بازگشت

مديريت حسيني


(شب هشتم محرم، 27 / 3 / 1373.)

بحثي كه در اين جلسه مي خواهيم مطرح كنيم، از يك جهت، براي عده زيادي مورد سؤال است. آنان سؤال مي كنند: هدف حيات چيست كه دفاع از شرف و كرامت آن، موجب بروز حادثه خونبار دشت كربلا شده است؟ هدف زندگي چيست؟

البته - همان طور كه مي دانيد - چنين مسأله مهمي، نمي توانست مورد مسامحه متفكرانِ شرق و غرب قرار بگيرد. خيلي طبيعي است كه آن ها حول اين مسأله بچرخند كه هدف اين زندگاني چيست؟ آيا بشر را مي توان قانع كرد كه به همين پديده هاي طبيعيِ حيات قناعت نموده و سؤال نكند كه: هدف اين ساليان عمر من، هدف اين پيروزي ها، شكست ها، خنده ها، گريه ها و هدف اين همه فراز و نشيب هاي زندگي چيست؟

بنابراين، اين كه: «ما براي چه آمده بوديم و به كجا مي خواهيم برويم»، از زمان هاي پيش، مورد بحث قرار گرفته، و نهايت امر، پاسخ هايي هم داده شده است. تمام اين پاسخ ها، از خود حيات طبيعي سرچشمه مي گيرد، اما جواب ها قانع كننده نبوده است. مثل اين كه در پاسخ از چگونگيِ هدف زندگي، بگويند زياد بخوريد. بسيار خوب، من فلسفه خوردن را از شما مي پرسم. مي گويند علم زياد فرا بگيريد. بسيار خوب، من در فلسفه همين معنا از شما مي پرسم كه: يكي از شؤون حيات انساني كه فراگيري علم است و از طريق علم و جهان بيني، ارتباط با واقعيات دارد، نهايتاً چه مي شود؟ اگر بگوييد براي اين كه بتوانيد براي خويشتن تكاپو كنيد، مي پرسم پس فلسفه اش چيست؟ اين متن حيات طبيعي است. من همين سؤال را مي كنم. به هرحال، اين قاعده در نظر شريفتان باشد كه هر كس خواسته است براي هدف زندگي، از خود همين زندگي طبيعي، چيزي دربياورد، نمي شود، زيرا آن چه كه در زندگي طبيعي مي بينيم، سايه هاي ماست. [مولوي] واقعاً در اين دو بيت چه كرده است:



لطفِ شير و انگبين عكسِ دل است

هر خوشي را آن خوش از دل حاصل است [1] .



پس بُوَد دل جوهر و عالم عَرَض

سايه دل كي بُوَد دل را غرض



واقعاً عظمت اين شعر را چگونه توصيف كنم؟ تمام آن چه كه براي شما در اين زندگانيِ طبيعي مورد خواسته شماست، سايه زندگي و سايه وجود شماست. خوردن شير، لذت دارد. شما چنين ساخته شده ايد كه عسل برايتان لذت دارد. چنين ساخته شده ايد كه هنر برايتان مطرح است. پس تمام آن چه را كه مي خواهيد، به جهت اين است كه شما چنين هستيد. بنابراين، پس هدف شما چيست؟ همه اين ها در عالم طبيعتِ پايين تأمين مي شود. حال، هدف اين ها و هدف مجموع اين ها چيست؟



پس بود دل جوهر و عالم عرض

سايه دل كي بود دل را غرض



هدف بايد از بالا شروع بشود. هدف بايد از بالا تعيين بشود. به هرحال، قبلاً اشاره شد به اين كه اگر بخواهيم عظمت داستانِ حسيني را بفهميم، بايد بفهميم هدف حيات چيست. براي اين كه بفهميم هدف حيات چيست، اولين قدم اين است كه بفهميم حيات و زندگي چيست؟ [و اين است كه] فهميدن درباره زندگي و حيات را بايد براي خودمان به صورت جدّي مطرح كنيم. آيا زندگي همين است كه متأسفانه قريب به اتفاق مردم دنيا آن را زندگي مي دانند؟ به راستي آيا زندگيِ آن ها زندگي است؟ يا حيات چيست؟ آيا امكان دارد كه ما درباره حيات، روشنايي و آشناييِ بيشتري داشته باشيم؟ بلي، ما مي توانيم به نمونه هايي از عظمت حيات برسيم كه اگر درست فهميده شود، «هدف» از آن مي جوشد؛ نه اين كه اگر آن ها را فهميديم، به دنبال هدف مي رويم، و تازه بعد از هفتاد سال مي رسيم. نخير، اگر آن ها را فهميديم، از همان اولين اللَّه اكبر، غوطه ور بودن در هدف را درك خواهيم كرد. منتها، واقعاً بايد بفهميم كه حيات چيست.

البته اگر بخواهيم ادعا كنيم كه همه ابعاد حيات و استعدادهاي حيات را مي توانيم بفهميم، ادعايي است بس بزرگ. اما به آن مقدار از نمونه ها و استعدادها و نيروها و ابعادي از حيات مي توانيم برسيم كه هدفش را شهود و درك كنيم و آن وقت بگوييم: انّي لا اَرَي الْموت اِلّا سَعادَة، «من مرگ را جز سعادت نمي بينم.» پس از دسترسي به آن نمونه ها، شكوفاييِ حيات، يعني شهادت در راه دفاع از شرف و حيثيت خود و انسان هاي ديگر را مي فهميم.

خدايا! درود و سلامت را بر جان و روان و جسمِ اين مرد (حسين) بفرست كه از شرفِ انسانيت دفاع كرد. براي او فقط خودش مطرح نبود. بسيار كوته نظري است كه كسي بگويد: حسين بن علي براي صيانت ذات، براي صيانت شرف و كرامتِ ذاتِ خويشتن، چنين اقدامي فرمود. اما اگر هم كسي بگويد و تفسير كند كه: خويشتنِ او (حسين) گسترده بر تمام خويشتن هاي آدميان است، عيبي ندارد كه آن وقت بگوييد: [حسين] از خويشتن دفاع كرده است. ولي معناي خويشتنِ او چيست؟ معناي خويشتني كه پدرش علي عليه السلام نشان داد و فرمود: «شنيده ام كه از لشكريان معاويه، عده اي به انبار حمله كرده اند و آن جا از پاها و دست هاي آن دختران و زنان كه مسلمان هم نبودند، ولي با ما معاهده زندگي داشتند، خلخال و زيورآلات درآورده اند»، چيست؟ او هيچ پناهي جز «استرجاع» نداشته است و مي فرمايد:

... وَلَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَي المَرْأَةِ المُسْلِمَةِ، وَالْأُخْرَي المُعَاهَدَةِ، فيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا، ما تَمْتَنِعُ [تمنع] مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَالِاسْتِرْحَامِ. ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ كَلْمٌ، وَلَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ، فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً. [2] .

«... به من خبر رسيده است كه مرداني از آن سپاهيان، بر زن مسلمان و نيز زن غير مسلمان كه معاهده زندگي در جوامع اسلامي او را تأمين نموده است، هجوم برده، خلخال از پا و دستبند از دست آنان درآورده اند، گردن بندها و گوشواره هاي آنان را به يغما برده اند. اين بينوايان، در برابر آن غارتگران، جز گفتنِ: انا للّه و انّا اليه راجعون و سوگند دادن آنان به رحم يا طلب رحم و دلسوزي چاره اي نداشته اند.

آن گاه سپاهيان خونخوار، با دستِ پر و كامياب برگشته اند، نه زخمي بر يكي از آنان وارد شده و نه خوني از آنان ريخته است. اگر پس از چنين حادثه [دلخراش]، مردي مسلمان از شدت تأسف بميرد، مورد ملامت نخواهد بود، بلكه مرگ براي انسان مسلمان به جهت تأثر از اين حادثه، در نظر من امري است شايسته و با مورد.»

اين «منِ» گسترده، حتي به جان غير مسلمان ها رخنه كرده است. [علي] مي گويد: ناله او (انسان) ناله من است. اين روح در حسين نيز مجسم است. [دفاع حسين عليه السلام]، دفاع از چنين خويشتنِ گسترده به تمام «من»هاي آدميان و دفاع از انسان هاست. اين موضوع را قبلاً نيز عرض كرده بودم.

بسيار خوب، ببينيم اين حيات چيست كه اين همه توفان و اين همه تموّجات در طول تاريخ و در گذرگاه تاريخ به راه انداخته است و ما درصدد فهم هدف آن هستيم. مي خواهيم بفهميم حيات چه هدفي دارد كه يك چنين قرباني اي دارد. چه نوع قرباني اي؟ حتي دشمنانش نوشته اند كه: معاويه به يزيد گفته بود كه اين شخص (امام حسين عليه السلام) حسابش غير از بقيه است. گفته بود كه: «حسين، محبوب ترين مردم نزد مردم است». محبوب ترينِ مردم نزد مردم در كجا؟ در يك جامعه تناقض انگيز. جامعه آن روز، جامعه اي سالم و يك دست نبوده است. حسين در آن جا محبوب ترين بوده است. دوباره عرض مي كنم: محبوب ترين مردم، عبارتِ وليد است. معاويه چيز ديگري گفته بود. اين عبارتِ استاندار مدينه است كه مأمور شده بود تا خبر مرگ معاويه را به حسين و عبداللَّه بن زبير و چند نفر ديگر بدهد. وليد به عبيداللَّه بن زياد چنين نوشته بود: «شنيدم حسين رو به عراق مي آيد و ا محبوب ترين مردم نزد مردم است».

همان گونه كه قبلاً عرض كردم، يك دفعه در يك خانواده، كسي محبوب مي شود، يا در يك شهر يا در يك روستا محبوب مي شود، اما يك مرد در دوازده كشور اسلامي - آن هم با صدها نظريات، عقايد، مكتب ها، آراي سياسي و حقوقي متنوع - محبوب ترين مرد است. اين [محبوبيت] را معنا كنيد. حسين قربانيِ اين راه است، او قربانيِ شرف حياتِ انسان هاست. پس گذر ما مي افتد به فهم اين مسأله كه حيات چيست؟ ما آن چه از دستمان برمي آيد - در اين درس - مقداري از ابعاد و عظمت هاي حيات را مطرح مي كنيم، و ان شاءاللَّه خدا در درك آن ما را كمك كند تا ببينيم كه هدف اين حيات چه قدر با عظمت است. خدا از كساني كه نگذارند اين مردم با هدف حياتشان آشنا شوند و نفسي براي آشنايي با حياتشان بكشند، انتقام خواهد گرفت. خدا با آن انسان هايي كه وسايل تخدير و وسايل ناآگاهيِ انسان ها را آماده كنند تا نفهمند كه اين حيات چه بوده، چه خواهد كرد؟ به قول يكي از بزرگ ترين انسان شناسان دهر؛ «كسي كه نمي خواهد بفهمد هدف حياتش چيست، او با خويشتن در حال مبارزه است و منكر خويشتن است». هر چند اصل عبارت مزبور را از حفظ هستم، اما [به جهت ضيق وقت]، فقط عبارت اصليِ آن را مي گويم كه از يوناني به فرانسه و از فرانسه به عربي ترجمه شده است، كه من ترجمه عربي احمد لطفي سيد را كه از بهترين ترجمه هاست، عرض مي كنم:

اِنَّهُ لِيُنْكِرُ نَفْسَهُ ما دامَ لايَعْرِفُ اَنَّهُ مِنْ اَيْنَ اَتي وَ لا ما هُوَ الْمِثاُل الْكامِلُ الْمُقَدَّسُ الَّذي يَجِبُ اَنْ يُرَوِّضَ نَفْسَهُ فِي الْوُصُولِ اِلَيْه [3] .

«انسان مادامي كه نمي شناسد از كجا آمده است و آن ايده كامل مقدسي كه واجب است نفس خود را در راه وصول بدان به رياضت بيندازد، نفس خود را انكار مي كند.» «افلاطون»

اروپايي ها بر اين عقيده اند كه افلاطون يعني تمام تاريخ. يك عبارت ديگر هم درباره افلاطون مي گويند. البته ما درباره اين گونه اظهارات نظر داريم، اما حالا من ارزيابي نمي كنم، و فقط عقيده آن ها را مي گويم:

«تا كتاب ريپابليك [4] (جمهوريت) افلاطون وجود دارد، تمام كتاب هاي سياسي را با آب بشوييد.»

تمام كتاب هاي سياسي كه بعد از افلاطون نوشته شده است، يا حاشيه بر كتاب جمهورية افلااطون است و يا پاورقي است. معطل نشويد. عبارت مذكور خيلي با عظمت است. اين سخن از ايشان است: «آن شخص مُنكِر خويشتن است كه نمي خواهد بداند از كجا آمده است و آن هدف مقدس چيست كه بايد در راه رسيدن به آن تمرين كند و رياضت بكشد». نگويد چون مي خواهم، پس حق است. چه بي نواست آن كسي كه مبناي زندگيِ خود را بر اين قرار بدهد: مي خواهم. چون مي خواهم، پس حق است! نخير، اگر هر چه را كه جناب عالي بخواهيد، حق نيست.

وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُم [5] .

«اگر حق، از خواسته هاي آنان بخواهد تبعيت كند، آسمان و زمين متلاشي مي شود.»

با اين كه بشر هنوز نهادهاي خود را كاملاً در تاريخ مطرح نكرده است (درست دقت بفرماييد، مخصوصاً جوانان دقت كنند)، اين شخصيت هاي بزرگِ سازنده تاريخ، از آن [نهادهاي بسياري] كه در درون داشتند، مقدار كمي به ما نشان داده اند. اشتباه مي كند كسي كه بگويد فارابي همين بود كه در 60 - 50 سال به ما نشان داد، يا ابن سينا همان است كه به ما نشان داد، يا ابوذر غفاري شخصيتي است كه در همان چند روز صدر اسلام و در تبعيد به ربذه، به ما نشان داده است.

غروب فرا رسيده است و ابوذر آخرين نفس هاي خود را مي كشد. در كجا؟ در بيابان ربذه. مي خواهم اين را بگويم تا ببينيد ابوذر اگر ميدان داشت، چه مي شد. كم كم به دروازه ابديت نزديك تر مي شود. همسرش (دخترش) بناي گريه كردن را گذاشت. (درباره همسر يا دختر ابوذر، دو تاريخ نقل شده است). گفت چرا گريه مي كني؟ گفت: همسر عزيز، هم اكنون كه تو از دنيا مي روي و من تنها هستم، چه كنم؟ ابوذر فرمود به آن طرف نگاه كن. آن سياهي كه از دور مي بيني، كارواني است كه مي آيد و به طرف مدينه مي رود. تو برو كنار جاده بايست، وقتي كه آن ها رسيدند، به آنان بگو (اين جا نقل تواريخ مختلف است)، مردي (مسلمان يا يكي از صحابه پيغمبر صلي الله عليه وآله) در اين جا از دنيا رفته است، سپس آن ها مي آيند و به كفن و دفن من مشغول مي شوند و مرا دفن مي كنند، سپس آنان تو را به مدينه و به دودمان خودت مي رسانند. ناراحت نباش.

واقعاً اگر براي اين مرد ميدان بود، چه مي كرد و به بشريت از عظمت هاي حيات چه نشان مي داد؟ گفت: همسر من (دختر من)، اين گوسفند آخرين روزيِ من و آخرين متاع من از اين دنياست. هنگامي كه آن ها از راه رسيدند، بگو ابوذر وصيت كرده است: «پيش از اين كه به كار تدفين او مشغول شويد، اين گوسفند را ذبح كنيد و بخوريد و براي من مجاني كار نكنيد».

آيا ابوذر [نهاد] خود را نشان داده است؟ آيا تاريخ اجازه داده است كه ابوذر را بشناسيم؟ آيا محيط، اين امكان را به ما داده است تا بفهميم ابوذر غفاري كيست؟ كه هفتصد سال بعد از او، ابن خلدون تازه وارد ارزش كار شده است. نيز بعد از او، «ريكاردو»ها. اين معني را ابوذر از كجا گرفته بود؟ از يك آيه قرآن؛ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيائَهُم، «كار و كالاي مردم را از ارزش نيندازيد». ارزش حقيقيِ كار و كالا را بدهيد. دقت كنيد: آيا جاني كه از امواج اين جان، چنين قطره اي به تاريخ تراوش كند، هدف اين جان در خودش نيست؟ آيا اين شخص در آن بيابانِ خشك و بي سر و ته، بدون رسيدن به هدف اعلاي حيات، مي تواند اين سخن را بگويد؟ سلام و درود خداوندي بر روان اين انسان ها، كه ما را با جان خودمان آشنا مي كنند. نشانيِ جان ما را اين ها به دست مي دهند. به كجا مي خواهيد برويد؟ از كدام رمان ها؟ البته مطلقاً روش رمانتيك را محكوم نمي كنيم، زيرا مطالب خيلي مهمي هم چون بينوايان را داريم.

به كجا مي رويد؟ در علوم انساني از چه كسي مي خواهيد تقليد كنيد؟ در علوم انساني درباره انسان، آن حقايق را از چه كسي مي خواهيد بگيريد؟


پاورقي

[1] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 7، ص 513.

[2] نهج‏البلاغه، خطبه 27.

[3] اخلاق نيکوماخوس (نيکوماکوس)، ص 21 - ترجمه از يوناني به فرانسه، توسط بارتلمي سانتهيلر.

[4] Republic.

[5] سوره مؤمنون، آيه 71.