بازگشت

مسلم بن عقيل


مسلم بن عقيل پسر عموي حسين بود و شوهر خواهرش (شوهر دختر علي بن ابي طالب موسوم به رقيه) محسوب مي گرديد و لذا هم پسر عموي او بود و هم داماد خواهري حسين.

(بوركهاردت) مي گويد اگر (علي بن الحسين) ملقب به زين العابدين و حورالعين بيمار نبودند حسين يكي از آن دو را به نمايندگي خود به كوفه ميفرستاد اما چون پسر و دخترش هم دو بيمار بودند ناچار شد كه ديگري را به نمايندگي خود به كوفه بفرستد.

پسر ديگر حسين موسوم به علي (معروف به علي اكبر) هنوز نوجوان بود و حسين، مقتضي نمي دانست كه او را براي يك ماموريت بزرگ سياسي بفرستد.

مارسلين مي پرسد حسين كه نتوانست پسرش (زين العابدين) و دخترش حورالعين را به كوفه بفرستد چرا يكي از برادران خود را به نمايندگي خويش به كوفه نفرستاد.

حسين به طوري كه مورخين اسلامي نوشته اند برادران و خواهران متعدد داشت و بعضي از مورخين اسلامي نوشته اند كه حسين داراي بيست برادر و دوازده خواهر بوده و قدر مسلم اين است كه چهار برادر حسين به اسامي (عبدالله) و (عباس) و (عون) و (جعفر) با او از مكه به بين النهرين رفتند و حسين كه نمي توانست يكي از فرزندان خود را به نمايندگي خويش به بين النهرين بفرستد قادر بود كه يكي از برادران را انتخاب كند ولي پسر عموي خود مسلم را انتخاب كرد.

آيا حسين، نسبت به برادران خود اعتماد نداشت؟

پاسخ اين پرسش منفي است و برادران حسين مورد اعتمادش بودند و در راهش نيز كشته شدند.

مارسلين مي گويد علت عدم انتخاب آنها از طرف حسين اين بود كه همه مردان جنگي متهور بشمار مي آمدند و اهل شمشير بودند و نرمي و خون سردي يك ديپلومات را نداشتند و حسين مي دانست كه براي يك ماموريت سياسي كه احتياج به نرمي و ملايمت دارد مرد جنگي لازم نيست.

اما مسلم بن عقيل به قول مارسلين مردي ملايم و معتدل و نرم بود و مي توانست با هر نوع از مردم كنار بيايد و چند روز بعد از اين كه دو عبدالله با مردان خود از مكه مراجعت كردند مسلم بن عقيل به راه افتاد و او هم مثل نماينده امام راه بيابان را پيش گرفت.

اما بر خلاف آن چه بعضي نوشته اند تنها نرفت.

يكي از چيزهائي كه در بعضي از تذكره ها نوشته شده اين است كه مسلم بن عقيل با دو فرزند خردسال خود به كوفه رفت.

اين روايت صحت ندارد براي اين كه مسلم بن عقيل در آن سفر (رقيه) زن


خود و خواهر حسين را با خود نبرد تا اين كه فرزندان خردسالش با او باشند حتي (بارتولومو) مي گويد كه مسلم بن عقيل زن نداشت تا اين كه داراي فرزند باشد [1] .

قبول نظريه بارتولومو مشعر بر اين كه مسلم بن عقيل زن نداشته مشكل مي باشد چون اولا عده اي زياد از مورخين اسلامي نوشته اند كه رقيه دختر علي بن ابيطالب و خواهر حسين همسر مسلم بن عقيل بوده و ثانيا روزي كه مسلم بن عقيل به نمايندگي حسين، از مكه به سوي بين النهرين رفت مردي جا افتاده محسوب مي شده و بعيد مي نمايد كه در عربستان آن روز يك مرد جا افتاده، زن نگرفته باشد زيرا در عربستان به مناسبت وضع طبيعي و آب و هوا مردها زود زن مي گرفتند و دختران را زود به شوهر مي دادند و لذا متاهل بودن مسلم بن عقيل بيشتر مقرون به عقل است ولي عقل سليم قبول نمي كند كه وي فرزندان خردسال خود را با خويشتن به بين النهرين برده باشد زيرا علاوه بر اين كه از راه صحرا به بين النهرين مي رفت و ممكن بود كه اطفال خردسالش در آن راه از دست بروند، مسلم به جائي مي رفت كه هنوز از وضع آنجا به درستي اطلاع نداشت و مآل انديشي ايجاب مي نمود كه فرزندان خود را بگذارد و برود.

دستوري كه حسين (ع) به مسلم بن عقيل داد اين بود كه بعد از ورود به كوفه با طرفداران وي در آن جا تماس حاصل كند، و همچنين با طرفداران او در ايران تماس حاصل نمايد و از وضع بين النهرين نيز مطلع شود و بفهمد كه آيا وي مي تواند در بين النهرين سكونت نمايد يا اين كه بهتر اين است كه به ايران برود.

مسلم بن عقيل قول داد كه بعد از ورود به كوفه راجع به دو موضوع مذكور تحقيق نمايد و گزارش آن را براي حسين بفرستد و بعد به سوي كوفه به راه افتاد.

بوركهاردت محقق آلماني مي گويد كه مسلم بن عقيل تنها به كوفه نرفت بلكه چند نفر با او بودند و سرشناسان آنها به اسم (عبدالرحمن بن عبدالله) و (قيس بن مسهر صيداوي) و (عمارة بن عبدالله السلولي) خوانده مي شوند.

همين محقق مي گويد كه مسلم بن عقيل از راه بيابان، يعني همان راه كه نماينده قبلي امام از آنجا كه به مكه نزد حسين مراجعت كرد به سوي كوفه رفت اما عده اي از مورخين شرق نوشته اند كه مسلم بن عقيل از راه مدينه كه شاهراه بود به سوي كوفه روان شد و همان ها نوشته اند كه بعد از اين كه خواست از مدينه به سوي كوفه حركت كند دو راهنما را اجير كرد تا اين كه او را از راه بيابان يعني از راهي غير از شاهراه موجود بين مدينه و بين النهرين به كوفه برسانند.

اين موضوع نشان مي دهد كه مسلم بن عقيل مي دانسته كه اگر از شاهراه برود


ممكن است كه به قتل برسد يا دستگير گردد و لذا راه بيابان را براي رسيدن به كوفه انتخاب كرد كه گرفتار مامورين حكومت وقت نشود.

ما نمي دانيم راهي كه مسلم بن عقيل به كمك دو راهنما، انتخاب كرد كدام است و مورخين شرق آن خط سير را تعيين نكرده اند و فقط گفته اند دو راهنمائي كه مسلم بن عقيل انتخاب كرد، راه را گم كردند و گرفتار حرارت آفتاب صحراي عربستان و تشنگي شدند و بعد از مدتي سرگشتگي راه را كشف نمودند و به مسلم بن عقيل نشان دادند و همان موقع مردند.

بنابر نوشته مورخين مزبور، چون مسلم به تنهائي از مكه خارج شد بعد از اين كه دو راهنما مردند تنها ماند.

اين فكر پيش مي آيد كه مسلم بن عقيل كه مي دانست در معرض خطر است چرا راهي را كه از مكه مستقيم به كوفه مي رفت و يك راه بي خطر بود انتخاب ننمود و چرا به مدينه رفت و آنگاه در صدد برآمد كه از بي راه خود را به كوفه برساند.

آيا بهتر آن نبود كه از مبداء يعني مكه راه بيابان را انتخاب كند؟

مورخيني كه نوشته اند مسلم بن عقيل از راه مدينه به سوي كوفه رفت گفته اند وي از اين جهت راه مدينه را انتخاب كرد كه قبل از رفتن به بين النهرين خانواده و طائفه خود را ببيند.

در هر حال، ما نمي دانيم كه مسلم بن عقيل از چه راه به كوفه رفت و به درستي نمي دانيم كه آيا تنها بود يا كساني كه نام برده ايم با او به كوفه رفتند.

يزيد كه مثل پدرش معاويه سازمان جاسوسي داشت از ورود نماينده قبلي حسين به سلوجي اطلاع حاصل كرد و نعمان بن بشير انصاري حاكم كوفه هم ورود نماينده امام را به اطلاعش رسانيد و گفت عده اي در سلوجي در خانه اي كه مسكن نماينده امام است اجتماع كردند و راجع به آمدن حسين (ع) به بين النهرين و به يك احتمال رفتن او به ايران صحبت نمودند.

نعمان بن بشير انصاري با تجربه تر از آن بود كه نداند يزيد از دريافت آن گزارش خشمگين خواهد شد كه چرا او كه حاكم كوفه بوده نماينده امام را دستگير نكرد و مانع از اجتماع مردم در خانه اش نشد.

يزيد بعد از دريافت گزارش حاكم كوفه غضبناك گرديد و با اين كه حاكم كوفه يكي از وفاداران دودمان بني اميه بود، وي را از حكومت معزول كرد و (عبيدالله بن زياد) حاكم بصره را به حكومت كوفه منصوب نمود بدون اين كه از حكومت بصره معزول شود.

يزيد به او نوشت كه كوفه مركز دسيسه طرفداران حسين شده و نماينده حسين در آنجا است و تو يك نايب الحكومه انتخاب كن و در بصره بگمار تا اين كه به كارها رسيدگي كند و خود به كوفه برو و همين كه وارد شدي نماينده حسين را دستگير كن و به زندان بينداز و هر كس را كه طرفدار حسين است به قتل برسان و آگاه باش كه من اين


كار را از تو كه مردي لايق هستي مي خواهم و هيچ عذر را براي عدم موفقيت تو نمي پذيرم و نعمان بن بشير انصاري هم به دمشق احضار مي شود و به مناسبت اين كه سوابق خدماتش به پدرم معاويه معروف مي باشد من در اين جا شغلي به او خواهم داد.

در بعضي از مأخذهاي شرق ديده مي شود كه حسين (ع) همان زمان كه مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد به چند نفر از طرفداران خود در بصره نيز نامه نوشت و آن ها را مامور كرد كه طرفدارانش را در بصره جمع كنند و از آن ها براي او بيعت بگيرند.

ما نمي دانيم نامه هائي كه از طرف حسين به طرفدارانش در بصره نوشته شد به وسيله كدام پيك (يا پيك ها) به بصره رسيد.

يكي از مورخين شرق نوشته است كه يكي از نامه هاي حسين براي (منذر بن جارود عبدي) فرستاده شد كه پدر زن عبيدالله بن زياد بود و او تصور كرد كه نامه مزبور از طرف عبيدالله بن زياد به نام (حسين) جعل شده تا اين كه بفهمد كه آيا او طرفدار حسين است يا طرفدار يزيد بن معاويه.

از اين قرار منذر بن جارود عبدي خط حسين را نمي شناخته چون اگر خط او را مي شناخت ظنين نمي شد كه آن نامه را عبيدالله بن زياد جعل كرده و در هر حال نامه را براي حاكم بصره فرستاد و عبيدالله بن زياد دستور دستگيري پيك حامل آن نامه را صادر كرد و پيك را مورد تحقيق قرار داد كه آيا براي كسان ديگر نامه آورده يا نه؟

ما از نتيجه تحقيق بدون اطلاع هستيم و همين قدر مي دانيم كه پيك مزبور را به قتل رسانيدند.

در همان موقع كه پدر زن حاكم بصره نامه حسين را به داماد خود رسانيد، نامه يزيد مشعر بر نصب عبيدالله بن زياد به سمت حاكم كوفه (با حفظ سمت قبلي) به دست حاكم بصره رسيد و خيلي از آن نامه خوش وقت شد زيرا از آن به بعد ملقب به (امير العراقين) مي گرديد و منظور از (عراقين) بصره و كوفه بود و هر كس بر آن دو شهر حكومت مي كرد ملقب به امير العراقين مي شد و هر مرد كه در دو شهر كوفه و بصره احترام داشت و از رجال بود ملقب به شيخ العراقين مي گرديد.

عبيدالله بن زياد پسر ارشد (زياد) مردي بود حريص و جاه طلب و براي تحصيل ثروت و مقام، از تحمل كارهاي دشوار روگردان نبود و نه فقط در زمان خلافت يزيد، متحمل كارهاي دشوار مي گرديد بلكه در دوره حكومت ساسير خلفاي بني اميه كه بعد از يزيد بر مسند خلافت نشستند نيز كارهاي دشوار را متقبل مي شد تا اين كه عاقبت در سال شصت و هفتم هجري به دست (ابراهيم بن مالك اشتر) به قتل رسيد.

عبيدالله بن زياد مردي بود سفاك و در مجازات مجرمين سخت گير و اگر ده نفر با همكاري مرتكب يك قتل مي شدند هر ده نفر را مي كشت و بعد از اين كه يزيد خليفه شد هر كس كه مظنون به مخالفت با يزيد بود كشته مي شد.

مورخين شرق نوشته اند كه عبيدالله بن زياد قبل از اين كه به فرمان يزيد حاكم


كوفه شود هفت هزار تن از طرفداران حسين و مخالفين يزيد را به قتل رسانيد و تصور مي شود كه اين گفته دور از اغراق نيست چون اگر چنين بود به گفته همان مورخين حسين براي طرفداران خود در بصره يعني در شهري كه عبيدالله بن زياد حاكم آن بود نامه نمي نوشت و جان آن ها را به خطر نمي انداخت.

معهذا ترديدي وجود ندارد كه عبيدالله بن زياد مردي سفاك بود و در هر كار استقامت داشت و يزدي مي دانست كه براي جلوگيري از نهضت طرفداران حسين در كوفه بهتر از عبيدالله بن زياد پيدا نمي كند.

همان روز كه نامه حسين خطاب به منذر بن جارود عبدي به دست عبيدالله بن زياد رسيد و گفتيم كه پيك حامل نامه را كه اسمش در تاريخ ثبت نشده كشت، دستور داد جار بزنند كه تمام مردم براي نماز ظهر در مسجد بزرگ بصره حضور به هم برسانند.

از جمعيت شهر بصره در آن تاريخ اطلاع صحيح در دست نيست ولي مي دانيم كه مسجد بزرگ بصره گنجايشي بيش از هفت يا هشت هزار نفر نداشت.

بعد از نماز عبيدالله بن زياد براي مردم صحبت كرد و گفت به من اطلاع رسيده كه حسين بن علي (ع) براي عده اي از سكنه اين شهر نامه فرستاده و از آن ها خواسته كه به طرفداري او قيام كنند و از هواخواهانش بيعت بگيرند.

شما مي دانيد كه حسين بن علي مرتد است زيرا با خليفه مخالفت نمود و اطلاع داريد كه مجازات يك مرتد و آن كس كه به يك مرتد كمك كند و لو فقط كمك شفاهي باشد قتل است و تصور مي كنم كه مرا هم مي شناسيد و اطلاع داريد كه براي مجازات دشمنان خليفه دچار ترديد نمي شوم و نه فقط كسي را كه با خليفه مخالفت كند، ولو فقط با يك كلمه حرف باشد، به قتل خواهم رسانيد بلكه تمام اعضاي ذكور خانواده و طائفه اش را به قتل مي رسانم و از قتل اطفال ذكورشان هم خودداري نمي كنم و تمام اعضاي اناث خانواده و قبيله اش را به بردگي مي برم و در بازارهاي برده فروشي به فروش مي رسانم و لذا هر كس كه براي كمك به حسين اقدامي بكند ولو فقط با يك حرف باشد سبب نابودي خود و تمام افراد خانواده و قبيله اش خواهد گرديد و من در صورت ضرورت تمام سكنه بصره را قتل عام خواهم كرد تا اين كه در اين شهر كسي وجود نداشته باشد كه به حمايت حسين چيزي بگويد و كاري بكند و بعد از اين كه تمام سكنه اين شهر را قتل عام كردم آب شط دجله را بر شهر سوار خواهم كرد تا اين كه اثر آبادي را محو نمايند و از بصره در صفحه روزگار چيزي باقي نماند و هر كس كه مي خواهد خود و خانواده و قبيله اش باقي بماند بايد مطيع خليفه ما (يزيد بن معاويه) باشد.

چون عبيدالله بن زياد مي دانست كه مسجد بزرگ بصره گنجايش تمام مردم شهر را ندارد و كساني هستند كه به مسجد نيامده اند مضمون اظهارات خود را به جارچي ها فهمانيد و در ساعات بعد از ظهر جارچي ها مامور گرديدند كه در شهر و حومه، اظهارات حاكم را به سمع مردم برسانند.

اقدام ديگر كه عبيدالله بن زياد بعد از دريافت نامه يزيد كرد اين بود كه برادرش عثمان را نايب الحكومه بصره نمود تا اين كه خود بتواند به كوفه برود و به عثمان گفت از


خون ريزي باك نداشته باش و هر كس را كه مظنون به طرفداري از حسين باشد با تمام خويشاوندان ذكورش به قتل برسان و خويشاوندان اناث او را اسير كن و به بردگي بگير و به فروش برسان كه كسي بعد از آن جرئت نداشته باشد سر بلند كند.

مسلم بن عقيل به روايتي تنها و به روايتي با چند نفر وارد كوفه شد و هنگام نيمه شب به آن شهر رسيد.

با اين كه نيمه شب وارد كوفه شد هنوز مردم را در معابر مي ديد زيرا هوا گرم بود و در مناطقي كه هوا گرم است در فصل تابستان در شهرها ديرتر مي خوابند خاصه اگر هنگام روز قدري خوابيده باشند.

مسلم از عابرين نشاني خانه سليمان بن صرد خزاعي را گرفت و خود را به آنجا رسانيد.

ورود مسلم، در آن موقع از شب، سليمان را متعجب نكرد چون حسين (ع) در نامه خود نوشته بود كه مسلم بن عقيل به نمايندگي او به بين النهرين مسافرت خواهد كرد.

سليمان، دستور داد كه وسائل پذيرائي از مسلم را فراهم كنند و بعد از اين كه مسلم غذا صرف نمود از حال حسين (ع) پرسيد و از وضع مكه تحقيق نمود و مسلم گفت در مكه زندگي بر امام سخت شده است و عمال يزيد اگر فرصتي بدست بياورند او را به قتل مي رسانند و امام تصميم گرفته كه از مكه عزيمت كند و مرا فرستاده تا اين كه از وضع اين جا مطلع شوم و آيا طرفداران امام در اين جا زياد هستند يا نه؟

سليمان گفت اكثر مردم اين شهر طرفدار امام هستند.

مسلم پرسيد طرفداري آن ها چگونه است و آيا فقط به طور شفاهي طرفدار حسين (ع) هستند يا اين كه حاضرند در راه او از مال و جان بگذرند.

سليمان گفت حاضرند در راه او از مال و جان بگذرند.

مسلم پرسيد آيا فكر نمي كني كه حاكم كوفه براي طرفداران حسين توليد مزاحمت كند.

سليمان گفت حاكم كوفه مردي است كه خيلي جنب و جوش ندارد و من تقريبا يقين دارم كه از طرف او براي طرفداران امام مزاحمت ايجاد نخواهد شد و ممكن است كه اعتراض كند و شايد تهديد هم بنمايد اما اقداماتش عليه ما از حدود اعتراض و تهديد تجاوز نخواهد نمود.

مسلم گفت من حامل نامه اي از طرف امام هستم كه بايد به اطلاع مردم اين شهر برسانم و در كجا بايد اين نامه به اطلاع مردم برسد.

سليمان گفت، تو مي تواني در همين خانه نامه امام را براي مردم بخواني و من بامداد فردا بعد از نماز، عده اي از كسان خود را به منازل دوستان و طرفداران امام مي فرستم تا به آنها بگويم كه تو وارد شده اي و هر يك از آنها هم ورود تو را به اطلاع ديگران برسانند تا اين كه تمام طرفداران حسين از آمدن تو مطلع شوند و به اين جا بيايند.

مسلم خوابيد و بامداد روز ديگر، ميزبانش كسان خود را فرستاد تا اين كه به طرفداران حسين (ع) اطلاع بدهند كه نماينده او، مسلم بن عقيل وارد شده است.


هنوز يك ربع از روز نگذشته بود كه طرفداران حسين در منزل سليمان جمع شدند.

بعد از اين كه مسلم بن عقيل ديد شماره جمعيت به اندازه اي هست كه وي بتواند صحبت كند، در حالي كه همه نشسته بودند بر پا خاست و بر طبق معمول خطباي آن عصر اول نام خدا را بر زبان آورد و بعد از آن به پيغمبر اسلام درود فرستاد و آن گاه گفت من از طرف حسين (ع) امام ما به اين جا آمده ام تا اين كه ببينم طرفداران او كه هستند و به چه اندازه مي باشند.

امام نامه اي به طرفداران خود نوشته و آن را به من سپرده و من هم اكنون آن را خواهم خواند و قبل از خواندن نامه مي گويم كه امام قصد دارد كه از مكه عزيمت نمايد ولي قصد او مشروط است و وابسته به اين مي باشد كه بداند آيا شماره طرفدارانش به قدري هست كه وي بتواند به اين جا بيايد يا نه؟

امام ما در مكه به آسودگي زندگي نمي كند ولي آنچه او را وا مي دارد كه از مكه خارج شود زندگي ناراحت نيست بلكه لزوم اعتلاي حقيقت است.

فساد همه جا را گرفته و عمال يزيد علني از مردم رشوه مي گيرند و بعضي از آن ها آن قدر نسبت به احكام اسلام بي اعتنا هستند كه تظاهر و تجاهر به فسق مي نمايند و باده نوشي و قمار، در مجلس يزيد يا امر عادي است و جز مواقعي كه در شكار است روز و شبش با ميگساري و قمار مي گذرد.

اگر صاحب يك دكان پاره دوزي اوقات روز و شب خود را صرف ميگساري و قمار كند نمي تواند آن دكان را اداره نمايد تا چه رسد به اين كه مردي كه بايد دنياي اسلامي را اداره كند، روز و شب مشغول مي نوشيدن و قمار باشد.

من در مدينه با دو چشم خود ديدم كه يتيمان مسلمان كه پدرانشان در راه اسلام در جنگ كشته شده بودند گدائي مي كردند و اگر تا امروز در مكه از اين گونه گدايان صغير و يتيم ديده نشده براي اين است كه در آن جا حسين (ع) به يتيماني كه پدرانشان در جنگ ها كشته شده اند كمك مي كند و نمي گذارد آن ها طوري از حيث معاش مستاصل شوند كه مجبور به گدائي گردند.

در تمام مدتي كه بيت المال در دست علي بن ابي طالب بود در تمام دنياي اسلامي زن بيوه و طفلي يتيم كه شوهر و پدرشان در راه اسلام كشته شده بود وجود نداشت كه مستمري دريافت نكند.

علي وقتي امام شد يكي از كارهاي اوليه اش اين بود كه تمام مستمري هاي بدون حق را قطع كرد كه يكي از آنها مستمري (ابن ملجم مرادي) بود و وقتي آن مرد نزد علي رفت تا از او بپرسد براي چه مستمري اش را قطع كرده علي گفت براي اين كه جوان هستي و مي تواني كار بكني.

عبدالرحمن بن ملجم مرادي گفت مستمري من بدون حق نيست و من حق دارم كه مستمري بگيرم زيرا در راه اسلام جهاد كرده، جان خود را در معرض خطر گذاشته ام.

علي گفت جهاد در راه اسلام مثل نماز از واجبات است و كسي كه جهاد مي كند


مستحق دريافت مستمري نيست چون به وظيفه شرعي خود عمل كرده اما اگر ناقص شود و بعد از آن نتواند كار كند بايد به او مستمري داد و هر گاه به قتل برسد بايد به زن و فرزندانش مستمري بدهند علي در مورد ندادن مستمري به كساني كه مستحق هستند آن قدر دقيق بود كه بيم از آن نداشت كه مستمري يك نفر را كه حدس مي زد ممكن است او را به قتل برساند قطع كند و در عوض به تمام كساني كه مستحق دريافت مستمري بودند از محل بيت المال مستمري مي داد ولي امروز، درآمد بيت المال بابت مستمري به كساني داده مي شود كه مستحق نيستند و بعضي از آن ها از توانگران مي باشند و در دستگاه حكومت يزيد، بيش از يكصد نفر وجود دارند كه مستمري آن ها از بيت المال از سالي پنج هزار دينار است تا سالي ده هزار دينار و شما خود مي دانيد كه چقدر زن ها و مردهاي سالخورده و اطفال خردسال كه هيچ يك توانائي كار كردن ندارند يا به مناسبت صغر سن قادر به كار كردن نمي باشند گدائي مي كنند.

هر كس كه بگويد كه اين سوء استفاده ها از بيت المال مسلمين نامشروع است او را به جرم اين كه مرتد مي باشد و بر خليفه خروج كرده بقتل مي رسانند و اگر ديدند كه مردي است قوي و نمي توانند كه او را به قتل برسانند با زر وادار به سكوتش مي كنند.

اما نتوانستند حسين (ع) را با زر خريداري نمايند و وادار به سكوت كنند و چون مي بينند كه حسين خريدني نيست و ساكت هم نمي شود در صدد برآمده اند كه او را به دست آدم كش ها به قتل برسانند.

امر به معروف و نهي از منكر كه از واجبات دين اسلام است امروز متروك شده براي اين كه هر كس مي داند كه اگر امر به معروف يا نهي از منكر بكند به قتل مي رسد.

تعصب در اجراي احكام دين كه يكي از مزاياي مسلمين بود از بين رفته و امروز مردم چنان نسبت به احكام دين سست شده اند كه اگر ببينند شخصي در روز ماه رمضان مشغول غذا خوردن است به او نمي گويند چرا روزه خود را مي شكند و اين يك پديده طبيعي است چون در تمام ادوار چه در دنياي اسلامي و چه در جاهاي ديگر مردم از پيشوايان خود سرمشق مي گيرند و وقتي مردم مي بينند مردي كه خود را خليفه مسلمين مي خواند شراب مي نوشد و قمار مي بازد و روزه نمي گيرد نسبت به اجراي احكام دين سست مي شوند و آن ها هم شراب مي نوشند و قمار مي بازند و روزه نمي گيرند و اگر اين وضع ادامه پيدا كند طوري نمي كشد كه مردم تارك الصلوة نيز خواهند شد و ديگر بانگ اذان بگوش نخواهد رسيد ممكن است بپرسيد كه براي چه امام ما كه تا امروز ناظر اين اوضاع بود براي اصلاح، قيام نكرد.

در جواب مي گويم در زمان معاويه فسق و بي اعتنائي نسبت به احكام دين و رشوه خواري و در نتيجه پامال كردن حق مظلومين اين طور علني نبود.

معاويه براي حفظ ظاهر، نمي گذاشت كه حكام و عمال او بر خلاف احكام دين اسلام رفتار كنند و خود از تجاهر به فسق خودداري مي كرد.

اما از وقتي كه يزيد به جاي او نشسته وضعي در دنياي اسلام پيش آمده كه نشان مي دهد اگر ادامه داشته باشد دين اسلام از بين خواهد رفت.


اين است كه امام ما متوجه شده كه بيش از اين سكوت وي جائز نيست و نامه اي هم كه به شما نوشته و من اكنون مي خوانم راجع به همين موضوع است و امام در نامه خود نوشته كه اگر بيش از اين سكوت كند نزد خداوند و پيغمبر اسلام و پدرش علي (ع) مسئول خواهد شد كه چرا براي نجات دين اقدام نكرد.

آن وقت مسلم بن عقيل طوماري كوچك را كه نامه حسين (ع) بود گشود و با صداي بلند خواند.

حسين بن علي در آن نامه گفت اگر اعمال ناپسند حكومت وقت فقط اين بود كه خانواده نبوت را بيازارد او باز سكوت مي كرد.

اما كارهاي ناپسند حكومت وقت جنبه عمومي دارد و هر يك از آنها چون تيشه ايست كه بر ريشه اسلام زده مي شود و كار به جائي كشيده كه حكومت وقت از مسلماني، فقط اسم آن را دارد آن هم براي اين كه بيت المال و قدرت را در دست داشته باشد.

كسي كه خود را خليفه مي داند نماز نمي خواند زيرا خمار شراب شب، نمي گذارد كه بامداد از خواب برخيزد و نماز بخواند و در روز ماه رمضان براي او سفره اي طويل و عريض مي گسترانند كه انواع غذاها در آن هست و تمام كساني كه در دستگاه او كار مي كند مثل او شده اند و انضباطي كه لازمه اجراي احكام دين است از بين رفته و حكام و عمال حكومت وقت بر مال و جان مردم مسلط هستند و در هر جا كه حاكمي حكومت مي كند ناله مردم از ظلم او بلند است زيرا حق مظلومين را زير پا مي گذارد و اراضي مردم را غصب مي كند و دادرسي وجود ندارد كه مردم از ستم حاكم به او متوسل شوند و دادخواهي نمايند و اگر در بين حكام يزيد كساني باشند كه كمتر نسبت به مردم اجحاف كنند ناشي از فطرت خوب آن ها مي باشد نه از سيره و روش حكومت.


پاورقي

[1] گفته بارتولومو مترجم اين سرگذشت را به ياد نوشته‏اي مي‏اندازد که دانشمند معروف جناب آقاي نوبخت در روزنامه پارس چاپ شيراز به تاريخ سه شنبه بيست و يکم آذر ماه هزار و سيصد و چهل و پنج مرقوم فرمودند و نوشته بودند که مسلم بن عقيل زن نداشت تا اين که داراي دو فرزند باشد و اين مرتبه دوم است (و اين بار از زبان بارتولومو) که مي‏شنوم که مسلم بن عقيل همسر نداشته است (مترجم).