بازگشت

نماينده ي امام در ايران


(كورت فريشلر) نويسنده اين كتاب نماينده حضرت حسين بن علي عليه السلام در (ري) را دخترش فاطمه ملقب به (حورالعين) مي داند و فاطمه ملقب به (حور العين) بطوري كه در كتب اسلامي از جمله در كتاب منتهي الآمال تاليف مرحوم محدث قمي نوشته شده بزرگترين دختر حضرت سيد الشهدا عليه السلام بود و در تواريخ اسلامي نوشته اند كه فاطمه حورالعين از بطن (ام اسحق عاتكه) دختر (طلحة بن عبيدالله تيمي) بدنيا آمد و (ام اسحق عاتكه) همسر حضرت حسين بن علي (ع) بود و فاطمه حورالعين در زمان حيات حضرت سيد الشهدا (ع) همسر پسر عموي خود حسن بن حسن بن علي (ع) گرديد. اما عده اي از كساني كه در تاريخ اسلامي بصير هستند گفته اند نماينده اي كه در ري حضور بهم رسانيد فاطمه حور العين نبوده است.

در سال شصتم هجري نماينده اي از طرف حسين بن علي (ع) وارد (ري) شد و در باغ بهار حضور به هم رسانيد در آنجا (گيو) پسر (رستم فرخ زاد) و سپهبدان مازندران و گيلان با احترام زياد او را پذيرفتند. وي گفت صبر امام حسين از ظلم و فسق (يزيد) به انتها رسيده و از طرف يزيد دائم او را در فشار مي گذارند هك با وي بيعت كند و براي اين كه وظيفه خود را در قبال خداوند و شارع دين اسلام و پدرش بموقع اجرا بگذارد مايل است كه از حجاز خارج گردد و كساني كه در آن مجلس حضور داشتند از آن مژده بسيار خوشحال شدند و گفتند كه حاضرند در راه حسين بن علي (ع) فداكاري نمايند و مذاكره بدوران خلافت معاويه و عهدنامه اي كه بين حسن بن علي (ع) و معاويه بسته شد رسيد و (توژ) اسپهبد گيلان گفت:

من از چگونگي عهدنامه حسن و معاويه اطلاع دارم و مي دانم كه معاويه آن پيمان را نقض كرد.

موضوع آن پيمان جزو مسائل روز نيست و آنچه امروز اهميت دارد آمدن امام به ايران و ما بايد بدانيم چه بايد بكنيم.

در اين شهر چون (نعيم بن مقرن) خيلي مراقب است ما نمي توانيم اين جا را مركز تجمع قشون قرار بدهيم. اما مقر دائمي من مانگل (امروز منجيل - مترجم) از


حدود قلمرو حكومت نعيم بن مقرن بدور است و ما مي توانيم در آن جا يك قشون از مردان گيلان بسيج كنيم و اسپهبد كارن هم قشوني ديگر از مردان مازندران را بسيج خواهد كرد و ما به سوي عراق به راه خواهيم افتاد و در آنجا منتظر آمدن امام خواهيم بود و در صورت ضرورت، تا مدينه هم خواهيم رفت.

گيو اظهار داشت كه قسمتي از خانواده من در بين النهرين است و من مي توانم بروم و در آنجا منتظر آمدن امام باشم و وقتي وارد شد با احترام از او استقبال خواهم كرد.

كارن گفت ما ميل داريم هر چه زودتر حسين را در اين كشور، بين خود ببينيم و اگر در مانگل امنيت نداشته باشد بطور حتم در مازندران امنيت خواهد داشت.

در آن روز نتيجه مذاكره اين شد ك بزرگان ايران كه در آن انجمن حضور دارند آمادگي خود را براي استقبال از حسين به وسيله نامه اعلام كنند و هنگامي كه نماينده امام از ري مراجعت مي كند گيو با او برود تا اين كه در بين النهرين نامه هاي ديگر از خويشاوندان خود و وفاداران حسين بگيرد تا به حسين تسليم كند.

(بارتولومو) شرق شناس نيمه اول قرن بيستم ميلادي كه نام ايتاليائي دارد ولي، بيشتر آثار خود را بزبان آلماني نوشته، اجتماع باغ بهار در ري را چند ماه قديمي تر مي داند و مي گويد كه آن مجمع در ماه جمادي الاخر سال 60 هجري مطابق با مارس سال 679 ميلادي منعقد گرديد. در مورد تصميم آن مجمع، بارتولومو با آنچه در فوق گفته شده موافق است.

(مارسلين) يكي ديگر از شرق شناسان نيمه اول قرن بيستم عقيده دارد زني كه به سمت سفارت، در باغ بهار حضور يافت (شهربانو) همسر حسين (ع) و مادر علي زين العابدين (ع) بوده و از اين جهت زين العابدين پسر حسين در آن مجمع حضور نيافت كه بمناسبت بيماري نمي توانست در آن موقع بايران مسافرت كند اما بعد از چندين ماه ديگر كه حالش بهتر شد با پدر عازم بين النهرين گرديد.قبول اين نظريه دشوار است چون اكثر مورخين نوشته اند كه شهربانو، بعد از وضع حمل زندگي را بدرود گفت و مجمع باغ بهار لااقل سي و هشت سال پس از مرگ شهربانو دختر يزدگرد سوم و همسر حسين منعقد گرديد و اگر شهربانو تا آن تاريخ زنده بوده بايد گفت كه پنجاه و شش يا هفت سال از عمرش مي گذشته است.

مارسلين مجمع باغ بها را بعد از جنگ هاي ايرانيان و اعراب، در سنوات نوزده تا سي ام هجرت، اولين علامت محسوس نهضت ايرانيان براي تحصيل استقلال و رهائي از سلطه عرب مي داند. بر كسي پوشيده نيست كه تيسفون (مدائن) پايتخت ساسانيان در سال نوزدهم هجري به دست اعراب افتاد. ولي سقوط تيسفون و حتي جنگ نهاوند كه با پيروزي اعراب خاتمه يافت و آن را فتح الفتوح خواند، به جنگ ايرانيان و اعراب خاتمه نداد و تا سال سي ام هجرت جنگ بين اعراب و ايرانيان ادامه داشت و بعد از اين كه علي بن ابيطالب (ع) خليفه شد چون تمام مسلمين ايران، او را خليفه مي دانستند جنگ بين ايرانيان و اعراب، متروك شد.


مارسلين مي گويد از سال چهلم هجرت كه علي بن ابيطالب (ع) زندگي را بدرود گفت طوري معاويه و آن گاه پسرش يزيد ايرانيان را در فشار گذاشتند كه آنها نتوانستند سر بلند كنند و حكام آن دو خليفه، نسبت بهر ايراني كه ظنين مي شدند بيدرنك بقتلش ميرسانيدند.

اما ايرانيان چند دژ تسخير ناپذير داشتند كه حكام معاويه و يزيد نمي توانستند در آن دژها ايجاد رخنه كنند و يكي از آن دژها مازندران بود و ديگري گيلان و در گيلان، سكنه محلي علي بن ابيطالب را به قلب (رشت) مي خواندند يعني دانشمند فرزانه و بعد از او اين لقب به حسن و آن گاه حسين داده شد و هنوز اين كلمه در گيلان بر زبان ها مي باشد و حاكم نشين گيلان (رشت) است.

فرزندان علي بن ابي طالب كم يا بيش به زبان فارسي يعني پهلوي ساساني آشنا بودند و آشنائي آن ها به آن زبان دو سبب داشت. اول اين كه پدرشان علي (ع) زبان پهلوي ساساني را به خوبي مي دانست و در سال نوزدهم هجري كه مدائن سقوط كرد و خانواده سلطنتي ايران را اسير كردند و به مدينه بردند، علي بن ابيطالب اعضاي آن خانواده را از ساير اسيران جدا كرد و آنها را با احترام مورد پذيرائي قرار داد و در تمام مدتي كه در مدينه بودند علي بن ابي طالب خرج آنها را از جيب خود مي پرداخت. در بين اسيران دو دختر جوان از دختران يزدگرد سوم به اسم شهربانو و كيهان بانو (كه امروز جهان بانو مي گويند) وجود داشتند و علي بن ابيطالب، شهربانو را به پسرش حسين كه تا آن تاريخ زن نگرفته بود داد و (كيهان بانو) را به عقد (محمد بن ابوبكر) كه از ارادتمندان علي بن ابي طالب بود و در زمان خلافت علي (ع) والي مصر شد، درآورد. كمتر اتفاق مي افتد كه پدري يك زبان خارجي را بداند و فرزندانش قدري با آن زبان آشنا نشوند. و اين يكي از علل آشنائي فرزندان علي (ع) به زبان فارسي بود. علت دوم اين كه علي بن ابي طالب بعد از خلافت، پايتخت اسلام را از مدينه به بين النهرين منتقل كرد زيرا كشورهاي اسلامي طوري توسعه پيدا كرده بود كه ديگر مدينه، براي اين كه پايتخت باشد، مركزيت نداشته و اسلام، محتاج پايتختي بود كه مركزيت داشته باشد. اگر تعصب قشري ها مانع نمي شد علي بن ابي طالب شهر تيسفون (مدائن) را پايتخت اسلام مي كرد. ولي مدائن، در پنجاه سال آخر سلطنت ساسانيان شبيه شده بود به پرسپوليس در دوره هخامنشيان و (شيز) - كه امروز نامش تخت سليمان است - در آغاز و وسط سلطنت ساسانيان. پرسپوليس در دوره هخامنشيان و شيز (تخت سليمان) در آغاز و وسط سلطنت ساسانيان پايتخت مذهبي ايرانيان بود. مدائن هم در پنجاه سال آخر سلطنت ساسانيان پايتخت مذهبي به شمار مي آيد و به همين جهت اعراب متعصب گفتند كه نبايد مدائن پايتخت اسلام شود و علي (ع) كوفه را براي مركز اسلام انتخاب كرد ولي بعد از اين كه به قتل رسيد پايتخت اسلام، منتقل به دمشق شد كه مركز امويان بود.

نكته اي كه ذكرش ضرورت دارد اين است كه بعضي يقين حاصل كرده اند كه سكنه بين النهرين عرب بودند و بزبان عربي تكلم مي كردند و به خاطر ندارند كه بين النهرين در قسمتي از سلطنت چهارصد ساله اشكانيان و در تمام دوران سلطنت ساسانيان مركز


امپراطوري ايران بوده است و در تمام آن دوران طولاني تيسفون (مدائن) پايتخت ايران بود. دوره سلطنت ساسانيان از روزي كه اردشير بابكان مؤسس سلسله، خود را پادشاه خواند تا روزي كه مدائن سقوط كرد سيصد و سي و سه سال طول كشيد و در تمام اين مدت سه قرن و يك ثلث قرن بين النهرين مركز امپراطوري ايران و مدائن پايتخت ايران بوده و مردم بين النهرين بزبان فارسي تكلم مي كردند و خواص آن ها به زبان فارسي مي نوشتند و علت اين كه عوام نمي توانستند بزبان فارسي بنويسند اين بود كه سلاطين ساساني خواندن و نوشتن را براي عوام ممنوع بودند (برخلاف دوره هخامنشي كه هر كس مي توانست خواندن و نوشتن را فرابگيرد). رسوخ زبان فارسي در بين النهرين بقدري طولاني شد كه حتي در پايان قرن سوم هجري كه مدتي از خلافت عباسيان مي گذشت و آنها بغداد را پايتخت خود كرده بودند هنوز قسمتي از مردم بين النهرين بزبان فارسي تكلم مي نمودند.

همان طور كه سلطه اعراب بر بين النهرين، نتوانست زبان فارسي را به زودي از آنجا براندازد تسلط عرب ها بر سوريه نتوانست بزودي بر زبان سورياني كه زباني بود از ريشه يوناني غلبه كند و آن زبان بعد از سلطه اعراب بر سوريه باقي ماند و مردم بزبان سورياني تكلم مي كردند و مي نوشتند در صورتي كه در بين النهرين مردم به زبان فارسي صحبت مي نمودند بدون اين كه بتوانند بنويسند، (غير از خواص كه با خط پهلوي مي نوشتند). زيرا در سوريه فراگرفتن سواد براي عوام الناس ممنوع نبود در صورتي كه در ايران عوام الناس مجاز نبودند كه خواندن و نوشتن را فرابگيرند. لذا خط سورياني و كتابهاي آن زبان باقي ماند در صورتي كه خط و كتاب هاي زبان پهلوي ساساني از بين رفت بدليل اين كه خواص ايراني براي اين كه بتوانند در ديوان كار كنند خط عربي را فراگرفتند و بزبان عربي نوشتند.

مي گويند علت اين كه خط و كتب ساساني از بين رفت اين بود كه زبان مذهبي ايرانيان زبان عربي شد و آن ها براي خواندن و فهم قرآن مجبور شدند كه زبان عربي را بياموزند. اما اين اجبار در سوريه هم وجود داشت ولي زبان و خط سورياني از بين نرفت. چون در آن كشور عوام مي توانستند ماند خواص داراي سواد شوند و بخوانند و بنويسند و چون عوام مانند خواص، نمي خواستند (يا نمي توانستند) وارد خدمت ديوان و به اصطلاح امروزي كارمند دولت شوند و مجبور نبودند بزبان عربي بخوانند و بنويسند زبان ملي خود را حفظ كردند و آن زبان كه از لحاظ فرهنگ با ارزش بود وسيله انتقال فرهنگ يوناني به عربي شد و تمام كتابهائي كه در عهد عباسيان از يوناني بعربي ترجمه گرديد از متن سورياني به دست آمد و مترجميني كه آن كتاب ها را ترجمه كردند زبان يوناني نمي دانستند و از ترجمه سورياني كتب فلاسفه و ساير دانشمندان يونان استفاده كردند.

مردم بين النهرين فارسي زبان بودند و زبان عربي از كشور (حران) واقع در مغرب بين النهرين جنوبي كه قسمت شمال شرقي شبه جزيره عربستان است شروع مي شد و بطرف مغرب مي رفت. در تاريخي كه وقايع مورد بحث ما اتفاق افتاده بيش از چهل سال از سقوط مدائن نمي گذشت و عامل عربي، هنوز نتوانسته بود كه عامل فارسي را در


بين النهرين از بين ببرد و مردم در سراسر بين النهرين بزبان فارسي صحبت مي كردند اما اسامي عربي داشتند چون خلفاي اول و دوم و سوم و بعد از آنها خلفاي اموي اجازه نمي دادند كه مردم اسم فارسي بر خود بگذارند چون داشتن اسم فارسي را دليل بر اين مي دانستند كه دارنده آن نام متمايل به (ماگوس) و يا بقول اعراب (مجوس) مي باشد و پيرو مذهب ايرانيان در دوره ساسانيان است و چون اين تهمت، براي هر مسلمان خطر جاني داشت همه مسلمين فارسي زبان اسامي عربي بر خود مي نهادند چون مي دانستند كه اگر نام ايراني بر خود بگذارند مشمول روايت يا حديث (فمن تشبه قوم و هومنه) يعني كسيكه بقومي شباهت داشته باشد خودش هم از آنهاست مي شوند. اين روايت يا حديث بطوري كه مي گويند در قرن اول هجري بعد از اين كه اعراب بر ايران غلبه كردند بوجود آمد ولي چون از قرن اول هجري كتابي كه مربوط به تاريخ اسلام باشد در دست نيست (و به همين جهت در خصوص تاريخ وقايع قرن اول هجري اختلاف وجود دارد)، اين روايت يا حديث را در كتب قرن دوم هجري مي بينم و مردم براي اين كه مشمول اين اصل نشوند نام هاي عربي بر خود مي نهادند.

در دوره پنج ساله خلافت علي (ع) ايرانيان با اعراب نمي جنگيدند و بعد از آن، فشار معاويه و آنگاه پسرش يزيد نگذاشت كه ايرانيان سربلند كنند و مسافرت نماينده حسين به ري و به عقيده مارسلين مسافرت شهربانو به آن شهر و اين كه گيو پسر رستم فرخزاد با او عازم بين النهرين شد نشان مي دهد كه ايرانيان بعد از بيست سال سكوت، طرفداري از حسين(ع) امام خود را فرصتي مناسب دانستند تا اين كه خويش را از سلطه عرب نجات بدهند.

خاندان علي، طوري به ايرانيان علاقمند بودند كه مردم ايران آن ها را به چشم عرب نمي ديدند و چون مدتي با علي (ع) در بين النهرين مي زيستند همه كم يا بيش زبان فارسي را مي دانستند. بارتولومو عقيده دارد ايرانيان كه در سال شصتم هجري آماده شدند كه به حسين (ع) كمك كنند تا اين كه وي به ايران بيايد و پادشاه ايران شود دو منظور داشتند: اول تحصيل استقلال براي خودشان، دوم درهم شكستن قدرت بني اميه كه در آن موقع مظهر قدرت عرب بود و طرفداري ايرانيان از حسين (ع) فقط شفاهي نبود زيرا از مال گذشتند و هم از جان. بارتولومو عقيده دارد كه طرفداري ايرانيان از حسين از دو منبع مذهبي و ملي سرچشمه مي گرفت و آن ها فكر مي كردند كه با طرفداري از حسين، بوظيفه مذهبي خود عمل مي كنند و پاداش معنوي به دست خواهند آورد و هم نائل به تحصيل استقلال ملي خواهند شد.

رفتن گيو به بين النهرين دليل بر بيدار شدن نهضت ملي ايرانيان و عقيده باطني آنها به حسين (ع) بود.

گيو در بين النرهين از دارائي پدرش، املاك وسيع داشت.

نظريه مارسلين اين است كه وقتي شهربانو به اتفاق گيو وارد بين النهرين شد،


خويشاوندان و دوستان گيو او را با احترام زياد پذيرفتند و او به اتفاق گيو وارد (سلوسي) شد كه اعراب آن را به شكل سلوجي مي خواندند و گيو پسر رستم فرخزاد در آن جا ملكي داشت و برخلاف تصور بعضي از مورخين آن دو نفر در آغاز وارد كوفه نشدند چون ورود ناگهاني آن ها به كوفه، انعكاسي بزرگ بوجود مي آورد و ترجيح دادند كه بدوا در سلوجي سكونت كنند و بعد طرفداري حسين(ع) را تشويق به قيام نمايند.

با اين كه دقت كردند كه كسي از ورود آن ها به سلوجي مطلع نشود سه روز بعد از اين كه وارد شدند حاكم كوفه از ورود گيو مستحضر شد.

حاكم شهر كوفه كه بر ولايت آن هم حكومت مي كرد مردي بود پنجاه ساله به اسم (نعمان بن بشير انصاري) كه مردم راجع به سوابق او حرف هاي ناپسند ميزدند. نعمان اعتراف مي كرد كه خون و گوشت او از نان معاويه و پسرش يزيد پروريده شده چون از سن ده سالگي در شام در خدمت معاويه به سر مي برد و در آغاز در خانه معاويه خانه شاگرد بود و بعد از اين كه بزرگ شد جزو گارد مخصوص معاويه گرديد و در دوره طولاني حكومت و آن گاه خلافت معاويه در شام ترقي كرد و چون از نزديك با وضع معاويه آشنا بود مي دانست كه آن مرد سالخورده زندگي را بدرود خواهد گفت و كوشيد تا خود را به يزيد پسر معاويه و جانشين او نزديك نمايد و به همين جهت بعد از اين كه معاويه مرد، يزيد، نعمان بن بشير انصاري را در مقام حكومت شهرستان كوفه ابقا كرد.

علت اين كه سبب شد حاكم كوفه از ورود گيو مستحضر شود اين بود كه گيو بعد از ورود به سلوجي با (سليمان بن صرد خزاعي) تماس گرفت. (سليمان بن صرد خزاعي) در زمان خلافت علي بن ابيطالب يعني بيست سال قبل از تاريخ كه اين سرگذشت شروع مي شود از طرف علي (ع) حاكم بصره بود و بعد از اين كه علي (ع) را كشتند وي از خلافت معزول شد و در كوفه سكونت كرد. سليمان از طرفداران جدي خلافت فرزندان علي (ع) بشمار مي آمد و با سران ايران تماس داشت و در كوفه و ساير قسمت هاي بين النهرين، بين طرفداران حسين بن علي شاخص بود.

بين سلوجي و كوفه بيش از پنج فرسنگ راهنبود و يك مرد پياده آن راه را در پنج ساعت طي مي كرد و يك اسب راهوار زودتر آن راه را طي مي نمود. ورود گيو به كوفه جلب توجه كرد و با اين كه از حيث لباس جلب توجه نمي نمود ريش بلند او سبب شد كه مردم بوي چشم دوختند. در كوفه، مردها بر اثر اين كه چهل سال تحت سلطه اعراب به سر مي بردند ريش را به رسم عرب ها مي تراشيدند و امروز هم اعراب در عربستان ريش را مي تراشند و فقط در زنخ قدري ريش باقي مي گذارد و (هرتزفلد) شرق شناس معروف مي گويد كه از صدر اسلام تا امروز، در زندگي مردان شبه جزيره عربستان دو چيز تغيير نكرده يكي تراشيدن ريش و ديگري اين كه هر بامداد مي گويند صبحكم الله بالخير. اما مردان ايراني در نقاطي كه از سلطه اعراب به دور بودند ريش بلند مي گذاشتند و زيبائي مرد را در اين مي دانستند كه داراي ريش بلند باشد و در ايران قديم تراشيدن ريش يكي از انواع مجازات ها بود. در هر حال ريش بلند گيو توجه مردم را جلب كرد و مردم ديدند كه وي دارد خانه سليمان بن صرد خزاعي شد.


گيو بعد از ورود به بين النهرين فهميد كه اگر سليمان بن صرد خزاعي را كه يك عرب است جلو بيندازد بهتر از اين مي باشد كه براي ايجاد نهضت طرفداري از حسين(ع) يك ايراني جلو بيفتد زيرا با اين كه ايرانيان بين النهرين مسلمان بودند اگر يك ايراني شاخص مي شد و جلو مي افتاد يزيد و طرفدارانش مي توانستند وصله بيگانگي را به او بچسبانند اما اگر يك عرب جلو مي افتاد و شاخص مي شد يزيد و طرفدارانش نمي توانستند بگويند كه وي بيگانه است. گيو كه صبح زود به راه افتاده بود هنگام ظهر به خانه سليمان بن صرد خزائي رسيد و سليمان از ديدن پسر رستم فرخ زاد ابراز شادماني كرد و چون موقع صرف غذا بود گفت كه سفره گستردند و طعام آوردند و گيو بعد از صرف غذا به ميزبان گفت من آمده ام كه به تو بگويم كه موقع قيام فرارسيده است. سليمان پرسيد كه آيا براي قيام آماده هستيد؟ گيو گفت با اين كه (عروة بن نعيم بن مقرن) حاكم ري مردي است سرسخت و در حال حاضر يك قشون دارد ما براي قيام آماده هستيم براي اين كه حسين بن علي خود ميل دارد كه فساد را از بين ببرد.

سليمان بن صرد خزاعي گفت فساد در دستگاه يزيد به قدري است كه تمام مسلمين را غمگين، بلكه عزادار كرده چون يزيد علني شراب مي نوشد و با فواحش بسر مي برد و قمار مي بازد و هر وقت كه به شكار مي رود تا اين كه خود را با صيد جانوران سرگرم كند، مردم خوشوقت مي شوند چون فكر مي كنند كه يزيد خود را با چيزي سرگرم كرده، كه در دين اسلام حرام نيست و حكام يزيد علني رشوه مي گيرند و حق مظلومان را پامال مي كنند.

سليمان بسخن ادامه داد و گفت تو اگر زر داشته باشي و در اين شهر يك نفر را مقابل چشم همه به قتل برساني، نعمان بن بشير انصاري حاكم اين شهر ترا قصاص نخواهد كرد و مبلغي از تو مي گيرد و آزادت مي كند.

گيو گفت در ري نيز همين طور است و نعيم بن عروة بن مقرن از همه رشوه مي گيرد و مردم چون مي دانند اگر به حاكم ري مراجعه نمايند بايد رشوه بدهند به او مراجعه نمي كنند و حاكم كه مي بيند نمي تواند از مردم رشوه بگيرد، دسيسه مي كند و فتنه بوجود مي آورد تا اين كه بتواند مردم را دستگير نمايند و بعد از دريافت رشوه آزادشان كند.

سليمان گفت علت بزرگ رشوه خواري حكام يزيد اين است كه معاويه، حقوق تمام حكام و قضات را حذف كرد و در سه سال آخر خلافت معاويه حكام و قضات حقوق نمي گرفتند و امروز هم نمي گيرند و من ترديد ندارم كه حذف حقوق حكام و قضات از طرف معاويه علتي غير از مخالفت با رسمي كه علي (ع) برقرار كرده بود نداشت و معاويه بعد از اين كه دعوي خلافت كرد تمام رسوم اداري را كه علي (ع) بوجود آورده بود برانداخت.

اما نتوانست كه رسم دريافت حقوق از طرف حكام و قضات را براندازد چون رسم مزبور به قدري ضروري بود كه نمي توانستند آن را براندازد.

ولي عاقبت معاويه در سه سال آخر خلافت خود آن رسم را هم برانداخت و وقتي حاكم و قاضي حقوق نگرفت، ناگزير براي تامين معاش، رشوه مي گيرد.


گيو گفت از اين قرار حكام و قضات در زمان خلافت ابوبكر و عمر و عثمان حقوق نمي گرفتند.

سليمان گفت در زمان خلافت ابوبكر حكام و قضات حقوق نمي گرفتند چون روساي قبايل بودند.

ولي در زمان خلافت عمر بن الخطاب علي بن ابيطالب كه در كشورهاي اسلامي سازمان اداري و قضائي بوجود آورد براي حكام و قضات، حقوق تعيين نمود.

گيو گفت اينك مي خواهم خبري را به اطلاع تو برسانم كه از شنيدن آن خيلي تعجب خواهي كرد.

ميزبان پرسيد آن خبر چيست؟ گيو گفت آن خبر اين است كه نماينده حسين (ع) در اين جا است. طوري سليمان از شنيدن آن خبر حيرت كرد كه تكان خورد و پرسيد آيا در كوفه است؟ گيو گفت نه ولي در همين نزديكي يعني در سلوجي مي باشد و او بري آمد و در آنجا با ما مذاكره كرد و من بهتر دانستم كه او را به اين جا بياورم تا اين كه طرفداران حسين(ع) بيشتر براي قيام تشويق و آماده شوند. سليمان بن صرد خزاعي گفت ترديد ندارم كه منظور تو اين بوده كه وي با حضور خود در اين جا طرفداران امام را بيشتر تشجيع كند، اما يك اشتباه بزرگ كردي. گيو پرسيد اشتباه بزرگ من چيست؟ سليمان اظهار كرد اشتباهت اين است كه متوجه نشدي نعمان بن بشير انصاري كه مي گويد گوشت و خون او با نان معاويه و يزيد پروريده شده چقدر با حسين دشمن است.

گيو گفت خصومت او با حسين چه تاثير در كار من كه نماينده حسين (ع) را به اين جا آورده ام دارد؟ سليمان گفت اثرش اين است كه نعمان او را دستگير خواهد كرد. گيو پرسيد آيا او جرئت مي كند كه نماينده حسين بن علي را دستگير نمايد. سليمان گفت كينه حاكم كوفه نسبت به حسين بقدري است كه حتي از كشتن او خودداري نخواهد كرد و البته هنگامي او را خواهد كشت كه بفهمد نمي تواند حسين را به زانو درآورد. گيو گفت واضحتر صحبت كن كه بفهمم چه مي گوئي؟ سليمان بن صرد خزائي گفت در دنياي اسلام بزرگترين و سرشناس ترين مخالف (يزيد بن معاويه) حسين بن علي است و يزيد و طرفدارانش مي دانند كه مخالفين ديگر، اراده و استقامت حسين را ندراند و مي توان آن ها را خريداري كرد همچنان كه تا امروز آن ها را خريداري كردند. اما حسين، كسي نيست كه بتوان او را خريد اما شايد بتوان با تهديد او را از پا درآورد و نعمان حاكم كوفه نماينده حسين را دستگير خواهد كرد و به يزيد اطلاع خواهد داد و يزيد حسين را تهديد خواهد نمود و خواهد گفت با من بيعت كن و گرنه نماينده ات را خواهم كشت.

گيو گفت اگر اين طور باشد يزيد فرزندان حسين را در مكه دستگير خواهد كرد و تهديد خواهد نمود كه اگر با من بيعت نكني فرزندانت را خواهم كشت. سليمان جواب داد يزيد نمي تواند در شهر مكه فرزندان حسين را دستگير كند چون مستمسكي براي دستگيري آنها ندارد اما چون نماينده حسين به اين جا آمده كه طرفداران حسين را وادار به قيام نمايد يزيد و حاكم او نعمان براي دستگيري وي مستمسك دارند و مي توانند


او را متهم به توليد فتنه كنند. از آن گذشته وضع حسين در مكه، غير از وضع نماينده اش در اين جاست. حسين در مكه داراي قدرت و حشمت است و يزيد جرئت نمي كند در آن جا وي را دستگير نمايد يا فرزندانش را دستگير كند. در آنجا، عده اي از مردان بني هاشم بطور دائم با حسين هستند ولي در اين جا نماينده حسين نزد ماست. گيو گفت ما هنوز نمرده ايم تا اين كه نماينده حسين تنها باشد و تا وقتي كه دو دست ما قدر به شمشير زدن است كسي نمي تواند او را دستگير نمايد. سليمان بن صرد خزاعي گفت من هم مثل تو حاضرم در راه حمايت از وي جان فدا كنم معهذا بيم دارم كه ما كشته شويم و نعمان بن بشير انصاري او را دستگير نمايد و قبل از هر كار تو بايد او را به ايران برگرداني.

گيو گفت ما در مجمعي كه در باغ بهار در ري منعقد شد تصميم گرفتيم كه نماينده حسين (ع) را به اين جا بياوريم تا اين كه به طرفداران حسين بگويد كه بايد برپا خيزند و اگر او در اين جا نباشد و با طرفداران حسين صحبت نكند، مردم بشوق نمي آيند و خيلي فرق است بين آنچه وي به طرفداران حسين بگويد و آنچه من مي توانم بگويم.

سليمان گفت پس او را به (كوفه) نياور چون در سلوجي بهتر مي توان از وي حفاظت كرد و عده اي از هواخواهان حسين (ع) را مامور محافظت او كن. گيو پرسيد چه كساني را مامور محافظت او كنم. سليمان گفت با اين كه من عرب هستم و تعصب دارم به تو مي گويم كه اگر محافظان او را از بين ايرانيان انتخاب كني بهتر از آن است كه از بين اعراب انتخاب نمائي و لو بداني كه طرفدار حسين مي باشند. گيو با تعجب پرسيد مگر تو به اعرابي كه طرفدار حسين هستند اعتماد نداري؟ سليمان گفت اعتماد من به ايرانياني كه طرفدار حسين هستند بيشتر است. گيو گفت كداميك از آنها را براي محافظت نماينده امام انتخاب كنم؟ سليمان اظهار كرد (سوار بن همداني) و عمرو بن جندكي (جندقي) و (جبلد بن شيباني) افراد مورد اعتماد هستند و هر يك از اين ها عده اي ديگر از ايرانيان را مي شناسند و بدون درنگ، به آنها مراجعه كن و هر قدر شتاب كني بهتر است و اگر نعمان بن بشير انصاري ببيند كه عده اي از از مردان فداكار محافظ نماينده حسين (ع) هستند جرئت نمي كند او را دستگير نمايد.

گيو گفت نشاني خانه آن ها را بده كه من به خانه هايشان بروم و از آن ها بخواهم كه عازم سلوجي شوند ولي بعد از اين كه ايرانيان را به محافظت نماينده حسين گماشتيم بايد از تمام طرفداران حسين خواست كه به سلوجي بروند و نماينده حسين (ع) را ببينند و اظهاراتش را بشنوند. سليمان بن صرد خزاعي گفت در آن موقع قيام ما علني خواهد شد و حاكم كوفه به يزيد گزارش خواهد داد. گيو گفت تا قيام ما علني نشود به نتيجه نخواهيم رسيد و مبارزه با باطل بايد علني باشد. آن گاه موافقت حاصل شد كه طرفداران حسين از كوفه به سلوجي بروند و در آنجا اجتماع كنند و سخنان نماينده حسين (ع) را بشنوند و آنچه مي خواهند بگويند و نتيجه شور خود را روي كاغذ بياورند تا اين كه نماينده آن كاغذ را به نظر حسين برساند.

اين سوال بذهن مي رسد كه بزرگان ايران كه خواهان بردن حسين به آن


كشور بودند چرا در صدد برآمدند كه با طرفداران حسين در بين النهرين همدست شوند و آنها را وادار بقيام كنند و آيا ممكن نبود كه بدون مراجعه به طرفداران حسين در بين النهرين امام خود را به ايران ببرند. بارتولومو كه گفتيم كتابهاي خود را به زبان آلماني نوشته مي گويد همدست شدن بزرگان مازندارن و گيلان با طرفداران حسين در بين النهرين به دو دليل سياسي و جغرافيائي ضروري بود. دليل سياسي اين كه هنوز بين النهرين كه در تمام دوره سلطنت اشكانيان و ساسانيان مركز ايران بود، مركز ايران به شمار مي آمد و بزرگان شمال ايران ناچار بودند كه طرفداران حسين را در بين النهرين با خويش همدست كنند تا اين كه بتوانند نشان بدهند كه همه ايرانيان خواهان حسين هستند. اما دليل جغرافيائي آن اقدام اين بود كه حسين براي رفتن به ايران بايستي از بين النهرين عبور كند و طرفداران او ناگزير بودند كه بين النهرين را آماده براي پذيرفتن حسين نمايند.

هنگامي كه نماينده حسين در سلوجي بود حسين در مكه بسر مي برد و براي اين كه بتواند به ايران مسافرت كند راهي غير از بين النهرين نداشت آن هم مشروط بر اين كه از راه بيابان مي رفت نه از جاده هاي كاروان رو، چون اگر از جاده هاي كاروان رو مي گذشت عمال يزيد از عبورش ممانعت مي كردند. در جنوب عربستان در كشور قديم (سبا) كه در دوره ساسانيان به اسم هاماوران خوانده مي شد و امروز موسوم به (يمن) است عده اي از طرفداران حسين زندگي مي كردند و حسين براي مسافرت به ايران ممكن بود كه از راه دريا به يمن برود اما پس از رسيدن به يمن، مجبور بود كه از راه مصر، عازم ايران شود و در آن جا والي اموي را دستگير مي نمود. از راه شمال يعني از راه سوريه هم نمي توانست عازم ايران گردد چون سوريه (شام) مركز خلافت يزيد محسوب مي شد. لذا فقط راه بين النهرين باقي مي ماند و حسين براي مسافرت به ايران بايستي از آن راه عبور نمايد. در بين النهرين هم حكام اموي بودند اما حسين در بين النهرين طرفداران زياد داشت در صورتي كه در جاهاي ديگر (غير از يمن) فاقد طرفدار بود و هر جا كه مي رفت از عبورش ممانعت مي كردند.

بارتولومو بازمي گويد سپهبدان مازندران و گيلان، با اين كه خواهان آزادي از سلطه عرب بودند با يكديگر توافق نداشتند و آن چه سبب شد كه كارن و توژ در مجمع ري حضور به هم برسانند طرفداري از حسين بود. اگر كارن و توژ رقيب يكديگر نبودند مي توانستند خود را، و شايد تمام ايران را، از سلطه عرب نجات بدهند اما رقابت آن ها مانع از اين بود كه باتفاق، براي آن منظور اقدام كنند. به عقيده بارتولومو وسيله مطمئن براي وارد كردن حسين به ايران اين بود كه سپهبدان مازندران و گيلان با يك ارتش به استقبال حسين بروند و همين كه وي وارد بين النهرين گرديد وي را به ايران برسانند. اما لازمه آن كار اين بود كه ارتش مزبور با حكام اموي در ايران بجنگد تا اين كه خود را به بين النهرين برساند و حسين نمي خواست كه بين مسلمين جنگ برادر كشي در بگيرد و موافقت نمي كرد كه سران ايران براي حمايت از او يك ارتش بسيج كنند. با اين كه سران ايراني مي دانستند كه اگر قشوني از ايران به حمايت حسين


نرود ممكن است نتوانند او را به ايران برسانند از راي وي پيروي كردند و از مجهز كردن قشون خودداري نمودند.

مارسلين مي گويد نظريه ايرانيان از لحاظ بسيج كردن قشون يك نظريه صائب بود و آن ها كه مردان سياسي بودند مي دانستند كه بدون تجهيز يك ارتش براي حمايت از حسين احتمال موفقيت او زياد نيست. ولي حسين چون يك پيشواي اخلاقي فكر مي كرد و جنگ برادر كشي را بين مسلمين مجاز نمي دانست در صورتي كه ديده بود در دوره خلافت پدرش (علي بن ابيطالب) بين مسلمين جنگ برادر كشي درگرفت.

بارتولومو مي گويد كه روز هفدهم ماه رجب سال شصتم هجري عده اي از زعماي هواخواهان حسين در سلوجي در خانه نماينده امام خود اجتماع نمودند و نماينده امام في البداهه به زبان فارسي نطقي ايراد كرد كه مضمون آن از اين قرار بود:

بعد از مرگ حسن، امام ما حسين مدت ده سال شكيبائي را پيشه كرد و در آن مدت به كار زراعت مشغول بود و همان طور كه حسن در كارهاي عمومي دخالت نمي نمود حسين نيز از دخالت در كارهاي عمومي خودداري مي كرد. معاويه براي بيعت گرفتن جهت پسرش يزيد به حسين مراجعه كرد و او با يزيد بيعت ننمود اما معاويه حسين را نمي آزرد تا اين كه وي زندگي را بدرود گفت و يزيد جانشين او شد. از روزي كه اين مرد در دمشق بجاي پدرش نشسته فسق و فجور در دستگاه خلافت علني شده و طوري متظاهر بفسق است كه حتي كساني كه در دستگاه خلافت كار مي كنند و نان خور يزيد هستند به او اقتدا نمي نمايند كه نماز بخوانند و طوري اداره امور مسلمين فاسد گرديده كه گرفتن رشوه از طرف حكام و قضات علني گرديده است، وقتي علي (ع) متصدي بيت المال بود حسين(ع) يك كوزه عسل از بيت المال به وام گرفت كه از ميهمانان خود پذيرائي نمايد و علي به حسين پرخاش كرد و گفت تو نمي تواني نزد ميهمانان خود به مناسبت نداشتن وسيله پذيرائي شرمسار نشوي و كوزه عسل را از بيت المال بردي تا از آن ها پذيرائي كني ولي فكر نكردي كه من جواب خدا را چه بدهم و چگونه نزد او شرمسار نشوم كه عسل بيت المال را پسرم صرف پذيرائي ميهمانان خود كرد. علي (ع) مستمري تمام كساني را كه جوان بودند و مي توانستند كار كنند و در دوره خلافت خليفه سوم براي آن ها مستمري وضع شده بود قطع كرد و فقط مستمري سالخوردگان را كه قادر به كار كردن نبودند و معلولين جنگ و زنهاي بيوه و ايتام را كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده بود مي پرداخت. امروز درآمد بيت المال فقط صرف پرداخت مستمري كساني مي شود كه مي توانند وسائل فسق و فجور يزيد را فراهم نمايند و زن هاي بيوه و يتيماني كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شده اند در بلاد اسلام تكدي مي كنند و هيچ كس در فكر تامين زندگي آنها نيست، احترام خانواده نبوت از بين رفته و اگر حسين كه عزيزترين نوه رسول الله بود يك روز بدون عده اي از مردان بني هاشم از مكه خارج شود به دست گماشتگان يزيد بقتل مي رسد و حسين در مكه، در خانه خود مثل اين است كه در يك دژ جنگي زندگي مي نمايد براي اين كه نمي خواهد با يزيد بيعت كند و بر بطلان خلافت او و ظلم وي صحه بگذارد اين است كه حسين كه از يك طرف زندگي را بر خود


تنگ مي بيند و از طرف ديگر مشاهده مي كند كه حكومت ظلم و فساد عنقريب اسلام را از بين خواهد برد تصميم گرفته است، گوشه گيري را ترك نمايد و برپاخيزد و براي نجات اسلام از ظلم و فساد اقدام كند و آيا شما كه امروز در اين جا حضور يافته ايد حاضريد كه با حسين براي نجات اسلام كمك كنيد؟

همه به يك صدا جواب مثبت دادند و سليمان بن صرد خزاعي كه علاوه بر شيخوخيت به مناسبت مشاغل گذشته اش احترام داشت بعد از نماينده حسين شروع به صبحت كرد و گفت: حضور اين عده در اين جا، دليل بر اين است كه همه طرفدار حسين هستند چون اگر نمي خواستند از او طرفداري كنند اين جا نمي آمدند كه نماينده اش را ببينند و اظهاراتش را بشنوند. نماينده حسين (ع) گفت كه يزيد آن قدر فاسد شده كه حتي كساني كه در دستگاه خلافت كار مي كنند و نان يزيد را مي خورند براي خواندن نماز به او اقتدا نمي نمايند. ولي حكام يزيد نيز همين طور هستند و فاسق و فاسد مي باشند و نعمان بن بشير انصاري حاكم كوفه شراب مي نوشد و هم رشوه مي گيريد و به همين جهت وقتي كه به مسجد مي رود حتي يك نفر براي خواندن نماز به او اقتدا نمي نمايد زيرا هيچ مسلمان حاضر نيست به مردي كه شراب مي نوشد و رشوه مي گيرد اقتدا كند و اگر مسلمين كوفه تا امروز اين مرد را نرانده اند براي اين است كه كسي وجود نداشت كه بتوانند گرد او جمع شوند. در كوفه يك نفر را اعم از اين كه عرب يا ايراني باشد نمي بينيد كه از نعمان حاكم آن شهر راضي باشد ولي از يك عده مردم ناراضي كه متفرق هستند و وحدت ندارند كاري ساخته نيست. ليكن نهضت حسين سبب خواهد شد كه مردم متفرق كوفه متحد شوند و داراي هدف واحد گردند و من به نمايده حسين (ع) اطمينان مي دهم روزي كه حسين از يك دروازه كوفه وارد شود ما نعمان بن بشير انصاري را از دروازه ديگر اخراج خواهيم كرد و حسين را امام مفترض الطاعه خود خواهيم دانست و بعد از اين كه حسين وارد شد، هر چه او بگويد اطاعت خواهيم كرد.

نماينده ي حسين خطاب به كساني كه حضور داشتند گفت كه آيا آن چه سليمان بن صرد خزاعي گفت مورد قبول شما هست يا ايرادي بر آن داريد؟ همه گفتند مورد قبول ماست. نماينده حسين گفت آن چه در اين مجلس گفته شود از طرف من به سمع امام خواهد رسيد اما همان طور كه در مجمع ري گفتم در اين جا هم مي گويم كه امام نمي خواهد بين مسلمين جنگ خانگي در بگيرد و مسلمان ها خون هم را بريزند.

(سوار بن همداني) كه يكي از مستحفظين نماينده امام بود اجازه صحبت كردن خواست و گفت قبل از اين كه من براي صحبت كردن اجازه بگيرم از تمام ايرانياني كه در اين مجمع حضور دارند پرسيدم كه آيا مي توانم به نام آن ها صحبت كنم يا نه؟ آن ها به من اجازه دادند كه من به وكالت از طرف آن ها صحبت كنم. من تصور مي كنم كه در اين مجمع و در خارج از اين جا، همه مي دانند كه ما ايرانيان طرفدار علي (ع) و فرزندانش هستيم و نيز مي دانند كه يكي از اركان قواعد اخلاقي ما راستگوئي است. من از گذشته صحبت نمي كنم و نمي گويم كه ما ايرانيان كه بوديم و روزگار با ما چه كرد بلكه از زمان حال حرف مي زنم و مي گويم كه ما حسين بن علي (ع) را امام خود مي دانيم و حاضريم كه او را


پادشاه خود بدانيم تا اين كه حسين بين ما پيشواي مذهبي باشد و هم پيشواي كشوري و اگر بگويم كه ما حاضريم كه در راه موفقيت حسين مال و جان خود را فدا كنيم اغراق نگفته ام. اما نماينده امام چيزي مي گويد كه بتصور من و ساير ايرانياني كه در اين مجمع حضور دارند و حتي به تصور تمام مسلمين كه در اين جا جمع شده اند غير عملي است و آن اين مي باشد كه خون بر زمين ريخته نشود. چگونه ممكن است كه يزيد و حكام او، در اين جا يا جاي ديگر بدون پايداري امامت حسين را بپذيرند يا موافقت كنند كه امامت حسين براي ديگران جنبه عمومي پيدا كند.

هر يك از حكام يزيد مي دانند كه وقتي حسين شروع به امامت كرد آن ها معزول مي شوند و از درآمد گزاف كه امروز از راه رشوه به دست مي آورند محروم خواهند گرديد و بين ما كه طرفدار حسين هستيم و آن ها كه مخالف حسين هستند جنگ در خواهد گرفت و خون بر زمين ريخته خواهد شد. نماينده امام گفت حسين نمي خواهد كه جنگ هاي داخلي طولاني دوره امامت پدرش (علي بن ابي طالب) تجديد شود. سوار بن همداني گفت از قول ما به حسين بگو كه اگر موافقت نكند كه ما خود را براي جنگ آماده كنيم بيم آن مي رود كه خود او كشته شود.

گيو پسر رستم فرخ زاد اجازه صحبت كردن خواست و گفت: چون من از ري تا اين جا با نماينده امام بودم فرصت كافي داشتم كه با وي راجع به حسين صحبت كنم و به او گفتم مردي چون حسين كه فرزند علي بن ابي طالب است نبايد از جنگ بپرهيزد. من مي دانم كه پرهيز حسين از جنگ ناشي از ترس نيست بلكه ناشي از فتوت و ترحم است و نمي خواهد كه مسلمين كشته شوند ولي آيا مي توان بدون جنگ دستگاه ظلم و فساد يزيد را از بين برد. ما در ري ضمن مشورت بفكر افتاديم كه يك قشون بسيج كنيم و تا اين جا با آن ارتش به استقبال حسين بيائيم و اگر دستور بدهد با همان قشون تا حجاز برويم گو اين كه يك قشون را نمي توان از بيابان هاي واقع در بين حجاز و اين جا عبور داد و شايد چند شتر سوار بتواند از آن بيابان عبور كنند اما عبور يك قشون كه احتياج به آذوقه و آب فراوان دارد از بيابان هاي بي آب ممكن نيست يا خيلي مشكل مي باشد. اما نماينده امام با مجهز كردن يك قشون مخالفت كرد و گفت كه حسين اجازه نداده كه قشون بسيج كنيم زيرا قصد ندارد كه بجنگد. اينكه مرتبه اي ديگر اين موضوع در اين جا مطرح مي شود كه سوار بن همداني از طرف ما ايرانيان مي گويد كه بايد خود را براي جنگ آماده كنيم و آيا ساير طرفداران حسين كه در اين جا هستند نيز همين عقيده را دارند؟ تمام اعراب كه در آن مجمع بودند جواب مثبت دادند.

گيو خطاب به نماينده امام گفت به طوري كه مي بيني و مي شنوي همه عقيده دارند كه بايد يك قشون بسيج كرد و اگر عمال يزيد در صدد ايجاد مزاحمت برآمدند جنگيد.

نماينده امام گفت حسين بعد از مرگ برادر خود ده سال شكيبائي را پيشه ساخت. در آن مدت بارها به او گفتند كه از طرفداران خود يك ارتش بسيج كند و با امويان بجنگد و آن ها را از پا درآورد و امام نپذيرفت.


سوار بن همداني گفت آن زمان، دوره خلافت معاويه بود و معاويه براي حسين توليد مزاحمت نمي كرد و قصد كشتن او را نداشت.لي پسرش كه امروز به جاي پدر نشسته به طوري كه تو خود گفتي قصد دارد حسين را به قتل برساند و امروز وضع وي وخيم است و ما كه از پيروان و طرفداران او هستيم حاضريم جان فدا كنيم تا او زنده بماند.

نماينده امام گفت من نظريه شما را به اطلاع حسين مي رسانم و شايد بر اثر وقايعي كه بعد از مرگ معاويه اتفاق افتاد وي موافقت كند كه طرفدارانش يك قشون بسيج نمايند و گر چه در ري گفته شد كه سپهبدان با پول خود، قشون بسيج خواهند كرد ليكن چون اين مطلب در اين جا گفته نشد بايد بگوئيم كه هر گاه طرفداران حسين بخواهند قشوني بسيج كنند بايد بدانند كه نبايد اميدوار به كمك مادي از طرف وي باشند چون او براي بسيج كردن قشون پول ندارد. من نمي گويم كه حسين بي بضاعت است و او از راه زراعت و تجارت معاش خانواده اش را تامين مي كند ولي شماره نان خورهاي او زياد است و علاوه بر خانواده خود بايد به عده اي از خانواده هاي بني هاشم كمك نمايد و لذا، نمي تواند براي بسيج قشون كمكي به طرفداران خود بكند.

بعد نماينده امام گفت اكنون پيشنهادهاي خود را روي كاغذ بياوريد تا اين كه من آن را براي حسين ببرم.

پيشنهادهاي كساني كه در آن مجمع حضور داشتند در سه اصل جمع و خلاصه مي شد. اول اين كه حاضرين مي گفتند كه ما از ظلم حاكم يزيد به تنگ آمده ايم و ميل داريم كه امام بيايد و زمام امور را به دست بگيرد و اين حاكم و ساير حكام ستمگر را معزول كند. دوم اين كه ما نمي توانيم از يزيد و عمال او براي تكاليف شرعي خود كسب دستور نمائيم بلكه مي خواهيم از حسين كه او را امام خود مي دانيم كسب دستور كنيم و او تكاليف شرعي ما را معلوم نمايد. سوم ما دسترسي به امام خود نداريم و ميل داريم كه امام بين ما باشد و همواره به او دسترسي داشته باشيم و براي حمايتش نه از مال دريغ مي كنيم نه از جان.

پيشنهادهاي كساني كه در آن مجمع حضور داشتند نوشته شد و نام همه كساني كه در آن جا بودند در نامه ذكر گرديد.

مارسلين مي گويد تمام كساني كه در آن مجمع حضور داشتند نامه را امضا نمودند و شايد منظورش اين بود كه نام آن ها در نامه نوشته شد چون در آن دوره در شرق رسم نبود كه اشخاص، بعد از نوشتن نامه آن را امضاء كنند بلكه در آغاز نامه، اسم خود را ذكر مي كردند و نامه اي كه در آن مجلس نوشته شد به زبان عربي تحرير گرديد و اين طور آن نامه را آغاز كرده بودند: (الي الحسين بن علي الهاشمي من سليمان بن صرد خزاعي) يعني خطاب به حسين بن علي هاشمي از طرف سليمان بن صرد خزاعي. در نامه ها، نويسنده نامه، اول اسم خود را مي نوشت. اما چون مرتبه حسين، خيلي برتر از مرتبه سليمان بن صرد خزاعي بود، لذا اسم حسين را جلوتر از اسم خود ذكر كرد. سليمان بن صرد خزاعي تقاضاهاي مردم كوفه را در آن نامه گنجانيد و اسامي كساني را كه در آن مجمع حضور داشتند نوشت.


چون نامه مفصل بود و بايد اسم تمام حضار در ذيل نامه ذكر شود، نتوانستند آن نامه را در آن روز بنويسند و دو روز ديگر نامه آماده گرديد و آن را به نماينده امام تسليم نمودند تا براي حسين ببرد.

آن اولين نامه بود كه از كوفه براي دعوت از حسين نوشته شد و بعد از آن هم از طرف مردم كوفه چه ايرانيان و چه اعراب نامه هائي براي حسين ارسال گرديد و از او دعوت كردند كه به بين النهرين بيايد. اما در تواريخ مورخين شرق صحبت از نامه هاي زياد است و بعضي نوشته اند كه مردم كوفه دوازده هزار نامه به حسين نوشتند و برخي شماره نامه ها را به هفتاد هزار رسانيده اند آن هم نامه هائي كه هر يك از طرف چند نفر فرستاده شده بود.

در قبال آن ارقام اين فكر به ذهن مي رسد مگر شهر كوفه در آن موقع چقدر جمعيت داشته كه هفتاد هزار نامه هر يك از طرف چند نفر براي حسين فرستاده شود؟ از آن گذشته آن نامه ها را با چه وسيله مي فرستاده اند؟ چون بين كوفه و مكه كه در آن موقع مسكن حسين بود چاپار وجود نداشت و جاده هم موجود نبود و نامه هائي كه از بين النهرين براي مكه ارسال مي گرديد، از راه مدينه ارسال مي شد (چون بين مدينه و بين النهرين جاده موجود بود).

اگر آن نامه ها را با چاپار معمولي از راه مدينه به طرف مكه مي فرستادند به دست حسين نمي رسيد چون نامه هائي از آن قبيل را ضبط مي كردند. فقط ممكن بود كه مسافراني كه از بين النهرين به مدينه مي رفتند آن نامه ها را ببرند كه بعد از مكه به حسين برسانند و رقم دوازده هزار نامه كه در تاريخ مورخين شرق ديده مي شود شايد بدون اغراق نيست تا چه رسد به هفتاد هزار نامه. ما نمي دانيم كه آن نامه ها روي چه نوشته مي شد آيا آنها را روي (پت) مي نوشتند كه كاغذي بود ك در قرن اول هجري در كشورهاي شرق مورد استفاده قرار مي گرفت يا اين كه روي پوست تحرير مي گرديد و اگر بر پوست تحرير كرده باشند دريافت كننده دوازده هزار نامه بايد يك انبار وسيع داشته باشد تا اين كه نامه ها را در آنجا بدهد و نامه هاي پوستين را نه مي سوزانيدند و نه مي دريدند بلكه مي شستند تا اين كه بتوان باز از آن پوست براي نوشتن نامه استفاده كرد. [1] .

بعد از اين كه نامه آماده شد سليمان بن صرد خزاعي به گيو گفت كه اين نامه بايد هر چه زودتر به حسين (ع) برسد و من دو نفر داوطلب خواهم خواست تا اين نامه را به حسين برسانند گيو پرسيد براي چه دو داوطلب مي خواهي، و مگر يك نفر كافي نيست. سليمان گفت نه، چون نامه را بايد از راه بيابان به مكه بفرستم تا اين كه زودتر به دست حسين برسد و يك نفر نمي تواند بيابان را بپيمايد زيرا راهي است سخت ولي دو نفر، به


كمك هم آن راه را طي خواهند كرد و اينك بگو كه راجع به نماينده امام چه تصميم گرفته اي و آيا او از راه بيابان به مكه خواهد رفت يا از راه مدينه.

گيو گفت نماينده امام نمي تواند سختي راه بيابان را تحمل نمايد و بهتر اين است كه با خدمه اش از راه مدينه به مكه برود. سليمان اظهار كرد مسافرت نماينده امام از راه مدينه سفري است خطرناك چون بعيد نيست كه دستگيرش نمايند. گيو گفت ولي او مي خواهد كه حامل نامه طرفداران حسين باشد و به مكه برود و به حسين بگويد كه ماموريت خود را به انجام رسانيده است.


پاورقي

[1] پت که در اين تاريخ نوشته شده همان است که هنوز عوام بشکل (پته) مي‏گويند و بخصوص در مورد رسيد عوارض دروازه‏ها مصطلح بود و هر الاغ دار که عوارض ورود شهر را مي‏پرداخت پته مي‏گرفت - مترجم.