بازگشت

فلسفه حسيني


(شب هشتم محرم، 24 / 2 / 1376.)

با دقت كامل در سرگذشتي كه داشته ايم، ظلم، با كمال شيوعي كه در تاريخ داشته، نتايج خود را نشان داده است. ولي نيروي فعال زندگي به قدري قوي است كه بشر به روي خود نمي آورد كه اين آفت و اين نتايج سوء و عواقب و خيم از كجاست. گاهي مي گويد عللِ محاسبه نشده بود. گاهي مي گويد حوادث كذايي بود و مي خواهد درست كند. در صورتي كه اگر دقت كند، نتايج ظلم و ستم است كه انسان ها در هر بُرهه اي از تاريخ مرتكب شده اند. تفسير و توجيه، هميشه حقيقت را نمي پوشاند. آدم خيلي ميل دارد تا حقيقت را بپوشاند. انسان خيلي زيبا فيلسوف مي شود، چهره دانشمند و خيرخواهي به خود مي گيرد، چهره هاي بسيار گوناگونِ حق به جانب به خود مي گيرد كه حقيقت را بپوشاند، ولي حقيقت خيلي تيزتر و تندتر از آن است كه گوشش بدهكار توجيهات ما شود. اگر دقت كنيد، بشر در تحقيق و تحليلِ سقوط تمدن ها و فرهنگ ها خيلي سخن مي گويد، كه مثلاً آن تمدن چرا ساقط شد و آن جامعه چرا رو به زوال رفت؟ با اين كه آن تمدن و جامعه، نيرومند و قوي بود، اقتضا نمي كرد كه رو به زوال برود. [انسان ها] غالباً مسائلي را براي تفسير پيش مي آورند، اما با ظلم كاري ندارند. كمي دقت كنيد:

وَ تِلْكَ الْقُري اَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا [1] .

«و [مردمِ] آن شهرها چون بيدادگري كردند، هلاكشان كرديم.»

وقتي كه نتايج كار پيش مي آيد، طبل و بوق و كرنا نمي زند كه چون شما ظلم كرديد، من هم نتيجه آن ظلم هستم كه بروز كردم. اگر تفكر كسي اين گونه باشد، خيلي عوام و بينواست. بينواست كسي كه فكر كند، موقعي كه عكس العملِ يك ظلم و يك قبح مي خواهد پيش بيايد، به انسان خبر مي دهد كه من نتيجه كار تو هستم. اين اشعار مولوي خيلي معروف است:



چون كسي را خار در پايش خَلَد

پاي خود را بر سر زانو نهد



با سرِ سوزن همي جويد سرش

ور نيابد مي كند با لب تَرَش



خار در پا شد چنين دشوار ياب

خار در دل چون بُوَد واده جواب



خارِ دل را گر بديدي هر خسي

كي غمان را راه بودي بر كسي



كس به زير دُمِّ خر خاري نهد

خر نداند دفع آن برمي جهد



خر نمي فهمد قضيّه چيست؛



خر ز بَهرِ دفعِ خار از سوز و درد

جفته مي انداخت صد جا زخم كرد



برجهد آن خار محكم تر كند

عاقلي بايد كه خاري بركَنَد



يكي از دوستان مي گفت: من در يك شهر جلوي نانوايي سنگكي ايستاده بودم و مي خواستم نان بگيرم. پيرمردي ناگهان فرياد زد. معلوم شد، شخص جواني يك سنگ بسيار داغ سنگك را روي دست او گذاشته است. پيرمرد فرياد زد، ولي بعداً خودش ساكت شد. سپس برگشت و گفت: چهل سال پيش من در همين مكان، به پشت دست پيرمردي از اين ريگ هاي داغ گذاشته بودم!

در اين باره خود شما چه مي گوييد؟ مي گوييد؛ «دير و زود دارد، ولي سوخت و سوز ندارد». [2] .

بعضي اوقات از ما مي پرسند آيا شما دليلي خيلي مختصر براي اثبات خدا داريد؟ كه اين گردنده، گرداننده اي و اين گله چوپاني دارد؟ خيلي روشن است. من عقيده ام اين است و چنين به نظرم مي آيد كه اگر كسي واقعاً به طور صحيح، اين قانونِ كنش - واكنش كه سرتاسر تاريخ را فراگرفته است، بيان كند، احتياجي به استدلال هاي فلسفي و علمي و ذوقي نيست، زيرا اين قانون خيلي صريح است.

داستان ديگري هم عرض مي كنم، زيرا از اين دو - سه مثال منظور دارم. مي خواهم اين نكته براي جوان ترها قابل فهم باشد كه در زندگاني، قانوني جاري است. همان قانوني كه از پدرانشان شنيده اند كه؛ «دير و زود دارد، سوخت و سوز ندارد». اين سخن درست است.

مي گويند در زمان هاي گذشته، واليِ شهر كرمان، يك نفر را به زندان انداخته بود. آن طور كه مي نويسند، فرد دستگيرشده، واقعاً هم مجرم بوده است. البته در رابطه با جرم او نمي خواهيم ارزيابي كنيم. اين والي براي اين كه زنداني را ناراحت كند، بچه دوساله او را هم كنار پدرش جاي داده بود. اگر شير و غذا به او مي دادند، به اين بچه هم مي دادند. كودك دو ساله بيمار شد و به تدريج وضع او خطرناك شد. مرد زنداني براي والي - يعني استاندار آن زمان - پيغامي فرستاد و گفت حال اين بچه خطرناك است. من پانصد تومان به شما مي دهم و شما اين بچه را از پيش من برداريد كه اگر اين بچه خواست بميرد، در مقابل چشمان من نباشد. والي در جواب گفت: اين مملكت قانون دارد و من براي پانصد تومان، قانون مملكت را نمي شكنم! بالاخره، بچه در مقابل چشمان پدر مرد. چندي بعد، فرزند خود همان والي، كه هم سن بچه زنداني بود بيمار مي شود. والي به هر كاري اقدام مي كند، به هر پزشكي مراجعه مي كند و هر علاجي مي كند، ولي فرزندش بهبود نمي يابد. نذر مي كند كه خدايا اگر اين بچه من بهبود يابد، پانصد رأس گوسفند ذبح نموده و به فقرا و... مي دهم. اما بچه او هم مي ميرد. والي يك دوست متديّن به نام فضل علي (فضل الله) داشت كه از او تقاضا مي كند به ملاقاتش بيايد. وقتي ايشان مي آيد، والي به او مي گويد: شما كه درباره خدا، معاد و... مي گوييد، من در راه خدا پانصد گوسفند نذر كردم تا فرزندم بهبود يابد، اما او مرد. آن فرد متدين گفت: «قربان، مملكت خدا قانون دارد و با پانصد گوسفند قانونش را نمي شكند». با توجه به اين وقايع، واقعاً چرا بشر اين طور در غفلت به سر مي برد؟

زماني پيشنهاد كردم كه اين ماجراها و حوادث مربوط به قانون كنش - واكنش را جمع آوري كنيم. طبق محاسبات انجام شده، دو هزار جلد كتابِ پانصد صفحه اي به دست مي آمد. اگر درد بشر را دو هزار جلد كتاب چاره نكند، ديگر هيچ چيز چاره نخواهد كرد. با جمع آوري آن ها، دايرةالمعارفي از عمل ها و عكس العمل ها به دست خواهد آمد. از اين كه هر كس زده، بالاخره خورده است. يا اگر احسان و عنايت و محبتي كرده است، دقيقاً عوض آن را به او داده اند. آخر، يك ميليون تصادف در يك نسل كه امكان پذير نيست. معلوم مي شود اگر در نسل هاي ديگر هم بررسي شود، مي توانيم چند صد ميليون حادثه را جمع آوري كنيم. آيا اين ها در بشر انقلاب به وجود نمي آورد تا حواسش جمع باشد؟

فَلا يُسْرِفُ فِي الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُورا [3] .

«پس نبايد در قتل زياده روي كند، زيرا او [از طرف شرع] ياري شده است.»

قرآن مي فرمايد: حتي كسي (اولياء دم) كه مي خواهد از يك قاتل قصاص بگيرد، اسراف و اهانت نكند، اگرچه حق اوست و مي خواهد قصاص كند، ولي؛ فَلا يُسْرِفُ فِي الْقَتْل، نبايد خشونت حيواني به خرج بدهد. بالاخره، اين اولاد آدم (قاتل)، خطا و اشتباهي را مرتكب شده است.

در قضيه عمرو بن عبدود - همان طور كه مي دانيد - به علي گفت: چرا مرا نكشتي؟ اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و گفت:



چون خدو انداختي بر روي من

نفس جنبيد و تبه شد خوي من



نيم بهرِ حق شد و نيمي هوا

شركت اندر كارِ حق نَبْوَد روا



تو نگاريده ي كف موليستي

آنِ حقّي كرده من نيستي



نقش حق را هم به امر حق شكن

بر زجاجه دوست سنگِ دوست زن [4] .



نقاش زبردستِ تو خداست. مگر من تو را زنده كرده ام كه تو را بكشم؟ چون اگر روي غضب و به خاطر اين كه به من آب دهان انداختي تو را بكشم، در اين جا علي است كه وارد ميدان مي شود [نه خدا]. حيات و موت فقط در دست خداست.

بر زجاجه دوست سنگ دوست زن. يعني بر شيشه دوست كه بايد بشكند، سنگ خودِ دوست را بايد زد. من چه كسي هستم كه آدم بكشم؟

پس مسأله كنش - واكنش، عمل و عكس العمل، فعل و ردّ فعل چيست؟ آيا با همين كار تمام مي شود؟ نخير، براي بشر فقط يك هشدار است كه حواسش جمع باشد، زيرا پشت پرده خبرهاست. اصل جريان عدالتِ خداوندي در اين جا نيست. مگر اين دنيا ظرفيت اين را دارد كه عدالت خداوندي را تحمل كند؟ چه كار مي خواهد بكند، وقتي خداوند خواست با عدالت رفتار فرمايد؟ در مقابل اين گذشت و فداكاري كه حسين بن علي نشان داد، بايد چه كار كند؟ آيا دنيا را به او بدهد؟ از آن جهت كه دنياست، براي او به اندازه يك بال مگس هم ارزش ندارد، و اگر وسيله اي براي ابديت باشد، حتي يك دانه شن هم ارزشي مساويِ ارزش كهكشان ها دارد. [مثلاً] مي خواهيم طبق عدالت خدا، به علي بن ابي طالب عليه السلام پاداش بدهيم. چه چيزي مي خواهيد به عنوان پاداش بدهيد؟ پرتقال، سيب، قصر و... مي خواهيد بدهيد؟ او تمام اين ها را زيرپا گذاشته است كه اين قدر اوج گرفته است. آن چيزي كه ترك آن موجب عظمت خود علي بود، نمي توان براي او پاداش قرار داد. اين بيت را در شعر محتشم كاشاني رحمه الله مي خوانيم:



ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند

يك باره بر جريده رحمت قلم زنند



اكنون اگر بخواهيم قاتل امام حسين را در اين دنيا مجازات كنيم، چه كار بايد كنيم؟ يك سنگ به طرف او بيندازيم يا او را بكشند؟ چند دقيقه رنج مي كشد و تمام مي شود. آيا اين قضيه و ظلمي كه جنبه بي نهايت دارد، تمام شدني بود؟ از مقدار بالاتر رفته است. يك گرم، ده گرم، يك ميليون تن و ميلياردها سال نوري و... را كنار بگذاريد؛ ظلم به روحي كه ابديت و همه چيز را در درون خود دارد، وارد شده است. زيرا همين روح كه هم اكنون شما در اين جا نشسته ايد، آن گسترش حقيقي را باز مي كند كه شما مي توانيد براي ابد، مورد عنايت خداوند باشيد. لذا، يك موجود و يك كالبد كوچك نيست.



واحد كالالف كه بود؟ آن ولي

بلكه صد قرن است آن عبدالعلي [5] .



ما رَمِيْتَ اِذْ رَمِيْتَ فتنه اي

صد هزاران خرمن اندر حفنه [6] اي [7] .



مثلاً فردي مي گويد: ما امروز بايك آدم صحبت كرديم! با چه كسي صحبت كردي؟ با يك آدم! يك آدم آن جا نشسته بود! آدمي كه قالب گيري هاي محيط، اجتماع و فرهنگ ها او را كوچك كرده، مخصوصاً كه خودش، خودش را كوچك كرده باشد، چون فقط كار او:



خور و خواب و خشم و شهوت، طرب است و عيش و عشرت

حيوان خبر ندارد ز مقام آدميت



در ادامه نيز مي گويد: بلي، جاي شما خالي نشستيم و صحبت كرديم و نتيجه سخنان ما به اين جا رسيد و تمام شد؟! و شخصي هم كه اين جا نشسته است، مي تواند در مغزش يك ميليون ميليارد اطلاع ثبت كند. يا همان بچه اي كه قرآن را حفظ كرده است، اين نيرو نيز در درون مغز اوست. همان كودك چهار - پنج ساله كه با چشمتان مي بينيد. تازه، غير از اين كه فراگرفته، نيروي احضار آيات و... جزو قدرت اوست و در اين كودك زنده شده است. [8] البته استثنايي است، ولي:



ذاتِ نايافته از هستي بخش

كي تواند كه شود هستي بخش



خشك ابري كه شود ز آب تهي

نايد از وي صفت آبدهي



«منسوب به ميرداماد»

او اين نيرو را دارد كه اين طور شده و البته همه انسان ها دارند. شما خودتان هم اكنون درك بفرماييد. آيا درك مي كنيد؟ البته در ساعاتي كه مغزتان معتدل كار مي كند، يعني موقعي كه مال دنيا ما را گرفتار نكرده است. يا موقعي كه شهوات، هوي و هوس ها، خودخواهي ها، در مقابل ديدگان ما پرده نينداخته است، دقت كنيد و ببينيد آيا در آن هنگام شما راضي هستيد كه بگويند حيات شما در اين دنيا قيچي شده و زندگي شما در اين 73 سال يا 75 سال يا 85 سال و يا 100 سال تمام مي شود؟ نه از عوارض روزگار، بلكه از درون خود بپرسيد كه آيا زندگي ما در اين دنيا تمام شدني است؟ شما هر لحظه كه بخواهيد، مي توانيد بي نهايت را در درون خودتان درك كنيد، و اين بي نهايت، تخيلي نيست. خُلِقْتُمْ لِلْبَقاءِ لا لِلْفَناء. «شما براي ابديت آفريده شده ايد نه براي فنا». آيا بايد سرمايه ابدي داشته باشيد، يا نه؟ همان سرمايه ابدي است كه اگر يك ظلمِ بي نهايت واقع شود، آن جا مي تواند و بايد انتقامِ بي نهايت ببيند. - كنش، واكنش - يك سيلي هم بايد زد.

وَ مَنْ ظَلَمَ عِبادَاللَّه كانَ اللَّه خَصْمَهُ دُونَ عِبادِه [9] .

«كسي كه به بندگان خدا ستم بورزد، خداست انتقام گيرنده [در روز قيامت].»

اگر در مقابل يك سيلي، يك سيلي بزني، جنبه حقوقي ات تكميل است.

فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَااعْتَدي عَلَيْكُم [10] .

«پس هر كسي بر شما تعدّي كرد، همان گونه كه بر شما تعدّي كرده، بر او تعدّي كنيد.»

كسي كه به شما تجاوز كرد، همين تجاوز و مثل آن را در اين جا به او برگردانيد. تا او جرأت نكند يك سيلي ديگر هم بزند.

وَلَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياتٌ يا اُولِي الْاَلْباب [11] .

«و براي شما در قصاص، زندگاني است، اي خردمندان.»

مثلاً كسي از بستگان شما كشته شده است. شما كه وليّ دم هستيد، مي توانيد قصاص يا عفو كنيد، يا ديه بگيريد. اما جواب اين تابلوي شكسته را چه كسي بايد بدهد؟ از بين رفتنِ اين نهال باغِ خداوندي را كه تمام هستي در به وجود آمدن آن شركت داشته است، غير از خدا چه كسي مي فهمد؟ لذا، مي فرمايد اگر كسي به بندگان خدا ستم بورزد، خصم او در روز قيامت خداست. به عنوان مثال؛

تابلويي را تصور كنيد كه گران بهاترين تابلوي نقاشي است و فرض كنيد گران بهاتر از آن تابلو نداشته باشيم. روي يك مقوا هم كشيده شده است. و شخصي را هم در نظر بگيريد كه [از اين نقاشي] فقط چند نوع رنگ و چند نوع شكل مي بيند. حال، اگر همان شخص، مقوا و كاغذ را پاره كرد. از بين رفتن اثرِ آن نقاشِ چيره دستي كه شايد زحمات او سال ها طول كشيده و تمام موجوديت او در آن نقاشي خلاصه شده، هم چنين تمام نبوغ او در آن پياده شده و تمام عظمت او در آن ديده شده است، براي نقاش چگونه خواهد بود؟ آيا كافي است كه يك مقوا به او بدهيم و بگوييم عين آن را مجدداً نقاشي كند؟ چون او اين اثر هنري را كشيده و به وجود آورده است، شما هم به تعداد صد نقاشي بكشيد و چاپ كنيد. مجبوريم كه بگوييم، خجل و شرمنده ايم ها. يك «ها» هم به آن بچسبانيم. ان شاءاللَّه كه شما مي بخشيدها! چه چيزي را ببخشم؟ موجوديت و جلوه گاه نبوغ هنريِ او در آن اثر بوده است. لذا، در اين جمله اميرالمؤمنين عليه السلام دقت كنيد: وَ مَنْ ظَلَمَ عِبادَاللَّهِ كانَ اللَّه خَصْمَهُ دُونَ عِبادِهِ، «كسي كه به بندگان خدا ستم كند، خداست انتقام گيرنده [در روز قيامت]».

اگر خدا با يك انسان روي انتقام از او خصومت كند، چه انتقامي مي خواهد بگيرد؟ اي يك مشت خاك و اي گِل پاره، چه انتقامي از تو بايد گرفته شود؟ در مقابل او، بي نهايت كيهان را تصور كنيد، آيا بي نهايت كيهان در مقابل خدا مطرح است؟ اگر يك عدد 2 براي مغزِ بي نهايت فعالِ شما مطرح باشد، تمام كيهان براي خداوند مطرح است. براي شما كه ميلياردها ميليارد بي نهايت 2 مي توانيد ايجاد كنيد و چيزي هم تكان نخورَد و سنگيني هم احساس نكنيد و حتي انرژي هم صرف نشود. البته مولوي چنين تشبيهي را مي گويد:



اي برون از وهم و قال و قيل من

خاك بر فرق من و تمثيل من [12] .



متحد نقشي ندارد اين سرا

تا كه مثلي وانمايم من تو را



هم مثالِ ناقصي دست آورم

تا ز حيراني خرد را واخرم [13] .



لذا، وقتي يك انسان مظلوم واقع مي شود، آن هم به شدت ظلمي كه بر حسين بن علي عليه السلام وارد شد، تمام اين جريان را، و پايين تر از اين جريان را ببينيد. دقت كنيد و ببينيد آيا باز براي معاد هم دليل مي خواهيد كه بايد پشت سر اين روزها، روز ديگري هم باشد؟ آيا استدلالي بالاتر از اين نياز است؟ اين را بايد از درون و از وجدان بپرسيد. يا اين كه ممكن است محاسبات و معاملات رياضي، قدرت ارائه آن را نداشته باشد، اما فطرت پاك و وجدانِ پاك شما مي گويد:



يا سبو يا خمِ مي يا قدح باده كنند

يك كف خاك در اين ميكده ضايع نشود



آيا فطرت چنين نمي گويد؟ پس بحث اين است كه خدا براي هشدار مردم، مختصر نمونه اي به عنوان كنش و واكنش، عمل و عكس العمل قرار مي دهد كه حواس انسان جمع باشد. مواظب باشيد كه در اين بي خبريِ شما، خبرها و چيزها وجود دارد. ولي اين را مي دانيد اشخاصي هستند كه اگر سرتاپاي عمر آنان كنش واكنش، عمل و عكس العمل باشد، اعتنا نمي كنند. گاهي مستي هم وقاحت دارد. مست خيلي وقيح مي شود، ولي براي يك انسان، يك دانه «الف»، يا يك قانون كنش واكنش كافي است.



دل گفت مرا علم لدنّي هوس است

تعليمم كن اگر تو را دسترس است



گفتم كه الف، گفت دگر هيچ مگوي

در خانه اگر كس است يك حرف بس است



اگر يك مورد كنش واكنش درست تحليل شود، براي يك عمر بيداريِ انسان كافي است، ولي بعضي ها مدام مي بينند و مشاهده مي كنند، [اما مي گويند ان شاءالله بز بود]. خدايا، خودخواهي چه بيماري است كه براي انسان اين قدر غفلت مي آورد و آدمي مدام مي گويد: ان شاءاللَّه بز بود! آيا بازي به اين درازي! به قول مَثَل خودمان كه مَثَل خيلي خوبي هم است و در شعر نظامي گنجوي هم آمده است:



تا مايه طبع ها سرشتند

ما را ورقي دگر نوشتند



كار من و تو بدين درازي

كوتاه كنم كه نيست بازي



از اين جا شما احساس كنيد كه داستان حسين چه قدر حقايق را به بشريت آموخت. اولاً كساني كه اقدام به اين كار كردند، نسل آنان در همان سال هاي اول قطع شد و به كلي از بين رفتند. اين ازنظر جسماني كه از آن ها باقي نماندند. مخصوصاً كه امام حسين در روز عاشورا فقط سكوت نكرد، بلكه نفرين هم كرد. فرمود: «خدايا تو مي داني كه خودِ اين ها مرا به اين جا آوردند، من كه با اين ها كاري نداشتم. تو كه مي داني من، نه حلالي را حرام و نه حرامي را حلال كردم». حسين ديد كه ياران او همه رفتند، تمام ياراني كه براي هر كدام - مخصوصاً از آن ساعاتي كه در جاذبيت كمال مطلق از مسير حسين قرار گرفته بودند - دنيا معناي ديگري پيدا كرده بود، كه درك آن بر ما مشكل است.

حسين بن علي دست هاي خود را رو به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا، هيچ وقت كلمه اين ها را جمع نكن. از آنان مي پرسيد كه آيا در روي زمين، پسر پيغمبري غير از من براي شما هست؟ من چه كرده ام؟ از من چه مي خواهيد؟ اگر نمي خواهيد، من همين حالا برمي گردم و به جايي مي روم تا ببينم كه كار مسلمانان به كجا مي رسد. آن ها اين قدر متوجه نبودند كه از چنين مردي در آن مرز تعاليِ روحي، بيعت توقع نمي شود. بيعت او با باطل، به معناي نابوديِ تمام بشريت بود. اين جا بحث يك انسان كامل، يا يك انسان ناقص نيست، اصلاً بحث شخصي نيست، بلكه دو جريان بزرگ بشري در مقابل هم قرار گرفته بودند: شرّ مطلق در مقابل خير مطلق. آن وقت، خير مطلق چه بگويد؟ آيا بگويد: ما بنا شد با شرّ مطلق توافق كنيم؟ چنين امري امكان پذير نيست. اين نكته را هم درباره اين حوادث بزرگِ تاريخ در نظر بگيريد، كه گاهي مردان بافضيلت و زنان بافضيلت از اين دنيا مي روند و توقعي ندارند كه اعمال خوبشان در اين دنيا پاداش داده شود. آنان فقط براي خودِ فضيلت، عاشقانه حركت مي كنند، و الحمدللَّه كاروان بشر پر از امثال آنان است. به قول مولوي:



كار پاكان را قياس از خود مگير

گر چه باشد در نوشتن شير شير



اشخاص بافضيلت در اين كاروان هستند و اگر معاد نباشد، اين ها به كجا مي روند؟ من از بعضي از بزرگان و فيلسوفان نيز همين مطلب را ديدم كه مي گويند: «ما براي راهي شدن به بارگاه خدا، از اين راه هم مي توانيم برويم». تاريخ بشر پر از انسان هاي بافضيلتي است كه تمام كارشان را بدون توقع پاداش، حتي با تحمل شديدترين مصيبت ها انجام داده اند.

آيا توجه فرموديد كه استدلال ما چه شد؟ فردي مي گويد كه «من تكليفي احساس مي كنم» و بدون توقع پاداش و با تحمل هزاران زحمت، تكليف خود را انجام مي دهد. حتي شايد انساني هم در خاطر نخواهد داشت كه چنين شخصي بود كه چنين كاري كرد. «امام حسين عليه السلام حتي توقع هم نداشت كه بعد از مرگش، نامي از او در روي زمين باقي بماند». آيا اين نمونه ها به ما نمي گويند كه قطعاً روز ديگري به نام معاد و آغاز ابديت وجود دارد؟ بايد ما اين معني را در تحليل هاي تاريخي و نتايج حركت امام حسين عليه السلام و نتايج نهضت اين شهيدِ راه حق و حقيقت و اين مسافر دار بقا و اين معلم بزرگِ انسانيت بيابيم. اين را كه يكي از دلايل ثبوت معاد است، بايد بدانيم، كه اي بشر حواست جمع باشد! اين قضيه اين جا تمام نمي شود. هم چنين، توجه داشته باشيد كه تحمل آن همه مصيبت ها، با الگوهاي دنيا همگون نيست. بايد يك چيزي در كار باشد. يك دفعه، اين است كه مثلاً كسي لباس انسان را مي گيرد و او هم يك سيلي به او مي زند، يا بداند كه اهانت مي كند. يك دفعه هم، چنين است كه نمونه تمام مصيبت هاي دنيا را در چند ساعت بر انسان وارد كنند، اما باز ايستادگي كند و هيچ گونه هم لب به شِكوه نگشايد، اللَّه اكبر! خدايا، بعضي از افراد بشر چه قدر كوچك هستند و بشر چه قدر مي تواند بزرگ باشد. گاهي مشاهده مي كنيد كه يك نفر زخم خورده است و با ناراحتي مي گويد: ما هم نفهميديم عدالت خدا چيست؟! اي بينوا انسان! به راستي وقتي انسان كوچك مي شود، چه قدر كوچك مي شود! شخصي، دو الي سه هزار تومان ضرر خورده، يا دو صفرِ بانكي اش كم شده است، ولي متأسفانه درباره عدالت خدا به شك مي افتد. بعضي اوقات به ما مي گويند، عدالت خدا را اثبات كنيد. مي پرسيم چه اتفاقي افتاده است؟ مي گويد فرزندم مريض است و نمي دانم چه شده! و سخنان ترديدآميز مي گويد. يكي هم حسين بن علي مي شود كه مصيبت هاي تمام تاريخ، در ده الي بيست ساعت بر او فاش شده است، اما باز هم در بامداد روز عاشورا چنين دعا مي كند:

اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتي في كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ، وَ اَنْتَ لي في كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ. كَمْ مِنْ كَرْبٍ يَضْعُفُ عَنْهُ الْفُؤادُ وَ تَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ، وَ يَشْمَتُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغْبَةً مِنّي اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ، فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ، فَاَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ، وَ مُنْتَهي كُلِّ رَغْبَةٍ [14] .

«خدايا! در هر اندوهي تو تكيه گاه مني، و در هر سختي تو اميد مني، و در هر مشكلي كه برايم پيش بيايد، مورد اعتماد و آماده كننده ساز و برگ مني. چه بسا اندوهي كه دل ها در آن سست شود، تدبير در آن اندك شود، دوست در آن خوار گردد و دشمن در آن شاد شود كه من آن را به بارگاه تو آوردم و شِكوه آن را پيش تو كردم، به خاطر آن كه به جز تو ديده بربستم، و تو آن اندوه را از من برطرف نموده و برداشتي. پس تويي صاحب اختيار هر نعمت و دارنده هر نيكي و پايان هر آرزو و اميدي.»

اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتي... چه مناجات عجيبي كه هم شب عاشورا و هم روز عاشورا امام حسين داشته است. آدمي واقعاً مبهوت مي ماند كه: خدايا، پروردگارا، تو به اين انسان چه سرمايه ها دادي!

از خداوند متعال توفيق مي خواهيم و مسألت مي داريم كه از درس هاي حسيني، ما را برخوردار بفرمايد. خدايا! پروردگارا! تو را سوگند مي دهيم به راز بزرگي كه در نهاد بزرگانِ بندگانت قرار دادي و از آن ها چنين آثار بزرگي به ما نشان دادي، درون ما را در طول عمر تصفيه بفرما. خداوندا! پروردگارا! خودت ما را از صفات نابود كننده مانند حسد، بخل و انواع و اَشكال خودخواهي ها دور بفرما. پروردگارا! به جوانانِ دوران ما عنايت فرما كه آينده را براي خودشان آماده كنند. پروردگارا! ما را از عهده تربيت جوانانمان برآور. «آمين»


پاورقي

[1] سوره کهف، آيه 59.

[2] ر.ک: همين کتاب، ص 404.

[3] سوره اسراء، آيه 33.

[4] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 10، ص 425.

[5] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 13، ص 60.

[6] حفنه = پيمانه.

[7] همان مأخذ، ج 14، ص 540.

[8] منظور استاد، سيد محمدحسين طباطبايي، کودک حافظ کل قرآن است.

[9] نهج‏البلاغه، نامه شماره 53 (فرمان مبارک اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مالک اشتر).

[10] سوره بقره، آيه 194.

[11] همان سوره، آيه 179.

[12] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 12، ص 449.

[13] همان مأخذ، ج 9 ص 445.

[14] الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 99 - نفس‏المهموم، قمي، صص 238 و 239 - تاريخ طبري، ج 5، ص 423.