بازگشت

شب فراموش نشدني عاشورا


چنان كه گفتيم امام حسين عليه السلام با ياران خود، روز دوم محرم سال 61 وارد سرزمين كربلا شدند و سپاه حر آنها را از مراجعت و از آمدن بسوي كوفه ممانعت نمود، امام عليه السلام دستور داد خيمه ها را در كربلا برپا كردند.

از روز دوم تا دهم، در اين چند روز گردان به گردان سپاه دشمن به طرف كربلا مي آمدند.

آخرين گردان، به فرماندهي «شمر بن ذي الجوشن» بود كه با چهار هزار نفر مسلح، به كربلا آمدند.

ابن زياد براي عمر سعد نامه نوشته بود كه شنيده ام مي خواهي از راه صلح وارد گردي، اگر چنين فكر را در سر داري كنار برو و فرماندهي را به «شمر» واگذار كن، عمر سعد كه دل بسته ي به رياست و مقام بود، حاضر به اين واگذاري نشد، بلكه تصميم گرفت، فرمان ابن زياد را اجرا كند و با حسين عليه السلام بجنگد.

بعد از ظهر تاسوعا سپاه دشمن به پيش آمد و قصد حمله داشت، حضرت عباس عليه السلام از طرف امام حسين عليه السلام مأمور شد، با آنها مذاكره نموده و يك شب را از آنها مهلت بگيرد، حضرت عباس عليه السلام جلو لشگر را گرفت و با سران دشمن مذاكره كرد كه يك شب را مهلت دهيد آنها اختلاف رأي داشتند، سرانجام بنا شد شب عاشورا را مهلت دهند.

شب عاشورا فرا رسيد، به به چه شبي، از يك سو امام حسين عليه السلام


خطبه مي خواند و اصحاب و ياران را آماده ي رزم مي كند، از سوي ديگر جلسات مشورت براي دفاع برپا مي شود، از سوي سوم بعضي اصحاب مثل حبيب بن مظاهر در جنب و جوش كمك رساني است زمزمه تلاوت قرآن و دعا و مناجات نيز از هر سو شنيده مي شود. امام حسين عليه السلام به خاطر علاقه اي كه به خواندن قرآن و دعا و مناجات با خدا داشت آن شب را مهلت گرفته بود، صداي مناجات و زمزمه ي حسين و اصحابش در بيابان نينوي فضاي ملكوت را معطر كرده بود.

از سوي ديگر صدا و ناله ي كودكان تشنه كام بلند بود، حبيب بن مظاهر، خنده بر لب دارد، يزيد بن حصين همداني به او مي گويد: چه وقتي بهتر از امشب براي شادي است، چرا كه فردا با حوريان بهشتي ملاقات مي كنيم، برير نيز خوشحال است و همچنين ديگران. [1] .

تنها نگراني اي كه ناراحت كننده بود، وجود بانوان حرم و كودكان بود، امام حسين عليه السلام اشعار بي وفايي دنيا را خواند و فرمود:



«يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق والاصيل



من صاحب و طالب قتيل

والدهر لا يقنع بالبديل



و انما الامر الي الجليل

و كل حي سالك سبيل



اي (مردم) روزگار اف بر شما، كه چه بسيار صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و طالبان حق ما را به قتل رساندي و روزگار هرگز به گرفتن بدل و عوض، قانع نمي شود و به هر حال توكل به


خداي بزرگ و هر زنده اي راهي را مي پيمايد و انسان زنده بايد به دنبال عقيده اش قدم بردارد.»

حضرت زينب عليهاالسلام همه چيز را در اين اشعار فهميد، سرشك اشك از ديدگانش سرازير شد، گريه كنان نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: پدر و مادر و برادرم امام حسن عليه السلام از ميان رفته اند تو يادگار آنها هستي آن هم چنين!...

امام، سخناني به او فرمود كه قلبش آرام يافت، سپس او را سفارش به گرفتن احكام از امام سجاد عليه السلام كرد او و بانوان حرم را توصيه به صبر و استقامت نمود. [2] .

در اين شب فراموش نشدني، ياران و خويشان، هر كدام به زباني، وفاداري خود را به حسين عليه السلام اظهار كردند و امام عليه السلام آنها را ستود و فرمود: «من ياراني باوفاتر و بهتر از يارانم و خويشاني محكم پيوندتر از خويشانم نديده ام.»

به هر حال حسين عليه السلام و ياران در آن شب با خدا راز و نياز و مناجات داشتند و به تعبير روايات، همچون «زمزمه ي زنبور عسل» در حال ركوع و سجود و قيام با خدا سخن مي گفتند و همين زمزمه ها موجب شد، عده اي از سپاه دشمن تحت تأثير قرار گرفتند و 32 نفر از آنها به سپاه حسين عليه السلام پيوستند. [3] .



پاورقي

[1] مقتل‏الحسين مقرم، ص 259.

[2] اقتباس از مدرک قبل، ص 260 تا 262.

[3] بحار ج 44، ص 393 و 394.