بازگشت

برادري و برابري حسيني


(شب نهم محرم، 6 / 3 / 1375.)

يك مسأله بسيار اصلي از فروع و شاخه هاي مسأله اي كه در جلسات گذشته مطرح كرديم و در طول تاريخ در جريان بوده است، سؤال سوم بسيار اساسيِ ما بود كه گفتيم: در اين دنيا با كيستم؟ و گفتيم كه بشر شش سؤال اصلي دارد: من كيستم؟ از كجا آمده ام؟ با كيستم؟ براي چه آمده ام؟ به كجا آمده ام؟ به كجا مي روم؟ يعني از اين دنيا بايد يك چيزي بفهمم و بروم...



ترسم بروم عالَمِ جان ناديده

بيرون روم از جهان، جهان ناديده



در عالَم جان چون روم از عالَم تن

در عالَم تن، عالَم جان ناديده



البته هميشه به مقدار قدرت و توانايي، مكلف هستيم، و بايد بفهميم به كجا آمده ايم و تمام تكاليف و وظايفي كه از آن ها صحبت مي شود، به مقدار قدرتي وابسته است كه در آن جا مقدّر است. از آن جهت نگران نباشيد كه ما مي رويم و نمي فهميم حقيقت اين جهان و تمام اسراري كه دانش ها به مقدار كمي از آن ها دست يافته، چه بوده است؟ حداقل به آن مقدار كه بدانيد اين كارگاه، كارگاه عبثي نيست، ان شاءاللَّه همين معلوم و همين علم را قطعاً از شما مي پذيرند. آن وقت، هر قدم كه بتوانيد جلو برويد و هر قدم به معلومات خود اضافه كنيد، نورانيت و آرامش شما بيشتر مي شود. پس در پاسخ به اين كه مي گوييم: «به كجا آمده ام؟» بايد اين دنيا را تا حدودي بشناسيم. اين مسأله خيلي مهم است. معناي آن هم، اين نيست كه همه [انسان ها] فيلسوف يا دانشمند باشند، اما به يك مقدار بايد بفهميم كه اين آشيانه چند روزه ما چيست و چگونه مي توانيم از آن بهره برداري كنيم.

شخصي دنيا را مذمّت مي كرد، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام شنيد و فرمود: ايّها الذّامُّ الدّنيا «اي مذمّت كننده دنيا، ساكت باش! چه كسي و چه چيزي را مذمت و توبيخ مي كني؟» آيا دنيا را با اين درس هايي كه به تو داده است، [مذمت مي كني]؟ دنيا را با اين حالت وسيله اي كه براي پيشرفت تو داشته است؟ دنيا را كه سكوي پرواز تو بوده است؟ دنيايي كه براي انبيا و اوليا و حكما معبد بوده است، مذمت مي كني؟ ما اين جا زمين خشك نداريم و تمامش عبادتگاه است. اين جا تجارتخانه بزرگي بود براي كسي كه آن را شناخت. بعضي ها با تأسف و آه چنين مي گويند: اي دنيا! اي فلك! خوب بفرماييد فرمايش شما چيست؟ چرا مي گوييد اي دنيا؟ بگوييد اي خودم! ديگر با دنيا چه كار داريد؟ همين دنياست كه اويس قرني را ساخته است. معروف است كه ايشان حتي پيغمبر صلي الله عليه وآله را نديده بود، و مقامي باعظمت در اسلام پيدا كرده بود، فقط به جهت احساس اين تكليف كه بايد مادرش را نگهداري كند. چون مادرش نمي توانست بدون او باشد. اين دنيا امثال اويس قرني و مالك اشتر ساخته است. شايد بگوييم ميليون ها انسان، كم و بيش با درجات مختلف ساخته است. اين جا رصدگاهي است براي كسي كه چشم بينا براي نظاره بر بي نهايت دارد. علي عليه السلام فرمود: كجا را مذمت مي كني؟ چه مي كني؟ اصلاً متوجه هستي يا نه؟ آن مرد ساكت شد.

گفتيم: به كجا آمده ام؟ با كيستم؟ اين «با كيستم»، بزرگ ترين مشوّق بر اين است كه تا وقتي در اين دنيا هستي، برادرت را بشناس، انسان را بشناس. باز عرض مي كنم به خاطر داشته باشيد، در حدود امكان، در حدود مقدور و در حدود توانايي. پيش از اين كه بگويي:



من كيستم تبه شده ساماني

افسانه اي رسيده به پاياني



اگر مي گفتي «كيستم» و درباره «كيستمِ» خودت فكر مي كردي، هرگز نمي گفتي:



من كيستم تبه شده ساماني

افسانه اي رسيده به پاياني



اگر درست درباره «من كيستم» فكر مي كرديد، هر لحظه احساس مي كرديد در پيشگاه خدا هستيد و درون شما هميشه سرور داشت. هميشه شادمان بوديد و با آن «كيستم»، چه قدر باعظمت و چه قدر با خنده رفتار مي كرديد، اگرچه درونتان پر از اندوه بود. نشان دادن چهره متبسم و چهره خندان، ثمره اين شناخت است. اگر مي شناختيم با كيستيم، احساس مي كرديم كه بايد چهره خندان نشان بدهيم.



من همان جامم كه گفت آن غمگسار

با دل خونين لب خندان بيار



با دل خونين لب خندان بياور هم چو جام، اگر مي فهميديم. پس سؤالات ما از اين قرار است: من كيستم؟ با كيستم؟ از كجا آمده ام؟ به كجا آمده ام؟... در اين جلسه، ما درباره سؤال «با كيستم» صحبت داريم.

گاهي كار ما، افراط و تفريط و مبالغه است. درباره انسان ها گاهي حكم مي كنيم كه همه انسان ها درست و خوب هستند. [يا همه انسان ها] برادرند، برابرند و مساوي اند. اين حكم افراط است. گاهي هم مي گوييم: «انسان گرگ انسان است». [1] هر كس هم كه بر خلاف آن بگويد، يا رياكاري مي كند يا دروغ مي گويد. شما در تاريخ علوم انساني از اين قضاوت ها زياد داريد، درباره اين كه بايد بفهميد با كيستيد؟ يعني درباره اين انسان ها كه چند صباحي با آنان خواهيم بود، كيستند، نظريات و عقايد بسياري در اين كتاب ها پر شده است. اين مسأله اخيراً رواج پيدا كرده است كه همه خوب هستند. به اصطلاح، همديگر را تحمل كنند. هر فردي از افراد اگر با هريك از پنج ميليارد و نيم نفوس روي زمين روياروي شد، او را ببوسد و ببويد و بگويد ما با هم برادريم، برابريم، مساوي هستيم. البته ان شاءاللَّه چنين باد، ولي چنين نيست. آيا به عنوان يك آرزو مي خواهيد مطرح كنيد كه ما با انسان ها چنين باشيم؟ مقصد و هدف اعلاي پيامبران هم همين بود. ولي آيا چنين است؟ آيا افراد بشر با همديگر در اين مسير حركت مي كنند؟ آيا زندگي براي همه انسان ها يكسان معنا شده است؟ آيا در درون عده اي از اين افراد انساني، كوه آتشفشانِ خودخواهي حاضر نيست براي يك لحظه مقام خود، تمام بشر را يك جا نابود كند؟ آيا از اين اشخاص نيستند؟ من كجا با اين شخص برادرم؟ ما چه وقت با همديگر برادر شديم؟ اگر شما اين قدر حسن ظن داريد كه مي گوييد واقعاً افراد بشر با شناخت كامل درباره همديگر و با تعديل خودخواهي ها با هم برادرند، اين گفته اثبات مي خواهد و اثباتش امكان ناپذير است. شعر (البته شعر خيالي) كه نمي خواهيم بگوييم. و الّا شعرهاي سازنده و هنر شعري براي ما، فوق العاده كار انجام داده است. نمي خواهيم دل خوش كنيم به بني آدم اعضاي يك پيكرند.

ويكتور شربوليه مي گويد:

«از سال 1500 پيش از ميلاد تا 1860 بعد از ميلاد، در حدود هشت هزار پيمان براي تأمين صلح دائمي بسته شده، ولي به طور متوسط، هر كدام فقط دو سال دوام داشته است.» [2] .

پس كجاست اين برادري و برابري كه حداقل تعهدش دو سال بيشتر طول نكشيده است؟

بسيار خوب، حالا مي خواهيم ببينيم حسين با چه كسي برادر بود؟ حسين به چه كسي مي تواند بگويد برادرم؟ آيا به يزيد بگويد برادرم؟ آيا حسين به عبيداللَّه بن زياد بگويد برادرم؟ آيا به آنان بگويد ما با هم برابريم، چون انسانيم؟ اين فرمول براي بشر، صددرصد ضد واقعيت است. چه كسي با چه شخصي برادر است؟ يكي اين طرف ايستاده كه آن لشكريان مقابل، ضد او هستند. لشكريان حر بن يزيد رياحي تشنه از راه رسيده اند، اما حسيني ها آب داشتند و مشك هايشان پر بود. در گرما اين ها مي توانستند آب را به آنان (به لشكريان حرّ) ندهند و ايستادگي كنند. يا آب ها را بريزند زمين و آن ها را از تشنگي بكشند، اما به آن ها آب دادند. اين يك طرفِ قضيه است. طرف ديگر قضيه هم اين است كه آب ندهند تا طرف مقابل از تشنگي بميرد. اين چه نوع برادري است؟ اين قدر شعر (شعر تخيلي) نگوييم و اين قدر اسير تخيلات نباشيم. البته خداي ناخواسته، اهانت به مقام والاي شعر و شاعري نيست.

حتي علي بن طعان محاربي گفت: من دير رسيدم و به شدّت تشنه بودم. يكي از مشك ها را برداشتم تا از آن استفاده كنم، اما بلد نبودم. مشك را مدام مي گرفتم به دهانم و آب از اين طرف و آن طرف مي ريخت. ديدم خود حسين تماشا مي كند. ابتدا فرمود: اَنِخِ الرّاوِيَه «سر مشك را اين طور برگردان و بخور». بعد بلند شد و خودش كمك كرد. [در اين مورد] تفاوت [انسان با انسان] بي نهايت است. بلي، بايد كوشش كنيم كه بشر را بالا بياوريم. در آن بالا به هم مي رسند. در آن بالا از برادر هم شديدتر مي شوند. در پايين برادري نداريم، زيرا در پايين همه اسير خودخواهي و اسير شهواتِ چند صباحِ خويش هستند. در پايين، فقط «من» مطرح است. اگر كسي گفت: با اين كه من در پايين هستم، «ما» هم براي من مطرح مي شود، سخن او را شوخي مي دانيم... آن هم خودش نوعي «من» است، كه من از ديگران بيشتر راه رفته ام و من، «ما» را هم مي دانم. لذا، اين كه بگوييم بشر با بشر برادر و برابر است، در صورتي است كه «ولقد كرمنا»ي او صدمه نخورَد.

وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنيِ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فيِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلا [3] .

«ما قطعاً فرزندان آدم عليه السلام را اكرام نموده و آنان را در خشكي و دريا (براي كار و كوشش) قرار داديم و از مواد پاكيزه به آنان روزي كرديم و آنان را بر عدّه فراواني از آن چه خلق نموديم برتري داديم.»

اين زمينه كرامت، همان كرامت ذاتي است كه ما در حقوق بشر روي آن تكيه داريم. يك درجه بالاتر:

اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقيكُم [4] .

«در حقيقت، ارجمندترين شما نزد خدا، پرهيزكارترين شماست.»

بالا بياييد و دست به دست هم بدهيد، آن وقت لذت دارد. عادل با عادل برادر است. عادل به آن كس كه عادل نيست، اگر لجاجتي ندارد و اگر ضد عدالت نيست، نخست به عنوان ترحّم و دلسوزي به او مي نگرد. خدايا، چرا اين انسان از عدالت محروم شده است؟

اَلْمُسْتَحِلُّ تَوْسيطَ الْحَقِّ مَرْحُومٌ مِنْ وَجْهٍ [5] .

«كسي كه جايز مي داند كه حق را واسطه [وصول به غير حق] قرار دهد، (هم) از جهتي مورد رحمت است.»

واقعاً جاي دلسوزي است. اگر لجاجت نكند و طبق «ولقد كرّمنا»، عادل هم نباشد.

اخيراً در سميناري كه با آقايان اتريشي بوديم، مقاله اي ارائه نمودم و آنان سؤالاتي مطرح كردند. يكي از آنان اين سؤال را مطرح كرد كه: به نظر شما اگر كسي عادل نباشد، نبايد زندگي كند؟ در جواب گفتم: مثل اين كه به مقاله توجه نكرديد، ما گفتيم حق حيات و حق كرامت متعلق به همه انسان هاست. انسان اگر فقط چهره ضد انساني به خود نگيرد، از همه حقوق برخوردار است. ما اين را مي خواهيم بگوييم كه بشر كوشش كند فقط به اين كرامت ذاتي قناعت نكند. بالا بيايد و به كرامت اكتسابي و كرامت ارزشي هم برسد. اين اختياري نيست. همان طور كه شما كريم هستيد و پيش خدا حيثيت داريد، آن انسان ديگر هم كرامت و حيثيت دارد. همه انسان ها از ديدگاه خلقت خداوندي شرافت دارند. اين زمينه در همه وجود دارد. انسان ها وقتي مي توانند به همديگر نگاه برادرانه بكنند كه بالا بيايند. اين احساس كند آن راستگوست، آن هم احساس كند اين راستگوست. او احساس كند اين خيرخواه است، اين احساس كند كه او هم به اين اصل بزرگ عمل مي كند كه:

وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئانُ قَوْمٍ عَلي اَلاَّ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا... [6] .

«اين كه با كسي دشمني داريد، شما را وادار به معصيت نكند كه درباره اش عدالت نورزيد، عدالت بورزيد.»

با اين كه با طرف مقابل خصومت دارد، ولي در حدود عادلانه حركت مي كند. آيا شما با توجه به اين كرامت، به هم دل مي دهيد؟ آيا شما از اعماق قلب، خودتان را برادر اين شخص مي دانيد، يا برادر كسي كه براي يك دستمال مي خواهد قيصريه را آتش بزند؟ اين امري طبيعي است. تمام خطوط و وظايفِ نورانيِ انبيا، برادر كردن انسان ها در بالا بود. سطوح پايين، جايگاه و انگيزشگاه خصومت هاست. هيچ انساني در بالا به روي انسان ديگر شمشير نمي كشد. قطعاً بدانيد خصومت ها در پايين است. يعني حداقل بايد يكي از دو طرف در پايين باشد. يكي ممكن است بالا باشد، كه اين با او تصادم دارد.

شب تاسوعا، براي ابوالفضل عليه السلام امان نامه آوردند و گفتند شما با ما هستيد. برادر ما و پسر خواهر ما و... هستيد! كدام پسر خواهر؟ چه پسر خواهري؟ فقط در دو چشم داشتن شباهت داريم، ولي جوهر حياتِ ما دو نوع است. من چه طور مي توانم بگويم با تو برادر و برابرم؟ لذا، گفت: لعنت خدا بر تو و امان تو. يعني چه برادريم، برابريم؟ وقتي تو ضد حيات فكر مي كني و با زندگي من دشمني داري و مي خواهي تمام دنيا را فداي يك خواسته خود كني، آن وقت ما در كجا به هم مي رسيم؟ زيرا مي گويي: چون من مي خواهم، پس حق است. منطق را ببينيد! «چون من مي خواهم». همين حرف را آن يكي هم دارد. در دل او هم چنين است كه چون من مي خواهم، پس حق است. آن وقت ما در كجا به هم مي رسيم؟ در كجا با يكديگر مي توانيم دست بدهيم و با يكديگر برادر و برابر باشيم؟ لذا، ما در مسأله حقوق بشر كه از ديدگاه اسلام نوشتيم، گفتيم بياييد نخست اثبات كنيم كه اين دو برادرند، سپس بخواهيم در راه آن فداكاري و ايثار كنيم و...

در حقيقت، حسين بن علي بر مبناي برادري با انسان هاي آن روز بود كه گفت: من نمي توانم با يزيد بسازم، چون برادر دارم. بشر برادر من است. مي فهمم بشريت چيست. پنج سال و نيم خلافت علي بن ابي طالب بر مبناي برادريِ انسان ها بود، كه مجبور بود بگويد به حريم انسان ها خيانت نكنيد. پنج سال و نيم تماماً براي او گرفتاري و آشوب بود. اين مرد - در ظاهر - يك روز راحت نتوانست نفس بكشد، زيرا قيمت انسان ها را مي شناخت و واقعاً خود را برادر انسان ها مي دانست.

بنابراين، اين مسأله حساس را در نظر بگيريم. گاهي احساسات، منطق ما را به هم مي زند. همان طور كه گاهي منطق خشك، احساسات ما را مختل مي سازد. بايد مراقب باشيم. احساس خام، در آن موقع تصعيد شده و مستند به اساس است كه از آن حالت خاص بالا برود. بلي، بشر است، اما ببينيم ديگران از ديدگاه او چه هستند؟

در همين سمينار كه عرض كردم، يكي از سؤالاتي كه مطرح شد اين بود: «ما آن قدر به حقوق افراد علاقه مند و مقيد هستيم، كه حاضريم اگر آن شخصي كه بايد حقوق او را مراعات كنيم، هيچ انجام وظيفه و تكليف نكند، باز ما حقوق او را مراعات مي كنيم. ما لازم مي دانيم حقوق او مراعات شود». در پاسخ گفتم: يك نوع خلاف، عدم انجام وظيفه و تكليف شخصي است. مثلاً سرما خورده بود و نزد پزشك نرفت، يا عبادتي بود و آن را به جاي نياورد. اما اگر خلاف وظيفه و تكليفي انجام داده كه حق من بوده است، آيا به من ظلم نيست؟ آيا شما حقوق او را مراعات مي كنيد كه با انجام ندادن تكليفش، حق مرا نابود كرده است؟ آيا من مظلوم باشم؟ اين چه عدالتي است؟ از اين رو به دوستانم، مخصوصاً به برادران جوانترم عرض مي كنم:



راه هموار است و زيرش دام ها

قحطي معنا ميان نام ها



لفظها و نام ها چون دام هاست

لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست



خدا مي داند وقتي اين مرد (مولوي) اين حقيقت را شهود كرده، چه حالي داشته است.

آيا وقتي كسي حق مرا پايمال كرده است، من حق او را رعايت كنم، و كسي هم نباشد كه حق مرا از او بگيرد و ايفا كند؟ عبارتِ فرد سؤال كننده در سمينار اين بود: «ما به قدري لازم مي دانيم ايفاي حقوق افراد را، كه حتي اگر خودش مخالف انجامِ وظايف و تكاليف باشد و وظايف و تكاليف خود را به جاي نياورد، ما حقوق او را رعايت مي كنيم». اشكال من به اين شخص چنين بود - مجدداً عرض مي كنم - اگر كسي خلاف كند، يك دفعه خلاف اين است كه تكاليف شخصيِ خود را به جاي نياورده، كه آن يك مسأله است، اما اگر خلاف و عدم تكاليف شخصيِ او اين بود كه حق مرا ضايع كرد، آن وقت شما مي گوييد آيا من به حق او وفا كنم؟ يا جامعه يا دولت و مقامات مربوطه، به حق او وفا كنند و حق مرا از او نگيرند؟ پس بايد اين را مشروط و مقيّد كنيد.

به هرحال، مدار بحث ما بر اين است كه اخوّت و برادري در پايين، بين آن انسان ها كه در شهوات و مخصوصاً در خودخواهي ها غوطه ورند، امكان پذير نيست، بلكه دلخوشي است. آدم مي خواهد كمي دل خوش زندگي كند، يا اظهار وجود و اظهار معلومات كند. سعدي عليه الرحمة گفته است:



بني آدم اعضاي يك پيكرند

كه در آفرينش ز يك گوهرند



در آفرينش، استدلالِ يكي بودن، استدلال تمام نيست. اين [استدلال] تمام تر است:



اين همه عربده و مستي و ناسازي چيست

نه همه همره و هم قافله و همزادند؟



همراه من باش تا برادر باشيم. وقتي تو با من همراه نيستي، اصلاً همسفر و هم قافله نيستيم. همزادي فقط كفايت نمي كند. البته شعر سعدي بسيار خوب است، ولي اي كاش تا آن جا بيايند كه «چو عضوي به درد آورد» را هم قبول كنند، ولو با يك استدلال ناتمام.



چو عضوي به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار



تو كز محنت ديگران بي غمي

نشايد كه نامت نهند آدمي



جنبه شعري ابيات مذكور خيلي عالي است، ولي جنبه استدلالِ حقوقي اش خيلي قوي نيست. موقعي اين برادري تكميل مي شود كه بالا بياييم و به همديگر برسيم. لذا، در اصول كافي از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است كه:

اَلْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُوْمِنِ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَكَي شَيْئاً مِنْهُ وُجِدَ أَلَمُ ذالِكَ فيِ سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُما مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَاَشَدُّ اِتّصَالاً بِرُوحِ اللَّهِ مِنْ اِتّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا [7] .

«مؤمن، برادر مؤمن است مانند (اعضاي) جسد واحد، اگر عضوي ناله كند، درد آن عضو را در ساير اعضاي جسدش درمي يابد. و ارواح مؤمنان از يك روح هستند و روح مؤمن به روح خداوند، متصل تر است از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد.»

كساني كه از ايمان برخوردار شده اند، كساني كه به اكرمكم عنداللَّه رسيده اند، آن ها با همديگر اتحاد دارند و اعضاي جسد واحدند. و الّا اگر اين عنوان پيش نيايد، فقط همان زمينه وحدت و زمينه كرامت و زمينه برادري را دارند. لذا، ما مأموريم. فرض كنيد در يك كشور دوردست كه اصلاً مسلمان هم نيستند، اما گرسنه اند. بر من واجب است كه اگر قدرت دارم، بروم و آن ها را از گرسنگي نجات بدهم. يا جواني از جوانان ما احتمال بدهد كه اگر در فلان دانشكده پزشكي مشغول شود، مي تواند داروي سرطان را كشف كند. انحصار اين كشف فقط به كشور ما، هيچ دليل شرعي ندارد. بايد به هر كجا كه بشريت احتياج داشته باشد بفرستد، زيرا؛ «و لقد كرّمنا بني آدم» است. ولي اين غير از اين است كه اگر كسي به نان و داروي من محتاج است، يا حتي تعليم و تربيت او بر من واجب است - اگرچه در ايدئولوژي با من يكي نيست و فقط يك انسان است - آيا او با مالك اشتر مساوي است؟ آيا او با سلمان فارسي و با اويس قرني مساوي است؟ نخير، چرا پرده پوشي كنيم؟

وقتي كه پيرامون اين مسائل فكر مي شود، ان شاءاللَّه اسير احساساتِ ابتدايي نشويم. طوري صحبت كنيم كه هم حقوق، هم فكر، هم فلسفه، هم روان شناسي و هم جامعه شناسي به ما كمك كند و تمام علوم انساني بگويند كه صحيح و راست مي گوييد. توجه فرموديد يا نه؟ و از اين جهت است كه ايستادگي حسين خيلي جدي است.

به ايشان گفتند: يا اباعبداللَّه، شما لطف كنيد و به شام برويد، آن ها با شما قوم و خويشي دارند. دو طايفه بني هاشم و اميه، با همديگر پسرعمو هستيد. برادران به شما ابراز علاقه خواهند كرد! يعني چه برادران؟ كدام برادران؟ برادريِ حسين بن علي عليه السلام با انسان ها او را از يزيد جدا كرده بود، زيرا با انسان ها برادر بود و نتوانست برادريِ يزيد را بپذيرد. به همين جهت، اين حادثه به همان حال جدي در تاريخ انجام وظيفه خواهد كرد. حادثه حسين، به ياد حسين بودن، درباره اش انديشيدن، درباره اش گريستن، درباره اش سرور، يك سرور دروني توأم با اشكِ چشم داشتن، چنين پيامي دارد كه: خدايا! با اين حادثه و با اين قضيه، وجود تو و ابديت اثبات شد. شعر زير را بارها عرض كرده ام:



روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستي

گر نه اين روزِ درازِ دهر را فرداستي



چون در تاريخ، حادثه و چهره اي اين قدر جدي ديده نمي شود. البته حركت انبيا، حركت خاتم الانبيا و ساير پيامبران عليهم السلام به جاي خود، اما اين حادثه اثبات مي كند كه پشت پرده طبيعت، خبري هست كه اين مرد (امام حسين عليه السلام) به اين حادثه تن در داده است.

شب تاسوعاست و قطعاً خداوند به شما توجه دارد. دعاهاي خود را جدي درنظر بگيريد. خدايا! اگر مي خواهي علم و مقامي به ما بدهي، نخست تحمل و ظرفيت آن را عنايت بفرما. گاهي ما خيلي كوچك مي شويم. گاهي ما به جاي اين كه نعمت خداوندي را براي بندگانش صرف كنيم، خداي ناخواسته همان نعمت، به جهت بي ظرفيتي به ضرر خودمان يا به ضرر جامعه خودمان بازمي گردد. خدايا! تحمل ما را بيشتر بفرما. هر كس كه يك امتياز به دستش آمد يك رسالتي دارد، هر امتيازي امانتي است. بياييد در امانت خيانت نكنيم. حتي وقتي به شما امتياز مديريت داده شده است، تحمل آن مديريت را داشته باشيد و آن مديريت را در راه خدا به كار ببريد. يك كسي معلم خوبي است. اين معلمي، اين قدرت تعليم، واقعاً براي او يك امانت است. حالا بشر چه وقت به اين مسائل خواهد رسيد كه قدرت در هر شكل، امانت است! حتي مي خواهم عرض كنم جمال، زيبايي كه يك امتياز اختياري نيست، اگر آدمي ظرفيت و تحمل اداره آن را نداشته باشد، به قول بعضي ها؛ به يك خنجر دو لبه تبديل مي شود، كه هم خودش را تكه تكه خواهد كرد و هم طرف مقابل را. اين دعا خيلي براي ما ضروري است كه: چه علم، چه ثروت، چه مقام، چه قدرت و چه قلم به هر شكل كه باشد، خدا ظرفيت آن را به ما عطا كند. كسي قلمش خوب است، يا يك كسي ذوق شعري دارد، همه اين ها اَشكالي از قدرت است، زيرا مي تواند تأثير كند. ببينيد آيا اين شعر، وفا به امانت است؟



شاعري طبع روان مي خواهد

نه معاني، نه بيان مي خواهد



پس چه چيزي مي خواهد؟ نه معاني مي خواهد نه بيان، چند كلمه را پهلوي هم قرار بدهد، حالا به جامعه چه مي گذرد؟ جامعه از آن چه چيزي برداشت مي كند؟ هر چه مي خواهد باشد، فقط طوري باشد كه روان باشد! طبع روان مي خواهد. نه معاني نه بيان مي خواهد. اين ها به ادبيات بسيار باعظمتي كه ما داريم، خيانت بوده است.

خداوندا! پروردگارا! ما را با حقايق اسلامي بيشتر آشنا بفرما. خداوندا! پروردگارا! ما را از درس هاي حسيني بهره مند بفرما.

خداوندا! پروردگارا! به جوانان ما كه در مسير علم و دانش هستند، ظرفيت بسيار وسيعي براي دريافت حقيقت عنايت بفرما.

از خدا هميشه بخواهيم: خداوندا! اگر به ما امتيازي لطف خواهي فرمود، اول بر ظرفيت ما بيفزا.

«آمين»


پاورقي

[1] اين عبارت از توماس هابز است.

[2] ر.ک: ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه، محمدتقي جعفري، ج 12، ص 125.

[3] سوره اسراء، آيه 70.

[4] سوره حجرات، آيه 13.

[5] اشارات، ابن‏سينا، مقامات العارفين.

[6] سوره مائده، آيه 8.

[7] اصول کافي، محمد بن يعقوب کليني، ج 2، ص 166. ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، ج 3، ص 242.