بازگشت

قاسم بن حسن


قاسم عليه السلام نوجواني بود كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، در روز عاشورا از عمويش امام حسين عليه السلام اجازه خواست كه به ميدان جنگ برود و در شب عاشورا وقتي امام عليه السلام از او پرسيد: «مرگ براي تو چگونه است؟» او در پاسخ گفت: «مرگ در راه تو برايم شيرين تر از عسل است».

سرانجام پس از اصرار او در طلب اجازه، امام به او اجازه داد و صورت به صورت او گذاشت و اشك از چشمان او و قاسم سرازير شد، قاسم عليه السلام چون قهرماني بزرگ شده از ميان جنگ، بسوي ميدان تاخت و خود را معرفي كرد و از خدا خواست كه رحمتش را از آن


مردم بي وفاي كوفه بردارد و به آنان حمله نمود، حملات پي در پي و شكننده ي او آن چنان بود كه 35 نفر از دشمن را از پاي درآورد.

يكي از شجاعان دشمن به نام «عمر سعد ازدي» وقتي اين دلاوري را از قاسم ديد، تصميم گرفت، خود به طور مستقيم به قاسم حمله كند و او را بكشد.

يكي از سربازان دشمن به نام حميد بن مسلم به او گفت: «جماعتي كه دور قاسم را گرفته اند او را خواهند كشت، براي تو سبك است كه با كودكي همآورد شوي.»

عمر سعد ازدي گفت: سوگند به خدا، از تصميم خود صرف نظر نمي كنم، اين را گفت و بسوي قاسم رفت و در انتظار فرصتي بود، سرانجام در حالي كه قاسم گرماگرم جنگ بود، عمر سعد ازدي، شمشيرش را بر سر قاسم فرود آورد و قاسم به زمين افتاد و صدا زد: «اي عمو!»

امام حسين عليه السلام به ميدان شتافت، ضربتي بر عمر سعد ازدي وارد ساخت كه دست او قطع شد، جمعيتي از دشمن حمله كردند كه عمر سعد ازدي را نجات دهند، درگيري سختي بين امام و آنها رخ داد، سرانجام دشمن عقب نشست، امام به بالين قاسم آمد، ديد به شهادت رسيده است، فرمود: «بر عمويت دشوار است كه او را بخواني، نتواند دعوت تو را اجابت كند و يا اگر دعوتت را اجابت كند، نتواند به تو كمكي نمايد و يا اگر كمك كند، سودي نبخشد.» [1] .


در زيات ناحيه ي مقدسه امام هادي عليه السلام از شهادت قاسم عليه السلام ياد شده، و در آن گفتار امام حسين عليه السلام در بالين او ذكر شده است، امام حسين عليه السلام جنازه ي قاسم عليه السلام را كنار جنازه ي علي اكبر عليه السلام آورد و پسرعموها و بستگان را امر به صبر نمود. [2] .


پاورقي

[1] اعيان‏الشيعه، ط جديد، ج 1، ص 608.

[2] بحار، ج 45، ص 67.