بازگشت

كاروان حسين در بيابان هاي نجد


در همان روز كه مسلم بن عقيل را بر بام دارالحكومه كوفه سر بريدند، حسين بن علي (ع) عزم مسافرت كرد.

ابن جبير كه در سال 540 هجري قمري در بلنسيه (والانس) از بلاد اسپانيا متولد شد و در سال 614 هجري قمري در اسكندريه واقع در مصر فوت كرد مي گويد كه حسين بن علي (ع) از قتل مسلم بن عقيل اطلاع نداشت. ولي شيعيان عقيده دارند كه حسين بن علي (ع) از قتل مسلم بن عقيل آگاه گرديد چون به عقيده شيعيان او امام بود و امام از همه چيز آگاه است. عده اي از بزرگان شيعه عقيده دارند كه وقوف امام بر قضايا وابسته به توجه است و اگر امام به چيزي توجه كند از آن آگاه مي باشد. في المثل هر گاه جواني به سفر رفته باشد و مادرش نداند كه آيا او زنده است يا مرده و براي وقوف بر اين موضوع به امام مراجعه نمايد، امام قبل از مراجعه آن زن نمي دانسته است كه آيا آن جوان زنده مي باشد يا مرده. اما بعد از اين كه آن زن به او مراجعه كرد به سوي آن جوان توجه مي كند و او را در هر نقطه باشد مي بيند و از وضعش مادر او را آگاه مي نمايد.

ما گفتيم كه حسين بن علي (ع) بعد از اين كه آغاز سفر كرد منزل اول را در (ذات عرق) بسر برد و منزل دوم او (ثعلبيه) بود و در سومين منزل در (اجاء) بسر برد. راجع به منازل سفر حسين بن علي (ع) بين مورخين اسلامي اختلاف وجود دارد. گر چه آن منازل تا قرن ها بعد از مسافرت حسين بن علي (ع) وجود داشت. اما مورخين اختلاف دارند كه در كدام روز، در چه منزل، سكونت كرد. علت به وجود آمدن آن اختلافات در روايت ها به طوري كه تذكر داده شد ناشي از اين است كه وقايع قرن اول هجري در قرن دوم نوشته شد و هيچ مورخ اسلامي، وقايع قرن اول هجري را نديد تا اين كه مشهودات خود را بنويسد بلكه مسموعات را نوشت. اولين كسي كه در اسلام كتاب نوشت بنابر گفته ابن النديم صحاف (ابن جريح) بود كه در سال هشتادم هجري متولد گرديد و در سال يكصد و چهل و نهم زندگي را بدرود گفت و او مورخ نبود بلكه راجع به فقه كتاب نوشت بدون اين كه كتاب يا كتاب هاي او امروز موجود باشد. در هر حال بنابر نوشته بعضي از مورخين اسلامي سومين منزل حسين بن علي (ع) در راه بين النهرين اجاء بوده است و گفتيم در همان مكان بود كه (طرماح) فرزند حكم طائي حسين بن علي (ع)


را ملاقات كرد و او نيز حيرت نمود چرا حسين هنگام حج از مكه حركت كرده و براي حج در آن جا نمانده و حسين (ع) به او گفت كه در مكه خود را در معرض خطر مي ديده و مجبور شده كه آن جا را ترك كند و قصد دارد كه به بين النهرين برود. طرماح بن حكم طائي گفت يا حسين (ع) من در منطقه ييلاقي اين جا در كوه هاي اجاء يك باغ دارم و در آن باغ خانه اي ساخته ام و آن جا براي سكونت خوب است و به جاي اين كه به بين النهرين بروي به باغ من بيا و چندي در آن جا بسر ببر. من يقين ندارم كه در آن باغ به تو خوش خواهد گذشت ولي اطمينان دارم كه در آن جا خطري تو را تهديد نخواهد كرد زيرا باغ من در كوه هاي اجاء در مكاني واقع شده كه بايد از يك راه باريك كوهستاني به آنجا بروند و كافي است كه آن راه باريك را سنگ چين كنند يا ديواري مقابل آن بسازند تا اين كه كسي نتواند خود را به باغ برساند. حسين بن علي (ع) گفت من از طرف خود نماينده اي به بين النهرين فرستاده ام و او با مردم كوفه تماس گرفته و آنها به وسيله وي با من بيعت كرده اند.

اين بيعت، بين من و آنها عهدي به وجود آورده و من بايد بر عهد خود استوار بمانم. طرماح وقتي ديد كه حسين(ع) مصمم است به بين النهرين برود ديگر چيزي نگفت و اجازه رفتن خواست.

حسين در اجاء بيش از يك روز توقف نكرد و بعد، به سوي منيه (به روايتي) به راه افتاد منيه در وسط صحرا بود اما از يك رشته كوه، آب دريافت مي كرد و مردم آن زراعت پيشه بودند و بخصوص محصول صيفي منيه در عربستان مركزي آن روز، شهرت داشت و در آن فصل پائيز در منيه خربوزه هاي شيرين ديده مي شد. اقوام عربستان مركزي ضرب المثلي داشتند به اين مضمون (خربوزه منيه را بخور و بمير). يعني مبادا قبل از مرگ خربوزه منيه را نخورده باشي چون كسي كه آن خربوزه را نخورد و بميرد ناكام مرده است و از پيغمبر اسلام (ص) حكايت مي كند كه مي گفت خربوزه منيه يكي از بهترين نعمت هاي خدا مي باشد. ولي اهل شوخي مضمون (خربوزه منيه را بخور و بمير) را طور ديگر تعبير مي كردند و آن را با اين مضمون ادا مي نمودند كه اگر خربوزه منيه را بخوري خواهي مرد يعني خربوزه منيه، كشنده است. اما خربوزه منيه كشنده نبود و حسين (ع) در منيه دو روز توقف كرد تا اين كه افراد خانواده و همراهانش بتوانند از خربوزه آن جا در آن فصل پائيز كه موقع رسيدن خربوزه بود استفاده نمايند. خربوزه منيه بعد از اين كه هوا سرد مي شد، به مكه حمل مي گرديد و آن را براي بزرگان مكه، به تحفه مي بردند و كساني كه وسيله داشتند، از منيه خربوزه را به مدينه حمل مي كردند. در فصل پائيز مسافري كه به منيه نزديك مي شد، تا چشمش مي ديد كشت زار خربوزه را از نظر مي گذرانيد. در آن جا هندوانه هم كاشته مي شد اما نه به اندازه خربوزه و سكنه منيه بخصوص در كشت خربوزه تخصص داشتند. (بوركهاردت) آلماني مي گويد در شرق، هر جا كه داراي زمين شن زار و قدري شور و كم آب است، خربوزه شيرين دارد و در اروپا خربوزه، شيرين نمي شود براي اين كه داراي زمين شور نيست و در فصل تابستان باران مي بارد و براي اين كه خربوزه شيرين و آبدار شود نبايد در فصل


تابستان باران ببيند و يك يا دوبار باران خربوزه را ضايع نمي كند ولي باران هاي متوالي مثل باران هاي تابستاني اروپا مانع از اين مي شود كه خربوزه شيرين و آبدار گردد. از اين گذشته بنابر گفته بوركهاردت كاشتن و پرورش خربوزه داراي اسراري است كه زارع اروپائي از آن بي اطلاع است و براي اين كه خربوزه شيرين شود علاوه بر زمين شن زار و قدري شور، و آب كم و آفتاب گرم و دائمي بايستي زارع، از اسرار كاشتن خربوزه شيرين و پرورش آن اطلاع داشته باشد تا اين كه خربوزه شيرين و آبدار به دست بياورد و چون زارعين اروپائي از آن اسرار آگاه نيستند مردم اروپا محكوم مي باشند كه هرگز خربوزه شيرين و آبدار و معطر آن گونه كه من (بوركهاردت) در كشورهاي شرق خورده ام، نخورند.

تمام مقتضيات مذكور در فوق در منيه وجود داشت و زارعين آن هم از اسرار كشت و پرورش خربوزه آگاه بودند و لذا بهترين خربوزه عربستان در آن جا به دست مي آمد و هنگام بامداد وقتي خربوزه را از كشت زار مي چيدند آن قدر سرد بود كه گوئي در يخ قرار گرفته است. تصويري كه از جزيرة العرب در ذهن اكثر ما نقش بسته اين است كه آنجا مكاني مي باشد بسيار گرم و جز مردم بومي كسي نمي تواند در آن جا سكونت نمايد. اما عربستان فقط هنگام روز، در فصل تابستان گرم است و هنگام شب، تمام مناطق عربستان غير از سواحل خنك مي شود و از نيمه شب به بعد، اختلاف درجه حرارت بين روز و شب، در بعضي از نقاط حتي به بيست و پنج درجه هم مي رسد و به همين جهت مردم جزيرة العرب از ازمنه قديم لباس هائي از پشم مي پوشيدند كه بتوانند برودتهاي شب را تحمل نمايند. بوركهاردت مي گويد به نظر مي رسد كه در عربستان هرگز ميكروب ذات الريه وجود نداشته است تا اين كه از اختلاف فاحش، درجه حرارت، بين هواي روز و شب، استفاده كنند و موقعي كه هوا ناگهان سرد مي شود به سكنه محلي حمله ور گردد و آنها را از پا درآورد. در هر منطقه ديگر اگر آن اختلاف فاحش بين حرارت هواي روز و هواي شب وجود مي داشت تمام مردم از مرض ذات الريه و ذات الجنب زندگي را بدرود مي گفتند و نسل بشر در آن منطقه قطع مي شد. اما در عربستان مركزي با اين كه شب ها، وضع هوا مثل هواي زمستان است و روزها چون هواي تابستاني كسي مبتلا به ذات الريه و ذات الجنب نمي شود و اين موضوع نشان مي دهد كه در آنجا، اين ميكروبهاي موذي وجود ندارد يا اين كه اعراب عربستان مركزي طوري در قبال ميكروبهاي مزبور مصونيت پيدا كرده اند كه آن جانوران خطرناك نمي توانند از اختلاف درجه حرارت استفاده كنند و به عربها حمله ور شوند.

مسافري كه در فصل پائيز وارد منيه مي شد به مناسبت وفور محصولات صيفي خود را در بهشت تصور مي كرد اما وقتي از آن جا حركت مي كرد تا اين كه به سوي شرق برود وارد صحرائي مي گرديد كه به جهنم شباهت داشت و مسافرين بايستي آن سه روز را از منيه با خود بردارند تا اين كه از آن بيابان بگذرند. مسافريني كه با شتر از آن بيابان عبور مي كردند طبق معمول شتران را وادار به حنار مي نمودند يعني براي آنها آوازي مي خواندند كه در آن كلمه حنار تكرار مي گرديد و شتر مي فهميد كه راهي طولاني


و بي آب در پيش دارد و بايد آن قدر آب بنوشد كه تا چندين روز تشنه نشود.

حسين بن علي (ع) هم قبل از اين كه از منيه حركت كند، دستور داد تا اين كه شتران را وادار به حنار نمايند و چون پيش بيني مي كرد كه در راه به نقاطي خواهد رسيد كه در آنجا آب نيست راويه فراهم نمود تا اين كه آب بردارند و علاوه بر افراد كاروان اسب ها را هم سيرآب نمايند و محتاج به تفصيل نيست كه عليق اسب ها را نيز از منيه با خود برد. بياباني كه كاروان حسين (ع) از آن عبور كرد حتي براي تغذيه شتران، بوته هاي خشك نداشت و ناچار شدند كه براي شتران نواله فراهم نمايند گو اين كه شتر به اندازه اسب احتياج به علوفه ندارد. مدت سه روز از آن بيابان، گذشتند و سه شب در صحرا خوابيدند بدون اين كه واقعه اي قابل ذكر اتفاق بيفتد و حسين مثل تمام عرب هاي اصيل كه از باديه بودند از مسافرت كردن در صحرا، در آن فصل پائيز كه آفتاب روز، شدت آفتاب تابستان را نداشت احساس رضايت مي كرد و شب بعد از اين كه كاروان مي خوابيد حسين از خيمه خود خارج مي شد و منظره آسمان پر از ستاره را كه در شب هاي صحاري مشرق زمين صاف و زيبا مي باشد مي نگريست و منظره آسمان پر از ستاره در شب هاي صحاري عربستان سبب گرديد كه شاعرهاي عرب، آن همه، در وصف ستارگان شعر بسرايند. قوم بابل، به شهادت تاريخ اولين قوم ستاره شناس دنيا بود وبه علم نجوم پي برد ولي در بين تمام آثار مكتوب كه تا امروز، از بابل قديم به دست آمده چيزي وجود ندارد كه مشعر بر توصيف ستارگان از لحاظ ادبي و شعري باشد اما شعراي عرب اولين كسي هستند كه زيبائي ستارگان را وصف كرده اند و آن ها را وسيله ايصال پيام عاشق و معشوق، به هم قرار داده اند و از قديم ترين ازمنه كه شعر عربي در دست است شاعر جزيرة العرب به معشوق خود مي گفت شب ها به ستاره شعراي يماني چشم بدوزد زيرا او هم، هنگام شب به آن ستاره چشم مي دوزد و به اين ترتيب نگاه آن دو در هر نقطه از جهان باشند، در آن ستاره به هم ملحق مي شود.

در فصل تابستان مسافرت در صحراهاي گرم عربستان بخصوص براي مسافرين غير بومي دشوار است و مسافران بومي هم در فصل تابستان، هنگام روز، از صحراهاي عربستان عبور نمي كنند بلكه، قدري قبل از غروب آفتاب به راه مي افتند و تمام شب را راه مي پيمايند و در بين الطلوعين نيز به راه ادامه مي دهند و فقط بعد از اين كه آفتاب طلوع كرد و بالا آمد توقف مي نمايند و شتران را رها مي كنند كه بروند و بچرند و خود مي خوابند تا موقعي كه هنگام عزيمت برسد. اما در فصل پائيز مسافرت در صحراهاي عربستان و لو براي مسافرين غير بومي مطلوب است چون آفتاب روز، در صحرا زننده نيست و نسيمي خنك مي وزد و از بوته هاي خشك صحرا، رايحه اي خوش به مشام مي رسيد و ديگر در آن فصل سوسمارهاي صحرا ديده نمي شود مگر هنگام ظهر كه حرارت آفتاب، در آن فصل، بحد اعلي رسيده باشد. چون سوسمارها مثل ساير خزندگان قدرت تحمل برودت را ندارند و حتي نمي توانند حرارت زياد را تحمل كنند و به همين جهت در نيمه روز تابستان كه حرارت آفتاب زياد مي شود در صحراهاي عربستان، سوسمار


به چشم نمي رسد. لذا مسافرت حسين بن علي (ع) و همراهانش در آن فصل پائيز از صحراهاي عربستان خسته كننده نبود و از موضوع كم آبي گذشته، از جهات ديگر به مسافرين سخت نمي گذشت و روزهاي كوتاه پائيز، زود به انتها مي رسيد و در شبهاي طولاني فرصت استراحت كافي داشتند و به مناسبت كوتاهي روز، بامداد، زودتر به راه مي افتادند تا اين كه به (لينيه) رسيدند و در آن جا چون حسين بن علي از مسلم بن عقيل بدون اطلاع بود تصميم گرفت كه نامه اي خطاب به طرفداران خود در كوفه به توسط مسلم بن عقيل بنويسد. بعضي از مورخين نوشته اند كه آن نامه از قصبه اي موسوم به (ارض حاجز) كه دو منزل دورتر از لينيه بود نوشته شد. اما همه مي گويند كه از لينيه تا چندين منزل، در هر نقطه اي كه حسين بن علي (ع) فرود مي آمد عده اي از قبايل بدوي (قبايل صحرا نشين) به حسين ملحق مي شدند تا اين كه با وي به كوفه بروند. مورخين شرق ننوشته اند كه شماره قبايل مزبور چند عشيره بود و در هر قبيله چند مرد وجود داشت. الحاق آن ها به حسين، براي اين بود كه مي دانستند وي نوه پيغمبر اسلام است و بعضي از آنها هنوز اطلاع نداشتند كه (معاوية بن ابوسفيان) زندگي را بدرود گفته و يزيد به جاي او نشسته است. چون در صحراهاي عربستان، فقط قبايلي از اخبار دنياي خارج مطلع مي شدند كه در راه كاروان بودند و قبايل دور افتاده، گاهي بعد از دنياي خارج مطلع مي شدند كه در راه كاروان بودند و قبايل دور افتاده، گاهي بعد از چند سال هم از يك خبر سياسي با اهميت مانند تغيير خليفه اطلاع حاصل نمي كردند.

آن قبايل از لينيه به بعد به دو منظور به حسين (ع) ملحق شدند يكي اين كه او را نوه پيغمبر مي دانستند و ديگر اين كه فكر مي كردند بعد از اين كه به كوفه رسيدند وبا دشمنان حسين(ع) پيكار كردند از راه به دست آوردن غنائم جنگي، ثروتمند خواهند شد. از فحواي نوشته مورخين شرق اين طور فهميده مي شود كه از لينيه به بعد، شماره همراهان حسين (ع) به مناسبت اين كه قبايل بدوي به او ملحق مي شدند آن قدر زياد شد كه وقتي حسين به (كوفه) نزديك گرديد با يك ارتش مسافرت مي كرده و معلوم است كه منظور مورخين شرق ارتش چريك بوده نه يك ارتش رسمي و منظم. ما نمي دانيم كه خواربار آن ارتش چريك چگونه تامين مي شد و آيا غذا و ساير احتياجاتشان را حسين (ع) تامين مي كرد يا اين كه خود آنها تامين مي كردند و در صحراهاي عربستان تامين آذوقه يك ارتش آسان نيست خاصه آن كه حسين (ع) قبل از مسافرت پيش بيني نمي كرد كه قبايل بدوي به او خواهند پيوست تا اين كه از شهر يا آبادي هاي بزرگ خواربار تهيه نمايد و از لينيه به بعد آبادي ها آن قدر بزرگ نبود كه بتوان در آن خواربار يك ارتش را به دست آورد. در هر حال، حسين (ع) در لينيه و به روايتي در ارض حاجز نامه اي به توسط مسلم بن عقيل، خطاب به مردم كوفه نوشت و مضمون نامه اين بود كه وي بعد از دريافت گزارش مسلم مشعر بر اين كه مردم كوفه، نسبت به او وفادار هستند و حاضرند كه براي برقراري حق و بر كنار زدن ناحق با وي همكاري كنند در روز سه شنبه هشتم ماه ذيحجه (سال شصتم هجري) از مكه براي وصول به كوفه به راه افتاد و اينك اين نامه را از لينيه مي نويسد تا اين كه اطلاع بدهد به زودي وارد كوفه خواهد شد.