بازگشت

پاداش حسيني


(شب دهم محرم، 18 / 3 / 1374.)

اِنَّ بَني اِسْرائيلَ، كانُوا يَقْتُلُونَ مابَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ اِلي طُلُوعِ الشَّمْس سَبْعينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي الْاَسْواقِ يَبيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كَاَنَّهُمْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً فَاَمْهَلَهُمُ اللّهُ فَاَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ اَخْذَ عَزيزٍ ذيِ انْتِقام [1] .

«آنان (بني اسرائيل) گاهي پيامبراني را در بين طلوع و غروب خورشيد مي كشتند، سپس در بازار مشغول كسب و كار خود مي شدند، گويي هيچ كاري نكرده اند (هيچ چيزي نشده است). خداوند به آنان مهلت (فرصت) داد و انتقام گرفت.»

حسين بن علي عليه السلام فرمود: «از ناچيزي دنيا و از موهوم بودن دنيا در پيش خداست كه سر يحيي فرزند زكريا براي نابكاري از نابكاران بني اسرائيل فرستاده شد. او را ذبح كردند (پيامبر بني اسرائيل را كشتند)، و سرش را براي نابكاري از بني اسرائيل فرستادند. سر من را براي نابكاري از آل اميه خواهند فرستاد». [2] .

درس بزرگي كه ما از اين جمله مي توانيم فرابگيريم، اين است كه از نتايج كارمان وقتي مهلت هايي پيش مي آيد، غفلت نكنيم. اين مهلت ها در جويبار زمان براي ما مطرح است كه ما حوادث و حقايق را در طول هم يكي پس از ديگري مي بينيم: ديروز، امروز، فردا، يك سال پيش، حالا، يك سال بعد، يك قرن پيش، يك قرن بعد. مهلت ها در جويبار زمان، پشت سر هم مي آيند و نبايد ما را فريب دهند. در بالا يكي در كنار ديگري است. اين كه يكي پس از ديگري است، فقط براي ما اولاد آدم كه در جويبار زمان قرار گرفته ايم، جلوه نموده است. مثال؛

اگر در جايي بايستيد و يك قطار شتر از مقابل شما عبور كند، دومي بعد از اولي، سومي بعد از دومي، چهارمي بعد از سومي، و پنجمي بعد از چهارمي حركت مي كنند. فرض مي كنيم كه حركت اين ها هم در يك شعاع بسيار وسيع دايره اي است. شما مي گوييد آن اولي بعد دومي، سومي، چهارمي يكي پس از ديگري. اما اگر از يك جاي مرتفع نگاه كنيد، مي بينيد كه حركت آنان، مثل حركت يكي در كنار ديگري است، يعني به همه آن ها مشرف هستيد. خدا به همه حوادث مشرف است. اي لشكريان ابن زياد، شما كه به اين جنايت بزرگ دست زديد، گمان مي كنيد كه معناي ملت آن است كه قضيه چيزي نبود! وگرنه خداوند همان روز انتقام مي كشيد. فامهلهم اللَّه، «خدا به آنان مهلت داد».

براي خداوند، حادثه و انتقام حادثه، يكي در كنار ديگري است. يعني در حقيقت، ستمكاران و خونخوارانِ دنيا گمان مي كنند، بين كار آن ها و انتقام - كه حتي ممكن است بعد از هفت نسل در عرصه طبيعت بروز كند - در طول هم است.



از تير آهِ مظلوم، ظالم امان نيابد

پيش ازنشانه خيزد ازدل فغان كمان را



وقتي كه شما خواستيد تير را رها كنيد، اول خود اين (دل) صدا مي كند، سپس به نشانه اصابت مي كند. پيش از نشانه خيزد از دل فغان كمان را. اگر يك سيلي به يك انسان زديد، [ابتدا] همان سيلي به خودِ شما خورده است. منتها، در عالم طبيعت، حوادث يكي در كنار ديگري براي ما نمايش ندارد، بلكه يكي پس از ديگري است.

زماني اين پيشنهاد را كرده بودم كه بياييد با يك كار آسان، يك انقلاب فرهنگي در تمام دنيا ايجاد بكنيم. ابتدا بناي يك مجله را پايه ريزي كنيم. سپس از شهرستان ها و روستاهاي ايران، هركس حادثه اي براي او پيش آمده و بعد عكس العمل آن را ديده است، براي ما بنويسد. مثلاً اگر كسي يك سيلي زده است، يك سيلي هم خورده است. قطعاً هرچه كه سن بالاتر برود، از اين حوادث زيادتر ديده مي شود. مثال:

يكي از آقايان مي گفت: در همسايگي آنان، دو گنجشك بالاي ديوار آشيانه گذاشته و بچه هايشان از تخم درآمده بودند و به آن ها پرواز ياد مي دادند. روزي كمي كاه از ديوار، بر روي زمين ريخته بود. مرد به خانه آمد و ضمن پرخاش به همسر خود گفت: اين لانه را از بين ببر، زيرا خانه را كثيف مي كنند. زن گفت كه چند روز ديگر جوجه هاي آن ها به پرواز درمي آيند و بعد ما لانه را خراب مي كنيم، الان به لانه دست نزن. مرد گفت تو هميشه تو با من مخالفت مي كني. سپس يك نردبان آورده و با بيل لانه را خراب كرد! موقعي كه اين بيل را مي زد، يكي از اين بچه گنجشك ها نصف شده و پايين افتاد! همسر اين مرد حامله بود و همان روز، بعد از يك ساعت، شروع كرد به گفتن اين كه دلم درد گرفته است. گفتند شايد درد زايمان است. او را به بيمارستان بردند، [و در حين زايمان] بچه را نصف كرده و بيرون آوردند. اين داستان را شخصي كه ناظر و شاهد ماجرا بود، براي من نقل كرده است.

اين داستانِ كنش و واكنش است. و به قدري نمونه هاي اين مطلب زياد است كه اصلاً آدم نمي داند به كدام يك اشاره كند.

شخصي نزد من آمد و گفت: مي خواهم خدا را ببينم. به او گفتم اگر خدا را به تو نشان بدهم، لجاجت نمي كني؟ گفت نه. گفتم به [قانون] كنش ها و واكنش ها توجه كن. قطعاً در پشت پرده خبري است كه وقتي نواختي، خواهند نواخت. اين را يقين بدانيد. اين پيشنهاد را مدت ها پيش داده بودم كه مجله اي منتشر كنيد كه از شهرستان ها و از روستاها و نقاط دوردست، هركس حادثه اي را كه نمونه اي از «كنش واكنش» است، بنويسد و براي ما ارسال كند. مدتي به اين منوال بگذرد، سپس وقتي منعكس شد كه چنين مجموعه اي هست، در تابستان وقتي مدارس و دانشگاه ها تعطيل شدند، دانش آموزان و دانشجويان را با ضبط صوت به اين روستاها و شهرستان ها بفرستيد. تصور كرديم كه يك ميليون از اين قبيل حادثه ها را مي توان در يك نسلِ چهل - پنجاه ساله جمع آوري كرد. يك ميليون حادثه! تصور كنيد هر حادثه يك صفحه باشد و در كل، يك كتاب پانصد صفحه اي در نظر گرفته شود. بعد از محاسبه تقريبي، ملاحظه شد كه دو هزار جلد دايرة المعارف توليد مي شود، مبني بر اين كه نزن، زيرا خواهي خورد! گفتم من هم مقدمه اش را مي نويسم.

اي كساني كه ختم كلمه علم را گرفته ايد و همه چيز را قرباني اين كلمه بيچاره صاف و ساده بي تقصير مي كنيد! همه ما علم را دوست داريم، ولي از علم چه استفاده اي مي خواهيم بكنيم؟ بسيار خوب، مي گوييد از نظر علمي تصادف است، اگرچه تصادف محال است، ولي من قول مي دهم و مي نويسم: تصادفاً يك ميليون حادثه در اين چند ساله اتفاق افتاده است كه: زدند، خوردند.اين است كه حسين فرمود: فامهلهم اللَّه.



يا سبو يا خمِ مي يا قدح باده كنند

يك كف خاك دراين ميكده ضايع نشود



اين جهان كوه است و فعل ما ندا

سوي ما آيد نداها را صدا [3] .



كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة. [4] «هر كسي در گروِ دستاورد خويش است.» صدق اللَّه العلي العظيم. چرا امام حسين عليه السلام حتي يك ذره مضطرب نشده بود؟ چون مي دانست انتقام هست. حسين مشرف است و گام به فراسوي زمان گذاشته، و مي بيند كه سر عمر بن سعد را در رختخواب بريدند، و ابن زياد به چه حال افتاد. به همين علت، از كمال آرامش برخوردار است و ديگر اضطراب ندارد. اين جهل ماست كه گمان مي كنيم حادثه اي بود و اتفاق افتاد.

اين قانون كنش و واكنش را كه عرض كردم، در تاريخ فقط براي هشدار است تا بدانيد كه عدالت الهي پشت پرده است و اين جا (عرصه طبيعت) جاي [انتقام خدا] نيست. خداوند مي خواهد از قاتلان حسين انتقام بگيرد، آيا جاي انتقام اين جاست؟ بسيار خوب، يك تير به او مي زنند و راحت مي شود. عذاب اين قاتل بايد عذاب ابدي باشد. جان كندنِ دو دقيقه اي و سه دقيقه اي كه عذاب نيست. آيا درست دقت مي كنيد يا نه؟ يا به عكس، مي خواهيم به خاطر فداكاري [امام حسين عليه السلام] در اين دنيا، به او پاداش بدهيم. چه [پاداشي] بدهيم؟ مثلاً هزار واحد آپارتمان به حسين بن علي بدهيد. اين تصورات، نه تنها كودكانه و عاميانه، لكه اصلاً اهانت بر حسين است. اين جا جاي اين حرف ها نيست، نه پاداشِ عدالت و نه كيفر عِقاب. اين دنيا كوچك است. [مثلاً] به علي بن ابي طالب عليه السلام مي خواهيم در اين دنيا جايزه بدهيم. براي يك لحظه اش دنيا كم است. اما براي اين كه خواب بشر خيلي سنگين نشود و خيلي زياد به خواب سنگين فرونرود، گاهي مسأله كنش و واكنش را براي او دليل مي آوريم.

همان شخص به من گفت: چند سال قبل عازم شهر قم بوديم. در مسير خود جهت صرف صبحانه، در قهوه خانه اي نشسته بوديم. در اين هنگام سرگردي [با لباس نظامي] همراه همسر و دو فرزند خود وارد شد. دو نفر طلبه هم يك طرف نشسته بودند و با هم صبحانه مي خوردند. قهوه چي، قفسي داشت كه دو پرستو در آن بود و يكي بال هايش كمي درازتر از ديگري بود. بچه هاي سرگرد به پدرشان گفتند: اين ها (پرستوها) را براي ما بخر. پدر گفت: بسيار خوب. به قهوه چي گفت: آيا اين پرستوها را مي فروشي؟ او كه ديد، اين شخص مقامي نظامي است، گفت بله. صاحب قهوه خانه، پرستوها را به مبلغ سي يا چهل تومان - البته به پول آن موقع - به سرگرد فروخت. بچه ها ناگهان به فكرشان افتاد كه اين ها را آتش بزنند! به پدرشان گفتند: كمي نفت بگيريم و بريزيم تا بال هاي اين پرستوها را آتش بزنيم و ببينيم چه كار مي كنند!!؟ طلبه ها گفتند: نه، اين كار بدي است، خوب نيست. سوزاندن حيوان بدون دليل! پدرشان برگشت و گفت: دخالت به شما نيامده است. به دنبال آن، نفت را آوردند و به روي پرنده ها ريختند و كبريت زدند! اين دو حيوان، دو - سه دفعه جيغ زدند، با اضطراب پر و بال زدند و سپس مردند. شخصي كه اين ماجرا را تعريف كرد، مي گفت حادثه را دقيقاً به ياد دارم كه اين سرگرد يك خودروي فولكس به رنگ آبي روشن داشت. كمي بعد، اين سرگرد، با همسر و فرزندانش سوار شده و راه افتادند. بعد از اين حادثه، ما اصلاً نتوانستيم صبحانه مان را بخوريم. آن طلبه ها هم بسيار ناراحت شدند. پس از آن كه سرگرد و خانواده اش رفتند، ما هم سه الي چهار دقيقه بعد به راه افتاديم. ناگهان در طول مسير ديديم كه راه بسته است. پرسيديم چه خبر است؟ گفتند يك فولكس آتش گرفته و مأمورين در حال تحقيق هستند تا ببينند آتش از كجاست؟ مي گفت: ما خودمان هم رفتيم و ديديم. هنوز مشكل اين آتش حل نشده بود، كه خطاب به آن ها گفتيم: علت اين آتش در قهوه خانه حسن آباد (علي آباد)، است. [5] .

همان طور كه عرض كردم، اگر اين نمونه ها را بنويسيد، تعدا آن ها در چندين دهه زندگي در اين جامعه، واقعاً از يك ميليون مورد بيشتر است. [اين موارد] براي بشر يك هشدار است كه بداند پشت پرده، خبر بزرگي است.

آري، امام حسين فرمود: فامهلهم اللَّه فاخذهم بعد ذلك اخذ عزيز ذي انتقام، «خدا به آن ها مهلت داد و انتقام گرفت». اين هم درس بزرگي است كه از بركت امام حسين عليه السلام نصيب ما شد.

مسأله بعدي اين است كه؛ دشمنان امام حسين عليه السلام در آغاز شب عجله داشتند و نمي خواستند مجالي براي فكر باشد. ممكن بود كار دو الي سه روز به تأخير بيفتد و سپاهيان بگويند، چرا ما را به اين جا آورديد؟ پس اين عجله خيلي هم بي ربط نبود. اصحاب امام، هنگام عصر، در خيمه براي نماز مغرب و عشا آماده مي شدند، كه ديدند آنان هجوم آوردند. امام حسين عليه السلام برادرش ابوالفضل را فرستاد و به او گفت: «برادر، برو از اين ها بپرس چه مي خواهند و براي چه آمده اند؟» [آنان در جواب] گفتند: «همين كه گفتيم، يا ايشان بيايد به ابن زياد تسليم بشود، يا ما كشتار و جنگ را شروع مي كنيم». حضرت فرمود: «برو به آن ها بگو، شما امشب را به ما مهلت بدهيد. تا ما با خداي خود به راز و نياز بپردازيم.» بعضي از آن ها گفتند: «نه، مهلت ندهيد.» رسواييِ بشر بالاتر از اين حرف هاست كه شما خيال مي كنيد.

گفتند نه، بعضي ها گفتند حمله را شروع كنيم. بعضي ها گفتند اگر كفّار اين مهلت را از ما مي خواستند، به آن ها مهلت مي داديم، اين پسر فاطمه و پسر علي است. نگفتند او پسر كسي است كه ما را از جهالت و از ظلمت و از بدبختي نجات داده و دنيا را به دست ما داده است، و اين پسر اوست و ذره اي هم گناه نكرده است. اين را هم نگفتند كه؛ نه خون كسي را ريخته و نه مال كسي را غارت كرده است، و هيچ گونه دليلي هم بر اين محاصره او نداريم. گفتند اگر كفار هم بودند، ما مهلت مي داديم، پس شما از هجوم جلوگيري كنيد.

در آن موقع حضرت فرمود: من مي خواهم نماز بخوانم. اولاد آدم اگر بيدار شود، بالاخره بايد پيشانيِ او به عنوان سجده و اطاعت، در جايي به زمين بخورد، زيرا تمايل به پرستش در فطرت انسان است، در اختيار خود انسان نيست. پرستش را از انسان نمي توان گرفت و انسان در اين جهان، گرايش به اين ارتباط دارد. بالاخره، يك حالت ركوع و سجودي مي خواهد، يا به اولاد، يا به مقام، يا به مال دنيا. خيلي معبودهاي دست اول و دوم وجود دارد كه آخرالامر، پيشانيِ ما را به خاك خواهند زد. اين پيشاني را مي توانيم براي خدا به زمين بزنيم، تا اين قدر به خودمان ظلم ننموده و خودمان را كوچك نكنيم.



بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندي بر آسمان توان زد



اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند

عشق است و داو اول برنقد جان توان زد



بالاخره، اولاد آدم كُرنش و گرايشي پيدا خواهد كرد. چه بهتر كه اين رابطه را، اين «منِ» بي نهايت كوچك را، با يك ذات بي نهايت بزرگ در حال معرفت، در ارتباط بگذاريم. اين [ارتباط] نماز ناميده مي شود. ارتباط يك «منِ» كوچك با خدا، مي شود بي نهايت بزرگ: اللَّه اكبر. بشر چه چيزي را از دست مي دهد، با تخيلاتي كه به خود مي گويد، ان شاءاللَّه از فردا نماز مي خوانيم! حالا كه جوان هستيم، چيزي نيست!



عمر من شد برخيِ [6] فرداي من

واي از اين فرداي ناپيداي من



يا اين كه مي گويند اگر قلب انسان صاف باشد، كافي است. عزيزان من، قلب صاف اگر مبناي صاف ندارد، به چه درد خواهد خورد؟ البته خود آن (قلب صاف) براي خودش امتيازاتي دارد كه قبلاً عرض شد. (ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم). البته مراعات اصول و اين كه قلب انسان صاف باشد، خودش امتيازي دارد. حواس ما جمع است و نمي خواهيم كودكانه صحبت كنيم. اما بسيار خوب، صفا دارم و قلبم صاف است. به هيچ كس نمي خواهم خيانت و ظلم كنم. آيا كار تمام است؟ بسيار خوب، اي قلب صاف! اين جا (در بدن انسان) چه كار داري؟ آيا براي اين كه به آقا و به خانم خيانت نكني؟ يا به جامعه خيانت نكني؟ تازه، معناي عدم خيانت اين است كه مي خواهيم زندگي كنيم. «براي چه زندگي مي كنيم» را چه كار كنيم؟ بعضي ها واقعاً در اين مسأله اشتباه مي كنند و مي گويند؛ بسيار خوب، وقتي جامعه اصلاح شد و ديگر كسي به كسي خيانت نكرد و همه زندگيِ هماهنگ داشته باشند، كافي است. بسيار خوب، مثلاً آقايان و خانم ها، فردا شب به اين جلسه تشريف بياورند، خيلي مؤدب بنشينيم و هيچ كس به هيچ كس بد نگاه نكند. موقع شام هم شام را بياورند و ما از صاحب خانه خواهش مي كنيم كه گلاب هم بپاشد و روشنايي و نور را هم ده برابر كند. آيا اين سؤال به مغز شما خطور نمي كند كه اي اولاد آدم، به چه علت در اين مكان نشسته ايد؟ آمديم نشستيم، خيلي هم قشنگ، خيلي خوب، همه با هم مهربانيم. مي گوييم و مي خنديم، يك نفر به يك نفر كج نگاه نمي كند. سپس چه؟ يعني چه مي خواهيد بنوازيد؟ آهنگ شما چيست؟

همان طور كه قبلاً عرض شد، شخصي از روان پزشكان آلمان با من مصاحبه اي داشت [7] و سؤال او اين بود كه ضرورت دين براي بشر چيست؟ همين مثال را نيز براي او ذكر كردم. به خاطر دارم كه حتي يادداشت كرد. مترجم هم شخص آزموده اي بود و به او گفتم اين مثالِ بسيار مناسب را مطرح كن. چون همان طور كه مي دانيد، متفكران غربي به مثال و محسوسات، گرايش عجيبي دارند. فرضاً ما اومانيسم را به كار بستيم و بشر وضع اخلاقيِ خود را اداره كرد، آيا فقط براي اين آمده بود؟ آيا براي اين آمده بود كه بدون زحمت در اين جا زندگي كند؟ موريانه ها و زنبورهاي عسل هم بدون زحمت زندگي مي كنند. مترجم به من گفت: ايشان (روان پزشك آلماني) مي گويد: آيا به نظر شما، بشر آن چه بايد بنوازد، ننواخته است؟ آيا بشر در امتداد تاريخ، به آن هدف كه بايد برسد، نرسيده است؟ در جواب گفتم: پس فلسفه پوچي را من در تهران نوشته ام؟ آيا فلسفه نيهيليستي را در خراسان، يا در اصفهان، شيراز، تبريز و يا بوشهر نوشته اند؟ در مركز مغرب زمينِ شما نوشته اند. اگر بشر آهنگ خود را نواخته بود، چنين نمي نوشتيد كه نمي دانيم چه كار كنيم؟ معناي فلسفه پوچي يعني نمي دانيم چه كار كنيم. اين كه شاعر مي گويد:



ما ز آغاز و ز انجام جهان بي خبريم

اول و آخر اين كهنه كتاب افتاده است



نخير، [اول و آخر اين كهنه كتاب] افتاده نيست و خيلي هم خوب مي خوانيم. خط آن خيلي هم خواناست.

نماز يعني؛ ارتباط با موجود برين. گاهي هم آدمي خود را توجيه مي كند و مي گويد: «بشر بايد بدون تكيه به موجودات ديگر زندگي كند. بايد استقلال داشته باشد و اين وابستگي (وابستگي به خدا، وابستگي به موجود برين) آدم را تنبل و وابسته به بار مي آورَد!» [در اين مورد بهتر است] كمي با مطالعه صحبت كنيم و اقلاً خودمان را قانع كنيم. روي سخن شما با كيست؟ هيچ جاي ترديد نيست كه همين حسين بن علي كه ما در اين جلسه درباره او صحبت مي كنيم و به ياد او نشسته ايم، بعد از جدش و پدرش، فعال ترين و تكاپوگرترين مرد تاريخ بود و با خدا ارتباط داشت. امشب (شب عاشورا) هم يك شب او و تكاپوي او بود. علي بن ابي طالب عليه السلام يك لحظه در اين دنيا راكد ننشست. تكيه او هم به خدا بود، نه تكيه بر موجودي كه بالاي عرش نشسته و يك بنده را مي كشد و يكي را خلق مي كند. تكيه بر خداي فعال، انسان را فعال مي كند. يك مثال كوچك، همين ملاي رومي است كه تا قبل از ملاقات خود با آن عارف (شمس تبريزي)، يك ملّاي مفسر و فقيه و اصولي و فيلسوف و متكلم بود، اما همين كه با او ملاقات كرد، مبدل به مغز فعالي شد كه در هفت قرن، بشر نظير آن را نديده است. اين مرد در اين دنيا، لحظه اي آرام و قرار نداشت.

حسين بن علي با هر كلامش پاسخ ما را مي دهد. از او مي پرسيم: اين حركت براي چيست؟ مي گويد من پيش او (خدا) مسؤول هستم. در پاسخ اين كه چرا حركت فعالانه را شروع كرده است، مي گويد:«چون تكيه بر خدا دارم». يا علي، يا اميرالمؤمنين، به راستي در اين دنيا چه مي كني؟



راز بگشا اي عليّ مرتضي

اي پس از سوء القضا حسن القضا



اي علي كه جمله عقل و ديده اي

شمّه اي واگو از آن چه ديده اي [8] .



فجر تا سينه آفاق شكافت

چشمِ بيدارِ علي خفته نيافت



اي بيدار ميان مستان، اي بيدار ميان خواب رفتگان، اين قدر بيداري براي چيست؟ مي گويد به جهت اين كه با خدا هستم و تكيه من به اوست.

لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم [9] .

«نه خوابي سبك او را فرا مي گيرد و نه خوابي گران.»

آيا مي بينيد كه بعضي ها اين مسأله را چگونه معكوس مطرح مي كنند؟ آيا آن چه كه من مي گويم [يعني انسان بدون ارتباط با خدا، صحيح است؟] اي جوانان! شما را به خدا فريب كساني را كه در طول تاريخ شهرتي پيدا كرده اند، نخوريد. بايد خودتان به مطلب دقت كنيد. همان طور كه قبلاً مثال آن را بيان كردم. پس تكيه بر خدا به وسيله نماز، تكيه بر يك حقيقت فعال است.... كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْن [10] ، «او هر روز در كاري است». آيا من بر خدا تكيه كنم و براي بي كاري خودم عذر و دليل بياورم، كه خودش فعال است؟



كُلَّ يُومٍ هُوَ في شَأن را بخوان

مر ورا بي كار و بي فعلي مدان



كمترين كارش به هر روز آن بُوَد

كاو سه لشكر را روانه مي كند



لشكري زاصلاب سوي امّهات

بهرِ آن تا در رحِم رويد نبات



لشكري زارحام سوي خاكدان

تا ز نرّ و ماده پُر گردد جهان



لشكري از خاكدان سوي اجل

تا ببيند هر كسي عكس العمل



باز بي شك بيش از آن ها مي رسد

آن چه از حق سوي جان ها مي رسد



آن چه از جان ها به دل ها مي رسد

آن چه از دل ها به گِل ها مي رسد



اينْتْ لشكرهاي حق بي حدّ و مرّ

بهر اين فرمود: ذِكْري لِلْبَشَرْ [11] .



اين لشكرهاي حق، لحظه اي بيكار نيستند. بحث سر همان است. در اين گونه موارد، وقتي كسي اين صحبت را مطرح كرد كه تكيه به خدا انسان را بيكار مي كند، بگوييد كدام خدا؟ خداي چه كسي را شما مي گوييد؟ خواهيد ديد كه مسأله در يك لحظه حل مي شود. خدايي كه مي گويد:

وَ اَنْ لَيْسَ لِلْاِنْسانِ اِلّا ما سَعي [12] .

«و اين كه براي انسان، جز حاصلِ تلاش او نيست.»

خدايي كه اين دنيا را ميدان مسابقه معرفي مي كند:

اَلسّابِقُونَ السّابِقُون، اُولئِكَ الْمُقَرَّبُون [13] .

«سبقت گيرندگان مقدمند، آنانند همان مقرّبان [خدا].»

آيا اين خدا را مي گوييد كه مي فرمايد:

يا اَيُّهَا الْاِنْسان اِنَّكَ كادِحٌ اِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه [14] .

«اي ساخته من، اي انسان، تو فقط در حال كوشش و تلاش جدي به ديدار من خواهي رسيد.»

آيا خداهاي ساخته شده مغز بشري رامي گوييد، يا اين خدا را: اِيّاكَ نَعْبُد [15] ، «[بارالها] تنها تو را مي پرستيم.»

هيچ حقيقتي مثل نماز، فلسفه اش را در خودش ندارد. اصلاً فلسفه نماز در خود نماز است. گاهي بعضي از اشخاص مي پرسند فلسفه نماز چيست؟ [شايد بتوان گفت]، فقط اللَّه اكبر، «خدا بزرگ تر از آن است كه توصيف شود». نماز، يك خداشناسيِ بسيار با عظمت است.

بسم الله الرحمن الرحيم، «به نام خداوند رحمان و رحيم». الحمد لله ربّ العالمين، [16] «حمد بر خداي ربّ العالمين كه دائماً بر هستي اشراف دارد، كه ربّ و مربي اوست». اَلرَّحْمنِ الرَّحيم [17] ، «بخشاينده مهربان.»

سراينده اشعار زير، مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهاني رحمه الله معروف به كمپاني است. يُمَثّل، يعني «نماز خواندنِ نمازگزارانِ حقيقي»، كه با ركوع خويش، جلوه گاه عظيم باشيد. وقتي مي گوييد: سبحان ربي العظيم و بحمده، «پاكيزه پروردگار من كه عظيم است»، درست ركوع كنيد، زيرا بي نهايت در درون شما به موج درمي آيد.



يُمَثِّلُ الْعَظيمَ في رُكُوعِهِ

وَ هُوَ عَلي ما هُوَ مِنْ خُضُوعِهِ



كَما يُمَثِّلُ الْعَلِيَّ الْاَعْلي

عِنْدَ سُجُودِهِ اِذا تَدَلّي



سُبْحانَ رَبِّيَ الْاَعْلي وَ بِحَمْدِه. طعم اعلي را بچشيد و با اعلي در ارتباط قرار بگيريد.



يُمَثِّلُ الْمَشْهُودَ في تَشَهُّدِه

مُذْبَلَغَ الْغايَةَ في تَجَرُّدِه



يُمَثِّلُ السَّلامَ في سَلامِهِ

اَلْمِسْكُ كُلّ الْمِسْكِ في خِتامِهِ



حسين بن علي عليه السلام گفت: ما امشب مي خواهيم نماز بخوانيم. خدا مي داند كه من نماز را خيلي دوست دارم. امشب به نيايش بپردازيم، چون شب آخرِ ما در اين دنياست. امشب با اين معبد و با اين مسجد بزرگ كه ناآگاهان، دنيايش ناميده اند، مي خواهيم وداع كنيم. ديگر، از درِ اين مسجد بيرون مي رويم و به اين مسجد بازنمي گرديم. بگذاريد چند سجده و چند ركوع ديگر بكنيم. دقت كنيد: حضرت نفرمود كه بالاخره با يك شب به تأخير انداختنِ جريان، آيا غير از اضطراب چيز ديگري هست؟ نه، زيرا ايّاك نعبد خواهيم گفت، چه اضطرابي؟ آيا حسين را مي خواهيد بشناسيد؟ حسين اين است. اگر واقعاً غير از اين بود، اگر معمولي بود، مي گفت: كار را تمام كنيم، زيرا قضيه معلوم است. حداقل چهل هزار نفر در يك طرف، و هفتاد و دو نفر در طرف مقابل و اين اصلاً معنا ندارد. [يا] اصلاً اين ها خودشان را مي زدند به عنوان خودكشي. نخير، از اين شوخي ها نداريم. يك لحظه زندگي در اين دنيا در حال ارتباط با خدا، طعم ابديت مي دهد. فرمود: برادر برو از آن ها مهلت بگير، تا امشب ما به نيايش بپردازيم. اما عجب حالي حسينيان داشتند و [لشكريان يزيد] در چه حالي بودند؟ طبل و كُرناي مي زدند، بوق مي زدند و پايكوبي مي كردند.



در جهان دو بانگ مي آيد به ضد

تا كدامين را تو باشي مستعد



رگ رگ است اين آب شيرين وآب شور

در خلايق مي رود تا نفخ صور



اين ها در چه حالي بودند؟ آن ها در چه حالي بودند؟ براي همه آن ها امشب گذشت، فردا هم گذشت، اما در چه چيز گذشت؟ در ظاهر طبيعت. ولي درپشت پرده طبيعت، هم حسين و هم حسينيان، به سعادت ابدي رسيدند. اشقيا هم كه مورد لعن و نفرت تاريخ قرار گرفتند. خداوندا! پروردگارا! ما را جزء نمازگزاران قرار بده. با جملاتي ديگر بحث را تمام مي كنم.

اين قضيه را هم شنيده ايد، ولي به جهت عظمت مطلب، اگر هر روز هم از آن بحث كنيم باز كم است.

آن مرد بسيار خبيث (شمر)، در شب تاسوعا، امان نامه اي براي ابوالفضل عليه السلام و برادرانش آورد. ام البنين هم از قبيله اي بود كه در آن، با [شمر] نسبت داشتند.

[شمر] ندا داد: يا عباس يا ابوالفضل! اما اين ها جواب ندادند. (مي خواهيم در اين جا يك درس ديگر هم بياموزيم). ياران حسين جواب ندادند، زيرا [يزيديان] خيلي شقي و خبيث بودند كه در مقابل حسين ايستاده بودند. امام حسين عليه السلام متوجه شد كه آن ها(ابوالفضل و...) را صدا كردند ولي جواب ندادند. حضرت فرمود: «جواب آنان را بدهيد و ببينيد چه مي خواهند.»

ببينيد ريشه هاي انساني كجاست؟ اين تجسمي از ابراهيم خليل است. حسين مي گويد: سلامشان را جواب بدهيد، اگرچه پليدند. عظمت دين را از اين نكته ها بايد آموخت. اين موارد را تحليل كنيد و در اختيار جوانانِ ما بگذاريد. اظهارنظر درباره دين خيلي مشكل است، زيرا امثال مطالب مذكور و نمونه جملات عبرت انگيز، هم چنان در لابه لاي اين مسائل افتاده است. انسان وقتي به تاريخ نظر مي كند، از اين موارد به سرعت عبور مي كند. انسان مي خواهد تاريخ حسين را ببيند، اما متوجه نمي شود كه اين نيت چيست و چه بود؟ «جواب [شمر] را بدهيد، اگرچه خبيث ترين فرد است».

خداوندا! پروردگارا! تو را به نمازهاي حسين و ياران و اصحابش سوگند مي دهيم، ما را از نمازگزاران محسوب بفرما. خدايا! لذت ابديِ نماز را بر ما قابل دريافت بفرما. پروردگارا! خداوندا! در موقع نماز ما را موفق بفرما كه ارتباطِ ما با تو، ارتباط صحيح باشد. به حق حسين عليه السلام افتخارِ برقرار كردنِ ارتباط با خودت را كه نماز ناميده مي شود، از ما مگير. «آمين»


پاورقي

[1] بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 44، ص 365، چاپ بيروت.

عبارت فَاَمْهَلَهُمُ اللّهُ فَاَخَذَهُمْ... در بحارالانوار، بدين‏صورت ذکر شده است: فلم يعجل الله عليهم بل اخذهم....

[2] همان مأخذ.

[3] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 1، ص 125.

[4] سوره مدثر، آيه 38.

[5] گوينده واقعه، مرحوم احمد اوّلي از اهالي مراغه است، و داستان مربوط به سال‏هاي دهه 50 مي‏باشد.

[6] برخي = قرباني.

[7] ر.ک تکاپوي انديشه‏ها، مجموعه مصاحبه‏ها، محمدتقي جعفري، ج 1، ص 85، چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

[8] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 10/ ص 16.

[9] سوره بقره، آيه 255.

[10] سوره رحمن، آيه 29.

[11] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 2، ص 429.

[12] سوره نجم، آيه 39.

[13] سوره واقعه، آيات 10 و 11.

[14] سوره انشقاق، آيه 6.

[15] سوره فاتحه، آيه 5.

[16] همان سوره، آيه 2.

[17] همان سوره، آيه 3.