و پيادگان مزبور، همان ها هستند كه آنان ردشان را مي زدند. اما به زودي به اشتباه خود پي بردند براي اين شتر سواران و پيادگان از امتدادي مي آمدند كه نقطه مقابل جهتي بود كه آن ها بايستي در آن روز آن را تعقيب نمايند. جماز سواران شتران را آماده سواري نمودند ولي صبر كردند تا كارواني كه تصور مي شد تمام شب راه پيموده تا در آن موقع به آن جا رسيده است برسد. آنها بعد از اين كه كاروان مزبور نزديك شد فهميدند كه كاروان حسين نيست. زيرا حسين بن علي (ع) از بزرگان بود و بضاعت داشت و هنگام مسافرت با وسائلي سر مي كرد كه نشان مي داد وي مردي با بضاعت مي باشد و كارواني كه مي آمد، مسافريني عادي داشت و چشم هاي بصير جماز سواران ديد كه اهل كاروان از قبايل بدوي هستند. بعد از اين كه كاروان رسيد يكي از جماز سواران كه رئيس ديگران بود از يكي از افراد كاروان پرسيد كاروان سالار شما كيست؟

او گفت كاروان سالار ما رئيس قبيله است. جماز سوار پرسيد كه شما از چه قبيله هستيد؟ آن مرد گفت ما از قبيله (خدنه) مي باشيم.

جماز سوار گفت مرا نزد رئيس قبيله ببريد. آن مرد اطاعت كرد و جماز سوار را نزد رئيس قبيله كه مردي بود سالخورده برد و جماز سوار پرسيد شما از كجا مي آئيد و به كجا مي رويد؟ رئيس قبيله گفت ما از كاروان حسين بن علي جدا شده ايم و به سوي مسكن خود مي رويم. جواز سوار با حيرت پرسيد آيا شما با حسين بن علي (ع) بوديد. رئيس قبيله گفت بلي. فرمانده جماز سواران از رئيس قبيله (خدنه) پرسيد تو در كجا از حسين بن علي جدا شدي؟ آن مرد جواب داد ما در (زباله) از او جدا شديم. فرمانده جماز سواران پرسيد براي چه از او جدا شديد؟ رئيس قبيله خدنه گفت براي اين كه نمي خواستيم با خليفه بجنگيم. فرمانده جماز سواران پرسيد تو بايد بگوئي كه براي چه با حسين بودي. رئيس قبيله خدنه گفت ما شنيديم كه حسين بن علي كه مدتي در مكه بسر مي برد از طرف خليفه به سمت فرمانفرماي بين النهرين يا ايران انتخاب شده است و مي رود كه به محل حكومت خود برسد ما به راه افتاديم و به او ملحق شديم و در منزل هاي (واقصه) و (خزيميه) با او بوديم. وقتي به منزل زباله رسيديم ما متوجه شديم كه وضع حسين بن علي (ع) نسبت به خليفه غير از آن است كه تصور مي كرديم.

فرمانده جماز سواران پرسيد چگونه شما فهميديد كه حسين (ع) از طرف خليفه به حكومت بين النهرين يا ايران انتخاب نشده است. رئيس قبيله خدنه گفت وقتي كه ما وارد زباله شديم كارواني كه از كوفه مي آمد وارد آنجا شد و كاروانيان به ما و ديگران خبر دادند كه در كوفه به امر عبيدالله بن زياد حاكم آن جا مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را كه از طرفداران حسين بودند به قتل رسانيدند و حاكم كوفه گفته است كه حسين (ع) مهدور الدم است و هر كس كه او را ببيند اگر نتواند دستگيرش كند و به كوفه بياورد بايد به قتلش برساند زيرا بر خليفه خروج كرده و كسي كه بر خليفه خروج كند بايد كشته


شود. وقتي ما فهميديم كه حسين بن علي (ع) بر خليفه خروج كرده دانستيم كه اشتباه كرده ايم و لذا از او جدا شديم و اينك به اقامتگاه خود مي رويم.

فرمانده جماز سواران اين توضيح را پذيرفت و قبول كرد كه قبيله خدنه از روي اشتباه به حسين (ع) ملحق شد و بعد از اين كه دانست كه وي مخالف با يزيد مي باشد از او جدا گرديد. اما رئيس قبيله خدنه با اين كه مثل تمام اعراب بدوي، ساده بود وقتي جماز سواران را ديد فهميد كه بايد احتياط كند و حقيقت را نگويد. نه او اشتباه كرده بود نه مردان قبيله اش و همه، وقتي به حسين ملحق شدند مي دانستند كه وي مخالف با يزيد بن معاويه مي باشد. وقتي رئيس قبيله خدنه جماز سواران را ديد آن ها را نشناخت و ندانست از مردان حاكم كوفه هستند اما عرب باديه اگر آدمي را نشناسد شتر را مي شناسد و شناسائي شتر جزو فطرت عرب باديه است و همين كه چشم رئيس قبيله خدنه به شتران جماز سفيد رنگ و ماده افتاد دانست كه از شتران دستگاه خليفه هستند. معاويه وقتي خليفه شد، توجهي مخصوص نسبت به پرورش شترهاي اصيل بذل كرد و مربيان شتر را واداشت كه با تناسل شتران سفيد با شتران سفيد، هر قدر ممكن است شتران جماز سفيد رنگ بپرورانند و تمام آن شترها براي اين كه با شترهاي ديگر متشبه نشوند داغ داشتند. معاويه يك سپاه از جماز سواران تشكيل داد كه همه شترهاي جماز سفيد رنگ داشتند و قسمتي از شترهاي سپاه، ماده بود زيرا شترهاي جماز ماده، از شترهاي نر سريع تر حركت مي كردند. همان طور كه در اين دوره، يك ارتش، در قسمت هاي مختلف كشور پادگان دارد، سپاه جماز سوار معاويه هم در قسمت هاي مختلف كشورهاي اسلامي، مشروط بر اين كه در آن جا شتر مورد استفاده قرار مي گرفت پادگان داشت و از جمله در كوفه داراي پادگان بود. سپاه جماز سوار، بعد از مرگ معاويه به پسرش يزيد رسيد و همچنان در كوفه داراي پادگان ولي كوچك بود و همين كه چشم رئيس قبيله خدنه به شترهاي جماز ماده و سفيد رنگ افتاد قبل از اين كه داغ آن ها را ببيند دانست كه جماز سواران از سپاه جماز يزيد هستند و بايد طوري حرف بزند كه به قتلش نرسانند يا آزارش نكنند. بعد از اين كه رئيس قبيله خدنه توانست با ظاهر سازي فرمانده جماز سواران را قائل كند كه وي بر اثر اشتباه به حسين پيوسته بود و بعد از اين كه به اشتباهش پي برد از او جدا شد، فرمانده جماز سواران از او پرسيد آيا تو وقتي از حسين جدا شدي، او در زباله بود. ريئس قبيله خدنه گفت: بلي. فرمانده جماز سواران گفت آيا اينك مي تواني حدس بزني كه حسين در كجاست؟ رئيس قبيله خدنه گفت فكر مي كنم كه در كوفه است. فرمانده جماز سواران با حيرت پرسيد مگر حسين نمي دانست كه اگر به كوفه برود كشته خواهد شد و مگر از قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروه مطلع نگرديد. رئيس قبيله خدنه گفت از مرگ آنها مطلع شد ولي به طوري كه من شنيدم باز مي خواست به كوفه برود. فرمانه جماز سواران پرسيد آيا پس از اين كه حسين (ع) از كشته شدن آن دو نفر در كوفه مطلع شد تو با او صحبت كردي؟ رئيس قبيله خدنه پرسيد كه را مي گوئي. فرمانده جماز سواران گفت بديهي است حسين را مي گويم. رئيس قبيله اظهار كرد من با او صحبت نكردم و بعد از اين كه ما به اشتباه خود پي برديم از حسين


جدا شديم. فرمانده جماز سواران پرسيد چند نفر با حسين بودند. رئيس قبيله گفت نزديك دو هزار نفر با او بودند. فرمانده جواز سواران از آن عدد حيرت كرد و پرسيد آنها را مي شناسي. رئيس قبيله خدنه گفت عده اي از آن ها قبايلي بودند كه مثل ما به حسين پيوستند و بقيه از افراد خانواده اش مي آمدند. فرمانده جماز سواران پرسيد آيا مي داني قبايل ديگر كه با حسين بودند كه هستند. آن مرد گفت من اسم قبايل (اسد) و(سود) را هم شنيدم [1] .

فرمانده جماز سواران گفت تو نام از قبيله اسد بردي و آيا آن قبيله هم با حسين بود؟ آن مرد گفت بلي. فرمانده جماز سواران گفت من تصور نمي كردم كه قبيله اسد به حسين بپيوندد. واقعيت اين است كه دو تن از مردان قبيله اسد با حسين (ع) بودند يكي به اسم (عبدالله) و ديگري به اسم (منذر) و رئيس قبيله خدنه تصور كرده بود كه تمام آن قبيله با حسين هستند.

فرمانده جماز سواران پرسيد آيا تو فهميدي كه قبايل ديگر هم مثل قبيله شما اشتباه كرده بودند با اين كه آنها مي دانستند كه حسين بر خليفه خروج كرده است.

آن مرد گفت من از وضع قبايل ديگر اطلاع ندارم ولي فكر مي كنم كه آنها هم مثل ما اشتباه كرده بودند و تصور مي كردند كه حسين (ع) از طرف خليفه به حكمراني بين النهرين يا ايران منصوب شده است و لابد بعد از اين كه به اشتباه خود پي بردند او را ترك نمودند. فرمانده جماز سواران آن چه از رئيس قبيله خدنه شنيده بود به وسيله يك جماز سوار، به اطلاع عبيدالله بن زياد حاكم كوفه رسانيد و گفت كه از اظهارات رئيس قبيله خدنه اين طور معلوم مي شود كه همراهان حسين (ع) زياد هستند و من نمي توانم او را دستگير كنم ولي باز به طرف او خواهم رفت كه بدانم قصدش چيست و آيا قصد دارد خود را به كوفه برساند يا به جاي ديگر برود.


پاورقي

[1] سود (تقريبا بر وزن صولت) به معناي آقائي و برتري است (مترجم).