بازگشت

جايگاه مردم از ديدگاه امام حسين


امام حسين(عليه السلام) در سخني جامع، در نامه اي به بزرگان بصره به سه نكته «حقّانيت و شايستگي هاي خويش»، «قانونيت» و «جايگاه مردم در تحقق حق حاكميت» اشاره مي فرمايند: «خداوند محمّد(صلي الله عليه وآله) را پيامبر بر خلقش برگزيد... و ما اهل، دوستداران، جانشينان و وارثان او هستيم... مي دانيم كه ما از كساني كه اين امر را بر عهده گرفته اند، به اين حقي كه مستحق آنيم، سزاوارتريم... و اگر شما سخن مرا بشنويد و فرمان مرا اطاعت كنيد، به راه رشد و تكامل هدايتتان مي كنم.»

همان گونه كه مشاهده مي شود، امام جايگاه مردم را در تحقق خارجي حق حاكميت خويش متذكر مي شوند، كه اگر آنان امام را در تحقق و گرفتن آنچه حق اوست ياري ننمايند، اين امر تحقق نمي يابد و آن ولايت به مرحله فعليت نمي رسد. و اين نكته در سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز جلوه نموده است: «لا رأيَ لمن لا يطاع»؛ آن را كه فرمان نبرند، سررشته كار از دستش بيرون مي رود.

و باز امام(عليه السلام) در نامه ديگري كه براي مردم كوفه نوشتند، پس از حمد و ثناي الهي، به جايگاه مردم در تحقق فعلي حكومت اشاره كردند و فرمودند: «امّا بعدَ، فانّ كتابَ مسلم بن عقيل جائَني يخبرني بحس رأيكم و اجتماعِ مُلئكم علي نصرنا و الطلب بحقّنا فسألت الله ان يُحسن لنا الصنع... فانّي قادمٌ عليكم في ايامي هذه ان شاءاللّه.»؛ اما بعد، نامه مسلم بن عقيل به دست من رسيد و به من خبر داد كه نظر و ديدگاه شما و اجتماع شما در ياري و طلب حق ما تحقق يافته است. پس خداوند را مي خوانم كه در كارمان نيك بخواهد... پس در همين ايام به سوي شما مي آيم. ان شاءالله.

در اين فرايند، امام همانند پدر بزرگوارشان عمل نمودند كه هنگام پذيرش خلافت، اساس قبول اين مسند را به تمام شدن حجت برايشان به سبب وجود ياران در تشكيل حكومت ديني صالح، مستند نمودند: «ولولا حضورُ الحاضر و بلوغُ الحجةِ بوجود الناصر... لألقيتُ حبلها علي غاربها.»

به تعبير برخي، «انّ التكليف الشرعي يحتُم عليه الخروج الي العراق بوجود الناصر»؛ تكليف شرعي بر امام الزام نمود كه به سبب وجود ياراني به سوي عراق خارج شود.

اين سخنان بر اين نكته تأكيد ميورزند كه امامان، به ويژه امام حسين(عليه السلام) به جايگاه مردم در تحقق آن حق الهي و مشروع خويش توجه نموده اند و مردم را به عنوان ركن دوم و مهم تحقق حاكميت فعلي به اين امر مهم فرا مي خوانند، و از آنان مي خواهند تا در اين وظيفه خويش كوتاهي نكنند.

امام(عليه السلام) در خطبه اي كه براي سپاه حرّ ايراد نمودند، ضمن ياداوري حقّانيت خود و گوشزد نمودن قرابتشان با پيامبر(صلي الله عليه وآله)خود را سزاوار اين مقام معرفي كردند و آن را حق مسلّم خويش خواندند: و نيز بر نقش مردم در تحقق عملي حكومت و ولايت تأكيد فرمودند: «من بدين دليل به سوي شما آمدم كه خواستار حاكميت من، كه در اين باب صاحب حق هستم، مي باشيد، ولي اگر بيعت خويش را در تمكين از اوامرم شكستيد و حاضر به ياري من نيستيد، من ديگر از حركت به سوي شما صرف نظر مي كنم و (به خاطر از بين رفتن مقدّمات) برمي گردم.»

و نيز در خطبه اي ديگر براي سپاهيان حرّ مي فرمايند: «انّي لم آتكم حتّي اتتني كتبكم و قدّمتُ علي رُسُلكم "ان اُقدّم علينا فانّه ليس لنا امامٌ، لعلَّ اللّهَ يجمعنا بكَ علي الهدي"، فان كنتم علي ذلكَ فقد جئتُكم، فان تعطوني ما اطمئنُّ اليه من عهودكم و مواثيقكم ان اُقدّم مصركم و ان لم تفعلوا او كنتم بمقدمي كارهين انصرفت الي المكان الّذي جئتُ منه اليكم.»

بنابراين، بايد گفت: نه بيعت اوليه كوفيان سبب مشروعيت بخشي به حكومت امام و قيام وي گشت، و نه نقض بيعت آنان مشروعيت ايشان را سلب نمود، بلكه اگر بيعت كوفيان استوار مي ماند، تنها زمينه ساز اعمال حاكميت ديني و مشروع توسط امام حسين(عليه السلام)مي شد، اما با نقض بيعت و عدم تمكين مردم، تحقق خارجي حاكميت آن حضرت با اشكال مواجه گرديد.

بنابراين، اگر تمام مردم با يزيد بيعت كنند، به گونه اي كه مقبوليت فراگير پيدا نمايد، به سبب وجود نداشتن حقّانيت و قانونيت در او، مشروعيت بخشي صورت نخواهد پذيرفت. علاوه بر آن، خلافت و حكومت آل ابي سفيان برخلاف نصّ پيامبر است كه فرمودند: «انّ الخلافةَ محرَّمةٌ علي آل ابي سفيان»؛ همانا خلافت بر آل ابي سفيان حرام است.