بازگشت

حسين در مكه و وضع آن شهر


اينك خوب است كه نظري به شهر مكه بيندازيم و حسين را در آن شهر ببينيم. اگر ما در سال شصتم هجرت قدم به مكه مي گذاشتيم اولين چيزي كه سبب حيرت ما مي گرديد وسعت معابر شهر بود و دومين چيزي كه باعث حيرت مي شد اين كه مي ديديم كه خانه هاي شهر مكه با سنگ ساخته شده و در بين خانه ها حتي عمارات سه طبقه هم ديده مي شود. معابر شهر مكه آن قدر وسيع بود كه اگر در سال شصتم هجرت اتومبيل وجود مي داشت بدون اشكال زياد از آن معابر مي گذشت. ساختن خانه ها با سنگ در مكه مسبوق به قبل از اسلام بود و اولين مرتبه كه اسم مكه در تاريخ خوانده مي شود در جغرافياي بطلميوس است كه در قرن دوم ميلادي و چهارصد سال قبل از ظهور اسلام مي زيست و بطلميوس در كتاب خود شهر مكه را (مكروبه) نوشته و توضيح داده كه خانه هاي شهر با سنگ ساخته شده و آن جا بت خانه اي بزرگ وجود دارد و مردم براي زيارت بت ها و هم براي تجارت به آن شهر مي روند. در سال شصتم هجرت در مكه يك


بازار بزرگ بدون سقف وجود داشت كه از جنوب شرقي به سوي شمال غربي امتداد پيدا مي كرد و آن بازار را به اسم (مسعي) مي خواندند، و بزرگتر از آن، در سراسر عربستان بازار وجود نداشت و تمام كالاهاي دنياي آن روز كه بيشتر از راه دريا به مكه مي رسيد در آن بازار ديده مي شد و نبايد از خاطر دور داشت كه كاروان شتر، فاصله بين مكه و بندر (جده) واقع در كنار دريا را در مدت دور روز طي مي كرد و لذا كالاهائي كه با كشتي به بندر جده مي رسيد به سرعت وارد بازار مكه مي گرديد.

زمخشري دانشمند معروف كه ملقب به (جارالله) شد يعني (همسايه خدا) زيرا در مكه سكونت كرد عقيده دارد كه مكه يك اسم فارسي است و در اصل (مزدگاه) بود يعني جاي (مزدا) خداي واحد ايرانيان و در يك جا، زمخشري اسم مكه را مزگا (بدون دال) نوشته و در جاي ديگر (مه گاه). از تاريخ بناي شهر مكه جز آن چه در افسانه ها گفته شده اطلاع نداريم و در هيچ سند تاريخي كه قديمي تر از جغرافياي بطليموس باشد اسمي از كعبه نشنيده ايم ولي مي دانيم كه مكه بر خلاف تصور بعضي از مورخين، مثل برخي از قصبات شرق، داراي كلبه نبوده و خانه هاي گلي نداشته بلكه در آن جا خانه ها با سنگ ساخته مي شد و معابري وسيع داشته اما داراي درخت نبوده است. ابوطالب پدر علي و جد حسين، خانه اي داشت نزديك خانه كعبه، و حسين كه در سال هشتم هجرت با پدرش علي و جد مادري اش محمد (ص) به مكه رفت آن خانه را ديد. حسين و برادر بزرگش حسن، هر دو، بعد از اين كه پدرشان به اتفاق محمد (ص) به مدينه مهاجرت كرد، در مدينه متولد شدند و در سال هشتم هجرت كه محمد (ص) مكه را فتح كرد و خاندانش از مدينه به مكه منتقل شد حسين پسر بچه اي پنج ساله بود و براي اولين بار خانه پدرش را نزديك خانه كعبه ديد.

اما در سال شصتم هجرت آن خانه وجود نداشت زيرا براي اين كه اطراف خانه كعبه باز شود آن خانه و خانه هاي ديگر را كه نزديك كعبه بود ويران كرده بودند و حسين در سال شصتم هجرت در خانه اي دو طبقه واقع در جنوب شرقي شهر، نزديك بازار مسعي سكونت داشت و آن بازار را از اين جهت مسعي مي خواندند كه هنگام حج، آنهائي كه بين صفا و مروه، سعي مي كردند بايستي از آن بازار عبور كنند. خانه حسين مثل تمام خانه هاي مكه حياطي وسيع داشت و در سال شصتم هجرت غير از اعضاي خانواده او، عده اي از مردان كه محافظ حسين بودند نيز در آن خانه بسر مي بردند.

اما احمد بن حنبل باني فرقه مذهبي حنبلي كه يكي از فرق معروف تسنن است در كتاب خود كه در سال يكصد و هشتاد بعد از هجرت به اتمام رسيده حسين را مردي سخي معرفي مي كند و مي گويد چندبار به شاعران، هزار دينار صله داده است و چون اسم امام احمد بن حنبل برده شد ضروري است كه موضوع ديگري هم ذكر شود و آن ثبت واقعه غدير خم است و اولين مرتبه كه واقعه غدير خم در يك كتاب به ثبت رسيده در كتاب امام احمد بن حنبل بوده و قبل از آن در هيچ كتاب اسلامي واقعه غديرخم به ثبت نرسيده و تمام شيعيان ماخذ كتبي واقعه غديرخم را از كتاب امام احمد بن حنبل گرفته اند و شگفت آن كه باني فرقه مذهبي حنبلي با اين كه خود آن واقعه را ثبت كرده علي (ع)


را امام اول نمي دانسته است. امام احمد بن حنبل، باني و پيشواي فرقه مذهبي حنبلي كه يكي از چهار فرقه مذهبي تسنن است در اصل يعني از لحاظ خانوادگي اهل (مرو) بود و خانواده اش از مرو به بغداد مهاجرت كرد و در سال 164 هجري در بغداد متولد شد و آن قدر استعداد داشت كه در سال 180 هجري كه شانزده سال از عمرش مي گذشت لااقل جلدهاي اول و دوم كتاب معروف خود را به اسم (المسند الامام) نوشته بود. اين كتاب بيست و چهار جلد است و احمد بن حنبل تا پايان عمر مشغول نوشتن آن بود و در همان كتاب نوشته كه بعد از مرگش آيندگان كار او را ادامه بدهند. اما كار امام احمد بن حنبل، عبارت بود از نوشتن تمام وقايع دنياي اسلام از روز بعثت محمد بن عبدالله (ع) تا زمان خود او. تا روزي كه امام احمد بن حنبل باني و پيشواي فرقه مذهبي حنبلي (مسند) را ننوشت نه فقط واقعه غديرخم در هيچ كتاب ثبت نشده بود بلكه قسمتي ديگر از وقايع دنياي اسلامي، در كتاب ها وجود نداشت.

هزينه بزرگ زندگي امام احمد بن حنبل، كاغذ و مركب و قلم براي نوشتن كتاب بود و غير از آن تقريبا هيچ هزينه نداشت. زيرا در همه عصر هر دو روز يك بار يك قرص نان يا چند دانه خرما مي خورد و بر بوريا مي خوابيد و آن قدر مورع و پرهيزكار بود كه نه فقط مسلمين به او اعتقاد داشتند بلكه ايرانيان زردشتي و مسيحيان هم او را مردي بزرگ مي دانستند و روزي كه امام احمد بن حنبل در سن هفتاد و هفت سالگي زندگي را بدرود گفت به طوري كه در كتاب ها نوشته اند عده زيادي زردشتي و مسيحي، مسلمان شدند.

در دنياي اسلامي امام احمد بن حنبل يگانه كسي بود كه راجع به قرآن، عقيده اي غير از عقيده خليفه زمان داشت و عقيده خود را هم، علني ابراز مي كرد. بايد بگوئيم كه در دوره خلفاي عباسي كه بيش از پانصد سال طول كشيد و 37 خليفه در آن مدت بر دنياي اسلامي حكومت كردند موضوع قدمت يا حدوث قرآن پيوسته، براي مسلمين توليد بدبختي مي كرد. به اين ترتيب كه بعضي از خلفاي عباسي عقيده داشتند كه قرآن قديم است يعني با خدا، در يك موقع بوجود آمده و از خدا، جدا نيست و بعضي ديگر عقيده داشتند كه قرآن حادث است يعني مخلوق مي باشد و خداوند، قرآن را خلق كرده و چون مخلوق است، لاجرم داراي قدمت و عظمت و ابديت خداوند نيست.

بعضي از خلفا كه عقيده به قدمت قرآن داشتند حتي كاغذ و مركب قرآن را قديم و جزو ذات خداوند مي دانستند و آنهائي كه قائل به حدوث قرآن بودند مي گفتند كه چون قرآن مخلوق است همان طور كه ما ساير مخلوقات خدا، چون سنگ و چوب را، به هر شكل كه بخواهيم درمي آوريم مي توانيم آيات قرآن را هم مطابق فهم خود هر طور كه مي توانيم تفسير كنيم و محتاج به تذكر نيست كه اين گونه خلفا چگونه، آيات قرآن را مطابق مصالح خود تفسير مي نمودند. هر خليفه عباسي كه معتقد به قدمت قرآن بود تمام كساني را كه عقيده به حدوث قرآن داشتند و آن رامخلوق مي دانستند بقتل مي رسانيد و اموالشان را تصاحب مي كرد.هر خليفه هم كه عقيده به حدوث قرآن داشت تمام كساني را كه معتقد به قدمت قرآن بودند قتل عام مي كرد و اموالشان را ضبط مي نمودند و اين دست آويز ستمگري حتي تا زمان آخرين خليفه عباسي (المستعصم بالله) كه در سال 656


هجري به دست هلاكوخان مغول كشته شد ادامه داشت. محال بود كه در دنياي اسلامي (جز در قلمرو سلاطين محلي بعد از ضعف خلفا) كسي بتواند راجع به قدمت يا حدوث قرآن عقيده اي غير از عقيده خليفه عباسي ابراز كند و زنده بماند. فقط يك نفر اين شهامت را به خرج داد و او امام احمد بن حنبل نويسنده كتاب المسند بود كه در زمان خلافت (مأمون) علني مي گفت كه قرآن قديم است و جزو ذات خداوند مي باشد در صورتي كه خليفه قرآن را مخلوق و حادث مي دانست و لذا به خود اجازه مي داد كه آيات قرآن را به هر شكل كه ميل دارد تفسير نمايد.

مامون مدتي بر خشم خود غلبه كرد چون مي ديد كه احمد بن حنبل خيلي بين مردم نفوذ و محبوبيت دارد، و نمي توانست كه علني آن مرد را به قتل برساند لذا درصدد برآمد كه او را كثيف و بدنام كند تا اين كه پيروانش بدانند كه پيشواي آن ها مردي فاسق است. به دستور مامون زن هاي جوان و زيبا و دلفريب براي فريفتن احمد بن حنبل به خانه اش رفتند و كساني با كيسه هاي پر از مسكوك زر، وارد خانه اش شدند كه وي را تطميع نمايند اما نه زن ها توانستند احمد بن حنبل را از جاده تقوي خارج نمايند و نه حاملين كيسه هاي زر و پيشواي فرقه مذهبي حنبلي از هر دو بوته امتحان، بدون غش، بيرون آمد. در روز بيست و يكم ماه رمضان سال 221 هجري كه امام احمد بن حنبل در كتاب خود آن را روز فوت علي بن ابي طالب (ع) مي داند احمد بن حنبل را كه در آن موقع پنجاه و هفت سال از عمرش مي گذشت نزد مامون بردند و خليفه از او پرسيد كه آيا قرآن قديم است يا حادث؟ احمد بن حنبل گفت قرآن قديم است. خليفه گفت يكي از قوي ترين دژخيمان بيايد تا به او تازيانه بزند. يك جلاد قوي هيكل با تازيانه اي داراي هفت شاخه آمد و احمد بن حنبل را مقابل چشم خليفه بستند و بعد از اين كه بيست ضربه تازيانه بر او زدند خود جلاد، دست نگهداشت و گفت مرده است. اما خليفه پزشكان را مامور نمود كه بروند و احمد بن حنبل را معاينه نمايند و اگر زنده مي باشد باز هم به او تازيانه بزنند و در آن روز هفده تازيانه ديگر بر بدن آن مرد زاهد و قانع زدند و بعد او را به خانه اش بردند و عصر آن روز، بدن احمد بن حنبل طوري از ضربات تازيانه آماس كرده بود كه گوئي يك راويه بزرگ را باد كرده اند و تا مدت ده روز نمي توانست چشم بگشايد و حرف بزند و بعد از يك ماه كه حال عادي پيدا كرد به پيروان خود گفت قرآن قديم است و جزو ذات خداوند مي باشد. آن مرد با اراده و سرسخت كه هيچ چيز نتوانست وي را از عقيده اش منحرف كند نه فقط در المسند خود واقعه غديرخم را براي اولين بار در جهان اسلامي در كتابي ثبت كرد بلكه كتابي جداگانه در مدح علي بن ابي طالب(ع) نوشت و عنوان كتاب او اين است:(مناقب علي بن ابي طالب).

اينك اين سوال به ذهن مي رسد كه امام احمد بن حنبل كه در كتاب خود تصريح كرده كه در واقعه غديرخم، محمد بن عبدالله (ص)، علي بن ابي طالب را براي جانشيني خود انتخاب كرد و اولين كسي است كه در جهان اسلامي اين روايت را بر كتاب آورد و علاوه بر آن كتابي در منقبت علي بن ابي طالب نوشته چرا خود سني بوده و مذهبي شيعه نداشته است. ما از نوشته هاي امام احمد بن حنبل نمي توانيم به اين علت پي ببريم و اين يك


مسئله دقيق است كه بحث در آن، احتياج به احاطه كامل بر عقايد چهار فرقه مذهبي سني و چندين فرقه مذهبي شيعه دارد. بارتولومو اين طور فهميده كه چون علي بن ابيطالب (ع) از طرف خود پيغمبر اسلام، براي جانشيني او انتخاب شده لذا امام احمد بن حنبل او را جانشين پيغمبر مي داند ولي معتقد نيست كه فرزندان علي بن ابي طالب امام باشند.

به عبارت ديگر طبق استنباط بارتولومو احمد بن حنبل فكر مي كرد كه پيغمبر چون از طرف خداوند مبعوث شده حق و اجازه داشته است كه جانشيني براي خود انتخاب نمايد اما جانشين او، همچنين طبق استنباط بارتولومو از دريچه قضاوت احمد بن حنبل، مجاز نبوده كه براي خود جانشين انتخاب كند.

اما اين نظريه بارتولومو به يك اشكال بر مي خورد و آن اين است كه اگر احمد بن حنبل علي بن ابي طالب (ع) را جانشين پيغمبر مي دانسته لازمه اش اين بوده كه (ابوبكر) را خليفه اول نداند در صورتي كه از كتاب المسند او و ساير نوشته هايش، نمي توان فهميد كه وي به سه خليفه اول اعتقاد نداشته، و بر عكس فحواي كتب او مي رساند كه آن ها را خليفه مي دانسته است.

امام احمد بن حنبل باني فرقه مذهبي حنبلي داراي كتابهاي متعدد بوده كه امروز غير از المسند و كتاب (مناقب علي بن ابي طالب) و كتاب ديگري راجع به قرآن، چيزي از وي در دست نيست.

ليكن (ابن النديم) در كتاب خود اسم از هفده كتاب مي برد كه از طرف امام احمد بن حنبل نوشته شد.

امروز ما مي دانيم كه اگر ابن النديم كتاب خود را نمي نوشت و براي آيندگان باقي نمي گذاشت، ما به نسبت زياد از فرهنگ چهار قرن اوليه اسلام بدون اطلاع مي مانديم و بالاخص از فرهنگ قرن سوم و قرن چهارم هجري كه از برجسته ترين دوره هاي فرهنگي دنياي اسلام بود كمتر اطلاع مي داشتيم.

ابوالفرج يا (ابوالفرج) بن النديم معروف به (ابن النديم) مردي بود صحاف و ما از تاريخ تولد او و وقايع زندگي اش بي اطلاع هستيم و همين قدر احتمال مي دهيم كه در بغداد متولد شده بود.

آن مرد صحاف از راه صحافي و جلد كردن كتاب ها نان مي خورد ولي بر خلاف آن چه امروز تصور مي شود بازاري رائج داشته است.

چون قرن چهارم هجري و بخصوص نيمه دوم قرن چهارم كه ابن النديم در همان دوره صحافي مي كرد دوران رواج علم و كتاب در بغداد به شمار مي آمد و كساني كه براي منظم كردن اوراق كتاب و تجليد آن احتياج به صحاف داشتند زياد بودند.

ابن النديم كه سواد داشت به فكر افتاد كه نام هر كتاب كه براي صحافي به او واگذار مي كنند بنويسد و اسم نويسنده آن را هم ثبت كند و خلاصه اي از موضوع كتاب را نيز ذكر نمايد.

در دنياي اسلامي در آن دوره صدها صحاف بودند كه در همه عمر با دانشمندان


و فضلا و شعرا سر و كار داشتند ولي هيچ يك از آنها به آن فكر نيفتادند و فقط ابن النديم در صدد بر آمد كه آن كار را بكند.

خود در كتابش كه به زبان عربي نوشته شده مي گويد در آغاز فقط اسامي كتابهائي را كه براي صحافي به من واگذار مي كردند مي نوشتم ولي بعد متوجه شدم كتابهائي وجود دارد كه من نمي بينم چون به صحافان ديگر واگذار مي شود و در صدد برآمدم كه اسم آن كتاب ها را نيز بنويسم.

در اين دوره كه دوره بسط آموزش و پرورش است چند پزشك را مي شناسيم كه اسامي بيماراني را كه بآنها مراجعه مي كنند يا لااقل اسامي بيماران معروف را ثبت نمايند و براي آيندگان باقي بگذاردند.

چند خياط را سراغ داريم كه لااقل اسامي مشتريان سرشناس خود را بنويسند و براي آيندگان باقي بگذارند.

وقتي صحافان ديگر دانستند كه ابن النديم مشغول نوشتن اسامي كتابها و نويسندگان آن ها و موضوع كتاب است همه او را ديوانه دانستند ولي چون جنون ابن النديم به ديگران آزار نمي رسانيد، همان گونه كه مردم با ديوانگان بي آزار مدارا مي كنند صحافان با او مدارا مي كردند.

يكي از چيزهائي كه در كتاب ابن النديم ديده مي شود توجهي است كه وي به تمام علوم و فنون داشته است و از تمام دانشمندان و كتاب ها ياد مي كند در صورتي كه نويسندگاني كه علاقه به تهيه فهرست كتاب ها دارند آن ها را از روي ذوق خود انتخاب مي كنند و في المثل كسي كه به كتابهاي فلسفي علاقه دارد كتابهاي شعري را در فهرست خود ذكر نمي كند و فقط از علمي كه مورد علاقه اوست بحث مي نمايد و اين جانب داري يا تبعيض حتي در بعضي از (دائرة المعارف) ها ديده مي شود [1] .


ابن النديم راجع به هر هنر و علم كه در كتاب خود صحبت مي كند مثل اين است كه به آن علاقه دارد و اثري از جانبداري در كتابش ديده نمي شود.

بسياري از كتاب ها كه ابن النديم در كتاب خود به اسم (الفهرست) نوشته امروز وجود ندارد و جنگ ها و بلاياي طبيعي آن كتاب ها را از بين برده است ولي امروز ما بر اثر خواندن كتاب ابن النديم نه فقط از نام آن كتاب ها مطلع مي شويم بلكه از موضوع آن ها نيز آگاه مي گرديم و آن مرد صحاف شايد خود نمي دانسته چه خدمت بزرگ به فرهنگ اسلامي مي كند زيرا قبل از او كسي آن كار را نكرده بود تا اين كه وي بداند چقدر فايده دارد و بعد از ابن النديم هر كس كه در جهان اسلامي مبادرت به جمع آوري فهرست كتاب ها كرد از او سرمشق گرفت و هر كتاب كه در جهان اسلام تا پايان قرن چهارم هجري يعني تا سال 385 بعد از هجرت كه سال وفات ابن النديم است نوشته شد (در هر رشته) در كتاب ابن النديم هست و آن مرد روز چهارشنبه بيستم ماه شعبان سال 385 زندگي را بدرود گفت.

برگرديم به موضوع اصلي و گفتيم كه خانه حسين (ع) نزديك بازار (مسعي) بود، و از خانه هاي خوب مكه بشمار مي آمد و آن قدر وسعت داشت كه نه فقط اعضاي خانواده حسين در آن به راحتي زندگي مي كردند بلكه مرداني هم كه در مكه مستحفظ حسين بودند در آن خانه به راحتي به سر مي بردند.

در خانه حسين سرداب هاي بزرگ وجود داشت كه در روزهاي گرم تابستان مكه وقتي به آن سرداب ها مي رفتند مثل اين بود كه به ييلاق رفته اند و چون آن زير زمين هاي وسيع بدون رطوبت بود از استراحت در آن ها هنگام روز ناراحت نمي شدند. ساعتي بعد از غروب آفتابي هواي مكه حتي در گرم ترين مواقع تابستان خنك مي شد و طوري هوا تغيير مي كرد كه آنهائي كه شب در هواي آزاد مي خوابيدند نزديك صبح بايستي بالاپوش روي خود بيندازند كه سرما نخورند و لذا زندگي حسين و خانواده او، در شهر مكه حتي در فصل تابستان ناراحت كننده نبوده است....

وضع زندگي حسين در كه به تصديق تمام مورخين اسلامي اعم از مورخين سني و شيعه، آبرومندانه بود بدون اين كه با شكوه باشد و در خانه اش فرش هاي خوب و پرده هاي زيبا وجود داشت.

حسين، در چهار عيد وليمه مي داد يكي عيد فطر و ديگري عيد اضحي و سوم عيد روزي كه پيغمبر اسلام به پيغمبري مبعوث گرديد و يكي عيد روز غديرخم و در آن ايام هر كس مي توانست وارد خانه اش شود و غذا بخورد.

حسين بالفطره كريم بود و سخاوت را برجسته ترين صفت نيكوي مرد مي دانست و عقيده داشت كه سخاوت از شجاعت برتر مي باشد و در بين صفات ناپسند آدمي لئامت را از همه بدتر مي دانست و در اين مورد هم مورخين شيعه و سني متفق القول هستند و روايات زياد در كتب مورخين شرق از سخاوت حسين هست كه ما به ذكر دو واقعه از آنها اكتفا مي كنيم.

وقتي فرزندش علي بن الحسين (كه بعد ملقب به زين العابدين شد) به مدرسه


مي رفت معلم او سوره ي الحمد را كه اولين سوره ي قرآن مي باشد به طفل آموخت و حسين يكصد سكه زر كه يك صد مثقال طلا بود به معلم بخشيد و هنگامي كه (اسامة بن زيد) يكي از اصحاب پيغمبر اسلام بيمار شد و حسين به عيادتش رفت، بيمار از وضع نامطلوب زندگي مادي خود شكايت كردو گفت شصت هزار درهم قرض دارد و حسين در همان روز تمام قرض (اسامة بن زيد) را پرداخت و ده هزار درهم نيز به او داد تا اين كه صرف معاش خود كند.

بعد از اين كه علي بن ابيطالب (ع)، خليفه شد به حسين كه در آغاز خلافت علي سي و سه ساله بود اداره مباشرت قشون را واگذار كرد با مقرري سالي چهل و هشت دينار و با اين كه حسين پسر خليفه بود از حيث مقري مزيتي بر ديگران نداشت.

كار حسين اين بود كه نظارت بر ملزوم جنگي كند تااين كه ساز و برگ جنگي پيوسته آماده باشد.

وقتي جنگ معروف صفين درگرفت و طولاني شد حسين كه در كوفه (پايتخت اسلام در دوره خلافت علي) بسر مي برد از پدرش خواست كه در جنگ شركت نمايد.

علي گفت شغلي كه تو داري داراي اهميت است و اين تو هستي كه بايد براي سربازان اسلام ساز و برگ جنگي فراهم نمائي و ارزش معنوي تو در جنگ اگر بيش از يك مجاهد في سبيل الله نباشد كمتر نيست.

اما حسين اصرار كرد و گفت اي پدر من مي خواهم تحت فرماندهي تو در جنگ شركت كنم و اگر موفقيتي به دست بياورم نزد خداوند، و تو، سرافراز خواهم شد وگرنه به درجه شهادت خواهم رسيد.

از روزي كه علي (ع) موافقت كرد كه پسرش حسين در جنگ (صفين) شركت كند وي در تمام حملات بزرگ پدر شركت داشت و دو بار مجروح گرديد و با اين كه بعد از هر زخم، علي (ع) مي خواست او را از ميدان جنگ برگرداند مي گفت كه زخمش خفيف است و همانجا مداوا خواهد شد.

مي دانيم كه جنگ صفين چگونه به پايان رسيد و شرح مفصل آن جنگ از طرف نويسنده (يعني كورت فريشلر) در كتاب عايشه داده شده است.

تواريخ اسلامي از شركت حسين (ع) در يك جنگ ديگر صحبت مي كنند و آن جنگ گرگان بود ك در سال سي ام هجري و قبل از جنگ صفين درگرفت و حسين در آن جنگ هم ابراز شجاعت كرد و مسلمين فاتح شدند و گرگان را اشغال نمودند.

از موارد مذكور در فوق گذشته، حسين در جنگي شركت نكرد و بعد از اين كه پدرش علي (ع) را كشتند تا سال شصتم هجري نه در جنگي شركت كرد و نه در امور سياسي مداخله نمود و اوقاتش صرف زراعت و تجارت مي شد و اگر فراغتي به دست مي آورد شعر مي سرود يا اين كه شاعران را در خانه خود مي پذيرفت و اشعارشان را مي شنيد و همواره هنگامي كه زر داشت شاعران را مي پذيرفت تا اين كه به آن ها صله بدهد و موقعي كه موجودي اش اجازه پرداخت صله را نمي داد از پذيرفتن شاعران و شنيدن اشعارشان خودداري مي كرد.


حسين در تاريخي كه اين سرگذشت شروع مي شود يگانه كسي بود كه در مكه، آمادگي براي پذيرفتن اشعار شاعران داشت و از شنيدن اشعارشان لذت مي برد و غير از او در شهر مكه كه در گذشته مركز طرفداران شعر عرب بود كسي حاضر به شنيدن شعر نبود و بازار مكاره عكاظ (بر وزن بغاز - مترجم) كه قبل از اسلام و در سنوات اوليه آن، شعرا در آن جا جمع مي شدند و شعر مي خواندند ديگر تشكيل نمي گرديد.

تحول سياسي و از بين رفتن نسل قديم ذوق مردم مكه را تغيير داده بود.

قبل از اسلام و در سال هاي اوليه آن مردم مكه، آن قدر كه از شنيدن شعر لذت مي بردند، از هيچ چيز محظوظ نمي شدند در صورتي كه اكثريت قريب به تمام آنها بي سواد بودند و بعضي از شاعران هم كه شعر مي سرودند سواد نداشتند و اشعارشان را ديگري مي نوشت و از هفت شاعر بزرگ عرب، كه اشعارشان به اسم (مغلقات سبعه) قبل از اسلام از ديوار كعبه آويخته بود سه نفر و به روايتي چهار نفر سواد نداشتند معهذا شعرشان آن قدر فصيح و زيبا بود كه مدت يك قرن و نيم، قبل از اسلام آن اشعار از خانه كعبه آويخته به نظر مي رسيد و شجاعان در جنگ ها، قسمت هائي از آن اشعار را كه جنبه حماسي داشت به شكل رجز مي خواندند.

اما در آن موقع كه سال شصتم هجري بود شعرا در مكه جز حسين كسي را نمي شناختند كه براي او شعر بخوانند و علاوه بر مواقعي كه حسين چيزي نداشت تا به شعرا بدهد به سفر ميرفت و هنگامي كه در مسافرت بود دست شاعران به او نمي رسيد.

(مارسلين) مي گويد كه در آن دوره در مكه و مدينه جز حسين كسي به شاعران صله نمي داد براي اين كه خلافت طولاني معاويه ذوق علاقه به شعر را در مردم از بين برده بود.

در تاريخ مورخين اسلامي، يك جاي ديگر هم نام حسين برده مي شود و آن در ايامي بود كه مردم اطراف خانه عثمان خليفه سوم اجتماع كرده بودند و آن خانه را در محاصره داشتند و حسين از طرف پدرش علي بن ابيطالب مامور گرديد كه برود و مردم را نصيحت نمايد تا اين كه متفرق شوند و براي خليفه سوم توليد مزاحمت ننمايند.

از اين موارد گذشته در تاريخ اسلام تا سال شصتم هجري نامي از حسين نمي شنويم مگر هنگامي كه به مستحقين كمك مي كرد و به شعرا صله هاي بزرگ مي داد.

عبدالله بن همداني و عبدالله بن وال كه با نماينده امام به مكه رفته بودند از حسين مي خواستند كه جواب نامه ها را بدهد.

نماينده امام مي خواست مرتبه اي ديگر به بين النهرين و ايران برود اما مريض شد و مسافرت بر او ممنوع گرديد.

حسين كه مي ديد حتي در مكه كه خانه خدا در آن جا قرار گرفته و زادگاه اجدادش بود امنيت ندارد تصميم گرفت كه عزيمت نمايد.

در آن موقع، از افراد خانواده هاشمي گذشته، حسين حتي در مكه طرفدار نداشت چون مردم مي ترسيدند كه تظاهر به طرفداري از حسين بكنند.

معاويه كه اول كسي است كه در اسلام سازمان جاسوسي بوجود آورد و آن سازمان


را براي پسرش يزيد به ميراث گذاشت و عمال سازمان مزبور كه مبلغ يزيد بودند در تمام كشورهاي اسلامي عليه حسين تبليغ مي كردند و هر امام جماعت كه بعد از نماز براي مردم صحبتمي كرد به دستور عمال سازمان مزبور مجبور بود كه از حسين بد بگويد.

آن قدر بدگوئي از حسين در دنياي اسلامي شدت و غلظت پيدا كرده بود كه در مكه هم ائمه جماعت از حسين بدگوئي مي كردند و به طور علني او را مرتد مي خواندند.

هر كس كه تظاهر به طرفداري از حسين مي كرد كشته مي شد و هر كس كه مي خواست دشمن خود را معدوم نمايد او را متهم مي كرد كه طرفدار حسين مي باشد و كسي كه مورد اتهام قرار گرفته بود از مرگ رهائي نمي يافت مگر اين كه با صداي بلند از حسين بدگوئي كند.

بعضي از مورخين اسلامي از خود پرسيده اند حسين كه در مدينه و مكه از راه زراعت و تجارت زندگي راحت داشت براي چه به سوي بين النهرين و ايران عزيمت كرد تا اين كه خويش را دچار خطر نمايد.

اين پرسش را از اين جهت كرده اند كه متوجه نشدند حسين در مدينه و مكه امنيت نداشت و اگر در شهر مكه به تنهائي و بدون مستحفظ از خانه خارج مي گرديد كشته مي شد.

در دنياي اسلام، دو نقطه امن براي حسين وجود داشت يكي ايران و ديگر بين النهرين و براي اين كه حسين خود را به ايران برساند بايستي وارد بين النهرين شود.

(بوركهاردت) مي گويد كه حسين نمي تواسنت از راه دريا به ايران برود چون آزموده بود كه نمي تواند مسافرت با كشتي را تحمل نمايد و از راه كشورهاي ديگر هم نمي توانست به ايران برود چون در همه جا، دچار خطر مي گرديد.

عاقبت تصميم خود را گرفت و جواب نامه هاي بزرگان ايران و بين النهرين را نوشت و به دو عبدالله كه ساكن خانه حسين بودند زيرا در جاي ديگر براي آنها امنيت وجود نداشت داد. جواب نامه ها بايستي به دست سليمان بن صرد خزاعي برسد و او يكي را براي گيو و سپهبدان مازندران و گيلان بفرستد و ديگري را براي طرفداران حسين در كوفه بخواند. در هر دو نامه حسين دعوت طرفداران خود را پذيرفته بود.

در نامه اي كه به طرفداران خود در كوفه نوشت گفت من در همين چند روز، نماينده خود (مسلم بن عقيل) را به كوفه مي فرستم و طرفداران من بايد قول او را قول من بدانند و در ضمن مطلع باشند كه ممكن است من به ايران سفر كنم.

در نامه اي كه حسين در جواب بزرگان ايران نوشت گفت من اكنون نماينده خود مسلم بن عقيل را به كوفه مي فرستم تا اين كه از وضع سياسي بين النهرين آگاهي بهم برساند و هر گاه سكونت من در بين النهرين مقتضي نبود، عازم ايران خواهم شد و باز توصيه مي كنم كه از خون ريزي نفرت دارم و نمي خواهم بين مسلمين جنگ برادر كشي در بگيرد. مضمون هر دو نامه نشان مي داد كه حسين منتظر گزارش مسلم بن عقيل است و بعد از اين كه گزارش او را دريافت كرد به راه خواهد افتاد اما طوري در مضيقه قرار گرفت كه مجبور شد قبل از اين كه گزارش مسلم بن عقيل از كوفه به او برسد از مكه عزيمت نمايد.



پاورقي

[1] اين گفته (کورت فريشلر) آلماني مرا بياد دائرة المعارف دهخدا باسم (لغت نامه) انداخت و بايد به عرض برسانم که اين جانب داري يا تبعيض که نويسنده آلماني مي‏گويد در لغت نامه دهخدا ديده مي‏شود. مترجم اين سرگذشت بي‏مقدارتر از آن است که بخواهد از ارزش کار بزرگ دهخدا بکاهد و بدون ترديد لغت نامه دهخدا بزرگترين دائرة المعارف است که از آغاز تاريخ ايران تا امروز در زبان فارسي بوجود آمده ولي اثر تبعيض در لغت نامه دهخدا محسوس است و هر کس مي‏تواند به آن کتاب مراجعه کند و آثار تبعيض را مشاهده نمايد. کساني که لغت نامه دهخدا را ديده‏اند مي‏دانند که هر يک از صفحات آن داراي سه ستون است و اين تذکر را مي‏دهم تا بگويم که مرحوم دهخدا في المثل براي (احمد بن عبدالله معروف به ابونعيم) که يک محدث بوده و در قرن چهارم هجري مي‏زيسته نوزده ستون نويسندگي کرده و بيش از شش صفحه راجع به معرفي او نوشته اما راجع به حجت الاسلام (غزالي) دانشمند بزرگ ايران و دنياي اسلام فقط قدري بيش از نيم ستون نوشته است! و حتي اشاره‏اي هم به فلسفه غزالي نکرده در صورتي که هنگام معرفي بعضي از اشخاص که ارزش علمي آن‏ها در قبال غزالي کم است گاهي تا ده صفحه (سي ستون) در لغت نامه مطلب مي‏بينيم ولي کاري که دهخدا کرده آن قدر بزرگ و درخشنده است که اين ايراد از عظمت آن نمي‏کاهد گو اين که در لغت نامه موارد تبعيض، متعدد مي‏باشد. (مترجم).