بازگشت

كرامت حسيني


(شب هفتم محرم، 23 / 2 / 1376.)

حقيقت اين است كه ارزيابي و شناخت حادثه كربلا، كه بر مبناي شخصيت فناناپذير امام حسين عليه السلام به جريان افتاد، كار دشواري است. چون آن دوران داراي ابعاد مختلف و گوناگوني بود، از نظر سرگذشت ظهور اسلام كه چگونه اسلام براي بشريت عرضه شد و براي بشر چه آورد، و چه شد كه مفاهيم و ارزش ها دگرگون شد و يا دگرگون تفسيرش كردند تا به داستان كربلا منجر شد؟ شناخت همه اين ها كار دشواري است. البته شما مي دانيد كه اغلب - نه همه - كساني كه به نام جريان كربلا و به عنوان جريان حسين بن علي عليه السلام، دست به تأليف مي زنند، مخصوصاً درباره ارزش هاو اخلاق و معنويات، نمي خواهند خيلي به خودشان فشار بياورند، زيرا بايد با خودشان هم روبه رو شوند. آنان در ضمن كار، با اين سؤال مواجه مي شوند كه اينك تو نويسنده كه جريان را تفسير مي كني، در چه حالي هستي؟ آيا حقيقتاً تو با گفتار و كردار حسين توافق داري؟ براي چه مي نويسي؟ آيا فقط حادثه را مي خواهي يادداشت كني؟ حادثه يادداشت شده است. شايد كارهايي كه در اين باره انجام شده است، بي شمار باشد. يعني واقعاً درباره داستان حسين بن علي عليه السلام، چه از نظر كتاب و چه از هر نظر، كارهايي كه انجام شده است، شايد لا يَحْصي (غير قابل شمارش) باشد.

ضمناً هر تاريخ اسلام را ببينيد كه با صدر اسلام سروكار داشته، قضيه حسين عليه السلام را نوشته است. كه حالا خدا مي داند اين تواريخ دست اول يا دست دوم يا دست سوم آن چه قدر است. شمارش آن براي ما مشكل است، اما چرا آن گونه كه بايد، در اين مسأله تحقيق و تجزيه و تحليل نمي كنند؟ علل و شرايط آن را قبلاً اشاره كرده ام: [1] .

1- اين است كه نياز به اطلاعات دارد. با سه، چهار كلمه اين جا و آن جا ديدن، امكان پذير نيست. حتي مقايسه هايي مي خواهد. يك روشنگري و روشن بيني و روشن فكري درباره حوادث تاريخ مي خواهد، تا بتوانند آن را مقايسه، تطبيق و زيرورو كنند.

2- در طول تاريخ داستاني مانند داستان حسين ديده نمي شود، كه انسان را روياروي خود قرار بدهد تا از خود بپرسد: تو در چه حالي هستي؟ در زمان وقوع حادثه، حسين بن علي در دوران ميانسالي به سر مي برد و حضرت پير نشده بود. 57 يا 58 سال، حداكثر سني است كه براي آن حضرت معين شده است. پس ميانسال بود و با آن امكاناتي كه مي توانست با كمي انعطاف به دست بياورد، حتي مي توانست به خود اميد هم بدهد، كه بلي وقتي او از دنيا رفت، من خودم مي توانم و مي دانم چه كار كنم. اين ها را چگونه بحث كنيم و واقعاً چگونه اين ها را ارزيابي كنيم؟ اين موارد، كار و اخلاص، تقوا و سوزِدل مي خواهد.

زماني در يك جلسه علمي، درباره يك كتاب صحبت شد. گفتند فلاني خيلي در اين باره كار كرده و مثلاً درباره شرح و تفسير اين كتاب، اطلاعاتش زياد است. فلاني از جنبه ادبي غوغا كرده است. يكي از آقايان كه آن جا بود، گفت: سوز و گداز او چه قدر بود؟ از اين صحبت كنيد كه به اين قضيه چه قدر ايمان داشت؟ بحث اين است كه اين ها مي گفتند به طور حرفه اي بحث كرده است. بسيار خوب، اگر تاريخ حسين را به طور حرفه اي بازگو كنيم، ما نمي توانيم نتيجه گيري كنيم كه چرا چنين حادثه اي اتفاق افتاد؟ آن طور كه شايسته و بايسته است، درباره حادثه حسين عليه السلام تحقيق نشده است، مخصوصاً چون جنبه ديني و جنبه مذهبي دارد. به جهت عظمت قضيه، بايد تا حال حداقل ده ها رساله دكترا در اين باره نوشته شده باشد. چون در حادثه حسين، مسائل روان شناسي، اخلاق، فلسفه، انسان شناسي، جامعه شناسي، تاريخ و... وجود دارد. تمام ابعاد انساني را مي توان در اين حادثه، مورد تحليل قرار داد. چرا [در اين مورد] عقب نشيني مي كنند؟ چرا نمي خواهند اين داستان چهره خودش را درست نشان بدهد؟ آيا غير از اين است كه اول گريبان خود ما را مي گيرد؟ اين يكي از انگيزه هاي خيلي مهم است كه فقط به نقل حادثه مي پردازند و مقداري احساسات شعري نيز به آن اضافه مي كنند، سپس سر و ته قضيه را به هم مي آورند. در صورتي كه اگر كسي تحليل كند و اين مسأله را از تاريخ اديان الهي پيگيري كند كه ابراهيم به تنهايي يك امت بود، يعني دنيا بود: وَ كانَ اِبْراهيم اُمَّةً [2] ديگر به اين مسأله دچار نمي شود كه اي حسين، تو كه در اقليت بودي، صبر مي كردي و اكثريت دور تو جمع مي شد. دقت كنيد، براي اين مسأله از كجاها بايد استفاده شود: از تنهايي ابراهيم، «ابراهيم به تنهايي يك امت بود». آيا دنيا اشتباه مي كند؟ بلي، دنيا هم اشتباه مي كند. اگر كسي به اين نكته دقت مي كرد، شخصي مثل ابن خلدون نمي گفت كه حسين در اين قضيه توجه نداشت كه نمي توانست در برابر شوكت يزيد ايستادگي كند. نخير، [حسين] كاملاً مي دانست و معناي هفتاد و دو نفر در مقابل سي - چهل هزار نفر را حدس مي زد كه اين جا عراق است.

يَابْنَ النَّبِيِّ الْمُصْطَفي يَابْنَ الْوَلِيِّ الْمُرْتَضي يَابْنَ الْبَتُولِ الزَّاكِيَه



تَبْكيكَ عَيْني لا لِاَجْلِ مَثُوبَةٍ

لكِنَّما عَيْني لِاَجْلِكَ باكِيَه



تَبْطَلُّ مِنْكُمْ كَرْبَلا بِدَمٍ وَلا

تَبْطَلُّ مِنّي بِالدُّمُوعِ الْجارِيَه



أَنْسَتْ رَزِّيَّتْكُمْ رَزايانَا الَّتي

سَلَفَتْ وَ حَذَّنَتِ الرَّزايَا الْآتِيَه



ماذا قَطَعْنَ فَراتَهُمْ حَتّي قَضا

عَطَشاً وَ غُسِّلَ بِالدِّماعِ الْقانِيَه



وَرَدَ الْحُسَيْنُ اِلَي الْعَراقْ وَ ظَنَّهُمْ

تَرَكُوا النِّفاق اِذِا الْعراق كَماهِيَ



البته آن زمان را مي خواهيم بگوييم و اكنون درباره يك جامعه نمي خواهيم صددرصد ارزيابي بكنيم. آن موقع اين گونه بود. اين ها درست چيزهايي هستند كه براي نشان دادن چهره واقعيِ اين حادثه بزرگِ بي نظير تاريخ، بايد به آن ها توجه شود. آيا بايد اشخاص ديگري اين مسأله را مطرح كنند كه اين حادثه بي نظير است، تا منِ مسلمان و شيعه هم به دنبال آن برود كه عجب حادثه بي نظيري بود؟

اصلاً جا دارد رشته اي براي بحث حسين و حسين شناسي داير شود كه خدا مي داند چه قدر به اين بشريت خدمت مي شود. آيا مي شود كه در يك روز كه محدود به ساعت هاي معيّني است، فهرست تمام ارزش هاي انساني و فهرست تمام ضد ارزش هاي انساني، جنبه عملي پيدا كند؟ بلي، امكان دارد. آن را تفسير كنيد و ببينيد آيا امكان دارد يا نه!؟ اين كار، كمي عشق و علاقه و سوز مي خواهد. واقعيت اين است كه اگر اين حادثه، جنبه ديني نداشت و يك شخصيت به عنوان يك انسان معمولي براي طرفداري از آزادي و عدالت پديد مي آورد، آيا ده ها هزار كتاب درباره اش نمي نوشتند؟ بيچاره بشر در اين باره حساسيت (آلرژي) دارد و هنوز هم خودش را فريب مي دهد. حادثه، حادثه مذهبي است. نشانِ مذهب دارد و اين را متوجه نيستند كه اگر براي بشر قدمي برداشته شود - اي شرق، اي غرب - فقط از راه مذهب برداشته خواهد شد. چون فقط اين ها هستند كه براي بشريت حرف دارند. اجازه بدهيد مطلبي را بگويم.

يكي از متفكران بسيار مشهور مغرب زمين (آلبر كامو) در تفكرات پوچي، صريحاً مي گويد:

«تنها يك مسأله جدّي وجود دارد كه آن هم خودكشي است. به عبارت ديگر، آن چيست كه زندگي را با ارزش مي كند؟ جواب مذهبيِ اين سؤال هنوز به قوّت خود باقي است، ولي امروز كمتر به آن توجه مي شود.» [3] .

مي گويد فقط مذهب است كه مي تواند هدف زندگي را بگويد. اما بشر نمي شنود! معناي واقعيِ اين منطق، مثل اين است كه كودكي با خاك آلوده به ميكروب بازي مي كند و ممكن است اين ميكروب، كشنده باشد و او را نابود كند، اما بچه گوش فرانمي دهد. آيا شما اگر اين كودك را از بازي با خاك بازنداريد، قاتل اين بچه نيستيد؟ شما اگر حتي يك سيلي نازنيني هم به گونه او بنوازيد و او را از بازي با خاك برحذر داريد و بگوييد من مي خواهم جان تو را نجات دهم، آيا اين نهي از خطر، جاي «امّا» دارد؟ او (آلبر كامو) صريحاً مي گويد، فقط مذهب است كه اين كار را خواهد كرد. بسيار خوب، اي نويسندگانِ جوامع بشري، حال كه مذهب بالاترين شاهكار را نشان داده است، درباره آن بحث كنيد كه چه بوده است. مذهب چه نيرويي دارد كه بگويد: هيهات مناالذلة. «كه حتي اگر نام من (حسين) هم بعد از من در تاريخ باقي نمانَد، باز ايستادگي خواهم كرد». مقام و امثال آن چيست؟ آيا اين اقدام دينيِ امام حسين عليه السلام در راه ارزش هاي انساني، پوچ است؟

اصلاً كار من (حسين)، حتي براي اين هم نيست كه بعد از من بگويند حسين اين كار را كرد. آيا بشر با اين درس تصفيه نمي شود؟ آيا بشر با اين درس، در تاريخ واقعاً پيشرفت نمي كند؟ با اين درسي كه حتي مي شود بگوييم تراكم آن در 24 ساعت بوده، يا اين كه اگر بگوييم از شب تاسوعا، چهره خيلي جدي براي خودش پيدا كرد و همه حوادث جدي بود. همه حوادثي كه براي كل بشريت مي تواند آموزنده باشد، در چند ساعت رخ داد. يا اين كه از موقعي كه حضرت از مدينه به مكه مشرّف شد و بعد در ماه رجب سال شصت و يك هجري قمري راهيِ عراق شد. يعني؛ رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذي القعده، ذي الحجه، محرم، باز در همين هفت ماه اين حادثه بزرگ كامل شد.

[خطاب ما به امثال] جناب مولوي (ملاي رومي) است، كه گاهي از يك داستان كوچك درباره مثلاً فلان شخصِ وارسته - كه شايد از نظر تاريخ خيلي هم يقيني نباشد - حادثه اي را برداشته و با آن چه ها كرده، و چه تابلوهايي كشيده كه شايد هم فقط براي آموزندگي، آن داستان را بيان كرده و پيرامون آن بحث كرده است، اما درباره حركت امام حسين عليه السلام درست به ميدان نيامده است.

داستاني كه حسين بن علي فقط به زهير بن قين نگاه كرد و زهير فقط به حسين بن علي نگاه كرد و از زندگي به طرف مرگ (شهادت) راه افتاد، حقيقت دارد. روان شناساني كه براي بهداشت روانيِ انسان ها كار مي كنند، توجه كنند: آيا نمي توان درباره اين ها بحث كرد كه حسين با اين نگاهش چه كار كرده و چه گفته است؟ يا چه صحبتي اين چشم ها با هم داشتند و در اين ميان چه سخني رد و بدل شده است؟ يك طرف قضيه كسي است كه قبل از ملاقات خود با امام حسين، در مكتب ديگري بوده است. خودش هم مي گويد كه من از مكه بيرون آمدم و مدام چادرم را اين طرف و آن طرف مي زدم كه در اين مسير با حسين روبه رو نشوم، چون مي دانستم اين گونه كه مي رود، شهيد خواهد شد. بالاخره در جايي اين دو، چادرشان به هم نزديك شد و اين جريان اتفاق افتاد. اين موارد از نظر روحي، براي بشر ارمغان ها و بحث ها دارد كه گاهي با تماشاي دقيقِ يك چشم، مي توان روح آن انسان را كه در يك مرتبه بالا با روح همه انسان ها يكي است، مشاهده كرد. تحقيق و تفسير اين موارد، كار و اخلاص و پشتكار لازم دارد. در اين سفرها تمام اخلاقيات و اصول انساني دانه دانه پياده مي شود و از مسائلي است كه بايد واقعاً بحث شود. بايد مطرح شود كه چگونه حسين بن علي عليه السلام - مخصوصاً بعد از قضيه حرّ - احساس كرد كه قضيه از نظر طبيعي چه روندي را طي مي كند. او از اول مي دانست و چگونگيِ دانستن آن را هم عرض مي كنم، كه چگونه براي او يك ذره يأس به وجود نيامد، كه آقا شما فقط هفتاد و دو نفر هستيد و آن ها همه كشورهاي اسلامي را عليه شما مي توانند حركت بدهند. در اين جريان، ذره اي يأس در ايشان پيدا نشد. آيا ما نبايد از اين روحيه بحث كنيم؟ مخصوصاً هر چه كه به كربلا نزديك تر مي شدند، امام حسين عليه السلام احساس مي فرمود كه جريان از چه قرار است. ايشان تا شب عاشورا كه مي خواست اردوي خود را درست كند، يك اردو همانند اردوي صد هزار نفري [را تدارك و برنامه ريزي مي كرد.] حتي اين مطلب را هم نوشته اند كه: «يك نفر از ياران، حسين را ديده بود كه حضرت دقيق و درست روي تدبير نظامي، به اين قضيه رسيدگي مي كرد كه خيمه ها و سنگر را چگونه قرار بدهد». اين عمل يعني چه؟ با اين كه احساس شده بود، سي هزار نفر با شمشير برهنه جلو آمده اند. شب عاشورا در محاصره كامل بودند. امام حسين عليه السلام همان شب عاشورا، كار خود را دقيقاً تنظيم فرموده است. آيا اين حركاتِ دقيق و منظم، درس اميد به شما نمي دهد؟ آيا به بشر نمي گويد كه هرگز از عنايات خداوندي نااميد نباشيد؟

وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيٍْ اِنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً اِلاّ اَنْ يَشاءَ اللَّه [4] .

«و در مورد چيزي مگوي كه من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر اين كه [بگويي] اگر خدا بخواهد.»

شما وضعيت يك دقيقه بعد را نمي دانيد و بايد وظيفه تان را انجام دهيد، والسلام. اين وظيفه دقيقه قبلي، هرچه كه مي گويد، اگر براي دقيقه بعد هم مانديد، چنين است و بايد آن را انجام بدهيد. اي جوانان عزيز! چه درسي بالاتر از اين كه حتي در يك مورد، حالت يأس و ضعفِ مديريت در حضرت ديده نشد. همان طور كه قبلاً اشاره اي كردم و الان هم عرض مي كنم، امام حسين عليه السلام به علم امامت مي دانست كه شهيد مي شود، اما آيا به علم خدايي هم مي دانست؟ در حالي كه او فقط داراي علم امامت بود. يعني با آن مقام و قداستِ بزرگ خود و به عنوان امامت، پشت پرده را مي دانست كه شهادت هست. اما در عين حال مي دانست كه؛

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتاب [5] .

«خدا آن چه را بخواهد، محو يا اثبات مي كند و اصل كتاب نزد اوست.»

لذا، اگر كسي بگويد صبح [عاشورا] هم حتي هنوز حسين بن علي با علم خداوندي يقين نداشت كه كار تمام است و بايد كارش را درست انجام مي داد، سخن او صحيح است. دوباره مي گويم: حتي صبح، كارهاي ايشان، دقيقاً مثل اين بود كه اصلاً مي خواهد زندگيِ ابدي كند. عوامل و قراين حاكي از اين است كه ايشان در حال رفتن است و هر چه لحظات مي گذرد، حسين بن علي عليه السلام به پل شهادت و به پل كوچ از اين دنياي فاني نزديك تر مي شود. ايشان موقعي كه مي جنگيدند - البته راوي مي گويد - من نديدم كسي اين تعداد از فرزندانش شهيد شوند، يا اين همه اطراف او را ناگواري بگيرد، ولي اين قدر با حالت طراوتِ نفس برآرد و بجنگد. ما نظير اين را نديده ايم و ديده نشده است. چرا در اين باره نمي توانند بحث كنند؟ زيرا در اين جا مستقيماً بايد خدا مطرح شود. خدا كه مطرح شد، دروغ بايد از ميان برود. خدا كه مطرح شد، غل و غش بايد از بين برود. خدا كه مطرح شد، خطاكاري ها بايد از بين برود. چرا صاف و بي پرده صحبت نكنيم؟ واقعاً در هر لحظه از داستان حسين، توحيد ديده مي شود. او عالِم بود و مي دانست كه شهيد خواهد شد، اما علمِ او، علم امامت بود. فقط خداوند علم مخزون دارد. علم مخزون يعني چه؟ يعني علم مخفي كه حتي هيچ يك از پيغمبران هم از آن اطلاع ندارند. با همان علم مخزون است كه؛ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتاب. محو و اثبات، دست اوست. خداوند هر لحظه مي تواند قرار بدهد كه نه:



ور بگيري كيت جست وجو كند

نقش با نقاش كي نيرو كند



آيا نقشه مي تواند بگويد اي جناب نقاش! من مي دانم كه اكنون شكل من در اين مجموعه اين گونه قرار گرفته است؟ نقش چگونه مي تواند نقاش را مخاطب قرار بدهد؟ به هرحال، بايد سعي شود تا تمام جديّتِ تحليل گرانِ تاريخ، به اين مواردي كه گفته شد، مصروف شود. اين يك نعمت بزرگِ خداوندي است كه ما داستاني را بار ديگر تجديد نظر كنيم، و اين داستان هم هر روز تازه و نو است.

شما داستان امام حسين عليه السلام را از آن آغاز كه در مسجد براي آنان خبر آوردند كه وليد بن عتبه شما را خواسته است، در نظر بگيريد. حتي يكي از آن ها، خلاف منطق و قانون و اصل نيست. تمام حركات حضرت، منظم و صحيح است. با آن سابقه اي كه از نظر نسب داشته است؛ اَلْاَصْلابِ الشّامِخَة وَالْاَرْحامِ الْمُطَهَّرَة. لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِليَّةُ بِاَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِيابِها. با آن نسب و با حسب، حركت كرده و اين حادثه به وجود آمده است. يك چيزي را ما مي شنويم، چون زياد هم شنيده ايم، و در حقيقت، زياد شنيدن آن، حالت كنجكاوي را از انسان مي گيرد.

علي بن طعان محاربي مي گويد: من از سپاهيان حرّ بودم و آخر از همه رسيدم و خيلي تشنه بودم. چون امام حسين عليه السلام تشنگيِ من و اسبم را ديد فرمود: انخ الراويه. [6] راويه به زبان ما، معني مشك مي دهد. (لذا منظور امام را نفهميدم).

سپس فرمود: يا ابن الاخ انخ الجمل، «اي برادر، شتر را بخوابان». من شتر را خواباندم. حضرت به يك مشك اشاره كرد و فرمود از آن بخور. مي گويد از بس دستپاچه بودم، هر طور خواستم دهنه مشك را كه از آن آب مي آيد پيدا كنم نمي توانستم.

مي گويد: حسين بن علي عليه السلام كار مرا تماشا مي كرد. چون ديد ناتوانم، خودش بلند شد آمد و فرمود: اِخنِثِ السقاء. (يعني دهانه مشك را برگردان، يا با دست فشار بده). علي بن طعان محاربي مي گويد من باز هم نتوانستم و متوجه منظور ايشان نشدم، تا اين كه امام كمك كرد تا من آب بخورم.

در اين كمك حضرت به علي بن طعان، چه چيزي مشاهده مي كنيد؟ حق حيات! حق حيات! حق ضروري و حق عموميِ بشري. حسين مي داند كه الان در مغز او (علي بن طعان) چنين گنجانده و تلقين كرده اند كه اين مرد (حسين) بايد كشته شود، و اين جاهل هم تلقين را پذيرفته است. با اين حال، آب را به او داد. اين ها درس هايي است كه در تمام لحظاتِ حادثه حسين وجود دارد و چه حوادث متنوعي! اگر كسي بگويد فهرست و مجموعه تمام ارزش هاي تاريخ بشري از يك طرف، و فهرست ضد ارزش هاي بشري در طرف ديگر، در آن مدت معيّن بروز كرده است، جاي ترديد نيست. منتها، زمان كم است و انسان خيال مي كند كه حادثه، حادثه يك روز، دو روز است. كميِ زمان را نگاه نكنيد. لحظات گاهي بوي ابديت مي دهد، ولي متأسفانه، اين لقمه هاي حرام، اين زندگي ماشيني كه بر انسان ها مسلط شده است، نيز كميِ تفكرات و قحطي و خشكسالي انديشه ها، نمي گذارد انسان در اين باره فكر كند كه قضيه چه بوده است. دو سلسله از مهم ترين سلسله هاي حكمرانان جوامع اسلامي يعني؛ آل بويه و ديالمه، براي اين كه مردم را به دين اسلام بياورند، اصلاً شمشير نكشيدند. فقط داستان حسين را در مقابل آنان مي گذاشتند و مي گفتند بخوانيد. فقط و فقط اين ها درباره داستان حسين با مردم صحبت داشتند. مردم هم مي خواندند و مي ديدند كه اگر كسي به خدا تكيه نكند، آيا مي تواند اين حركت را انجام دهد؟ آيا كسي كه هوي و هوسِ خود را زير پا نگذارد، مي تواند اين حركت را انجام دهد؟ آيا كسي كه بر بشريت مشرف نباشد، مي تواند اين كار را انجام دهد؟ آيا كسي كه صبرش فوق صبرها نباشد، مي تواند چنين كاري را انجام دهد؟ و تمام ادعاي او اين بود: اِنّي خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي رسول الله صلي الله عليه وآله، كه تمامش هم اسلام بود. و اين كه انسان، كرامتي گران دارد، آن را پايمال نكنيد. شعار هيهات مناالذلة، از همان موقع پابرجا ماند. آن مقداري كه در زير اين آفتابِ فروزان براي دفاع از زندگي، جنازه ها در خون غلتيده است، تاريخ نشان مي دهد اگر بيش از آن درباره دفاع از كرامت نباشد، كمتر نيست. حيثيت و شخصيت بسيار مهم است. همان گونه كه شما نمي توانيد زندگيتان را خريد و فروش كنيد - آيا مي توانيد خريد و فروش كنيد؟ آيا مي توانيد بگوييد من مي خواهم زندگيِ امروزم را به فلاني بفروشم - همان طور هم كرامت و شخصيت و حيثيت را نمي توان فروخت يا اسقاط كرد و نقل و انتقال داد. نمي توان گفت من مي خواهم از حيثيت و شخصيتم دست بردارم. مگر حيثيت و شخصيت، متعلق به توست كه مي خواهي از آن دست برداري؟ مگر وَلَقَدْ كَرَّمْنا از آنِ توست؟

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم [7] .

«ما فرزندان آدم را تكريم كرديم.»



بي قدري ام نگر كه به هيچم خريد و من

شرمنده ام هنوز خريدار خويش را



متأسفانه، بشر به يك چيزهايي فروخته مي شود. شخصيت، وجدان، عقل (عقلي كه هدر مي رود)، تفكر، وجدان و... به ما مي گويد، اين همه نيروها با ما فقط يك حرف دارد:



اي گران جان، خوار ديدستي مرا

زان كه بس ارزان خريدستي مرا



آيا ما عرق جبين ريختيم و حيثيت انساني را خريديم؟ نخير، رشد كرديم و يك وقت ديديم، وجدان به ما مي گويد: تو حيثيت و شرف داري. ما ديديم، دين ما هم مي گويد تو حيثيت و شرف داري. هم چنين روان شناسان، اخلاقيون و تمام وابستگان دنيا، به ما مي گويند: انسان شرف دارد و نبايد آن را بفروشد و ساقط كند، نبايد آن را در مجراي سوداگري ها قرار بدهد. چنان كه ديديم، ما را جلوي تخته سياه نگه داشتند و گفتند: بچه ها گوش كنيد، «بابا آب داد»، و من هم فهميدم. بعد هم 2ضربدر2 مساوي با چهار است. اما پيرامون اين دو ضربدر دو، در مغز چه مي گذرد كه دو ضربدر دو مساوي با چهار منعكس مي شود؟ تاكنون فهميده نشده است كه عدد يعني چه؟ همين اعداد دو، ده، يازده و...، را تعريف كرده اند، ولي هنوز مشخص نشده است كه اين «2» يعني چه.

اين فقط يك قدرت تجريدِ مغز است. مغز، صدها قدرت تجريد دارد، ولي آن را مجاني به دست بشر داده اند.



اي گران جان، خوار ديدستي مرا

زان كه بس ارزان خريدستي مرا



هر كه او ارزان خَرَد ارزان دهد

گوهري طفلي به قرص نان دهد



اگر كودك گرسنه اي، گوهر گرانبهايي داشته باشد، يك قرص نان كه به او بدهيد، گوهر را به شما مي دهد. يا يك توپ قشنگ و خوشرنگ به او بدهيد، گوهر را به شما مي دهد. چون قيمت و ارزش آن را نمي داند. حسين بن علي قيمت كرامت را به بشريت تفهيم نمود. يعني تمام كيهان به اين عظمت يك طرف، و شرافت و حيثيت و كرامت انساني يك طرف. اين درسي بود كه واقعاً حسين بن علي در اين حادثه به بشريت داد. شما حداقل در اين حادثه، ده ها و شايد صدها درس مي توانيد بخوانيد. باز ما اين را داريم كه اين هفتاد و يك نفر، در چهره حسين چه مطالعه اي مي كردند؟ ان شاءاللَّه در جلسات آينده بحث مي كنم. همان طور كه گفتم، بدين جهت كه اين مباحث براي ما تكرار شده است، اهميت قضيه را نمي دانيم.

اگر به شما بگويند آيا قضيه عابس را شنيده ايد؟ شما حسيني ها - كه ان شاءاللَّه خداوند همه شما را با حسين محشور كند - چه جوابي مي دهيد؟ فقط از آمدن و رفتن او مي گويند و درون او را فاش نمي كنند. عابس يكي از شجاع ترين مردان عراق و زاهد و عابد بود. او بايد در قيافه ملكوتي حسين چه چيزي احساس كند كه لباس خود را درآورَد و برهنه به ميدان بيايد؟ وقتي به او گفتند كه اي عابس، اَجَنَنْتَ؟ «آيا ديوانه شدي؟» اين سؤال از نظر انسان هايي كه از معنا و ملكوت خبر ندارند، سؤالي منطقي است. به او گفتند: آيا مي داني در مقابلت چيست؟ شمشير است! آيا مي خواهي بدنت را گوشت شمشير كني؟ چرا زره نمي پوشي و حتي لباس هايت را كَندي و برهنه به ميدان آمدي؟ عابس فرمود: بلي، آن عقلي كه شما را وادار كرده است تا در اين موقعيت قرار بگيريد و در مقابل اين مرد، چهره ضد بشري نشان بدهيد، من آن عقل را ندارم و ضد آن عقل هستم. اين جنون براي من، بالاتر از هزاران عقل است كه شما را براي چند صباح دنيا، در مقابل اين مرد بزرگِ بشريت قرار داده است.



او ز شرّ عامّه اندر خانه شد

او ز ننگ عاقلان ديوانه شد



از ننگ شما من ديوانه شدم. آيا شما عاقليد؟ اين عقل است كه شما داريد؟ ولي اي عزيزان، اين را شما بدانيد كه معني عقل، مانند معناي عشق، آزادي، عدالت و... ورشكستند. تعجب كرده اند كه انسان دست از جان بشويد و [اين گونه به ميدان] بيايد. البته سن عابس را ما نمي دانيم كه چه قدر بوده است، ولي جواناني بودند كه در بحبوحه جواني، در راه حسين از جوانيِ خويش گذشتند. مسلماً عقلي كه از اين دنيا، فقط آخور و علف مي فهمد، نخواهد فهميد كه مسأله چيست.

اي عابس، با چه اشخاصي صحبت مي كني؟ چرا جواب دادي؟ خدا رحمتت كند. مگر طرفِ مقابل تو كه اين سخن را بيان كرد، انسان بود كه گفت: اَجَنَنْتَ. اگر انسان بود كه آن طرف (در لشكر يزيد) نبود. خدا روحت را شاد و با حسينت محشور كند. اين چه عاطفه اي بود كه نخواست سؤالي بي جواب بماند!؟ آيا ناشي از همان جريان شب تاسوعا نبود؟ در شب تاسوعا، شمر براي ابوالفضل العباس (سلام اللَّه عليه) و برادرانش كه از طرف مادري در قبيله اي به هم مي رسيدند، امان نامه اي آورده بود، و وقتي آنان را ندا داد، اين ها خواستند جواب او را ندهند، اما حسين عليه السلام فرمود: «جواب او را بدهيد، اگرچه فاسق است».

ما [انسان ها هنوز] در ماقبل دبستان كار مي كنيم. يكي از بزرگان، سخن خيلي زيبايي دارد. شايد اين سخن مربوط به تولستوي باشد، مي گويد:

«بگويم در اين موقع، [مثلاً] در اوايل قرن بيستم، به كجا رسيديم؟ ما آمديم... بشر اين همه قرون و اعصار آمده، و دَرِ دانشگاه زندگي را مي زند، اما معلوم نيست در را درست به روي اين انسان ها باز كنند. تازه مي خواهيم به اين انسان ها بگوييم، كه زندگي چيست.»

حضرت فرمود: اگرچه فاسق است، اما سلام او را پاسخ دهيد. سلام چه كسي را؟ سلام شقي ترين مرد تاريخ (شمر)! يا اباعبداللَّه، مانند پدرت در روح انسان ها چه مي ديدي؟ يا اباعبداللَّه، اي وارث حقيقيِ ابراهيم خليل، اي وارث حقيقي موسي بن عمران، اي وارث حقيقي عيسي بن مريم، اي وارث محمد صلي الله عليه وآله، آيا اين همان عينك بود كه پدر تو علي براي شناخت انسان ها به چشم زده بود؟

خلاصه، به نظر مي رسد واقعاً دو عينك و دو مسأله است كه اين چه مي گويد و آن هم چه مي گويد.



رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور

در خلايق مي رود تا نفخ صور



تاكنون در كلاس حسين، درس هايي را خوانده ايد. خدا گذشتگان ما را رحمت كند كه ما را وارد اين كلاس كرده اند. اين اختيار با شماست و هر لحظه ممكن است شما به يك سؤال، يا به يك سلام، پاسخِ درستي ندهيد. آيا مي دانيد با عدم پاسخ شايسته، در روح و روان طرف مقابل چه مي كنيد؟ اين يك درس كوچك اصلاً به فكر نمي آيد، كه حضرت فرمود: «اگرچه فاسق است، اما جوابش را بدهيد».

اينك، آن كساني كه مي خواهند بگويند دين در زندگيِ دنيويِ مردم دخالت نكند، بفرماييد اين را حذف كنيد. به جاي آن چه چيزي مي خواهيد جايگزين كنيد؟ اختيار را به دست شما داديم. اگر اين انسانيت و اين عظمت حذف شود، چه چيزي مي خواهيد به جاي آن بگذاريد؟ كه بگويد حساب فسق و حتي حساب كفر به جاي خود، و يك حساب ديگر هم داريم براي خودِ شرف انساني، كه آن هم به جاي خود.

خداوند وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم، گفته است. خداوند «وَلَقَد كَرَّمْنَا الْعَرَب»، «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا الْعَجَم»، يا «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَني هاشِم» نگفته است. قائله، قائله همين قرآن است. لذا، براي همين قرآن است كه [حسين] مي گويد بايد به قرآن عمل كرد. آيا ديديد من عمل كردم و سلام او را بدون پاسخ نگذاشتم؟

خدايا! پروردگارا! تو را سوگند مي دهيم به آن عظمتي كه اين سرورِ شهيدان از خود در تاريخ به يادگار گذاشت، ما را در درس هاي كلاس اين انسانِ الهي مردود مفرما.

پروردگارا! تو از دل هاي ما باخبري و ما واقعاً مي خواهيم در اين رديف حسيني باشيم و براي اين كه در اين رديف، نام نويسيِ ما به حقيقت بپيوندد، خودت ما را ياري و ياوري بفرما.

پروردگارا! خداوندا! همان گونه كه گذشتگان ما، نياكان ما، اين مدرسه را به ما معرفي كردند و دامان علي و آل علي را به دست ما سپردند، ما را موفق بفرما تا دامان علي و آل علي و حسين را به نسل آينده و به فرزندانمان بسپاريم. «آمين»


پاورقي

[1] ر.ک: همين کتاب، ص 27.

[2] سوره ابراهيم، آيه 120.

[3] روزنامه اطلاعات، شنبه 26 آذر ماه 1345 شماره 12159، به نقل از مجله تايم چاپ آمريکا.

[4] سوره کهف، آيات 23 و 24.

[5] سوره رعد، آيه 39.

[6] راويه در زبان اهل حجاز، نام شتري است که مشک آب را بر روي آن بار مي‏کنند. در زبان عراق، به مشکي مي‏گويند که در آن آب باشد. لذا، به همين علت، وي منظور امام را از «انخ الراويه» (شتر را بخوابان) نمي‏فهمد تا اين که امام حسين‏ عليه السلام به او مي‏گويد: انخ الجمل «شتر را بخوابان».

[7] سوره اسراء، آيه 70.