بازگشت

انسان گمان مي كند در ابدي زندگي كردن در دنيا لذتي هست


بعضي ها گمان مي كنند كه در ابدي زندگي كردن در دنيا، لذتي هست. لذا، از مرگ مي ترسند. همان گونه كه بچه در شكم مادر، از بيرون آمدن مي ترسد. هر چه تحريكات جنيني انجام مي گيرد، بچه امتناع دارد. نمي داند كه از آن جايگاه تنگ و تاريك به كجا وارد مي شود. هشتاد ميليارد سال يا صد ميليارد سال نوري را نمي داند. عين اين جنين بزرگي كه اكنون ما در آن قرار داريم - يعني طبيعت - اين هم مادر بزرگ ماست. بشر از دنيا دست بر نمي دارد و مي خواهد شيرخوار بماند. 80-70 سال، مدام شير مي خورَد. مولوي شعر خيلي لطيفي دارد كه مي گويد:



شير ده اي مادر مؤمن ورا

واندر آب افكن مينديش از بلا



هر كه در روز الست آن شير خورد

هم چو موسي شير را تمييز كرد



گر تو بر تمييزِ طفلت مولعي [1] .

اين زمان يا امّ موسي ارضعي [2] .



وَاَلْقيهِ فِي الْيَمّ [3] .

«و او را به دريا بيافكن.»

اگر بخواهي به رشد برسي، كم كم شير را كنار بگذار. سپس «من» و «شخصيت» را به دريا رها كن. اي مادر موسي غصه نخور، او را مي گيرند:

اِنَّا رادُّوهُ اِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلين [4] .

«او را به تو برمي گردانيم، در حالي كه از پيغمبران شده است.»



گر تو بر تمييزِ طفلت مولعي

اين زمان يا امّ موسي ارضعي



اي مادر موسي، او را شير بده و رهايش كن. آن قدر اين نفس را به پستانت نچسبان!



خواهي بداني معنيِ حبّ الوطن را

يك چند از خود دور كن مايي و من را



اين شعر سروده مرحوم حاج شيخ علي اكبر نوغاني رحمه الله از علماي بسيار بزرگ در مشهد است. من خدمتشان رسيده بودم. علماً و عملاً، از آن انسان هاي تكامل يافته بود.



اين طفلِ نورس را ز شير دايه برگير

بسپار با مامش تو جان خويشتن را



مرغ دلت چون شد اسيرِ دام صياد

خوش مي سرايد قصه مور و لگن را



با ياد كويش مي دود اشكم به دامن

جيحون كند يك سر همه تلّ و دَمَن را



اگر صلاح باشد، استخاره كنيد و اگر خوب آمد، رابطه خود را با عالم ماده و ماديات تعديل كنيد. شما ساخته شده براي جاي ديگر هستيد. اين جا را محكم و دقيق، از نظر علم و از نظر صنعت داشته باشيد، ولي روح و شخصيت شما اسير نباشد.

خداوند مرحوم نوغاني را رحمت كند. ايشان خيلي ها را در مشهد تربيت نمود. اين مرد بزرگ، از قدرت سازندگيِ بالايي برخوردار بود. خدايا! از امثال آن ها نصيب جامعه ما بفرما و آن ها را كه از اين دنيا رفتند، غريق رحمت بفرما.

چند بيت هم از نظامي گنجوي درباره مرگ كه تعبير زيبايي است، عرض مي كنم. مي گويد: آغاز جواني بود، جوان شدم. بعد ميانسالي و مدام از حالي به حالي ديگر...



از حال به حال اگر بگردم

هم بر رق اولين نوردم



حركت و درنَوَرديدن من، بر قانون ازليِ توست. چرا دستپاچه شوم؟ اگر به پيري برسم، همان قانون مرا به پيري رسانده است كه مرا از رحم مادر بيرون آورده و براي من، لذايذ و عظمت ها را قابل دريافت كرده است.

اين ادبيات را ان شاءاللَّه در نظر داشته باشيد. شما با وجود اين ادبيات، درباره زندگي و مرگ مي خواهيد دست گدايي را به سوي كدام فرهنگ دراز كنيد؟



بي حاجتم آفريدي اول

آخر نگذاري ام معطّل



گر مرگ رسد چرا هراسم

كان راه به توست مي شناسم



هم وجدانم مي گويد اين راه براي توست و هم انبيا خبر داده اند:



اين مرگ، نه باغ و بوستان است

كاو راه سراي دوستان است



تا چند كنم ز مرگ فرياد

چون مرگ از اوست مرگِ من باد



اين مرگ، نه مرگ است، بلكه باغ و بوستان است. ما در اين ادبيات چه داريم! چيست آن چه كه در ادبيات شما گفته نشده است؟ فرزندان را تحريك و تشويق كنيد كه به اين ادبيات، دقيق توجه كنند. ما نمي گوييم فقط بينوايان ويكتور هوگو، چرم ساغري بالزاك، آثار تولستوي و... را بخوانيد، اما اين موارد هم در ادبيات ما وجود دارد.



تا چند كنم ز مرگ فرياد

چون مرگ از اوست مرگ من باد



گر بنگرم آن چنان كه راي است

اين مرگ نه مرگ نقل جاي است



اگر دقيق نگاه كنم... انتقال از جايي به جايي ديگر است. از كجا به كجا؟



از خوردگهي به خوابگاهي

وز خوابگهي به بزم شاهي



خوابي كه به بزمِ توست راهش

گردن نكشم ز خوابگاهش



چون شوق تو هست خانه خيزم

خوش خُسبم و شادمانه خيزم



اِنّا للَّهِِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون. چرا گونه هاي حسين در روز عاشورا قرمز نشود؟ چون معناي مرگ را مي دانست. مورخان مي گويند: از كساني كه در آن جا حاضر بودند، روايت شده و گفته اند كه ما هيچ مصيبت زده اي را به اين نشاط نديده بوديم. بدان جهت كه حيات به آن حدّ اعلاي ابتهاج صعود كرده است، مرگ هم در حد اعلاي ابتهاج ديده مي شود.

پروردگارا! اين حسين را از دست ما مگير.

خداوندا! ما را موفق بدار كه اين سرمايه بزرگ را به اولادمان و به نسل آينده تحويل بدهيم.

پروردگارا! از درس هايي كه اين مرد قرن هاست نه تنها به مسلمانان، بلكه به بشريت عنايت مي فرمايد، ما را هم بهره مند و برخوردار بفرما. «آمين»


پاورقي

[1] مولع = حريص، مشتاق.

[2] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 5، ص 349.

[3] سوره قصص، آيه 7.

[4] همان مأخذ.