بازگشت

عبدالله اصغر


عبدالله اصغر بيش از نه سال داشت، ولي هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، او به خاطر سن كم، در خيمه ها بود، اما وقتي كه صداي عمويش امام حسين عليه السلام را شنيد كه يار و ياور مي طلبد، از خيمه بيرون پريد


و بسوي ميدان نزد عمو شتافت.

حضرت زينب عليهاالسلام به دنبال او دويد، تا نگذارد به ميدان برود، ولي او گفت: «سوگند به خدا از عمويم جدا نمي شوم.» خود را به عمو رسانيد در اين وقت يكي از دشمنان، به پيش آمد، شمشيرش را بلند كرد كه بر سر امام وارد سازد، عبدالله اصغر، دستش را جلو داد و فرمود «اي پسر زن ناپاك آيا مي خواهي عموي مرا به قتل برساني؟» آن ملعون شمشير خود را فرود آورد، عبدالله دستش را سپر قرار داد، دستش قطع شده و به پوستي آويزان گرديد، امام او را در بغل كشيد و فرمود: «اي پسر برادر، بر اين مصيبت صبر كن و آن را در شمار خير و سعادت بياور، هم اكنون خداوند تو را به پدران بزرگوارت ملحق سازد.»

هنوز سخن امام تمام نشده بود كه حرمله به طرف او تير انداخت و همين تير باعث شد كه آن كودك در آغوش عمو به شهادت رسيد.

امام حسين عليه السلام از اين پيشآمد سخت، بسيار ناراحت شد، دستهايش را بسوي آسمان بلند كرد و درباره ي دشمنان نفرين نمود. [1] .


پاورقي

[1] فرسان الهيجاء، ج 1، ص 23.