بازگشت

ترس از مرگ


پس او از كار خود مي ترسد، از مرگ نمي ترسد. تو (انسان) در اين جا از مرگ نمي ترسي، بلكه از خودت مي ترسي. تو كه احتمال مي دهي كه به دنبال مرگ، كيفرها و عذاب و عِقاب باشد، علت آن كه خود به خود يا از آسمان نمي آيد، پس دروغ نگو، دزدي، خيانت و ظلم نكن، رابطه ات را با خدا قطع نكن. اگر احساس كردي كه اين مقام از آنِ تو نيست، و شخصي ديگر بهتر از تو مي تواند در اين مقام مديريت كند، لطف كن و بلند شو بگو: شما بفرماييد جاي من، و ديگر از عِقاب و عذابِ بعد از مرگ نترس. سخن ابن سينا در اين مورد خيلي روشن بوده و خوب استدلال كرده است. خداوند ما را نيافريده است كه به ما عذاب بدهد. هدف از خلقت بشر، اين نبوده است كه بيافريند و عِقاب كند.



من نكردم خلق تا سودي كنم

بلكه تا بر بندگان جودي كنم



آن شهيدِ دار بقا، آن افتخار ارزش هاي انساني كه حسين بن علي ناميده مي شود، در دعاي عرفه چنين عرض مي كند: - البته جوان ها كمي دقت كنيد، اين جمله را كه از امام حسين عليه السلام نقل مي كنم، در سرنوشت شما اثر مي گذارد - «الهي، تو بي نيازتر از آن هستي كه سودي از خودِ تو به تو برسد، كجا مانده كه سودي از طرف من به تو عايد گردد؟» [1] آيا با اين «اللَّه اكبر»هايم به تو سود برسانم؟

صلوات اللَّه عليك يا ابا عبداللَّه. به حق نشسته ايم به ياد تو. به حق، در هر سال چند روز و چند شب به ياد تو مي نشينيم، اي ياد تو در اعماقِ جان ما. اي نام تو بالاترين فرياد عدالت در مفهوم آن. من جمله اي به عظمت اين عبارت امام حسين عليه السلام نديده ام. براي توضيح به جوان ترها مجبورم مثال بزنم:

آدم ساده اي گاوش بيمار شده بود. نذر كرد و گفت: خدايا! اگر گاوم خوب بشود، سه روز روزه مي گيرم. او چه كار كرد؟ براي اين كه مثلاً دلِ خدا را به دست بياورد، جلوتر روزه گرفت و گفت، من اين سه روز روزه را پيشاپيش مي گيرم، تا گاوم بهبود يابد. روزه را گرفت، اما گاو او مرد. شب هنگام به خانه آمد و ديد كه گاو، دراز به دراز در طويله افتاده است. از طويله بيرون آمد. روي خود را به طرف آسمان گرفت و گفت: آيا اين درست است كه من سه روز روزه بگيرم و آن وقت تو گاوم را بگيري؟ من روزه گرفته بودم كه گاوم زنده بماند. حالا كه مرد، فردا، پس فردا، رمضان مي رسد - ماه رمضان! كه آن جا ما روزه خواهيم گرفت، خدا لذت خواهد برد كه؛ بَه بَه! بنده هاي من براي من روزه گرفتند! - اگر سه روز از جاهاي تَر و تميز آن را (يعني روزهاي 19 ، 21 و 23) نخورم، فلان فلان هستم. آن وقت مي فهمي! آيا هم روزه بگيرم و هم گاوم بميرد؟

در ذهن مردم ساده، عبادت، مثل انجام كاري براي خداست. اگر تمام عالم هستي در مقابل خدا تمرّد كند و كفران بورزد، به دامان پاك ربوبي او گردي ننشيند. اگر تمام دنيا به عظمت روحيِ پيغمبر آخرالزّمان محمد مصطفي صلي الله عليه وآله باشد، به خداوند چه مي افزايد؟ ببينيد حسين بن علي چه عرض مي كند: «خدايا، تو بزرگ تر و تو غني تر از آني كه خودت به خودت سود برساني، آيا من به تو سود برسانم»؟ لذا، بعد از اين، ان شاءالله عبادت شما - كه البته همين طور هم بوده است - معناي ديگري پيدا مي كند كه نماز مي خوانيم نه براي تجارت و نه...، يعني مزه آن را مي چشيم.

اميرالمؤمنين عليه السلام عرض مي كرد:

ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَلا طَمَعاً في جَنَّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُك [2] .

«خداوندا! تو را به جهت ترس از دوزخِ تو و براي طمع در بهشتِ تو نپرستيده ام، بلكه تو را شايسته عبادت ديدم و تو را پرستيدم.»

من با تو سوداگري نمي كنم، حتي نه به قصد اين كه انبساط روحي پيدا كنم. اگرچه راه را درست برويم، آن نورانيت و شكوفاييِ درون پيش مي آيد، اما حتي آن را قيمت قرار ندهيم. قيمت اين «اللَّه اكبر»، بالاتر از هستي و انبساط روحِ ماست. با خداوند متعال سوداگري و تجارت نكنيم.

اعثم كوفي شعري دارد، كه من گاهي به دوستان عرض مي كنم، اگر بعضي ها بخواهند اين كلام اميرالمؤمنين عليه السلام را دريابند كه؛ «من براي تو عبادت مي كنم و نه ترس از جهنم دارم و نه طمع بهشت»، اين شعر اعثم را درباره امام حسين عليه السلام در نظر بگيرند:

يَابْنَ النَّبِيِّ الْمُصْطَفي يَابْنَ الْوَلِيِّ الْمُرْتَضي يَابْنَ الْبَتُولِ الزَّاكِيَه



تَبْكيكَ عَيْني لا لِاَجْلِ مَثُوبَةٍ

لكِنَّما عَيْني لِاَجْلِكَ باكِيَه



«اي پسر پيامبر، اي پسر علي مرتضي، اي پسر بتول پاك (فاطمه)، چشمم گريه مي كند (براي تو ناله مي كنم، براي تو مي گريم.) اما نه براي پاداش، نه براي اين كه ثوابي به دست آورم. (با خودت كار دارم). روحم متوجه خودِ توست. گريه فقط براي خود توست.»

واقعاً امام حسين عجب فرهنگي شكوفا كرد. يا اباعبداللَّه، نامت جاودان باد، كه هست. اگر چه حتي در آن شهادت، در اين مصيبت بي نظيرِ تاريخ كه از جان قبول كردي، نظرت اين نبود كه بعد از تو، نام تو در دنيا باقي بماند. اين را مي گويند اخلاص! حسين نه تنها مال دنيا نخواست، بلكه حتي به فكرش خطور نكرد كه بعد از او بگويند يا حسين. اما گفته اند يا اباعبداللَّه، صفاي تو بي نهايت بود و دنيا را لرزاندي. دنيا هميشه نام تو را خواهد گفت و با نام تو، اميد به ابديت خواهد داشت. گاهي به فكر بعضي از جوانان ما چنين مي رسد كه؛ در تاريخ ميليون ها نفر كشته شده اند، چرا شما به امام حسين اين قدر اهميت مي دهيد؟ دقت كنيد: امام حسين عليه السلام با اين كه چنين تقرّبي به خدا داشت، اما باعظمت ترين سخن را در رابطه انسان با خدا گفته است كه: «خدايا! اگر تمام عبادات من بي نهايت باشد، سودي به تو نخواهد رسيد». يعني اين [عبادت] مربوط به خودم است. اين عظمت را داشته باشيد. يا:

اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهوُرِ ما لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكوُنَ هُوَ اْلمُظْهِرَ لَكَ؟ [3] .

«آيا حقيقتي غير از تو، آن روشنايي را دارد كه بتواند تو را بر من آشكار بسازد؟»

حداقل دهان به دهان، اين حرف ها به مردم رسيده بود. معاويه براي همين به پسرش گفت: «درباره حسين احتياط كن. او مثل عبداللَّه بن زبير و... نيست. او محبوب ترين مردم در نزد مردم است». توجه كنيد: ساعاتي چند در بعد از ظهر [روز عاشورا]، امام حسين روي خاك افتاد. چون نماز را خواند و يك مقدار ايستادگي فرمود كه اسير نشود. خيلي كوشش و تلاش كرد كه به هيهات منّا الذلّه تحقق ببخشد. وقتي بدن مباركش به روي خاك افتاد، در تاريخ هست كه؛ وَ مَكَثَ ساعَةً طَويلاً «مدت زيادي روي خاك بود». لحظاتي نسبتاً طولاني بر روي خاك بود و حركت نداشت و كسي را هم نمي توانست بزند. زخم ها هم از نظر طبيعي، تقريباً كار حضرت را ساخته بود. اطراف او، تمام گردانندگان شقي و پليدِ داستان خونينِ نينوا ايستاده بودند و كسي جرأت نمي كرد كار او را تمام كند. آيا در هيچ يك از كشتارهاي دنيا اين چنين است كه دشمن در برابر آنان باشد و كسي هم جرأت نكند جلو برود؟ چرا نمي توانستند جلو بروند؟ چون در دلشان مي فهميدند اين مرد (حسين) كيست. خدا نكند كه انسان تحت تأثير تلقينات، راه مستقيم خود را گم كند. جوانان دقت كنيد، تلقينات مؤثّرند. اثر كار را نگاه مي كنند، اما نمي توانند كاري انجام دهند. چنين چيزي در تاريخ ديده نشده است. يكي از آن خبيث ها كه شايد خبيث ترين فرد كربلا و داستان نينوا بود، به فرد ديگري [كه نام او ابوجنوب بود]، گفت برو جلو و او را راحت كن. او هم در پاسخ گفت: اي كاش اين نيزه را در چشم تو فرومي بردم و اين سخن را از تو نمي شنيدم. خودت برو. يعني تمام گردانندگانِ اين ماجرا و نماينده تمام چهل هزار نفر، هفت، هشت، ده نفر بودند كه آن جا به مدت چند ساعت ايستاده بودند و نمي دانستند چه كار كنند، زيرا حسين بن علي را مي شناختند. به همين دليل آن وضع پيش آمده بود. اگرچه حسين بن علي از نظر سياست بازي ماكياولي عليه معاويه بود، اما خود معاويه گفته بود كه با اين مرد كاري نداشته باشيد، او محبوب ترين مردم در نزد مردم است. امام حسين به معاويه گفت: مغزت را سياست بازيِ چند روزه نگيرد. بايد آن موقع كه كار از كار گذشته بود، بيدار شده بودي و به پسرت مي گفتي مواظب باش. روزي كه [معاويه] به مدينه آمد و در جمع بزرگانِ مهاجرين و انصار شمشير كشيده شد كه با يزيد بيعت كنيد، حسين هم نشسته بود. مگر حسين نگفت براي تو بس است، مشكت را پر كرده اي. آيا مگر حسين تو را متنبّه و آگاه نكرد؟ همان روز مي خواستي بگويي بنشينيد و در شورا، پيشتاز، رهبر، پيشوا، حاكم، حكمفرما و فرمانروا براي خودتان تعيين كنيد. امام حسين عليه السلام در مدينه خطاب به معاويه چنين فرمود:

«آيا مي خواهي مردم را درباره فرزندت يزيد بفريبي؟! گويي تو مي خواهي چيز پوشيده اي را توصيف كني، يا توضيحي درباره چيزي كه از ديده ها غايب است بدهي، يا مطلبي را مي گويي كه تنها تو درباره آن دانا هستي و كسي چيزي درباره آن نمي داند.

يزيد، خود حقيقت خويشتن را كه رأي و عقيده اش را اثبات كند، فاش ساخته است. تو درباره يزيد سخناني را بگو كه او برخود پذيرفته و شخصيتش آن را نشان مي دهد: زندگي او درباره سِير و سياحت در سگ هايي است كه به يكديگر هجوم مي آورند، او عمر خود را با كنيزهاي خواننده و نوازنده و لهو و لعب سپري كرده است.

اين كار را رها كن، بس است براي تو وبال سنگيني كه به گردن گرفتي و اين كه تو خدا را با آن وِزر و وبال ملاقات كني براي تو كفايت مي كند. سوگند به خدا، همواره كار تو زدن يا هماهنگ ساختن باطل با ظلم و خفه كردن مردم، با ستم بوده است. ديگر مشك هاي خود را پر كرده اي، بس است، ميان تو و مرگ چيزي جز چشم به هم زدن نمانده است...» [4] .

گاهي بشر خيلي قيافه عجيبي از خود نشان مي دهد! حسين بن علي او را بيدار كرد و سخنان مهمي به او گفت، ولي او هيچ جوابي نتوانست بدهد. حسين بن علي اين را هم فرمود كه: «بس است. مَشكت را پر كرده اي و ديگر مي خواهي به آن طرف (ابديت) بروي. ديگر در حال مرگ هستي». آيا اين مطالب در تو [معاويه] اثر كرد؟ مي بايست دو روزه اثر كند. نكند امروز هم از روي غرض هاي سياسي و دنيوي و مادي، اين سخنان را مي گويي؟ چه كسي را مي خواهي فريب بدهي؟ معاويه اين سخنان را مي فهميد. آن روز هم مي دانست، ولي خيال مي كرد كه مي توان با شمشير، دل هاي مردم را تصرف كرد. دل هاي مردم با شمشير تصرف نمي شود. شمشير، فقط دست و پاي انسان را مي بُرّد. شمشير استخوان هاي انسان را تكه تكه مي كند، اما به دل راه ندارد. حواستان جمع باشد. در تاريخ ديده نشده است كه شمشير به قلوب آدميان راه يابد و آرمان آنان را عوض كند و عقيده و روحشان را تغيير بدهد.

[پس همان گونه كه عرض شد]، كسي كه از مرگ مي ترسد، به جهت احتمال كيفر و عِقاب است كه آن طرف به حساب او خواهند رسيد. عبارت ابن سينا چنين است: فَلَيْسَ يَخافُ الْمَوْتَ بَلْ يَخافُ الْعِقاب، «او (انسان) از مرگ نمي ترسد، بلكه از عذاب مي ترسد». آيا از عذاب مي ترسيد؟ پس مقدمه آن را به وجود نياوريد. خون را به ناحق نريزيد. مال را به ناحق به يغما نبريد، اگرچه طرف مقابل نفهمد. ارزش كار انسان ها را به آن ها بدهيد، اگرچه خودشان نفهمند كه ارزش كارِ آنان چيست. چرا از عِقاب مي ترسيد؟ با پيشانيِ باز و با سرِ برافراشته به پيشگاه خداوندي وارد شويد.

وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيائَهُم [5] .

«و كالاي مردم را از ارزش ميندازيد.»

حيله گري راه نيندازيد و ارزش كار و كالا را بدهيد. اگر كسي مضطرّ باشد، به جهت اين كه عائله اش را اداره كند، شما به جاي پنجاه هزار تومان اگر پنج هزار تومان هم بدهيد، قبول خواهد كرد، اما مي دانيد كه اين مقدار، قيمت حقيقيِ كار او نيست. [اگر ارزش واقعيِ كار را پرداخت نكنيد، مسلم است كه] دنبالش عِقاب است. اين روايت در كافي آمده است: شخصي خوابي ديده بود و مي خواست آن را براي او تعبير كنند. به او گفتند به نزد امامان معصوم برو و از آنان بپرس، آن ها معادن علم هستند. بالاخره به حضرت صادق عليه السلام گفت: يا بن رسول اللَّه من خوابي ديدم. فرمود: بگو. عرض كرد: در همسايگي ما شخصي هست - مثل اين كه حضرت هم او را مي شناخت - ديشب در خواب ديدم كه او سوار اسبي چوبي شده و خودش هم چوب شده است و در مقابل من مي لرزد. حضرت فرمود: «از خدا بترس! اين شخص (همسايه) مضطر شده و مي خواهد چيزي از خانه خود را بفروشد، تو هم فهميده اي كه مشتري غير از تو ندارد و قيمت آن را پايين آورده اي. حيات او را خشكانده اي. عذاب به دنبال آن است». حال، خودتان بررسي بفرماييد و ببينيد آيا وضع ما اين گونه است؟ بعضي از بزرگان مي گويند:



زان حديث تلخ مي گويم تو را

تا ز تلخي ها فروشويم تو را



اگر چه تلخ است، اما آن ها را بايد بشويم. احاديث اهل بيت، ما را شست و شو مي دهد.

پزشكان هم مي گويند: نزديكي هاي احتضار كه كم كم انسان به پل مرگ نزديك مي شود، امواج و فركانس هايي در مغز ديده مي شود. مقداري از آن امواج، زمان كودكي را نشان مي دهد. سپس آغاز جواني، جواني، ميانسالي، بعد هم پيري و كهنسالي. مثل اين كه تمام اعمالِ او از مقابل چشمانش رژه مي روند. حتي يكي از روان شناسان كه جنبه ديني هم نداشت، صحت گفتار پزشكان را تأييد كرده و گفته بود: «مغز، موج هاي متنوع را نشان مي دهد». حال كه اين گونه است، چرا از مرگ بترسيم؟ از اين بترسيم كه ما قيمت كار را درست نداده ايم. حتي بعضي اوقات شنيده مي شود كه كسي مي گويد زرنگي كردم. مي گويد: مي دانيد چه كار كردم؟ قيمت فلان كالا را دو هزار تومان پايين آوردم. اسم مبارزه با خويشتن را، زرنگي و زيركي گذاشته است. [در ارزش كار و كالا] يا قيمت واقعي آن را پرداخت كنيد و يا معامله نكنيد.

اين هم يكي از انگيزه هاي ترس مردم از مرگ است كه ابن سينا واقعاً خوب متوجه شده است. او مي گويد شخص از عذابِ بعد از مرگ مي ترسد، و الّا مرگ ترس ندارد.



مرگِ هر يك اي پسر همرنگ اوست

پيش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست



اي كه مي ترسي ز مرگ اندر فرار

آن زخود ترسا نه از وي هوشدار



روي زشتِ توست ني رخسار مرگ

جان تو هم چون درخت و مرگ برگ



گر به خاري خسته اي خود كِشته اي

ور حرير و قز [6] دَري خود رشته اي



مرگ حسين بن علي هم نوعي مرگ است، اما چند قرن است كه مشغول انسان سازي است، زيرا زندگيِ او، زندگي اي بود كه ثمرش چنين مرگي باشد كه اين گونه صدها هزار نفر مانند شما اينك نشسته اند و قلب هر يك از آنان، پر از نور و عظمت است. افتخار به اين كه من موجودي هستم، كه در صف جلوي من حسين حركت مي كند. آيا افتخار نمي كنيد؟



يَابْنَ النَّبِيِّ الْمُصْطَفي

يَابْنَ الْوَلِيِّ الْمُرْتَضي



يَابْنَ الْبَتُولِ الزّاكِيه

تَبْكيكَ عَيْني لا لِاَجْلِ مَثُوبَة



«اي پسر پيغمبر، اي پسر علي مرتضي، (حسين) چشمم بر تو گريه مي كند، ولي نه براي ثواب».

اگر در مورد گريه ها و ناله ها بر حسين دقت كنيد، مي بينيد از علاقه اي است كه به خود حسين داريد. اين را بالا ببريد، مي شود: «خدايا، من تو را براي معامله عبادت نمي كنم». شما هم با حسين معامله نمي كنيد. البته، معامله را [حسين] خودش مي داند چه كار كند. ان شاءاللَّه در سعادت دنيا و آخرت به ما كمك خواهد كرد. اما مي بينيد شما نظري نداريد، ولي به دنبال آن، [پاداش و اجر] مي آيد.



تبكيك عيني لا لِاَجل مثوبة

لكنما عيني لِاَجلك باكيه



«چشمم بر تو گريه مي كند، ولي نه براي ثواب و پاداش».

اين جمله را درنظر بگيريد و از اين راه برويد. انسان مي تواند زود به خدا برسد. اين درسي است از حسين كه توجه به ذاتِ ارزش را به شما تعليم داده است. به ذات خود توجه كنيد. عين همين حركت را در اللَّه اكبر، يا در اِيَّاكَ نَعْبُدُ [7] «[بارالها] تنها تو را مي پرستيم»، مي توانيد مشاهده كنيد و بگوييد كه خدايا، ديگر نظري به بهشت ندارم، اگر چه بهشت، ثواب و پاداش بزرگي است كه به بندگانت وعده فرموده اي، اما ديگر، مسأله بالاتر از اين است:



اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند

عشق است و داوِ اول بر نقد جان توان زد



آري، قصر و حورالعين خيلي هم در حدّ بالا هست، اما من موقعي كه مي گويم؛ اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم، [8] «ما را به راه راست هدايت فرما»، ديگر به قصرها و حور نظري ندارم.


پاورقي

[1] ر.ک: نيايش امام حسين‏ عليه السلام در صحراي عرفات (شرح دعاي عرفه)، محمدتقي جعفري، ص 147.

[2] الوافي، فيض کاشاني، ج 3، ص 7 - حقايق، فيض کاشاني، ص 103.

[3] ر.ک: نيايش امام حسين‏ عليه السلام در صحراي عرفات (شرح دعاي عرفه)، محمدتقي جعفري، ص 121.

[4] الامامة والسياسة (الخلفاء الراشدون)، ابن‏قتيبه دينوري‏ ج 1، صص 195 و 196.

[5] سوره اعراف، آيه 85 - سوره هود، آيه 85 - سوره شعرا، آيه 183.

[6] قز = ابريشم.

[7] سوره فاتحه، آيه 5.

[8] همان سوره، آيه 6.