بازگشت

جهاد حسيني


(شب نهم محرم، 15 / 2 / 1377.)

در روايتي نقل شده است كه وقتي مسلمانان در محضر مبارك پيغمبر صلي الله عليه وآله از جهادي پيروزمندانه برگشتند، حضرت فرمود: اَصْحابي، قَدْ رَجَعْنا مِنَ الْجَهادِ الْاَصْغَرْ اِليَ الْجَهادِ الْاَكْبَر. «اي ياران من، ما از جهاد كوچك برگشتيم، حالا نوبت جهاد اكبر است». جان به مرز زندگي و مرگ رفته بود، و در جهاد و جنگ قرار داشت. دو گروه به مرزهاي زندگي و مرگ كشيده شده بودند. يكي براي دفاع از حق و حقيقت، ديگري هم براي دفاع از نژادپرستي و جاهليت و عادات رسوب شده بي منطق و يا ضدّ منطقِ فرهنگ هاي رسوبي و يا دفاع از مال و منال بي اساس، يا دفاع از تخيلات يادگار روزگارانِ كهن. با اين حال، پيامبر فرمود: آن جهاد اصغر (كوچك) است. حال، ببينيم جهاد بعدي چيست كه در مقابل آن، اصغر (كوچك) است. در حقيقت، برداشتن دشمن از سر راه تكاملِ بشري و تنظيم جامعه براي پيشبرد تعقل و احساسات برين، جهاد اصغر است. پس جهاد اكبر چيست، كه جهاد اصغر مقدمه آن بود كه سنگ هاي سر راه را برداريم و موانع را برطرف كنيم تا باشد كه مايل به جهاد اكبر بشويم؟ قضيه همان مسأله مهمي است كه به جهت مسامحه در آن و به جهت ناديده گرفتن آن، تاريخ بشر به حدّ نصاب نمي رسد، و آن «خودخواهي» است. خودخواهي بشر را رها نمي كند. تمام آن مشقت ها و ناگواري ها و تمام آن بلاها و مصائب، براي آن بود كه بتوانند «خود» و «منِ» تعديل يافته براي بشر پيشنهاد كنند. اين امر به قدري مهم است كه حضرت فرمود: اين كار، جهاد اكبر است، يعني بزرگ ترين جهاد. در جهاد اصغر، انسان با دشمن بيروني روبه روست. بسيار خوب، چون او مي خواهد با زندگيِ اين [شخص] بازي كند و آرمان هاي او را نقش بر آب كند، طبيعي است كه در مقابل او مي ايستد و جنگ و نزاع درمي گيرد. آن كس كه موافق حق است، حركاتش جهاد شمرده مي شود. ولي [جهاد با] دشمني كه در بيرون است و از سر تا پاي آن خصومت مي بارد، آسان است. حال، ما با دشمن دروني كه با خود من آميخته شده است، چگونه روياروي شويم؟ به همين خاطر، جهاد اكبر ناميده مي شود. تيراندازي به بيرون از خويشتن، يا به يك درنده مثل پلنگ، ببر، يا سنگ زدن به يك افعي آسان است، اما در مقابل آن چه كه مي گويد: من، خودِ تو هستم، چه كار بايد كرد؟ لذا، در دعاها و در منابع بزرگ، همه عرفاي وارسته از خاك و گِل و همه اين فرهنگ سازانِ باعظمتِ بشري، همواره اين مسأله را گوشزد مي كنند كه اگر خواستيد به ميدان تعديل خودخواهي - يعني جهاد اكبر - برويد، به طور ناگهاني هجوم نبريد. [ابتدا] اعلان جنگ به تو مي دهد و مي گويد: آيا مرا مورد هدف قرار مي دهي؟ مگر من خودِ تو نيستم؟ مگر 30 سال، 40 سال، 50 سال مديريت زندگيِ تو را به عهده نگرفته بودم؟ لذا، مي گويد، اگر ديديد كسي پيشرفت كرده و كمالي را به دست آورده است، حسادت نكنيد. اگر حقي به دست شماست، آن حق را ادا كنيد. هركدام از اين ها، مقدمه اي بسيار برازنده براي تعديل خودخواهي است.

زماني يكي از دوستان مي خواست سيگار را ترك كند، زيرا خيلي سيگار كشيده بود. گفت: فلاني بعيد مي دانم بتوانم مبارزه كنم، چه كار كنم؟ از طرفي، ضرر آن را هم واقعاً احساس مي كنم. سن بالا مي رود و سرفه ها تهديد مي كند و اخطار جدي شروع شده است. در اين مورد به او گفتيم ترك سيگار را با فاصله هاي معيّن شروع كند. مثلاً فاصله بين دو سيگار كه ده دقيقه مي شد، به مدت يك ساعت يا بيشتر قرار بدهد. نَفْس مثل شير است. اگر احساس كند كه مي خواهيد به او زنجير بزنيد، درنده تر مي شود. كمي زرنگ باشيد. بعضي مي گويند: من از فردا خودم را تعديل مي كنم. اگر [نفس] اجازه داد، بفرماييد. [اين نفس] تاريخ بشريت را كلافه كرده است. آيا بشر اين قدر در خودش قدرت مي بيند كه بگويد من از فردا خودم را تعديل مي كنم؟ ولي تدريجاً اين كار را بكنيد. يكي از بزرگانِ انسان سازِ تاريخ ما، تعبير زيبايي دارد. مي گويد: «اول اين پليدي ها را از خود دور كنيد». مثلاً حسادت، خيانت و... را از خود دور كنيد. سپس مي گويد: حال، اگر نوبت به خود رسيد، يعني اگر بنا شد كه گلاويز شويد با آن خودي كه به ما مي گفت دواي تو من هستم، ولي درد من خودش بود! آن هم نه به مدت كم، بلكه سي، چهل سال خيلي مختصر! شما فقط اين مقدار به خدا پناه ببريد و بگوييد: خدايا، من مي خواهم خودخواهي ام را تعديل كنم، دستم را بگير. چرا درباره خواستنِ مال و مقام و شهرت و ساير امتيازاتِ دنيا به سراغ خدا مي رويد و خدايا، ربّنا، يا ربّ... هم مي گوييد؟ در اين مورد هم بگوييد يا ربّي؛ قدرت دشمن را كه به قدر تمام جهان هستي است - و آن عبارت از «من» است - تعديل كن. (منظورم از دشمن، خودخواهي است). لذا، مي گويد: وقتي به طرف او پناه برديد، خداوند همان قوه ربّاني را به شما عنايت مي كند كه به علي عليه السلام عنايت كرد و آن حضرت درِ خيبر را كه طبيعي نبود، از جا كَند؛ با اين كه چهل نفر براي بلند كردن آن عاجز مي شدند. آري، علي عليه السلام درِ خيبر را كَند، ولي با قدرت ربّاني. به مبارزه تدريجي با خودخواهي برويد، ولي با قدرت ربّاني و با توكّل به خدا. ببينيد مولوي جنبه رواني انسان را چه قدر ملاحظه كرده است، زيرا اگر بخواهيد به شدت با نفس مبارزه كنيد، در برابر شما مي ايستد. از او (نفس) مي پرسيد: چه مي گويي؟ مي گويد: هيچ. فقط همان را مي گويم كه پنجاه سال دمار از روزگارت درآوردم. مي گويد: مگر چه كردم؟ آيا تو را با سواد نكردم؟ آيا به تو شهرت اجتماعي ندادم؟ آيا، آيا... آن قدر آيا به اندازه يك تسبيح مي شمارد، كه شما مي گوييد شما را به خير، ما را هم به سلامت! اين استادِ انسان ساز (مولوي) مي گويد: اگر احساس كرديد كه براي تعديل خودخواهي، به تدريج مي توانيد وارد عمل شويد، كم كم خواهيد فهميد كه بايد به كجا رجوع كنيد. مي گويد: صفت بخل را بگدازيد. حق پوشي را بگدازيد، واقعيت گرايي را بگيريد. ضد واقعيت را بگدازيد. سپس مي گويد: اگر به آن مرحله رسيديد كه آن كه مي خواهيد به سويش تيراندازي كنيد، «خود» شماست، در آن هنگام به خدا پناه ببريد:



ور تو نگدازي عنايت هاي او

خود گدازد اي دلم مولاي او [1] .



[وقتي كه به خدا پناه برديد]، از همان لحظه، باران رحمت الهي باريدن مي گيرد. حساس ترين دشمن اين جاست (نفس است). چرا ما اصلاً با خدا در اين مورد سروكار نداريم؟ خدايا، ساليان عمر مي گذرد، ولي اين دشمن هم چنان در درون ما روز به روز قوي تر مي شود. پروردگارا! كمك و ياوري بفرما.

همان گونه كه در داستان خونين نينوا عرض كردم، خيلي از تحليل ها را بايد در نظر داشته باشيم، كه هم در داخل، هم در خارج نوشته اند. هم برادران سنّي و هم خود شيعه ها كه بسيار خوب، مدافع مستقيمِ اصيل و قديمي ترين مدافع اين شرح و توضيح و تحليل داستان نينوا هستند. به هر حال، خيلي ها دست به كار شده اند. با اين حال، هنوز احساس مي شود، روز به روز كه ابعاد نيازهاي بشري در زندگي بازتر و گسترده تر مي شود، احتياج به تحليل اين تاريخ بيشتر مي شود.

در يكي از نمودهاي بسيار حساس اين داستان، ما با جهادِ پسر اميرالمؤمنين، ابوالفضل العباس عليه السلام، روبه رو هستيم. درباره جهاد اصغر، اين مرد بزرگ، برادرش امام حسين فرمود: بِنَفْسي اَنْتَ. «جانم به قربانت». اين برادر نازنينِ حسين، اين پسرِ نازنينِ اميرالمؤمنين، چنين مقام بالايي دارد. علاوه بر آن: وَ كانَ مِنْ اَعْبَدِ بَني هاشم. «[ابوالفضل عليه السلام] از عابدترين اولاد بني هاشم بود». نه فقط يك مرد شجاع، بلكه پارسا، زاهد و نيز عارف بود. حركات او اين گونه نشان مي دهد. جهاد اصغري كه ايشان انجام داد، چنين نمايانگر است. در بعضي از تحليل ها - همان گونه كه قبلاً نيز عرض كردم - هشياراني هستند، و الّا آدم خيلي مأيوس مي شد. گاهي اوقات از جايي، ناگهان مطلبي بيان مي شود، كه اصلاً اميد هم نمي رفت كه از آن ناحيه درباره اين حادثه، يك آموزندگي و يك هشدار بدهند كه داستان، اين قضيه را هم دارد. [درباره جهاد اصغر ابوالفضل] آن طور كه ديدم و خود ما را نيز متوجه كرد، نوشته بود: جهاد اين مرد در آن روز، هم چنين تكاپو و جديّت و احساس اين كه وظيفه، شديدترين وظيفه اي است كه تا آن روز متوجه او شده، در حركات او بارز است. مي گويند: حركات اين مرد در آن روز حاكي از اين است، كه قدرت تمام دنيا را در خود مي ديد و حركت مي كرد. اين نمونه، جهاد اصغرِ اوست: [در موقع آوردن آب]، يكي از دستان او قطع شده، ولي ذره اي نااميد نشده است. دومين دست او نيز قطع شده، ولي به طور جدي كار خود را انجام داده است. لذا، در زيارت او چنين مي خوانيد: وَاحْتَسَبْتَ. حركت تو، «حَسْبَةً للَّه» بود. هيچ هدفي مانند هدف گيريِ خدا، كاري به اين بزرگي نمي تواند انجام بدهد. ما فقط مي گوييم و گفتن آن خيلي آسان است. مخصوصاً كه مي توان آن را با جملات ادبيِ زيبا هم بيان كرد. اما خود داستان و خود حادثه، عيناً چه چيزي را نشان مي دهد!؟ اين شخص مي گويد: [ابوالفضل] به طور جدي وارد دفاع از حسين شده بود. به طور جدي خواسته بود آب را ببرد، مثل اين كه تمام قدرت دنيا را تنها به او داده اند.



بگذر از باغ جهان يك سحر اي رشك بهار

تا ز گلزار جهان رسم خزان برخيزد



اي اصحاب حسين، خداوند روي شما را سفيدتر كند. شما روي بشر را سفيدتر كرديد و نشان داديد كه اين موجود، اين استعداد و سرمايه را دارد. شما به ما اميد بخشيديد. در اين تاريخِ تاريك، اميد ما به شماست.

اخيراً تعبيري از يكي از بزرگ ترين شعراي عرب ديدم كه البته ايشان شيعه هم نيست. بعضي ها مي گويند بزرگ ترين شاعر عرب در دوران ماست، حتي شعر نو هم گفته است. مي گويد: «ما از رحِم ايام مي آييم، چون جوشش آب. از خيمه ذلت كه دستخوش باد است، ما از درد حسين مي آييم». [يعني] ما را حسين به اين راه انداخته است. همان گونه كه گاندي گفت: «ما چيزي جز همان كه امام سوم شيعيان مي گفت، نمي گوييم». شاعر عرب مي گويد: «از درد حسين و از رنج فاطمه زهرا عليها السلام مي آييم. از اُحد و از بدر مي آييم. مي آييم تا تاريخ [و چيزهاي ديگر] را تصحيح كنيم». يعني به بشريت نشان بدهيم كه ارزش ها نمي تواند دستخوش هوي و هوس هاي شما قرار بگيرد. اي گردانندگان تاريخ! شما گردانندگانِ اصيل نيستيد، تاريخ گرداننده دارد.

بيست و يك تمدني كه بشريت پشت سر گذاشته است - در اين قرن و در اين بُرهه از تاريخ - بروز و سقوط و اعتلاي آن ها مربوط به تعدادي از علل است كه هنوز به درستي كشف نشده است. شما از كجا مي توانيد بگوييد يك انگشت از ماوراي طبيعت، در چرخش اين تاريخ تأثير ندارد؟ اين حوادث را به عنوان «حوادثِ محاسبه نشده» گفتن و خود را قانع ساختن به اين كلمه، چاره كار نيست و چاره سازِ سؤالاتِ ما نمي باشد.

در طول تاريخ احساس مي شود كه گلّه انسان ها، شبان (چوپان) دارد.

در زيارت حضرت ابوالفضل است كه:

بِما صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ وَ أَعَنْتَ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّار [2] .

«به آن چه كه صبر و بردباري كردي، و چه نيكوست سرانجام تو.»

احتساب، حسبة للَّه. يعني؛ اي عباس، اي ابوالفضل، فقط و فقط خدا در هدف گيريِ تو مطرح بود. همان طور كه عرض كردم، اگر در طول تاريخ دقت بفرماييد و تاريخ را ورق بزنيد، هر گونه كار بزرگ و مفيدي براي همه بشريت، بدون هدف گيريِ ربّاني انجام نشده است. يا حداقل، بقا و مفيد بودن آن، موقعي شروع شده است كه حَسْبَةً للَّه - يعني فقط براي خدا؛ خالصاً لِوَجْهِ الْكَريم - بوده است. اين موارد را شما مي توانيد در توضيح و تحليلِ شخصيتِ برادر نازنينِ حسين درنظر بگيريد.

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِي النَّصيحَةِ وَ اَعْطَيْتَ غايَةَ الْمَجْهُود [3] .

«گواهي مي دهم كه تو به راستي كوشش خود را در خيرخواهي كردي و نهايت تلاش خود را در اين راه مبذول داشتي.»

در اين زيارت مي خوانيد: «نهايت كوشش را، كه ديگر فوق آن قابل تصور نيست، انجام دادي». اين چه جهاد اكبري بود كه او را به جهاد اصغر وادار كرد؟ اي جوانان عزيز و اي نونهالانِ باغ وجود! درس ما در اين جلسه اين بود: جهاد اصغري كه تاريخ مي گويد [چنين جهادي به خود] نديده است. من ديدم كه اين شخص مي نويسد: با اهميت ترين فاجعه تراژديِ كربلا، همين قضيه ابوالفضل است. با آن كه به چشمان او تير خورده، ولي هنوز تلاش خود را از دست نداده است. واقعاً بهت آور است! خدايا، اين روح انساني چه سرمايه اي دارد؟ پروردگارا، عنايت فرما كه بار ديگر به سراغ شناخت روح و جان آدمي برويم. ابوالفضل نهايت كوشش را انجام داد. غاية المجهود. غايت يعني تلاشي بالاتر از آن نمي توان تصور كرد. اين جهاد اصغر، ريشه در جهاد اكبر دارد. ابوالفضل عليه السلام در درون خود محاسبه كرده است كه چه بايد كرد: «من با خدا كه نماينده اش امروز حسين است، پيمان بسته ام و بايد در اين بيابان تنها و بي كمك، به اين پيمان وفا كنم».

در زيارت او، روي وفاداري خيلي تأكيد شده است: «تو وفا كردي و وفادار بودي». ما حسيني ها هنگامي مي توانيم بگوييم در مكتب حسين هستيم كه به پيمان ها و عهدهايي كه بسته ايم، وفا كنيم. اميرالمؤمنين عليه السلام در فرمان خويش به مالك اشتر رحمه الله فرمود:

وَإِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا اَعْطَيْتَ، فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْ ءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِماعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ، مِنْ تَعْظيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ. [4] .

«و اگر ميان خود و دشمن، معاهده اي منعقد نمودي يا از طرف خود، پناهندگي به او دادي، به معاهده خود به طور كامل وفا كن، و با كمال امانت، تعهد پذيرشِ پناهندگيِ او را مراعات نما، و نفس خود را در برابر عهدي كه بسته اي سپر كن؛ زيرا عموم مردم در هيچ يك از واجبات الهي، با آن همه پراكندگي كه در خواسته ها و نظريات خود دارند، مانند بزرگداشتِ وفا به معاهده ها اتفاق نظر ندارند.»

مالكا، اگر با كسي يا قومي عهد و پيمان بستي، اگرچه دشمن توست، عهد را به آخر برسان و به آن وفا كن، زيرا شخصيت در گرو است. سلام اللَّه عليك يا اميرالمؤمنين.

وقتي شما با زندگي اجتماعي پيمان بسته ايد، كه نظم را مراعات خواهيد كرد، به آن وفا كنيد، زيرا شخصيت در گرو [آن پيمان] است. همان طور كه براي زندگي فردي، طبيعت از ما امضا گرفته، كه اگر هوا سرد است، لباس ضخيم بپوشيم. سپس همان گونه كه وفا به تعهداتِ حيات طبيعي از درون ما مي جوشد، وفا به تعهدهاي اجتماعي هم بايد از درون ما بجوشد. مي گويد: ابوالفضل وفا كرده است. شما اين را به عنوان باعظمت ترين مدح و صفت در زيارت، براي اين پسر نازنينِ اميرالمؤمنين مي خوانيد. حضرت علي عليه السلام فرمود: «مالكا، تمام اقوام و ملل، با آن ايده ها و عقايد مختلف، و با آن همه مكاتب مختلف، به يك چيز مقيد هستند، و آن وفا به تعهد است». اگر وفا به تعهد نباشد، زندگي اجتماعي مختل مي شود. [اگر به تعهد وفا نكنيد] جواب درون را چه مي دهيد؟ شما را به خدا بياييد اين درس ها را از حسين فرابگيريد. دنيا و آخرتِ ما در فراگيري اين درس هاست. گاهي مي بينيد كه تعهدها چه قدر رنگ خود را مي بازد. البته نه همه تعهدها، الحمدللَّه انسان هاي متعهد هم داريم.

چند سال پيش، من چند روزي در بيمارستان بستري بودم. روز آخر كه پزشك معاينه مي كرد تا مرا مرخص كند، به او گفتم گاهي بعضي از اعضاي بدنم، مثل دست و پا درد مي كند. او هم پس از گوش فرادادن به سخنان من، عاقبت گفت الحمدللَّه اين ها چيزي نيست. همان پزشك گفت: گاهي بيماران قلبي كه به اين جا مراجعه مي كنند، تشخيص مي دهيم كه بايد بستري شوند، ولي واقعاً وسايل كافي مثل تخت و... نداريم. وقتي مي بينم وضع اين بيمار اورژانسي است، اما مي خواهد برود، نمي توانم نگاهم را از او قطع كنم و همان شب اعصاب من متزلزل مي شود. اين نمونه را پزشكي مي گويد كه تعهد الهي بسته است كه طبيب است و درباره بيمار پيمان دارد، اگرچه خود او (بيمار) نفهمد!

مگر همه پيمان ها بايد اين گونه باشد كه بگوييد: «من با شما پيمان بستم كه به فرزند شما درس خواهم داد»؟ يا مثلاً؛ «درباره اين مطلب براي شما تحقيق خواهم كرد و مدت آن هم يك ماه و نيم است». البته محسوسات آن چنين است. به قدري شما تعهدهاي نامحسوس داريد كه به گفتن نمي آيد؛ ولي در درون شما، آن تعهدها سر مي كشند و به شما مدام چنين هشدار مي دهند: عمل كن، وفا كن. اين كه خطاب به فرزند نازنين علي، ابوالفضل (سلام اللَّه عليه) مي گويد: «تو وفا كردي»، واقعاً نيامده بود كه آن جا هر دقيقه بگويد: «يا اباعبداللَّه، اي برادر من، اي آقاي من، من پيمان بسته ام و با شما خواهم بود.» پيمان او فقط لفظي نبود، اگرچه همان شب عاشورا يك بار بلند شد و گفت: «يا اباعبداللَّه! دست از تو برنمي داريم». شايد كلمه پيمان را صراحتاً گفته باشد، ولي پيمان او، پيمان قلبي بود، بر مبناي اين كه [حسين]، يگانه شخصيت الهيِ روزگار من است. با قطع نظر از اين كه برادر و آقاي من است. همان گونه كه قبلاً عرض كردم، معاويه به يزيد گفت: «تا مي تواني با حسين درگير نشو، زيرا او محبوب ترين مردم نزد مردم است.» [معاويه] با آن مذاق ها و با آن تفكرات و با آن خواسته هاي متضاد و متناقض، گفت: «حسين محبوب ترين مردم نزد مردم است.» آن وقت خطاب به اين برادر مي گوييم: اي ابوالفضل به پيمان خود وفا كردي. كدام پيمان؟ همان پيماني كه عقل مي گويد؛ دفاع از حق و حقيقت، به عهده هر كسي است كه امكان آن را دارد. به راستي، شايد اين عظمت هاي روحي را كه ما تدريجاً از دست مي دهيم، شيريني و لذت حياتِ ما بوده است!



جنتي كرد جهان را ز شِكر خنديدن

او كه آموخت مرا بار دگر خنديدن



اين لباس وجود و لباس هستي، بايد ما را خيلي خندان كند. وفا به تعهدها و پيمان ها بسيار مهم است. خدايي كه گفت: «كن»، و جهان را از اين خنده وجود شكري، شيرين كرد. پيمان همان خدايي كه به من گفت: «با وفا نمودن به پيمان ها (تعهدها)، بخند. خنده، حلال تو باشد. با عمل به دستورهاي من بخند». نكند، اين كه روز نمي گذرد، صبح مي خندد و عصر نرسيده، گريه او شروع مي شود. من گمان نمي كنم كه زندگي از طرف خدا، براي ما انسان ها اين گونه تعبير شود. يا فرض بفرماييد كه صبح شاد بوديم، ولي هنگام عصر، اتفاق ناگواري پيش بيايد. اما درون حداقل بخندد و مسرّتي داشته باشد، اگرچه؛



من همان جامم كه گفت آن غمگسار

با دل خونين لب خندان بيار



يا با دلي خندان، ولو اين كه چشم اشكبار بياوري. به هرحال، يكي از بزرگ ترين دلايلي كه ما مي توانيم از قهرمانان اين داستان درس فرابگيريم، اين است كه اهميت وفا [به تعهد] را به ما گوشزد مي كنند. پروردگارا! ما را از عمل و وفا به تعهدها برخوردار بفرما.

اجازه دهيد توضيح ديگري هم بگويم. همان طور كه عرض كردم، اين جهاد اصغري كه درباره حوادث كربلا گفته شده است، فاجعه انگيزترين حادثه اش، قضيه ابوالفضل است. چون مثل اين كه تمام قدرت دنيا را به او داده اند و گفته اند: دفاع كن و ذره اي هم تخلف نكن. اين تعهدِ او از كجا بود؟ اين [تعهد] از همان جهاد اكبر است. يعني با خويشتن كار كرده است، و گرنه بدون كار كردن با خويشتن امكان پذير نيست. تعارف كم كن و بر مبلغ افزاي. ما بايد در اين باره دقت كنيم، كه مقداري با خويشتن كار كنيم و به خودمان نهيب بزنيم. مقداري با آن پديده هايي كه خودمان نمي خواهيم منعكس شود و آن ها را در آيينه ببينيم، مبارزه كنيم، تا بتوانيم مزه جهاد اكبر و در پي آن جهاد اصغر را بفهميم. اين پسر علي عليه السلام با خودش خيلي جهاد كرده، تا به چنين جهادي موفق شده است، كه اگر هزاربار جان به او مي دادند، باز در همان حادثه، جان به دست از حق و حقيقت دفاع مي كرد. [حركت ابوالفضل] در عمل و جريان حادثه اين طور نشان مي دهد. جمله هايي ديگر كه بايد درباره آن ها بحث شود:

اَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْليمِ وَالتَّصْديقِ وَالْوَفاءِ وَالنَّصيحَة [5] .

«من شهادت مي دهم كه تو تسليم بودي و تصديق نمودي، و وفا و خيرخواهي و خيرانديشي بر شخصي كه حق را در او (حسين) مي ديدي، كردي.»

اين عبارت را نيز در زيارت مي خوانيم:

اَشْهَدُ اَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُلْ وَ اَنَّكَ مَضِيْتَ عَلي بَصيرَةٍِ منْ أَمْرِك [6] .

«شهادت مي دهم كه هيچ سستي و نكول نكردي و از آن چه كه روح ملكوتيِ تو به تو آموخته بود، عقبگرد نكردي و با بينايي حركت كردي.»



ما نمي خواهيم غير از ديده اي

ديده تيزي، كشي، [7] بگزيده اي



امشب هم دعاي ما اين خواهد شد كه خدايا! بر ما بصيرت عنايت بفرما. خدايا! اين چراغ نوراني كه در دل ما به عنوان بصيرت روشن فرموده اي، خاموش مفرما.

اگر بصيرت باشد، اين همه پشيماني ديگر معنا ندارد. ما واقعاً مي توانيم در اين دنيا با شكوفايي زندگي كنيم، و الّا خنده هاي تصنعي در حالي كه درون در حال گريه و حال تيرگي باشد، به چه كار آيد؟ درون بايد بينايي داشته باشد، تا حركات و سكنات قابل تفسير باشد. مي گويد: اشهد انّك مضيت علي بصيرة من امرك. «با بينايي حركت كردي». من نمي خواهم بگويم در كارهاي دنيوي و اُخروي بنشينيد تا يقينِ صددرصد براي شما حاصل شود. البته احتمال آن كم است. انسان با حقايق فاصله دارد، مثل فاصله تا قله سر به فلك كشيده دماوند، كه به جهت دور بودن آن، چيز كوچكي به نظر مي آيد. من نمي خواهم عرض كنم كه بنشينيد و منتظر آن باشيد كه واقعيت را آن چنان كه هست، ببينيد. دوريِ واقعيت از ما، يك سلسله علل طبيعي دارد، مثل همان علل طبيعي كه اگر به نزديكي قله دماوند برويم - از دو كيلومتري، يا سه كيلومتري - يك قله سر به فلك كشيده است، ولي ما مقصر نيستيم كه از اين فاصله نگاه مي كنيم. اما اگر از مكان بلندتري نگاه كنيم، طبيعي و قانوني و علمي است كه به جهت اين فاصله، قلّه دماوند را كوتاه ببينيم. لذا، اين علت طبيعي در كوچك ديدن قله دماوند را از دور، بشر از شما مي شنود. يكي از عرفاي طنزگو مي گويد: حالا كه محدوديت حواس، دو عدد شاخ به شما داده است، لااقل اين دروغ را نگوييد كه آن سفيدي كه در قله دماوند مي بينيم، شكر است. به همان قناعت كنيم كه از دور، قله را كوچك و به صورت يك تپه مي بينيم. خود اين مسأله در فاصله ما انسان ها با واقعيت ها كم نيست، منتها معذور و دور هستيم. اما با وجود دوريِ ما از واقعيات - اي برادران و خواهران عزيز - لااقل ده فرسنگ هم خودمان به عقب نرويم. [در آن دوريِ ما از واقعيات است] كه خدا دست ما را مي گيرد:

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً اِلاَّ وُسْعَها [8] .

«خدا هيچ نفسي را جز به مقدار طاقتش، مكلّف نكرده است.»

وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه [9] .

«مشيّتِ پروردگار تو (عملش و كارش)، بر مبناي صدق و عدل است و هيچ چيزي كلمات او را تبديل نمي كند.»

خداوند عادل به من نمي گويد: با اين چشم غير مسلح، دماوند را همان طور ببين كه از آن فاصله سه كيلومتري مي بيني. مثلاً كنار خط ريل راه آهن ايستاده ام. اين دو ريل كه در اين جا مي بينم، دو خط موازي با فاصله معيّن است. همين طور كه در امتداد آن ها نگاه مي كنم، رفته رفته به يك زاويه حادّه، و سپس به يك خط تبديل مي شود. يعني خط نما و زاويه حادّه نما مي شود. هيچ كس، نه طبيعت، نه جامعه و نه خدا، مرا محكوم نمي كند كه شما چرا آن گونه مي بينيد. طبيعت چشم، مسافت، مسأله نور از نظر فيزيكي اين چنين است، كه من بايد اين گونه ببينم.

به هرحال، مي فرمايد: انك مضيت علي بصيرة من امرك. ان شاءاللَّه كوشش كنيم تا بصيرت و بينايي، از دست ما نرود. وقتي كه قصد ما قربت و اخلاص باشد، خداوند متعال به حد لازم و كافي، روشنايي خواهد بخشيد:

يا اَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقوُا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقانا [10] .

«اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر تقواي الهي داشته باشيد، خداوند براي شما نيروي تشخيصِ حق از باطل قرار مي دهد.»

خداوند مي فرمايد: ما نيروي تشخيصِ حق و باطل را به انسان ها داده ايم، به شرط اين كه قصد قربت و اخلاص در كار باشد. بر فاصله هاي طبيعي كه با واقعيات داريم، ده كيلومتر هم خودمان اضافه نكنيم. به همان [فاصله] قناعت كنيم و در حد توانايي كوشش كنيم تا راه ما به واقعيات نزديك تر شود. خدايا! پروردگارا! تو را سوگند مي دهيم به اسرار بزرگِ حادثه نينوا، ما را از اين حادثه براي آموزش، برخوردار بفرما. نكند در روز قيامت خدا از ما بازخواست كند كه من يك كتاب درسي به شما داده بودم، كه نه به دانشگاه و نه به دبيرستان احتياج داشت، آن هم داستان حسين من بود. همان گونه كه ملاحظه كرديد، آن شاعر بزرگ گفت: «ما از كربلا مي آييم تا تاريخ را تصحيح كنيم». من مدتي بسيار است كه نام اين شاعر بزرگ را شنيده بودم. خيلي شاعر زبردستي است و آن طور كه شنيده ام، مثل اين كه اخيراً از دنيا رفته است. براي تفسير اين كتاب، نيازي به اين نيست كه آدم مثلاً از حوزه، اجازه اجتهاد داشته باشد، يا درس هاي دبيرستان را بخواند... يك تفسير مختصر، شما را در اين داستان و در اين حادثه دانشمند مي كند. آن وقت مي توانيد براي حركت در اين مسير پرمعنا، ره توشه اي كه سعادت شما را تأمين خواهد مي كند، به دست بياوريد.

خدايا! اين ره توشه را بر ما نصيب بفرما. خداوندا! پروردگارا! ما را از بصيرتي كه استعدادش را به ما لطف فرموده اي، محروم مفرما. «آمين»


پاورقي

[1] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 1، ص 325.

[2] مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي (ره)، زيارت حضرت عباس‏ عليه السلام.

[3] همان مأخذ.

[4] نهج‏البلاغه، نامه شماره 53.

[5] مفاتيح الجنان، دعاي حضرت عباس‏ عليه السلام.

[6] همان مأخذ.

[7] کش = نافذ، زيبا.

[8] سوره بقره، آيه 286.

[9] سوره انعام، آيه 115.

[10] سوره انفال، آيه 29.