بازگشت

تشيع حسيني


(شب دهم محرم، 7 / 3 / 1375.)

قطعاً دوستان به اين نتيجه رسيده اند كه هرچه حادثه بزرگ تر باشد، قابليت آن براي بهره برداري هاي گوناگون بيشتر خواهد بود. در هنر هم، هر اثر هنري كه مي بينيد، هر چه باشد، مضمون محدودي دارد كه آن را نشان مي دهد. فرض كنيم آن اثر هنري يك شعر است. به عنوان مثال:



نابرده رنج گنج ميسّر نمي شود

مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد



مضمون شعر بسيار خوب است، اما مطلب معيّن است. يك بُعد بيشتر نيست و آن اين است كه اي بشر! اگر مي خواهي به نتيجه برسي، بايد كار انجام بدهي. يك قاعده، يك قانون، يك بعد معين در همين كلمات گنجانده شده و بسيار هم خوب و زيباست. اما يك دفعه هم مي گوييد:



بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندي بر آسمان توان زد



اين شعر ابعاد بيشتري دارد. بيشتر از يك قانون را بيان مي كند كه اگر مي خواهيد نتيجه بگيريد، بايد زحمت بكشيد. همين طور در هر زمينه، بسته به اين است كه محتوا چه باشد. ابعاد حادثه خونينِ نينوا، خيلي مختلف است. آيا مي دانيد چرا زياد دنبال تحليل اين مسأله نرفته اند؟ البته خيلي تفسيرها، تحليل ها و كارهاي زيادي در اين داستان انجام شده است، ولي يقين بدانيد با نظر به عظمت و ابعادي كه در اين حادثه خونين وجود دارد، امكان داشت كه ده ها و بلكه صدها برابر در مورد اين جريان؛ تحليل، كار، تفسير و تحقيقات شود. اين امر علل مختلفي دارد. يكي از علل اين است كه اگر هر كس بخواهد مخلصانه در اين حادثه - البته نه براي معامله گري و خودنمايي كه بگويد من محقق هستم - وارد شود، فوراً بايد سر خود را بالا بگيرد و بگويد: اِنَّا للَّه وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُون. [1] «ما از آنِ خداييم و به سوي خدا بازمي گرديم.» هيچ راهي ديگر ندارد. يك نفر مي خواهد وارد اين بحث شود و بگويد: من هم محققم، كه بله:



من هم شتر گم كرده ام

هر كه آرَد اُجرتش آورده ام



منظور، معامله و سوداگري نيست. اگر كسي كه نه تنها بشناسد جريان چه بوده است، بلكه بشناسد كه ارزش هاي انساني يعني چه؟ بشناسد كه حرمت جان هاي آدميان يعني چه؟ بفهمد كه ظلم و عدالت چيست؟ حتي نه فقط اين ارزش ها را بداند، بلكه هواي آن را هم داشته باشد و خودش هم يك سوز و گدازي داشته باشد، اگر وارد اين جريان شود، هيچ جاي ترديد نيست كه قطعاً بايد سر خود را بالا بگيرد. آن وقت چه كسي است كه به اين زودي از خودخواهي صرف نظر نكند؟ چه كسي است كه به نصف داستان، يا حتي به يك دهم داستانِ نينوا نرسيده، تكليفش روشن نشود؟ اگر يك محقق، يك انسان مطالعه گر، يك انسان مطالعه كننده، يك انسان دقيق و هوشيار و خردمند به يك دهم حادثه برسد، تكليفش روشن است. به شرط اين كه فقط از آن جا شروع نكند كه: حسين بن علي با عبداللَّه بن زبير و با ديگري در مسجد نشسته بودند كه نامه رسيد. يا آن كه، فرستاده رسيد و گفت: شما را وليد مي خواهد. داستان و حادثه را از جايي شروع كند كه ريشه هايش جوانه زده، يا شروع به روييدن كرده است. از آن جا شروع كند و يك عده اصول و قواعد و حقايق هم درباره انسان بداند. نه اين كه همين طوري مي خواهد مطالعه كند، مثل مطالعه درباره فرضاً سقوط و اعتلاي فلان تمدن يا فلان جنگ بين ايران و يونان، يا فلان حركت از آن طرف رود جيحون به اين طرف. بايد درباره انسان اصولي (مطالبي) داشته باشد و بداند كه قوام انسانيتِ انسان در گذرگاه تاريخ، با اين ارزش ها بوده است و جدي ترين قربانيان را هم امثال آن ها داده اند! مابقي شوخي بوده است. سپس درباره خود حسين و درباره بادها و توفان هاي خزاني كه بر اسلام وزيدن گرفته بود، مطالعات خوبي داشته باشد. بعد از آن همه بهار و بعد از آن همه شكوفايي كه داشت دنيا را فرامي گرفت، بادهاي خزاني وزيدن گرفت. هم چنين، بداند كه ايستادگي و قيام حسين در چنين موقعيتي، چه معنا مي دهد. اگر بتواند وارد اين جريانات و ريشه هاي آن بشود، يك دهم حادثه را نخوانده، تكليف او روشن است. [او با درك داستان حسين] انسان مي شود و در مجراي گرديدن تكاملي مي افتد، و مي گويد خدايا، آيا انسان چنين است؟ خدايا، آيا سرنوشت ما انسان ها به دست اين انسان هاي مقدس و ملكوتي تشخيص داده مي شود؟ [قطعاً خواهد گفت:] ما هم حسيني شديم. حسين را خواندن و حسيني نشدن محال است. از حسين اطلاع پيدا كردن و حسيني نشدن، يا حسيني شدن و حسين را شناختن و به اسلام اعتقاد جدي پيدا نكردن، امكان پذير نيست.

اين مسأله اي است كه عالم اسلام با شمشير زياد كار نداشته است، مگر اين كه حالت دفاعي بوده است. پس علل اين همه گسترش چيست؟ گسترش اسلام بسيار پهناور بوده و با نظر به قوا و نيروهاي فيزيكي [با ديگر قدرت ها]، قابل مقايسه نيست. اين [گسترش] از كجاست؟ از حسين است. مي خواهيم اين مسأله را نخست در اسلام مطالعه كنيم، سپس در تشيع.

عده اي از متفكران و نويسندگان كه مي خواهند درباره پيشرفت اسلام تحليلي به جاي بياورند، مي گويند: شمشير، اسلام را پيش برده است.

اولاّ - يعني هزار اولاً - اين از آن اولاًهاست كه وقتي گفتيم اولاً، يعني هزارمين آن. شمشير به قلب راه ندارد. تاريخ ميليون ها شمشير به خود ديده است. شمشير [فقط] بدن را تكه تكه مي كند. منطقه روح آدميان و جان آدميان، ممنوع تر از آن است كه شمشير به آن راه پيدا كند. اي مسلمانان، حال كه شمشير در دستان شماست، بفرماييد اويس قرني، مالك اشتر، عمار ياسر، مقداد بن اسود و هزاران هزار انسان وارسته بسازيد. يا خواجه نصيرالدين طوسي، ابن سينا و ابن رشد بسازيد. شمشير كه الان در دست خيلي ها هست. شمشيري كه اصلاً قابل مقايسه با آن دو - سه شمشير زنگ خورده [در صدر اسلام] نيست. چه شمشيري را مي گوييد؟ اولاً در آن زمان، شمشير در دست امپراتور ايران و روم بود. (اين اولاً از آن اولاًهاي مختصر است).

ثانياً؛ آيا شمشير در دست مسلمانان ها بود، يا در دست مغول؟ وقتي مغول به كشورهاي اسلامي تاخت و تاز كرد، چه كرد؟ بعد، خود همين مغول اسلام آورد و در تمدن اسلامي شركت كرد. همان شمشير نيز در دست او بود! بدين جهت به شما مي گويم بدون فكر مسائل را قبول نكنيد، مسائل عميق تر از اين حرف هاست. مطلب را بشنويد و مطالعه كنيد، زيرا در اين جا مسأله انسان مطرح است. در قضاوت هيچ وقت عجله نكنيد. آيا شما مي دانيد كه اين مسأله را چه كساني مطرح مي كنند؟ تا حال شايد صدها نويسنده نوشته اند كه اسلام با شمشير پيش رفته است. حال، مي بينيد كه چه قدر اين سخن بي اساس بوده است. قبضه شمشير در دست چنگيز و هلاكوخان و آباقاخان و... بود، ولي همين مغول آمد و ديد كه انسان وجود دارد. در اين مكتب (اسلام) بحث از انسان است. كه حتي [مغول] آن را پذيرفت، و سپس در تمدّن اسلامي، فعاليت و شركت كرد.

ثالثاً؛ كشور اندونزي چه قدر مسلمان دارد؟ حدود صد و پنجاه ميليون نفر. آيا يك نفر سرباز آن جا رفته است؟ مقلد نباشيد، اگرچه گوينده هر كسي مي خواهد باشد. اين جا (مغز) بايد به كار بيفتد و ببينيد آيا اين حرف درست است؟

كشور چين در حدود چهل يا شصت ميليون مسلمان دارد. حتي يك چاقوي مسلمانان به آن ديار نرفته است. فقط تجّار و بازرگانان ايراني براي تجارت به آن جا مي رفتند و درباره اسلام صحبت مي كردند. اكثر نقاط هند و اكثر نقاط آفريقا كه اسلام را پذيرفته اند، هيچ كدام از آن ها سرباز اسلام را نديده اند. ما بياييم در اصل حقيقت، خوب بحث كنيم. با ايده اي كه من دارم، [مطلب را] آشتي بدهم بهتر از اين است كه قضيه را منحرف كنم. آشتي كنيد. شمشير يعني چه؟

عين اين جريان كه در خود اسلام وجود داشت، درباره تشيع نيز وجود دارد. مطلب اصلاً شمشير نبود. شمشير به دل راه ندارد. تاريخ پر از شمشيرها و سرهاي بريده است. تاريخ پر از اسلحه و قطعاتِ سر و دست و بدن است. شمشيرها نمي توانند ايده بدهند و با روح كاري ندارند. حتي شمشير تضادي با روح ايجاد مي كند. اگر حرفي براي گفتن داشته باشيد، دست به شمشير بردن نمي خواهد. اگر واقعاً مطلب داشته باشيد، نوبت به مشت نمي رسد. به هرحال، اين مسأله را در اين مورد، مدّنظر داشته باشيد.

عباراتي از بعضي از دانشمندان ديدم كه جالب بود. در تحقيقات مزبور كه يكي از آن ها شخصي آلماني است، نشان داده اند كه:

«كشته شدن حسين عليه السلام در روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري، به شرحي كه تا اين جا گفته شد و دنباله آن خواهد آمد، از عوامل اصليِ توسعه مذهب شيعه بوده است و قسمت اعظم تبليغات آل بويه [2] بر مبناي چگونگي كشته شدن حسين و خويشاوندان و دوستانش استوار بوده است.

استاد دانشگاه روم راجع به اثر كشته شدن حسين در توسعه مذهب شيعه مي گويد: سلاطين آل بويه تبليغات خود را براي توسعه مذهب شيعه، بر اساس وقايع روز دهم محرم سال شصت و يك هجري قرار داده بودند. آن تبليغات به قدري مؤثر بود كه آن ها براي توسعه مذهب شيعه ضروري نديدند كه به اعمال زور مبادرت كنند.»

[شيعيان] اصلاً به قدرت احتياج نداشتند، زيرا منطق داشتند. داستان [حسين] منطق دارد. تعبير مذكور خيلي زيباست. البته نويسنده، اين عبارت را ننوشته است، اما معناي اين كه مي گويد احتياج به زور نبود، اين است كه فقط مي گفتند اين جريان (حادثه حسين) چيست؟ جريان را تحليل نموده و به يك نتيجه علمي و واقعي مي رسيم و مي بينيم كه حق چه بوده است! همين كافي بود و احتياج به اعمال قدرت نبود. به همين جهت، تعارض زيادي وجود داشت. متوكل دستور داد كه قبر امام حسين عليه السلام را شخم كردند، بلكه مردم به آن جا نروند، كه «يا حسين»، «يا حسين» بگويند، زيرا كار به دستشان مي داد. اين «يا حسين»ها كه به ظاهر چيزي نيست، نه شمشير است، نه خنجر است، حتي يك سنگ هم نيست، ولي «يا حسين» است. يعني يا حق! يا حسين! اي حقيقت! اي عدالت! تشيع با وجود اين ها، احتياجي به قدرت و زور نداشت. اين است كه گاهي مي شنويد و مي نويسند، كه قدر اين جريان را كه هر سال شما را چنين ملكوتي تحريك مي كند، بدانيد. داستان حسين خيلي مهم است. شما اگر از اين قضيه اطلاع داشته باشيد و با يك نفر بي طرف صحبت كنيد، مي گويد: اين آقا (حسين) هر كه بود، حق بوده است. پشتيبان او، حق و حقيقت بوده است. نويسنده آلماني در ادامه چنين مي گويد:

«وقتي آل بويه كه مذهب تشيّع داشتند در شرق ايران به سلطنت رسيدند، اكثر سكنه ايران از ساير فرقه هاي اسلامي بودند و مذهب تشيع نداشتند. در قديم رسم بر اين بود كه وقتي زمامداري به قدرت مي رسيد، درصدد برمي آمد كه با زور تمام پيروان خود را پيرو مذهب خويش بكند، و ديديم كه در دوره خلفاي عباسي برسر موضوع قديم يا حادث بودن قرآن، چه ستم ها بر مردم رفت و هر خليفه كه عقيده داشت قرآن قديم است، تمام كساني را كه عقيده به حادث بودن قرآن داشتند، به قتل مي رساند.

در صورتي كه در مورد تشيع كه آل بويه با تكيه به اين حادثه حركت مي كردند، هيچ گونه زور به كار نبردند و هيچ كس را با اجبار دعوت نكردند. گفتند كه حادثه اي است و ما شما را با سلاح وجدانِ خودتان به مطالعه اين داستان مي فرستيم، كه چيست و نتيجه بگيريد.»

اين نكته بسيار مهمي است كه ان شاءاللَّه جوانان ما و خانواده ها، براي شناخت حسين يك وقت خاص و معيّني براي خودشان تعيين كنند. هر ماه، دو الي سه ساعت در خانواده ها به عنوان يك درس و به عنوان يك جلسه، يك تاريخ معتبر را خوب مطالعه كنند. [و همان طور كه مي دانيد]، الحمدللَّه درباره حسين مطالب بسياري نوشته شده است. اگر بخواهيد از جنبه علمي تحليلي بررسي كنيد، كتاب سُمُوِّ المعني في سُمُوِّ الذّات تأليف عبداللَّه العلايلي را مطالعه كنيد. اگرهم بخواهيد فقط حادثه را ببينيد، خيلي كتاب نوشته شده است. تحليل هاي خوبي هم چون «شهيد آگاه» داريم. اگر امكان داشته باشد، بهره برداري كنيد. اگر هر دودمان و خانواده اي كه شخص باسوادي دارد و اين مسائل را ماهي يك بار تحليل كند، خيلي مفيد است. ضمناً در پيرامون آن، مسائل اخلاقي را هم مطالعه بفرماييد، زيرا هميشه طراوتِ شما را حفظ خواهد كرد و ان شاءاللَّه هرگز كهنگي و فرسودگي به شما راه پيدا نخواهد كرد.

تشابه پيشرفت تشيع با اسلام جاي مطالعه دارد، چنان كه احتياج به زور و اعمال قدرت نداشت. از طرفي ديگر، زور و قدرت در دست چه كسي بود؟ زور در دست دو امپراتوري ايران و روم بود، در مقابلِ چند عرب كه نه يك نظام (سيستم) نظامي، نه يك نظام (سيستم) حقوقي و نه يك نظام (سيستم) فرهنگي داشتند. به همين جهت، تاكنون تحليلِ قانع كننده تاريخي فلسفي درباره پيشرفت سريع اسلام ارائه نداده اند. نمونه هاي اين پيشرفتِ سريع را در تاريخ اسلام زياد ديده ايم. حتي در يكي از تواريخ دارد كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله - پيش از بعثت - به منطقه طائف تشريف برده بودند. در آن جا، يكي از شيوخ قبايل صعصعه، اين جوان (محمد) را ديد. [3] در هر دوران، بعضي از اشخاصِ با دقت و هشيار وجود دارند. آن شيخ گفت: «اگر آل عبدالمطلب، اين جوان را به من بدهند، من تمام دنيا را مي گيرم و به دست عرب (آل عبدالمطلب) مي دهم». حال، او چه فهميده بود؟ اين شيخ چه طور هشيار بوده است و از كجا اين حدس را زده بود؟ چنان كه عطار نيشابوري درباره مولوي اين حدس را زد. مولوي وقتي با پدرش شيخ محمد بن حسين بن احمد خطيب از بلخ آمدند، زماني كه از نيشابور عبور مي كردند، به ديدن عطار رفتند. عطار به اين پسر (مولوي) نگاه كرد. گويا در آن زمان، مولوي شش ساله بود. آن وقت به پدر مولوي گفت:

«اين فرزند را مراقبت كن، به زودي از اين اثري به وجود مي آيد كه عاشقان خدا را به هيجان مي آورد و تا روز قيامت شعله ور مي سازد.»

آن شيخِ قبيله صعصعه چرا گفته بود محمد صلي الله عليه وآله را به دست او بدهند؟ گوستاولوبون مي گويد: «اين طور درست نيست كه بگوييم اسلام با شمشير پيش رفته بود. تاريخ نشان داده است اگر كسي با صميميت برخاست، با صميميت حركت كرد، و حرفش هم مطابق منطق بود و خود نيز به آن ايمان داشت، هميشه اثر گذاشته است». تاريخ، سخن اين شخص را تأييد مي كند كه ملحد نمي تواند خدمتگزار بشر باشد. براي پيش راندن و پيش بردنِ عاملِ گرديدن ها و تكامل انسان ها، خيلي اخلاص مورد نياز است. البته گاهي مي توان كار بزرگ انجام داد. مثال؛

يك نفر كار بسيار بزرگي انجام داده است. او دماوند را با بيل به روي قلّه هيماليا منتقل كرده است. آن هم با بيل! بله، آن هم كار بزرگي است، ولي آيا اين عمل در بردن گندم به يك مورچه كمك مي كند؟ آيا يك قدم براي انسان مي شود؟ خدمت به بشر، اخلاص و توجه به خداي بشر مي خواهد. اين مرد (حسين) توجه به خداي بشر داشت و با خدا مربوط بود. او صميمي، خالص و كاملاً با ايمان حركت كرد و پيروز شد. اين قضيه را هم عرض مي كنم، چون بنا بود ما از حسين درس بگيريم. الحمدللَّه همه مي دانيد كه جريان و قضايا چه بوده است:

«ابو حفص دمشقي از سعيد بن عبدالعزيز نقل مي كند كه او مي گويد: اين قضيه از راه يمن رسيده است كه هنگامي كه هراكليوس سپاهيان خود را براي جنگ با مسلمانان جمع كرد و مسلمانان از اين جريان اطلاع پيدا كردند كه سپاهيان هراكليوس براي جنگ يرموك آماده شده اند، همه آن مالياتي را كه از اهالي حمص گرفته بودند، به خود آنان برگرداندند و گفتند: ما اكنون ياري و دفاع از شما را به عهده نمي گيريم، و شما به حال خود باشيد و از خويشتن دفاع كنيد، زيرا ما به وضع اضطراريِ خود مشغول هستيم.

مردم حمص گفتند: زمامداري و عدالت شما براي ما، بهتر از آن وضع سابق است كه ما در زير ظلم و شكنجه ظالمان به سر مي برديم. [4] و ما سپاهيان هراكليوس را به كمك فرمانده شما از شهر بيرون مي رانيم. و يهود برخاست و گفت: سوگند به تورات، فرمانده سپاهيان هراكليوس نمي تواند وارد شهر بشود، مگر اين كه ما نهايت تلاش خود را انجام بدهيم و مغلوب شويم.

مردم حمص، دروازه هاي شهر را بستند و هم چنين اهالي ساير شهرها چه نصاري و چه يهود كه با مسلمين مصالحه كرده بودند، همين كار را كردند كه اهل حمص كرده بودند و آنان گفتند: اگر روم و پيروان آنان بر مسلمانان پيروز شود، ما به همان وضع سابق خود برمي گرديم و اگر آنان پيروز نشوند، ما تا آخرين نفرمان (مادامي كه يك نفر از ما باقي است) [5] با وضعي كه با مسلمانان داريم، ثابت نگاه خواهيم داشت.

هنگامي كه خداوند كفّار را شكست داد و مسلمين را پيروز ساخت، يهود و نصاري، دروازه هاي خود را به روي سپاهيان مسلمين گشودند و در حال خوشحالي پايكوبان [6] و دست افشان به پيشواز مسلمانان رفتند و ماليات را پرداختند.» [7] .

بسيار خوب، آيا انساني كه در اسلام شناسي از اين واقعه خبر ندارد، حق دارد اظهارنظر كند؟ آيا شما چنين حادثه اي را شنيده بوديد؟ من اين داستان را از كتاب فتوح البلدان بلاذري كه از معتبرترين كتب تاريخ است و غربي ها هم روي آن خيلي تكيه دارند، نقل مي كنم. آيا مي دانستيد كه اسلام چنين كاري را كرده است؟ اگر نمي دانستيد، پس قضاوت نكنيد كه اين دين فقط براي آخرت است و دين با زندگي دنيا كاري ندارد.

نفوذ در دل ها با شمشير نمي شود، با چنين روشي مي شود. مي فهمند كه اين (اسلام) با آن ها سخن دارد. لذا، گوستاولوبون مي گويد:

«... آن ها (مسلمانان) در شروع امر، با اقوامي سروكار پيدا نمودند كه ساليان دراز تحت فشار مظالم حكامِ ستم پيشه واقع شده و به آن ها انواع و اقسام ظلم و ستم را روا مي داشتند. اين رعاياي ستمديده، حكومت اين حكام جديد را با كمال رغبت تمكين مي نمودند، زيرا كه مي ديدند نسبت به سابق، كمال امنيت و آزادي را دارند. طرز رفتار با اين اقوام مغلوبه بايد چه باشد، به طور خيلي واضح و روشني معيّن شده بود و خلفاي اسلام مخصوصاً از نظر حسن سياست، هيچ وقت در صدد اين برنيامدند كه مذهب را با سرنيزه اشاعه دهند، بلكه به عوض آن كه در انتشار ديانت اعمال نفوذ كنند - چنان كه وِرد زبان هاست - صريحاً اظهار نظر مي كردند كه تمام رسوم و عادات و مذهب اقوام مغلوبه را كاملاً محترم خواهند شمرد و بعد در مقابل اين آزادي كه به آن ها مي دادند، خراج خيلي كمي به عنوان جزيه از آن ها مي گرفتند كه مقدار آن نسبت به اجحافات حكّام سابق، خيلي كم بوده است.

... عمّال دولت اسلام، تا اين حد به عهد خود محكم و ثابت و نسبت به آن مردمي كه آني از تحميلات و مظالم مأمورين مركزي آسوده نبودند، به قدري خوب رفتار كردند كه مردم به رضا و رغبت، دين اسلام و زبان عرب را اختيار نمودند و من باز مي نويسم كه؛ امثال اين گونه نتايج را هيچ وقت نمي توان به زور شمشير حاصل نمود، و فاتحيني كه پيش از عرب به مصر رفته اند، هرگز نتوانستند چنين موفقيتي حاصل كنند.

در فتوحات عرب يك نكته است كه در كشورستانانِ بعد، آن نكته يافت نمي شود. ملاحظه كنيد اقوام ديگري مثل بربرها (كه روم را فتح نمودند) يا ترك و غيره، به مقصد جهانگيري قيام نموده، فتوحات نماياني هم كردند، ليكن نتوانستند تمدني تأسيس كنند، بلكه بيشتر همّشان اين بود كه از اموال قوم مغلوب هر قدر بتوانند بهره ببرند، بر خلاف فاتحين اسلام كه در قليل مدتي شالوده تمدن جديدي ريخته و قسمت اعظم اقوام ممالكِ مفتوحه را مهيا كردند كه تمام اجزاي اين تمدن جديد، حتي مذهب و زبان آنان را اختيار كنند.» [8] .

اين كه ما مي گوييم، گاهي آقايان محققين مي گويند كه واقعاً آن منطقي كه اسلام را امروز نگه داشته، سرگذشت حسين بن علي عليه السلام است، و روي اين حساب، احتياجي هم به شمشير نداشت، مبالغه نيست. فقط كلمات حسين راهِ [اسلام را] باز نموده و معنا مي كرد. احساسات در اين جا همان مقدار براي انسان كارگشاي حقيقت است كه منطق و عقل. همان مقدار عقل در اين حادثه به ياري شما مي آيد، كه احساسات.

بنابراين، ان شاءاللَّه كوشش كنيم كه اين جريان محفوظ بماند. همان طور كه [گذشتگان] تا حال حفظ كرده اند. به خاطر دارم كه در ايام نوجواني، براي اقامه عزا به دامنه كوه ها مي رفتيم و با چه صفا و اخلاصي، «حسين حسين» مي گفتيم.

به هرحال، از اين كه خداوند اين لطف را بر ما عنايت فرموده و براي مكتب ما، حسين بن علي را بزرگ ترين پشتوانه قرار داده است، هميشه شكرگزار هستيم.

پروردگارا! درود بي نهايت بر جان و روان حسين و اولاد حسين و اصحاب حسين بفرست و ما را قدردان اين نعمتِ عظما بفرما. خدايا! پروردگارا! اصول زندگيِ صحيح را به ما تعليم فرما. يعني تعليم فرموده اي، خدايا تعليم داده اي، اسلام چيست؟ همين اصول زندگي است، ما را براي عمل به يك زندگي صحيح، تحريك و تشويق بفرما. پروردگارا! خداوندا! با گرفتن دامن حسين، ما به سوي اين مسائل كشيده شديم. از فلسفه زندگي كمي صحبت شد. با خود حسين هم تا حدودي آشنا شديم. پروردگارا! اين عامل تكامل را از دست ما مگير. جوانان عزيز ما را در اين راه، ثابت قدم بفرما. اين چند روز (در ايام محرم) ما مي ديديم و كنار اين دسته هاي عزاداري كه با ماشين حركت مي كرديم، در آفتاب سوزان، اين جوان ها عرق مي ريختند. بعضي اشخاص پير كه شايد اگر در خانه خود باشند، دو دقيقه در حياط نتوانند بنشينند، ولي عرق مي ريختند و با چه وضعي زير آفتاب گرم و با چه اخلاصي به امام حسين عليه السلام عشق مي ورزيدند. خدايا! پروردگارا! تو را قسم مي دهم به اخلاص جوانان و پيران ما، اين اخلاص را ره توشه ما قرار بده. خدايا! تو را قسم مي دهيم به عظمت و جلالت، به كساني كه به هر شكلي در تنظيم اين كارها، و در تنظيم اين فوق دانشگاه و مدرسه زندگي كوشش كردند، اجر جزيل عنايت بفرما. «آمين»


پاورقي

[1] سوره بقره، آيه 156.

[2] اين کلمه به دو صورت خوانده مي‏شود: آل بويه يا آل بُوَيْه.

[3] احتمالاً اين مطلب در سيره ابن هشام هم نقل شده است.

[4] لَوِلايَتِکُمْ وَ عَدْلُکُمْ اَحَبُّ اِلَيْنا مِمَّا کُنَّا فيه.

[5] ما بَقِيَ مِنَّا اَحَد.

[6] فَخَرَجُوا مُقَلَّسين.

[7] فتوح‏البلدان، ابوالعباس احمد بن يحيي‏ بن جابري (بلاذري)، ج 1، ص 187.

[8] تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه فخر داعي گيلاني، صص 159 - 156.