بازگشت

موضع گيري شديد امام در برابر بيعت


امام حسين عليه السلام وارد دارالاماره (مقر فرمانداري) نزد وليد بن عتبه رفت، ديد مروان بن حكم نزد وليد است.

وليد خبر مرگ معاويه را داد، امام حسين عليه السلام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون.

سپس وليد نامه ي يزيد را خواند كه در آن دستور بيعت گرفتن از حسين عليه السلام داده شده بود.

امام فرمود: «گمان دارم تو هرگز قانع نخواهي شد كه در خفا بيعت با يزيد كنم، بلكه منظورت اين است كه آشكارا بيعت كنم و مردم بدانند.»

سپس فرمود: «بگذار صبح شود و عقيده ات تا صبح درباره ي من


روشن گردد.»

وليد گفت: اكنون به نام خدا برو، تا اينكه با جماعتي به اينجا بيايي و مسأله را مورد مذاكره قرار دهيم و بلكه مشكل حل شود!

مروان به وليد گفت: «سوگند به خدا اگر حسين عليه السلام از اين ساعت از تو جدا شود و بيعت نكند، ديگر هرگز به او دست نخواهي يافت، تا بين شما و او خونها ريخته شود، فعلا حسين را زنداني كن تا از نزدت خارج نشود تا بيعت كند يا گردنش را بزن.»

امام برخاست بر سر مروان فرياد كشيد و فرمود: «اي پسر زن ناپاك تو مي خواهي مرا بكشي يا وليد؟ سوگند به خدا دروغ مي گويي و جنايت مي كني.» اين را فرمود و از فرمانداري بيرون آمد و همراه يارانش به منزل مراجعت كرد. [1] .

به نقل ديگر: وليد با مروان درباره ي امام حسين عليه السلام مشورت كرد، مروان گفت: «حسين عليه السلام قبول بيعت نمي كند اگر من به جاي تو بودم گردنش را مي زدم،» وليد گفت: «كاش من در آفرينش وجود نداشتم» سپس بسوي امام حسين عليه السلام پيام فرستاد و او را فراخواند، امام با سي نفر و از بني هاشم و يارانش به فرمانداري آمد، گفتگو بين حسين عليه السلام و وليد به درازا كشيد، مروان حضور داشت، به او فرمود: «واي بر تو اي پسر زن بدكاره، آيا تو فرمان مي دهي گردنم را بزنند، هرگز چنين جنايتي را نمي تواني بكني، دروغ مي گويي؟»


سپس به وليد فرمود: «ما از خاندان نبوت و رسالت هستيم، خانداني كه خانه ي آنها محل رفت و آمد فرشتگان است و خداوند به خطار ما همه چيز را آغاز كرد و همه چيز را پايان مي بخشد.

اما يزيد مردي فاسق و شرابخوار و قاتل است و علنا جنايت و گناه مي كند و مثل من با مثل او بيعت نخواهد كرد؛ فعلا شب را بگذاريم صبح شود تا نظر شما و ما روشن گردد و ببينيم كه كداميك از ما شايسته تر به بيعت و خلافت هستيم، سپس از نزد وليد بيرون آمد.» [2] .

عالم بزرگ تشيع، مرحوم شيخ مفيد نقل مي كند: مروان به وليد گفت: «حرف مرا گوش نكردي و ديگر هرگز دست به حسين پيدا نمي كني؟»

وليد در پاسخ گفت: «وه چه پيشنهاي؟ تو مي خواهي من چيزي را كه هلاكت دنيا و تباهي دينم در آن است برگزينم، سوگند به خدا دوست ندارم آنچه كه خورشيد بر آن مي تابد و غروب مي كند، از ثروت دنيا به من بدهند، تا در عوض، امام حسين عليه السلام را به قتل رسانم، سبحان الله آيا بكشم حسين عليه السلام را به اين دليل كه با يزيد بيعت نمي كند؟» [3] .

آري گاهي در دستگاههاي طاغوتي، افرادي مانند «وليد» نيز پيدا مي شوند كه خود را نمي بازند و عاقبت كار را مي سنجند.

صبح همان شب امام از منزل بيرون آمد و در راه با مروان روبرو


شد، مروان گفت: «اي عبدالله من خيرخواه تو هستم از من پيروي كن تا سرانجام كارت نيك شود.»

امام فرمود: آن چيست كه بشنوم و اطاعت كنم؟

مروان گفت: «من به تو امر مي كنم با يزيد بيعت كن، زيرا اين بيعت هم براي دين و هم براي دنيا تو بهتر است.»

امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام...؛ ديگر بايد فاتحه اسلام را خواند كه مثل يزيد رهبر مسلمانان گردد، جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خلافت بر دودمان ابوسفيان حرام است.»

گفتگو بين امام و مروان به طول انجاميد، تا اينكه مروان در حال خشم از حسين عليه السلام جدا شد.

شب بعد از آن شب (يعني شب 28 رجب سال 60) امام حسين عيله السلام با ياران و اهل بيت خود بسوي مكه رهسپار شدند و سوم شعبان سال 60 به مكه رسيدند و در حرم امن الهي سكونت نمودند.

بعد از ظهر روز بعد، وليد شخصي را نزد حسين عليه السلام فرستاد تا حاضر شود و بيعت كند، حسين عليه السلام را ديگر در مدينه نيافتند و معلوم شد كه امام شبانه با همراهان از مدينه خارج شده است. [4] .


پاورقي

[1] ارشاد مفيد، ص 182.

[2] لهوف سيد بن طاووس، ص 17 و 18.

[3] ارشاد مفيد، ص 183.

[4] بحار، ج 44، ص 326.