بازگشت

انسان نمي داند مرگ چيست؟


چون هر انسان همان گونه كه تولد را يك بار مي بيند، مرگ را هم يك بار مي بيند. يعني انسان نمي داند درد مرگ چه قدر است؟ نمي داند احساسات و مشاعر انسان، مغز و ذهن آدمي، هم چنين اعصاب آدمي چه وضعيتي پيدا مي كند؟ اين پرچمدار علم و معرفت - ابن سينا - مي گويد: پس شما از مرگ نمي ترسيد، بلكه از جهلتان مي ترسيد كه نمي دانيد مرگ چيست. به قول آن شاعر: من نگفتم جهل من گفت، آن مگير. فردي به كسي كه مربيِ او بود و واقعاً مي خواست او را از مرگ نجات بدهد، دشنام مي داد. او را در ظاهر اذيت مي كرد تا مرگ را از او دور كند. بعد از اين كه احساس كرد او را از مرگ نجات داده است، گفت: آيا شما آن ناسزاهايي را كه من مي دادم، مي شنيديد؟ مربي گفت: بلي، مي شنيدم. گفت: اي عزيز، اي زنده كننده من، اي مَلَك حيات، اي نماينده خدا، واقعاً آن مطالبِ ناشايستي را كه مي گفتم، مي شنيدي؟ آه چه كنم؟ من نگفتم، جهل من گفت آن مگير. [1] گفت: بر من اعتراض مكن. نادانيِ من آن ناسزاها را داد. اي مربيان و اي معلمان، گاهي جهلِ انسان هاي مورد تعليم و تربيتِ شما، باعث مي شود كه به شما اهانت كنند، اما شما كار تربيتي خود را انجام بدهيد.



شمّه اي زين حال اگر دانستمي

گفتن بيهوده كي تانستمي [2] .



اگر مي دانستم كه شما مي خواهيد مرا از مرگ نجات بدهيد:



بس ثنايت گفتمي اي خوش خصال

گر مرا يك رمز مي گفتي ز حال



ليك خامش كرده مي آشوفتي

خامشانه بر سرم مي كوفتي [3] .



بياييد كمي ظرفيت و تحمل پيدا كنيم. بياييد كمي درونمان را گسترش بدهيم و در مقابل هر تنشي، با تنش جواب ندهيم. بياييد هر آتشي را كه مي خواهد شعله ور شود، با آتش خاموش نكنيم، بلكه با آب خاموش كنيم. مَثَلي در فارسي داريم كه: «او خرِ خودش را مي رانَد»، يعني او مشغول كار خودش است و اصلاً توجه به شما ندارد. گفت:



مي شنيدم فحش و خر مي راندم

ربِّ يسّر زير لب مي خواندم [4] .



از سبب گفتن مرا مقدور نه

ترك تو گفتن مرا ميسور نه



در زير لب مي گفتم خدايا! خودت آسان كن. خدايا! آيا اين ها انسانند؟ به راستي انسان چه قدر بزرگ مي شود و چه قدر عظمت پيدا مي كند! براي نجات دادن انساني، هزاران اهانت مي شنود، سپس مي گويد: من نگفتم، جهل من گفت آن مگير. اين جا هم ايشان (مولوي) مي گويد از جهل بترسيد. چون مي گوييد ماهيت مرگ را ما نمي شناسيم و نمي دانيم در هنگام مرگ چه مي شود. بسيار خوب، براي ناداني ات گريه كن. چاره ناداني، كلافه شدن نيست. شناخت زندگي، مرگ را براي شما آشنا خواهد ساخت؛ همان گونه كه حسين بن علي عليه السلام با مرگ و شهادت آشنا بود. تمام اين ها را طي ساليان طولاني مي شنويد و خودتان هم در تواريخ مي خوانيد.

اين سخن يك بچه است: اَحْلي مِنَ الْعَسَل. حسين بن علي به قاسم بن الحسن گفت: اي فرزند برادرم، مرگ را چگونه مي بيني؟ پاسخ داد: احلي من العسل، «از عسل شيرين تر». چنين پاسخي در اين سن بر اثر تماس و قرارگرفتن در شعاع جذابيت حسين بود. بچه هم كه معصوم نيست، البته معصوم زاده و امام زاده است و مقام شامخي دارد، ولي به طور ذاتي معلومات به او نداده بودند. او در همان چند صباح كه از مدينه راه افتاد و در خدمت عمويش بود، احساس كرد كه زندگي و مرگ معنايي بالاتر از اين ها دارد. در همان چند روز، درسي را كه مي بايست بخواند، خواند. يا در كلمات خود امام حسين، مي بينيد مرگ چگونه مطرح مي شود، زيرا جاهل نيست و مي داند مرگ چيست.


پاورقي

[1] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 4، ص 428.

[2] تانستمي = توانستمي.

[3] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 4، ص 428.

[4] همان مأخذ، ص 429.