بازگشت

گفتگو با عمر سعد


يكي از ياران امام عليه السلام به نام «يزيد بن حصين همداني» كه مرد


پارسايي بود، از امام حسين عليه السلام اجازه طلبيد تا نزد عمر سعد رود و با او گفتگو كند، امام عليه السلام اجازه داد، او به خيمه ي عمر سعد وارد شد ولي سلام نكرد، عمر گفت: «چرا سلام نكردي مگر من مسلمان نيستم و خدا و رسولش صلي الله عليه و آله را نمي شناسم؟»

ابن حصين گفت: اگر تو مسلمان بودي به جنگ عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله نمي آمدي و تصميم بر قتل آنها نمي گرفتي و آب فرات را به روي آنها نمي بستي، آبي كه براي سگها و خوكهاي بيابان حلال است، ولي امام حسين عليه السلام فرزند علي عليه السلام و بانوان حرم و كودكان از بيم تشنگي در خطر هستند، تو بين آنها و آب فرات، جدايي انداخته اي و گمان مي كني كه مسلماني و خدا و پيامبرش صلي الله عليه و آله را مي شناسي، عمر سعد سرش را پايين انداخت، سپس بلند كرد و گفت: «اي برادر همداني سوگند به خدا من مقام ارجمند عترت پيامبر صلي الله عليه و آله را مي دانم و آسيب رساني به آنها حرام است، ولي عبيدالله بن زياد مرا بين كشتن حسين عليه السلام و ملك ري مخير ساخته، شركت در خون حسين عليه السلام موجب آتش دوزخ است، ولي ملك ري نور چشم من مي باشد، نمي توانم رياست ملك ري را به غير خودم واگذار كنم.»

ابن حصين همداني از اينكه موعظه اش، در آن سنگدل دنياپرست تأثير نمايد، مأيوس شد و به حضور امام عليه السلام بازگشت و ماجرا را به عرض رسانيد. [1] .


مطابق نقل بعضي نقلها، شخص امام حسين عليه السلام نيز در كربلا با عمر سعد ملاقاتهايي داشته و با دلايل محكم او را قانع كرده است و حتي فرموده اگر ملك مي خواهي ما در مدينه داريم به تو واگذار مي كنيم، ولي آن ناپاك بي خرد و كوردل در پاسخ گفت: «نمي توانم از ملك ري بگذرم.»

امام عليه السلام چند بار به عنوان اتمام حجت و وعظ و نصيحت، با لشگر ابن يزيد، سخن فرمود، امام سخنان آن بزرگوار در دل سياه آن مردم دنياپرست اثر نكرد.

امام عليه السلام فرمود: «مردم، برده ي دنيايند و دين، ورد زبانشان مي باشند، تا وقتي كه با زندگي ماديشان بسازد، «فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون؛ وقتي كه در آزمايش گرفتاريها قرا گرفتند، دينداران اندكند.» [2] .

ساعتها و لحظه ها همچنان مي گذشت و لحظه به لحظه روشن بود كه كار به جنگ مي انجامد و ابن زياد ناپاك، مكرر لشگر مي فرستد و تأكيد بر جنگ دارد، از روز هفتم كه آب را منع كردند، شدت عمل شروع شد تا سرانجام خواستند بعد از ظهر تاسوعا، حمله كنند كه امام عليه السلام از آنها مهلت يك شب را كه شب عاشورا باشد خواست و پس از بگو مگو سرانجام آنها پذيرفتند.



پاورقي

[1] کشف‏الغمة، ج 2، ص 226.

[2] انوارالهبية، ص 149.