بازگشت

شهادت وهب و همسرش و دلاوري مادرش


نگارش حماسه آفرينيهاي اصحاب و ياران حسين عليه السلام در اين كتاب مختصر نمي گنجد، ولي به عنوان نمونه در اينجا از يك خانواده ي تازه مسلمان و تازه عروس و تازه داماد يعني وهب بن عبدالله كلبي


و همسرش هانيه كه ماه عسل خود را در كربلا گذراندند و بهترين حنا را كه خون پاكشان بود، به پيكر خود زدند، ياد مي كنيم:

وقتي كه كاروان حسين عليه السلام به صحراي «ثعلبيه» رسيد، خيمه اي را در بيابان ديد، بعد معلوم شد وهب و همسرش و مادرش، با چند گوسفندي كه دارند در آن خيمه زندگي مي كنند.

اين خانواده مسيحي بودند، امام حسين عليه السلام نزديك خيمه رفت، پيرزني (مادر وهب به نام قمر) را ديد با او احوالپرسي كرد و از چگونگي زندگي آنها سؤال نمود، او در پاسخ گفت: صاحب اين خيمه پسرم وهب است، چند روزي است ازدواج كرده است و نيازهايمان در اين صحرا زياد است به خصوص در مضيقه ي آب هستيم...

امام عليه السلام ياور مستضعفان، در اطراف خيمه جايي جست و خاك را كنار زد و چشمه اي پديدار شد و سپس با آن زن خداحافظي كرد و هنگام خداحافظي فرمود: «اگر پسرت آمد، ماجراي حركت ما و ياري از ما را به او بگو.»

قمر مجذوب عظمت مقام امام شد، وقتي وهب از صحرا برگشت و جريان را از مادر شنيد و معجزه ي چشمه ي آب را مشاهده كرد، نور ولايت در دل صافش تابيد.

با اينكه پنج روز از عروسيش نگذشته بود، همراه مادر و همسر، خود را به امام رساندند و به اسلام گرويدند، وهب عرض كرد: «پيام شما به ما رسيد و ما سرباز و گوش به فرمان توايم.»

از آن پس، اين خانواده جزء كاروان حسين عليه السلام به كربلا آمدند.


روز عاشورا، وهب به ميدان رفت، قهرمانانه جنگيد، به طوري كه نوزده سواره و دوازده پياده از دشمن را به هلاكت رسانيد، در اين درگيري شديد دستهايش قطع گرديد و سرانجام به شهادت رسيد. [1] همسر وهب خود را به بالين وهب رسانيد و هر چه فرياد داشت بر سر دشمن كشيد، دژخيمان بي رحم بسوي او آمدند، غلام شمر به نام رستم عمودي بر سرش زد، او نيز كنار همسرش به شهادت رسيد و اين نخستين زني بود كه در ماجراي كربلا شهيد شد.

سر وهب را از بدن جدا كرده براي مادرش فرستادند تا دل او را بسوزانند.

مادر، سر را گرفت و بوسيد و گفت: «حمد و سپاس خداوندي را كه مرا با شهادت تو پيش روي حسين عليه السلام رو سفيد كرد.» و سپس آن سر را گرفت و گفت: ما چيزي را كه براي خدا داديم پس نمي گيريم، آن را با شدت بسوي دشمن انداختت، كه اتفاقا آن سر به پيكر يكي از دشمنان خورد و او زخمي شد و بعد به هلاكت رسيد.

سپس قمر بسوي خيمه ي خود آمد و عمود خيمه را از جا كند و به دست گرفت و بسوي دشمن يورش برد و دو نفر از دشمن را كشت، امام حسين عليه السلام فرياد كشيد اي زن برگرد، بر زن جهاد نيست، به تو


مژده باد كه با فرزندت همنشين جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله در بهشت هستيد.

مادر وهب، برگشت و گفت: «خدايا اين اميد همنشيني با رسول خدا صلي الله عليه و آله را در مورد من قطع مكن.»

امام حسين عليه السلام فرمود: «لا يقطع الله رجاك يا ام وهب؛ اي مادر وهب، خداوند اميدت را نااميد نكند.» [2] .

نظير حماسه ي قهرمانانه فوق در مورد «عمرو بن جناده» و مادرش، اتفاق افتاد، پدرش «جناده» در كربلا شهيد شده بود، مادرش با «عمرو» بود، مادر به پسر گفت: برو به ميدان و از امام حسين عليه السلام پسر پيامبر صلي الله عليه و آله حمايت كن، «عمرو» به ميدان شتافت، امام تا او را ديد فرمود: پدر اين پسر كشته شده، شايد كشته شدن اين پسر باعث نگراني مادرش گردد، او عرض كرد: «پدر و مادرم به فدايت، مادرم مرا به ميدان فرستاده است.»

آنگاه با اجازه ي امام عليه السلام به ميدان رفت و همچنان به جنگ پرداخت تا به شهادت رسيد، دشمن سرش را جدا كرده و به لشكرگاه امام حسين عليه السلام انداخت، مادرش سر را برداشت و به سينه چسبانيد و گفت: «آفرين اي پسرك من و اي شادماني دلم و اي نور چشمم.»

سپس سر را با تمام خشم به طرف دشمن انداخت و يك نفر از دشمن را كشت، آنگاه عمود خيمه را به دست گرفت و در حالي كه


رجز مي خواند به ميدان آمد و دو نفر از دشمن را كشت، در اين وقت امام حسين عليه السلام دستور داد تا او به خيمه برگردد، به خيمه برگشت و امام براي او دعا كرد. [3] .


پاورقي

[1] مطابق بعضي از روايات، وقتي وهب را به صورت اسير نزد عمر سعد آوردند، عمر سعد خطاب به او گفت: «ما اشد صولتک؛ چقدر شهامت و شکوه تو شديد و سرکوبگر بود؟» آنگاه فرمان داد گردنش را زدند و سرش را بسوي لشکر امام حسين (ع) افکندند. (بحار، ج 45، ص 17).

[2] بحار، ج 45، ص 16 و 17- از آغاز ازدواج وهب و همسرش تا روز عاشورا، هفده روز بيشتر نبوده است. (فرسان الهيجاء ج 2، ص 137.

[3] فرسان الهيجاء، ج 2، ص 4 - مقتل‏الحسين مقرم، ص 305.