بازگشت

بيعت گرفتن براي حسين


بعد از اين كه نتيجه نامه حسين (ع) از طرف مسلم بن عقيل خوانده شد آن مرد گفت:

حسين قصد جنگ ندارد و اگر عزم جنگ داشت يك قشون بسيج مي كرد و تا امروز، چند مرتبه به او پيشنهاد شده كه قشون بسيج نمايد ولي چون وي قصد جنگ ندارد از پذيرفتن پيشنهادها خودداري كرد و منظور حسين اين است كه مانع از اين شود كه دين اسلام بر اثر خلاف رويه يزيد و عمال او آن قدر سست تا اين كه از بين برود.

ممكن است بگويند كه بعد از مرگ برادرش حسن (ع) وقتي حسين (ع) پيشواي مسلمانان شد براي چه جهت اصلاح قيام نكرد و بيش از ده سال شكيبائي را پيشه ساخت و امروز قيام مي كند.

در جواب اين گفته مي گوئيم كه اولا در دوران معاويه فساد اين قدر زياد نبود


و حسين (ع) اميدواري داشت به اين كه وضع اصلاح شود و ديگر اين كه حسين نمي خواست بين مسلمين جنگ برادر كشي در بگيرد.

ولي اكنون، فساد از حد گذشته و همان طور كه حسين در نامه خود گفته عقيده دارد كه اگر قيام نكند و فساد را از بين نبرد نزد خداوند و پيغمبر اسلام و پدرش مسئول خواهد بود.

به طوري كه از نامه حسين (ع) فهميديد من در اينجا نماينده او هستم و هر كس كه با من بيعت كند با حسين بيعت كرده و من به نام او از مردم بيعت مي گيرم و براي اين كه مقررات رعايت شود هر كس كه بيعت مي كند بايد بگويد (بيعت مي كنم به حسين بن علي بتوسط نماينده او مسلم بن عقيل).

عده اي از مردم بانك برآوردند كه براي بيعت حاضريم.

مسلم گفت قبل از اين كه بيعت آغاز شود من مي پرسم كه آيا كسي ميل دارد چيزي بگويد.

حبيب بن مظاهر گفت من مي خواهم چيزي بگويم.

مسلم بن عقيل كه نماينده حسين (ع) بود به او اجازه صحبت داد و حبيب بن مظاهر گفت: اي مسلم چون تو نماينده حسين هستي من از تو چند سئوال مي كنم.

مسلم بن عقيل جواب داد هر چه مي خواهي بپرس.

حبيب گفت سئوال اول من اين است كه آيا حسين (ع) دستور جهاد در راه اسلام را صادر مي كند يا نه؟

مسلم گفت جهاد در راه اسلام با اقوامي صورت مي گيرد كه مسلمان نباشند و حسين (ع) دستور جهاد را صادر نخواهد كرد مگر اين كه بين مسلمين و اقوامي كه مسلمان نيستند و دشمن دين اسلام مي باشند جنگ در بگيرد.

حبيب بن مظاهر گفت مگر يزيد و عمال او از دين اسلام برنگشته اند و دشمن دين ما نيستند؟

مسلم گفت كسي كه به توحيد و نبوت و معاد عقيده داشت مسلمان است و يزيد و عمال او چنين نشان مي دهند كه به توحيد و نبوت و معاد عقيده دارند و حسين نمي خواهد كه به عنوان اين كه آن ها مسلمان نيستند بين مسلمين جنگ داخلي را شعله ور كند تا اين كه مسلمان ها بر اثر جنگ برادر كشي ضعيف شوند و روزي براي من حكايت كرد كه از پدرش شنيد كه خطاب به عمر بن الخطاب مي گفت وقتي قشون اسلام بر كشورهائي كه سكنه آن مسلمان نيستند غلبه مي كند تا آنجا كه ممكن است بايد سكنه محلي را دعوت بدين اسلام كرد تا اين كه مسلمان شوند.

عمر بن الخطاب جواب داد اگر مسلمان نشوند ضرري عايد مسلمين نمي شود بلكه سود نيز خواهند برد زيرا از اقوامي كه مسلمان نمي شوند جزيه خواهند گرفت.

علي بن ابي طالب جواب داد آيا فكر مي كني كه ساير اقوام اگر مسلمان نشوند و جزيه بدهند چه خواهد شد.

عمر بن الخطاب جواب داد درآمد بيت المال خيلي افزايش خواهد يافت. علي بن ابيطالب


گفت افزايش درآمد بيت المال نمي نواند خطري را كه به وجود مي آيد از بين ببرد و آن خطر عبارت است از اين كه مسلمين در اقليت قرار مي گيرند و اقوام غير مسلمان داراي اكثريت مي شوند و اكثريت آنها اقليت مسلمان رابه تحليل مي برد يا آن قدر ضعيف مي كند كه ديگر مسلمين نخواهند توانست كه سر بلند نمايند و عمر بن الخطاب گفته علي بن ابي طالب (ع) را تصديق كرد و از آن به بعد سعي نمود سكنه كشورهائي كه منضم به قلمرو اسلامي مي شوند مسلمان گردند و فقط وقتي با دريافت جزيه موافقت مي كرد كه مي ديد دعوت از مردم براي مسلمان شدن آنها بدون نتيجه است.

در هر حال حسين (ع) نمي خواهد كه بر اثر بروز جنگ خانگي بين مسلمين، آنها ضعيف شوند و در اقليت قرار بگيرند و اقوام ديگر داراي اكثريت گردند.

حبيب بن مظاهر گفت پس من كه شمشير خود را آماده كرده بودم كه با دشمنان اسلام به دستور حسين بجنگم نبايد اميدوار باشم كه جان نثار خواهم كرد.

مسلم گفت من نمي توانم براي حسين (ع) تكليف معلوم كنم و اوست كه براي من تكليف معين مي كند و حسين (ع) گفته و تاكيد كرده كه ميل ندارد بين مسلمان ها جنگ برادر كشي شعله ور گردد. اما اين كه آيا تو خواهي توانست به دستور حسين در راه اسلام جان را نثار كني يا اين كه موفق به فداكاري نخواهي شد موضوعي است كه حسين بايد تعيين كند و تكليف من اين است كه براي كارهاي آينده شما برنامه تنظيم كنم و وظيفه ام اين است كه از شما براي حسين (ع) بيعت بگيرم.

حبيب بن مظاهر گفت سوال دوم من اين است كه آيا من از اين جا بايد نزد حسين (ع) بروم يا اين كه او به اين جا خواهد آمد؟

مسلم گفت من تصور مي كنم كه جواب سئوال تو از طرف حسين (ع) در پاسخي كه به وسيله عبد الله بن همداني و عبدالله بن وال فرستاده نوشته شده زيرا در آن پاسخ حسين (ع) گفت كه مرا به سمت نمايندگي خود به اين جا مي فرستد تا اين كه ببينم طرفداران وي در اين جا كه هستند و آيا شماره آنها به قدري هست كه حسين بيايد يا نه و اگر گزارشي كه من برايش مي فرستم مثبت باشد وي خواهد آمد و در هر صورت قرار است حسين به اينجا بيايد و رفتن شما به مكه بصلاح نيست.

حبيب بن مظاهر گفت چون مي گوئي كه تو بايد گزارشي براي حسين (ع) بفرستي تا او بيايد معلوم مي شود به زودي نخواهد آمد.

مسلم بن عقيل گفت گزارش من بعد از خاتمه بيعت فرستاده مي شود و اگر گزارش من مثبت بود حسين (ع) به راه خواهد افتاد.

حبيب بن مظاهر گفت من ترديد ندارم كه گزارشي كه تو براي حسين (ع) مي فرستي مثبت خواهد بود براي اين كه اكثر سكنه اين شهر طرفدار حسين هستند و انتظار ديدن او را دارند.

مسلم گفت اميدوارم كه همين طور باشد و بعد از خاتمه بيعت، اين موضوع داراي جنبه قطعي خواهد گرديد.

آن وقت بيعت شروع شد.


اگر مردمي كه در خانه سليمان بودند مي خواستند يكايك با مسلم بيعت كنند، مراسم بيعت خيلي طول مي كشيد و لذا به پيشنهاد مردي به اسم (غابس بكري) و تصويب مسلم بن عقيل و سليمان بن صرد خزاعي كه ميزبان بود و بين مردم كوفه احترام داشت مقرر شد كه مردم با واحدهاي ده نفري با مسلم بيعت كنند.

به اين ترتيب كه هر ده نفر كه متفق العقيده هستند و ميل دارند با حسين بيعت نمايند به حضور مسلم برسند و يكي از آن ها از طرف خود و نمايندگي 9 نفر ديگر، بعد از ذكر اسامي آن ده نفر فرمول بيعت را با صداي بلند بر زبان بياورد و مسلم از طرف حسين (ع) آن بيعت را بپذيرد.

با اين كه افراد، ده به ده، به حضور مسلم مي رسيدند باز مراسم بيعت طولاني شد و شب فرارسيد و چراغ ها را افروختند.

نه مسلم در آن روز، فرصتي براي خوردن غذا پيدا كرد نه كساني كه در خانه سليمان حضور داشتند و مي خواستند با حسين (ع) بتوسط مسلم بيعت نمايند و شماره افراد هم به قدري زياد بود كه صاحب خانه نمي توانست براي همه غذا فراهم نمايد.

مسلم بن عقيل وقتي ديد كه هنوز شماره كساني كه بايد به توسط او با حسين (ع) بيعت نمايند زياد است چون ديد مردم گرسنه و خسته هستند گفت بهتر آن است كساني كه هنوز بيعت نكرده اند بروند و غذا بخورند و استراحت نمايند و فردا صبح براي بيعت بيايند.

نوشته اند كه همان شب مسلم بن عقيل نامه اي آماده كرد تا بامداد روز ديگر به وسيله پيك براي حسين بفرستد و در آن گفت كه امروز بيست هزار نفر به وسيله من با اباعبدالله (يعني حسين) بيعت كرده اند و در دو روز ديگر شماره كساني كه به توسط مسلم با (حسين) بيعت كردند به هفتاد يا هشتاد هزار نفر رسيد و همان طور كه در مورد شماره نامه هائي كه از كوفه براي حسين فرستاده شد گفتيم بنظر مي رسد كه رقم خالي از اغراق نباشد چون براي اين كه هفتاد يا هشتاد هزار مرد بتوسط مسلم بن عقيل با حسين بيعت كرده باشند بايستي شماره سكنه شهر كوفه زياد باشد.

كوفه شهري بود كه در صدر اسلام ساخته شد و در زمان خلافت علي بن ابي طالب (ع) آباد گرديد زيرا علي (ع) مقر خلافت را از مدينه منقل به كوفه كرد زيرا به مناسبت وسعت دنياي اسلام كه يك طرف آن در مشرق به رود سند رسيده بود و طرف ديگرش در مغرب از كشور كنوني ليبي مي گذشت ديگر شهر مدينه از لحاظ جغرافيائي در دنياي اسلامي مركزيت نداشت.

كوفه بعد از اين كه مقر خلافت گرديد آباد شد اما آبادي آن ديري نپائيد و بعد از علي بن ابي طالب پايتخت اسلام منتقل به دمشق گرديد و كوفه، از مركزيت افتاد.

در سال شصتم هجري كه مسلم بن عقيل وارد كوفه گرديد چهل و پنج سال از بناي شهر كوفه مي گذشت مشروط بر اين كه روايت مربوط به ساختن شهر كوفه در سال پانزدهم هجري به توسط (سعد بن ابي وقاص) صحت داشته باشد و در خصوص بناي آن شهر، و بعضي از وقايع صدر اسلام و نيمه اول و نيمه دوم قرن اول اختلاف تاريخ وجود


دارد و اختلاف مزبور از آنجا ناشي گرديده كه كتابهاي مورخين و دانشمندان اسلامي (غير از آثار استثنائي مانند نوشته هاي علي بن ابي طالب (ع) و چند نفر از نويسندگان قرآن در زمان حيات پيغمبر اسلام) از نيمه دوم قرن هجري نوشته شده و رواج نوشتن تاريخ و كتب علمي از قرن دوم هجري شروع شد.

از اين موضوع نبايد حيرت كرد چون قبل از اسلام مردم عربستان بي سواد بودند و بعد از اسلام نيز مدتي طول كشيد تا اين كه مردم علاقه به خواندن و نوشتن پيدا كردند و قبل از اسلام در زبان عربي كلمه (كتاب) وجود نداشت و اولين مرتبه، در زبان عربي، كلمه (كتاب) با قرآن آمد، اعراب در صدر اسلام طوري نسبت به كتاب بدون علاقه بودند كه چند كتابخانه بزرگ آن زمان را بعد از غلبه بر كشورهائي كه كتابخانه در آنجا بود سوزانيدند.

اين را هم بايد گفت كه اعراب دو كشور (حيره) و (غسان) به مناسبت اين كه همسايه ايران و روم بودند قبل از اسلام، كتاب را مي شناختند و كتاب را از ايرانيان و روميان اقتباس كردند اما در عربستان قبل از اسلام، كسي كتاب نمي خواند و نمي نوشت و كلمه كتاب هم در زبان عربي موجود نبود و خلاصه، علت وجود اختلاف در تاريخ وقوع بعضي از وقايع اسلامي در نيمه اول و نيمه دوم قرن اول هجري عدم وجود كتاب است و در نيمه دوم قرن اول هجري به مناسبت اين كه كتابهائي نوشته شد اختلاف در تاريخ وقوع حوادث كمتر است و ما نمي دانيم كه شهر كوفه به تحقيق در چه سال ساخته شد يعني شروع به ساختمان آن كردند چون يك شهر مثل يك خانه نيست كه ساختمانش يك مرتبه به اتمام برسد و مدتي طول مي كشد تا اين كه شهري را بسازند.

همان طور كه از تاريخ درست آغاز ساختمان شهر كوفه بدون اطلاع هستيم نمي دانيم كه وقتي مسلم بن عقيل وارد آن شهر شد چقدر جمعيت داشته است.

دائرة المعارف بريتانيكا در چاپ نهم آن كتاب، جمعيت شهر كوفه را در آغاز قرن دوم هجري و چهل سال بعد از ورود مسلم به آن شهر، سي هزار نفر قلمداد كرده ولي شايد در مدت چهل سال كه از ورود مسلم به آن شهر گذشت كوفه كوچك شده بود.

اگر پذيرفته شود كه در شهر كوفه هفتاد تا هشتاد هزار نفر با مسلم بن عقيل بيعت كردند (و لابد در آن شهر كساني هم بودند كه با مسلم بيعت نكردند و ما آن ها را كنار مي گذاريم) شهر كوفه در آن تاريخ بايد حداقل سيصد و بيست هزار جمعيت داشته باشد.

چون طبق آزمايش هائي كه شده در شهرها شماره مرد و زن تقريبا مساوي است و در قبال هشتاد هزار مرد، هشتاد هزار زن را بايد محسوب كرد و اگر فرض شود كه در هر خانواده فقط دو طفل وجود داشته باشد بايد پذيرفت كه كوفه در آن زمان لااقل سيصد و بيست هزار نفوس داشته است.

در قرن اول هجري شهرهاي بزرگ دنيا تا آنجا كه از تاريخ مفهوم مي شود از اين قرار بوده است.

شهر (پكن) يا (خان بالغ) در چين كه در آن تاريخ به گفته مورخين چيني سه هزار سال از آن شهر مي گذشته و چهارصد هزار نفر جمعيت داشته است.


شهر مدرس واقع در هندوستان كه بنابر گفته بر همنان سه هزار سال از عمرش مي گذشته و سيصد هزار نفر جمعيت داشته است.

شهر بيزان تيوم (استانبول امروزي) واقع در كناري بغاز بوسفور كه سيصد و پنجاه سال از عمرش مي گذشته و دويست هزار نفر جمعيت داشته است.

شهر روم (اما در دوره انحطاط آن) كه هزار و سيصد سال از ساختمان آن مي گذشته و دويست هزار نفر جمعيت داشته است اما به قول (كاركوپي نو) ي فرانسوي مورخ معاصر كه نشان داده در شناسائي تاريخ روم قديم تخصص دارد (شهر روم در دوره عظمت امپراطوري آن تا نيم ميليون هم جمعيت داشت كه چهارصد هزار تن از آن ها غلامان و كنيزان بودند).

با توجه به شماره نفوس شهرهاي هزار ساله و دو هزار ساله و سه هزار ساله در آن عصر، تصور نمي شود كه شهر كوفه داراي چهارصد يا پانصد هزار جمعيت بوده و هفتاد يا هشتاد هزار تن از مردان آن با مسلم بن عقيل بيعت كرده باشند.

مورخين شرق چنين جلوه داده اند كه تمام كساني كه به توسط مسلم با حسين (ع) بيعت كردند عرب بودند. توجه ننموده اند كه بين النهرين در تمام دوره چهارصد ساله سلطنت اشكانيان و دوره سيصد ساله سلطنت ساسانيان مركز امپراطوري ايران بوده و سكنه آن به زبان پهلوي اشكاني و ساساني صحبت مي كرده اند و چگونه مي توان قبول كرد كه در ظرف چهل سال مردم بين النهرين بكلي عرب شدند و در سال شصتم هجري كه مسلم بن عقيل در كوفه براي حسين بيعت مي گرفت فقط چهل و چهار سال از اشغال بين النهرين از طرف اعراب مي گذشت چون تيسفون (مدائن) در سال شانزدهم يا هفدهم يا نوزدهم هجري سقوط كرد.

يك مرتبه ديگر مي گوئيم قسمتي از تاريخ وقايع قرن اول هجري و بخصوص نيمه اول آن قرن با روايات متعدد ذكر شده است و يكي از آن ها تاريخ ساختن شهر كوفه مي باشد.

در كتب مورخين اسلامي نوشته شده كه شهر كوفه در سال پانزدهم هجري به توسط سعد بن ابي وقاص ساخته شد.

در همان تواريخ نوشته شده كه مدائن در سال شانزدهم يا هفدهم هجري سقوط كرد.

به اين ترتيب بناي شهر كوفه قبل از اين كه پايتخت ايران سقوط كند و قدرت يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني از بين برود آغاز گرديده و اين موضوع بعيد به نظر مي رسد.

گر چه در زمان خلافت ابوبكر خليفه اول، (خالد بن وليد) سردار معروف اسلامي در قسمت سفلاي رود فرات، با قبايل محلي جنگيد اما نتوانست به قسمت علياي رود فرات و مدائن دسترسي پيدا كند و مسلمين در زمان خلافت خليفه دوم عمر بن الخطاب به قسمت علياي رود فرات دسترسي پيدا كردند و مدائن را اشغال نمودند و بين اشغال قسمت شرقي و غربي مدائن فاصله به وجود آمد.


چون مدائن مانند استانبول امروزي كه در دو طرف بغاز (بوسفور) بنا گرديده در دو طرف رود دجله بنا گرديده بود و بعد از اين كه اعراب قسمت غربي مدائن را اشغال كردند براي عبور از رود دجله و اشغال قسمت شرقي دچار اشكال شدند و مدتي از ده روز تا چهل روز (به روايات مختلف) طول كشيد تا اين كه توانستند قسمت شرقي مدائن را اشغال نمايند.

در هر حال تاريخ مورخين اسلامي نشان مي دهد كه ساختن شهر كوفه قبل از اين كه قدرت يزدگرد سوم از بين برود شروع شد و با توجه به نزديكي كوفه به مدائن قبول اين نظريه دشوار است.

مورخين اسلامي اين طور جلوه داده اند كه تمام مردم بين النهرين در سال شصتم هجري كه مسلم وارد كوفه گرديد عرب بوده اند و به اين نكته توجه نداشته اند كه در ظرف چهل و چهار سال نمي توان نژاد و شعائر يك ملت را عوض كرد آن هم ملتي كه طبقه عوام آن سواد نداشتند و علاقمند نبودند كه خط عربي را بخوانند و بنويسند.

بايد دانست كه در قديم يعني در دوره هخامنشيان عامه مردم در ايران تحصيل مي كردند.

ما نمي دانيم كه آنها چگونه تحصيل مي كردند و آيا خواندن و نوشتن براي عموم اجباري بوده يا نه؟

ولي اين را مي دانيم كه عامه مردم سواد خواندن و نوشتن را داشتند و اين اطلاع را هرودوت در كتاب (جنگ هاي ايران) به ما مي دهد و مي گويد بعضي از سربازان خشايار شاه كه وارد يونان شدند سواد داشتند او نمي گويد كه بعضي از افسران خشايار شاه سواد داشتند بلكه مي گويد كه بعضي از سربازان خشايار شاه داراي سواد بودند و هرودوت مردي نبوده كه افسر و سرباز را با هم اشتباه كند.

اگر در نظر بگيريم كه در جنگ جهاني اول كه در نيمه اول اين قرن درگرفت برخي از سربازان ارتش (ويلهلم دوم) امپراطور آلمان سواد نداشتند مي فهميم كه سواد داشتن بعضي از سربازان خشايار شاه در قرن پنجم قبل از ميلاد مسيح چقدر از لحاظ توسعه آموزش در ايران قديم اهميت داشته است.

نويسنده كتاب جنگ هاي ايران كه مي گويد بعضي از سربازان خشايار شاه داراي سواد بودند مي خواهد بگويد كه همه آن ها داراي سواد خواندن و نوشتن نبوده اند.

معهذا وجود عده اي از سرباز با سواد در قشون خشايار شاه اين واقعيت را ثابت مي كند كه در دوره هخامنشيان در ايران عامه مردم مي توانستند تحصيل كنند و با سواد شوند.

از وضع تحصيل ايرانيان در دوره اشكانيان بي اطلاع هستيم چون از دوره چهارصد ساله اشكاني مدارك تاريخي در دست نيست و فقط اين را مي دانيم كه در آن دوره طولاني، بين النهرين قلب ايران و مركز امپراطوري اشكانيان بوده است.

اما از وضع تحصيل ايرانيان در دوره ساسانيان اطلاع بالنسبه مشروح در دست داريم و چند تن از دانشمندان شرق شناس از جمله (كريس تن سون) دانماركي راجع به وضع اجتماعي ايرانيان در دوره ساسانيان تحقيق كرده اند و ما مي دانيم كه در دوره


ساسانيان طبقات عامه نمي توانستند تحصيل كنند يعني اگر يك كشاورز يا يك كارگر در صدد برمي آمد كه تحصيل كند مرتكب جرم مي شد چون تحصيل كردن بر طبقات عامه ممنوع بود و فقط سه طبقه مي توانستند تحصيل كنند.

اول شاهزادگان و اشراف و دوم پيشوايان روحاني و سوم دبيران.

اگر يك كشاورز يا كارگر مي خواست كه فرزند خود را وا دارد كه سواد خواندن و نوشتن را بياموزد بايد او را از صنف كشاورزان يا كارگران خارج كند و خارج كردن فرزند از صنف كشاورزان يا كارگران مراسم خاص داشت و بعد از اين كه فرزند كشاورز يا كارگر از صنف پدر خارج مي شد مجاز نبود كه بيل و داس يا ابزار كارگران را به دست بگيرد و بعد از اين كه بزرگ مي شد و بقدر كافي خواندن و نوشتن را مي آموخت دبير مي گرديد.

اين رسم را شاپور اول دومين پادشاه ساساني و نويسنده كتيبه بسيار معروف (نقش رستم) بنا نهاد و او طبقات ايرانيان را از هم جدا كرد و بين طبقات، حدفاصل بوجود آورد تا اين كه هيچ طبقه در كار طبقه ديگر دخالت ننمايد و در نتيجه طبقات عامه تا پايان سلطنت ساسانيان بي سواد بودند و طبقات عامه بالاخص وقتي بي سواد باشند زبان و رسوم و آداب ملت فاتح را با بطوء فرامي گيرند و اقتباس مي كنند و عقل قبول نمي كند كه در ظرف مدت چهل و چهار سال طوري زبان و رسوم و آداب عرب بر سكنه بين النهرين مسلط شده باشد كه زبان و رسوم و آداب ايراني را در آنجا از بين ببرد.

حتي در اين عصر كه به وسيله روزنامه و مجله و كتاب و راديو و تلويزيون مي توان روز و شب تبليغ كرد يك ملت فاتح نمي تواند در ظرف چهل و چهار سال زبان و معتقدات ملي و رسوم و آداب يك ملت مغلوب را طوري از بين ببرد كه آن ملت از هر حيث بشكل ملت فاتح درآيد.

علاوه بر اين كه عقل قبول نمي كند كه اعراب توانسته باشند در ظرف چهل و چهار سال تمام سكنه بين النهرين را عرب كنند اسناد تاريخي هم گواهي مي دهد كه اعراب نمي توانستند بزودي ايرانيان بين النهرين را عرب كنند.

ابوالقاسم بن عبدلله معروف به (ابن خردادبه) جغرافيانويس مشهور قرن سوم هجري كه به قول ابن النديم صحاف، موسيقي هم مي دانسته در كتاب جغرافياي خود كه در قرن سوم هجري نوشته شده مي گويد كه هنوز سكنه بعضي از نقاط بين النهرين به زبان فارسي (پهلوي ساساني) صحبت مي كنند.

(گولدزيهر) محقق آلماني كه مسلط بر زبان و ادب و تاريخ قوم عرب بود مي گويد در قرن دوم هجري زبان قسمتي از مردم صحرا نشين بين النهرين زبان فارسي بود.

ما تصور مي كنيم كه رودهاي دجله و فرات، از آغاز به همين اسامي خوانده مي شده در صورتي كه چنين نيست و اين رودها قبل از ورود اعراب به بين النهرين اسامي ديگر داشته است، چون اسامي جغرافيائي بزودي از بين نمي رود. به احتمال زياد، هنگامي كه مسلم بن عقيل وارد كوفه گرديد هنوز دجله و فرات داراي اسامي ايراني بود و اگر آن اسامي ايراني در تواريخ مربوط به حسين (ع) وارد نشده و در آن تواريخ، اسامي (فرات)


و (دجله) ديده مي شود از اين جهت است كه تواريخ مزبور در زماني نوشته شد كه اسم عربي فرات و دجله متداول شده بود و اكر كتب مربوط به تاريخ حسين (ع) در سال شصتم و شصت و يكم نوشته مي شد امروز مي ديديم كه اسامي شطوط بين النهرين فارسي است.

امروز اسامي فارسي تمام بلاد بين النهرين قبل از اين كه اعراب بر آن مسلط شوند در دست است و آن اسامي: به احتمال زياد در قرن اول هجري متداول بوده اما چون در آن قرن تاريخ وقايع بين النهرين نوشته نشده لذا اسامي فارسي در كتب تاريخ مورخين شرق ديده نمي شود.

ما هنوز، تاريخي راجع به وقايع بين النهرين نديده ايم كه در قرن اول هجري نوشته شده باشد و نوشتن تواريخ اسلامي از قرن دوم هجري متداول گرديد و روايات مربوط به وقايع بين النهرين سينه به سينه نقل شد تا اين كه در قرن دوم هجري بر كتاب ثبت گرديد ممكن است بگويند كه چون شهر كوفه را اعراب ساختند لذا در آن شهر ايرانيان نبودند و فقط اعراب در آن زندگي مي كردند.

اگر اين نظريه پذيرفته شود باز بايد قبول كرد كه مردمي كه در اطراف كوفه زندگي مي كردند ايراني بودند و هر گاه بيعت كردن هفتاد هزار نفر يا هشتاد هزار تن با مسلم بن عقيل صحيح باشد عده اي كثير از بيعت كنندگان از اطراف به كوفه آمدند و با او بيعت كردند يعني عده اي كثير از كساني كه با مسلم بيعت كردند ايراني بودند.

حتي اگر بگويند كه جنوب بين النهرين از ازمنه قديم مسكن اعراب بوده، نمي توان انكار نمود كه در شمال بين النهرين ايرانيان زندگي مي كرده اند و زبان مردم (اثور) كه بعد به شكل عربي (موصل) در آمد پهلوي ساساني بوده است [1] .


بعد از اين كه طرفداران حسين (ع) در كوفه به توسط مسلم بن عقيل با وي بيعت كردند مسلم گزارشي براي حسين فرستاد مشعر بر اين كه عده اي كثير بيعت كرده اند و آماده هستند كه بياري او برخيزند.

اين گزارش به مكه فرستاده شد اما به روايتي به دست حسين نرسيد و عده اي نوشته اند كه حسين آن گزارش را دريافت كرد.

آنهائي كه مي گويند كه آن گزارش بدست حسين (ع) نرسيد علتش را اين طور ذكر مي كنند كه حسين (ع) قبل از اين كه گزارش مسلم به دستش برسد از مكه حركت كرد و به سوي بين النهرين به راه افتاد.

علت حركت حسين را هم از مكه قبل از دريافت گزارش مسلم اين مي دانند كه زندگي در مكه طوري بر حسين تنگ شد كه نتوانست بيش از آن در آن شهر توقف نمايد.

ديگران عقيده دارند كه حسين گزارش مسلم را دريافت كرد و بعد از حصول اطمينان از اين كه طرفداران او در بين النهرين زياد و مصمم هستند به راه افتاد.

يزيد بن معاويه خليفه وقت از حركت حسين (ع) از مكه ممانعت نكرد و شايد نتوانست ممانعت كند.

چون حسين (ع) پيوسته عده اي از مردان بني هاشم را با خود داشت.

يزيد مي دانست كه در بين النهرين طرفداران حسين (ع) آماده شده اند كه او را بپذيرند و از وي حمايت نمايند.

چون وي از اين موضوع مطلع بود وقتي كه حسين (ع) از مكه خارج شد بايستي بفهمد كه وي مي رود تا اين كه در بين النهرين به طرفداران خود ملحق گردد و براي رعايت مصلحت خود نبايستي بگذارد كه حسين از مكه بيرون برود تا اين كه خود را به بين النهرين برساند اما ممانعت نكرد.

معلوم است كه خود يزيد در مكه نبود اما حاكم او (عمرو بن سعيد) مي دانست كه خروج حسين (ع) از مكه بقصد رفتن به بين النهرين است و اگر به طور قطع از اين موضوع مطلع نبود حدس مي زد كه (حسين) براي رفتن به بين النهرين از مكه خارج گرديده ولي از خروج وي ممانعت نكرد.

حاكم مكه لقب (اشدق) را داشت يعني مردي كه در صحبت كردن و سخنراني، برجسته است.

به نظر مي رسد كه لقب اشدق - بر وزن ابلق - را به قصد شوخي براي عمرو بن سعيد انتخاب كرده بودند زيرا سخن راني برجسته نبود و هنگام صحبت كردن زبانش مي گرفت.

بعضي نوشته اند كه يزيد به حاكم خود در مكه دستور داد كه حسين (ع) را دستگير كند و او گفت چون پيوسته عده اي از مردان بني هاشم با حسين هستند دستگير كردنش آسان نيست و سبب خونريزي مي شود.

يزيد گفت وقتي در مراسم حج شركت كرد، دستگيرش كن چون در آن موقع نمي تواند مسلح باشد و مستحفظين او هم اگر اطرافش باشند سلاح ندارند.


بايد دانست كساني كه بايستي مراسم حج را بجا بياورند لباس مخصوص مي پوشند و پوشيدن آن لباس را احرام مي خوانند و غير از آن لباس نبايد چيزي با خود داشته باشند و حاكم مكه به گفته كساني كه مي گويند مامور دستگيري حسين (ع) بوده مي خواست او را هنگام طواف، اطراف خانه كعبه دستگير كند.


پاورقي

[1] تلفظ حرف (ث) در اين کلمه نه مانند ثاي عربي است و نه مانند (سين) بلکه در قديم داراي تلفظي بوده که امروز مي‏توان بر زبان آورد ولي نمي‏توان نوشت در کلمه (پارث) با (پرثو) که امروز (پارت) تلفظ مي‏کنيم و سلاطين آن‏ها را اشکاني مي‏خوانيم اين تلفظ وجود داشته است و چون نويسنده اين بحث مي‏گويد که در قديم مردم (اثور) به زبان پهلوي ساساني صحبت مي‏کرده‏اند بايد اشاره کنيم که زبان پهلوي ساساني حتي تا قرن هفتم هجري هم در بعضي از قسمت‏هاي ايران زبان مکالمه مردم بود و بعد بر اثر توسعه زبان فارسي دري که امروز ما به آن تکلم مي‏کنيم و مي‏نويسيم از بين رفت ترديد نمي‏توان کرد که يکي از عوامل توسعه زبان فارسي دري در سراسر ايران شعر بود و اشعار شعراي ايراني، نه فقط باعث وحدت زبان شد بلکه از لحاظ معنوي خيلي کمک به وحدت ملي کرد و مي‏دانيم که قبل از صفويه در ايران نزديک پنجاه پادشاه بزرگ و کوچک سلطنت مي‏کردند و مردم هر يک از کشورهاي ايران مردم کشور ديگر را به چشم مردمي بيگانه مي‏نگريستند اما در همان حال يک کاشاني مثل يک خراساني از خواندن اشعار فردوسي يا سعدي لذت مي‏برد و شعر در دوراني که ايران متشکل از پنجاه کشور، داراي پنجاه پادشاه بزرگ و کوچک بود وسيله اتحاد ايرانيان گرديد، در ملل ديگر شعر، شاخه‏ايست از ادب اما در ملت ايران شعر از عوامل وحدت ملي ايران (البته در گذشته) به شمار مي‏آيد - (مترجم).