بازگشت

شب حسيني


(شب ششم محرم، 25 / 3 / 1373.)

براي شناختِ حوادث بزرگِ تاريخ، مخصوصاً حوادثي كه داراي ابعاد بسيار زياد و عميق است، ما دو شرط خيلي اساسي داريم: [1] .

1- اطلاع لازم و كافي درباره آن حادثه از نظر انگيزه ها، علت ها، معلول ها و نتايج، حتي حوادثِ هم زمانِ آن حادثه، در موقعي كه حادثه به وقوع مي پيوست. [يعني] چه جرياناتي در پيرامون آن واقعه بود؟ اين اطلاعات فوق العاده مهم است، و اين شرط را همه مورخان واجد نيستند. لذا، متأسفانه در بيان واقعيات تاريخ، عينك خاصي به چشم خود زده اند و با اين كه اين خطري است بزرگ، اما شيوع دارد و نمي آيند قضيه را درست مطرح كنند تا ببينند اين واقعه چه بود و از كجا سرچشمه گرفت؟ آيا راه ديگري داشت يا نداشت؟ آيا فقط مي بايست فقط اين راه «الف» پيموده مي شد و چرا؟

غالباً مورّخان، آن قسمت از عناصر تاريخ را در نظر مي گيرند كه بيشتر به آن اهميت مي دهند. يا براي اين كه به آيندگان نشان بدهند كه ما هم از اين قضيه اطلاعي داشتيم و در اختيار شما گذاشتيم. اميدواريم تعداد اين موارد كم باشد. يا مثلاً؛ فقط براي بيان اين كه آن ها هم دست اندر كار جمع آوريِ حوادث و وقايع تاريخ بوده اند، كه بگويند داستان حسين اين گونه بود. ان شاءاللَّه كه اين نيّت در كار نباشد. پس اولين شرط اين است كه اگر انسان، مخصوصاً كسي كه مي خواهد حادثه را تحليل كند و توضيح دهد، يا به نسل هاي آينده منتقل بسازد، بايد فرهنگي را كه در اين حادثه قابل برخورداري است، بيان كند. چنين شخصي بايد واقعاً اطلاعات داشته باشد. بايد از خود ماهيتِ حادثه و اين كه در آن حادثه چه دست هاي غير اختياري و اختياري كار كرده است، دقيقاً اطلاع پيدا كند تا بتواند بگويد كه حادثه چگونه بوده است. البته چنين تاريخ نگاراني خيلي در اقليت هستند. براي مورّخي كه مي خواهد بگويد: «اي بشر، در سرگذشت تو چنين حادثه اي بوده است»، وجدان لازم است. وجداني به عظمت فلك كه از طرف خودش، دخل و تصرفي نكند، مگر براي تفسير و تحليل تاريخي. كه اگر اهلش باشد، نه فقط جايز است،بلكه ضروري است. يعني اگر كسي قدرت تحليلِ يك تاريخ را دارد و تحت محدوديت هاي ابزار كار و تحت محدوديت هاي هدف گيري قرار نگرفته، لازم است كه وقتي حادثه اي را بيان نمود و تفسير كرد، عللش را نيز بيان كند و بگويد: «البته و صد البته، از ديدگاه من چنين است». اين امانت داري است. يا بگويد: «من اين طور احساس كردم». كه هم دكان نباشد و هم واقعاً بيانگر اين باشد كه انسانِ قلم به دست، حقيقتاً از روي وجدان مي گويد كه من اين مقدار از حادثه اطلاع داشتم و به «نظر من» ريشه هاي حادثه اين بوده و نتايجي كه به دست داده است، چنين بوده است. معناي «به نظر من» هم گاهي اين است، اگرچه ادعا هم نكند كه صاحب نظر است و ادعاي صاحب نظري در حادثه اي كه قرن ها از آن گذشته است، با ديدگاه هاي مختلف حادثه مطرح شده است. ادعاي اين كه «نظرم» چنين است، بسيار ادعاي بزرگي است. اين جا فقط وجدان است و خدا، كه به دادِ آن صاحب قلم برسد و بگويد اين مورد كه ضعيف بود، چرا نقل كردي؟ اين كه سند نداشت، چرا خلافِ واقع گفتي؟ [مورّخ بايد] با درون خودش صحبت ها داشته باشد، كه وقتي من اين قضيه را مي خواهم بيان كنم، به وجدان خودم هم توجه داشته باشم. يك دفعه، قضيه بحثي است كه مثلاً در فلان تاريخ، يك كوه آتشفشان، آتشفشاني كرد. بسيار خوب، اين هم آثار و دلايل و فرض كنيد علت هاي معرفت الارضي اش.

يك وقت، مسأله اين است كه حادثه مربوط به انسان هاست، و خواهي نخواهي بر زندگي انسان ها تأثير خواهد گذاشت، چه بخواهيم و چه نخواهيم. وقتي من مي گويم حسين بن علي اين كار را كرد، امواج جمله من، از اين جا بر تمام قلمروِ اين كه «انسان چنين است» و «انسان چنين بايد باشد»، پخش شد. حسين چنين كرد. حسين آن شب چنين گفت. آيا گفت يا نگفت؟ وجداني به پهناي فلك مي خواهد كه تاريخ «آن چنان كه هست» مطرح شود، و اين امر بر عهده تحليل گرانِ مطلع و بي غرض است. البته نمي خواهم بگويم در بررسي اين حادثه خونين نينوا چنين مورّخاني نبوده اند. چنين تحليل گرانِ صاحب نظرِ انديشمند و داراي وجدان علمي هم بوده اند، ولي همان گونه كه مي دانيم، متأسفانه در اقليت بوده اند. پس شرط اول، اطلاع [لازم و كافي] است.

معروف است كه شخصي در حضور سليمان بن عبدالملك، مي خواست شخصي ديگر را تقبيح كند و به اصطلاح ما نمّام باشد، سعايت كند. گفت: «اين كسي است كه وقتي عفان بن ابي طالب در صحراي كربلا با حسين مي جنگيد، در آن شركت كرده بود». كدام حادثه؟ كدام عفان؟ كدام علي؟ سليمان گفت: نمي دانم آيندگان آيا به اين تاريخت حسادت كنند؟ يا به اين علم تو درباره تاريخ رشك ببرند، يا به اين وجدانِ ضد وجدانت؟ چه مي گويي؟ حادثه كربلا كه اين گونه نبود. اگر اين [جريان سليمان بن عبدالملك] را به طور ساختگي هم گفته باشند، نظير آن در تاريخ وجود دارد.

به عنوان مثال؛ منتسكيو در كتاب روح القوانين، وقتي مي خواهد اثبات كند كه آب و هوا در وضع قوانين مؤثر است، بحث خوبي مطرح كرده و مي گويد: آب و هوا در وضع قوانين، اثر شايان دارد. مثال مي زند: سرزمين هايي كه خيلي گرم است، بلوغ دخترها (بلوغ به طور مطلق) زودتر است. ولي آن وقت كه مي خواهد يك شاهد تاريخي ذكر كند، مي گويد: «پريدو در شرح حال محمد صلي الله عليه وآله مي گويد؛ اين شخص (محمد) عايشه را در سن هشت سالگي گرفت». اين جمله در كدام كتاب بيان شده است؟ آيا در كتاب موش و گربه گفته شده است؟ نخير، در كتاب روح القوانين. نويسنده اش كيست؟ منتسكيو. حالا اين خلاف واقع را چه كار كنيم؟ از آن طرف، يك جوان هم تازه وارد دانشكده حقوق شده و فرضاً مطالعات او هم پيرامون اين مطالب است! آيا اين دانشجو، دانش حقوقي اش را بر پايه يك داستان دروغين بگذارد؟ آقاي منتسكيو! بهتر بود خودت [به تاريخ] مراجعه كني و ببيني آيا چنين قضيه اي درست است يا نه؟ به هرحال، اين شرط اول است كه اطلاعات دقيق و مدارك، واقعاً قانع كننده باشد. و انسان بداند كه حقيقت اين داستان بزرگ، اين داستاني كه قرن هاست با تمام انسان هاي پاك سر و كار دارد و اثر بسيار گسترده و عميقي در جوامع اسلامي مخصوصاً در جامعه تشيع گذاشته است، چيست.

2- درك ارزش ها، چيزي است كه متأسفانه جمعيتِ تاريخ نگارانِ واقعيِ ما را حقيقتاً به اقليت خواهد رساند. مسأله اين است كه تاريخ نگار، خودش، مزه ارزش هاي حادثه را بچشد. حتي ممكن است شما بتوانيد كسي را فرض كنيد كه از ابتداي زندگاني حسين بن علي عليه السلام در خدمت آن حضرت بود، و تمام حركات و سكنات و گفتارهاي حسين را در ارتباط با خودش و با خدا و با جامعه اش، ديده است. مثلاً پس از مرگ معاويه، آغاز ظاهريِ داستان نينوا را ديده است، (و الاّ آغاز حقيقي خيلي وقت پيش بود). اگر تاريخ در دست ماست، مي توان اين استفاده را كرد. از آن موقع كه نامه به والي مدينه آمد كه مخصوصاً از سه نفر زود بيعت بگير. فرض كنيم آن ها را هم ديده است، حتي مشاهده كرده است كه شب هنگام مثلاً حسين بن علي عليه السلام ساعت چند استراحت فرمود. (همه اين ها را تا آخرين دقيقه ديده است). اما اگر طعمِ؛ ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم، «اگر دين نداريد و از معاد نمي ترسيد، لااقل آزادمرد باشيد» را نچشد، ذره اي از اطلاعات اين شخص صحيح نيست و به درد نمي خورَد. چرا؟ چون نمي داند چه مي گويد. درست نظير اين كه در مقابل حوادث امام حسين عليه السلام، آيينه اي گرفته و عكسبرداري مي كنند و به شما نشان مي دهند. آيينه چه مي فهمد كه وقتي لشكريان حرّ بن يزيد در آن گرماي سوزان از بيابان رسيدند، حسين عليه السلام فرمود به اين ها [همان كساني كه چند روز ديگر مي خواستند رگ هايشان را قطع كنند] آب بدهيد و به اسب هايشان هم آب بپاشيد، چه معنايي دارد؟ آيينه چه مي فهمد؟ فيلم چه مي فهمد؟ اگر فيلمبرداري مي شد، آيا خود فيلم مي فهميد كه اين فيلم يعني چه؟

اين شرط دوم، فوق العاده مهم است. اصلاً من نمي خواهم بگويم كه از روي مدارك و از روي كتاب ها بايد فهميد كه داستان چيست. نخير، اگر هم [مورخ] فهميد، باز فايده ندارد كه اصلاً از جريان اطلاع دارد. ولي اين را نمي داند كه [وقتي امام حسين فرمود:] اين مرد پليد (يزيد) مرا بين شمشير و ذلّت، مخيّر كرده است و من كرامتِ ذاتي خود را رها نخواهم كرد، يعني چه! مگر شرف و كرامت ذاتيِ من در اختيار خودم است و آن را خريده ام كه بگويم حالا آن را منتقل كرده ام و از حيثيت و شرف خودم دست برداشته ام؟ اين حق، به معناي حقوقي نيست، بلكه حكم است. شما حق نداريد خودتان را ذليل كنيد. شما حق نداريد از آن كرامت ذاتي كه خدا به شما عنايت كرده است، دست برداريد. اگر كسي ادعا كند كه در گذرگاه تاريخ، به همان مقدار كه انسان ها در دفاع از جانِ خود قرباني داده اند، به همان مقدار نيز در دفاع از شرفشان قرباني داده اند، قطعاً باور كنيد. اين تاريخ و اين هم شما. مسأله اهميت بسياري دارد. حالا كسي كه نمي داند ذلت يعني چه، شرف يعني چه، حيثيت يعني چه، حيات و زندگي شايسته يعني چه، اگر تمام حوادث حسين را بداند، چه فايده اي دارد؟ طعمش را نخواهد چشيد. بنابر اين، شرط دوم فوق العاده مهم است.

يك دفعه اين است كه سيد رضي جامعِ نهج البلاغه، به تاريخ نگاه مي كند و مي فهمد حسين يعني چه، به جهت آن كه خود او در ارزش ها غوطه ور است. دليلش آن اشعاري است كه با آن حالت واقعاً شگفت انگيز و با آن حالت بي نظيرِ روحي درباره امام حسين عليه السلام گفته است. يك دفعه هم اين است كه يك مورخِ تحليل تاريخي، از پشت عينكِ عليت هاي ظاهري، مي خواهد اين حادثه را بفهمد. يعني فقط ظاهر آن را مي بيند. يا اصلاً برود و خود حوادث را با چشمانش ببيند. شما گمان نكنيد كساني كه در خودِ داستان شركت كردند و قضيه را در دشت سوزانِ نينوا مشاهده مي كردند، يا آن هايي كه در پشت پرده كار مي كردند، آيا نمي دانستند اين عمل حسين يعني چه و عللش چيست؟ شايد الان اگر اين جا بودند و مي خواستند درس اين تاريخ را بگويند، ما هم در درس آنان حاضر مي شديم، زيرا بهتر از همه ما مي فهميدند كه اوضاع چيست. ولي؛

وَلا يَزيدُ الظَّالِمينَ اِلاَّ خَسارا [2] .

«و ستمكاران را جز زيان نمي افزايد.»

همان علم، باعث سقوط و پستي شان شد و دم برنياوردند كه: آيا حسين را مي شناسيد؟ چه كار مي خواهيد بكنيد؟ اما ايستادند و تماشا كردند. آيا «نمي دانستند»؟ بعيد است و مي شود اثبات كرد و از كلمات خود امام حسين عليه السلام برمي آيد كه عده اي مي دانستند كه جريان از كجاست و اين حادثه يعني چه. ولي از آن جهت كه طعم اصول و ارزش هاي والاي انساني را نمي دانستند، علم آنان بيماريشان بود.

يك قاضي را براي قضاوت نشاندند، اما او مي گريست.



قاضئي بنشاندند و مي گريست

گفت نايب قاضيا گريه ز چيست؟ [3] .



اي قاضي چرا گريه مي كني؟



اين نه وقتِ گريه و فرياد توست

وقت شاديّ و مبارك بادِ توست



چرا گريه مي كني؟ موقع شادي و سرورِ توست، زيرا مي خواهي حقّي را احقاق كني و باطلي را محو كني.



گفت او چون حكم رانَد بي دلي

در ميان اين دو عالِم جاهلي



اين دو خصم از واقعه ي خود واقفند

قاضيِ مسكين چه داند زان دو بند



اين دو نفر كه براي مرافعه آمده اند، خود اين ها عالم هستند و مي دانند كه قضيه چيست. منِ قاضيِ جاهل چه كار كنم؟ اين دو نفر، به خوبي مي دانند قضايا چيست. من هم همين طور نشسته ام. گاهي به آن نگاه مي كنم، گاهي به اين نگاه مي كنم، كه اين چه مي گويد و ديگري چه مي گويد. من هم مي خواهم حق را تشخيص بدهم، اما نمي دانم.



گفت خصمان عالمند و علتي

جاهلي تو ليك شمع ملتي



(نايب گفت بله آن دو تا عالِمَند)، ولي به علتي بيمارند.



وان دو عالِم را غرض شان كور كرد

علمشان را علت اندر گور كرد



همين علم، باعث نابودي و سقوط آن هاست. همين علم، باعث نابودي آن هاست كه موجب شد به بارگاه تو آمدند. اين علم گاهي مشمول؛ وَلا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلاّ خَسارا، «و ستمكاران را جز زيان نمي افزايد»، مي باشد. لذا، اين همه منابع اسلامي و اين همه دليل عقلي مي گويد بدانيد، و همين كه دانستيد، عمل را شروع كنيد، بدين جهت است كه خودش وبال مي شود. انسان يك دفعه نمي داند.

به هرحال، عده اي در آن زمان بودند كه مي فهميدند جريان حادثه نينوا چيست. يكي از دلايلش، پشيماني اي بود كه بعدها بسياري از جوامع را دربرگرفت. عده اي مدام مي گريستند. [مي گفتند:] آخر، جريان و قضيه چه بود؟ چرا نرفتيم، قضيه چه شد؟ آن قدر ندامت تلخ بود كه بعضي ها را ندامت از بين برد. واقعاً اگر اطلاع نداشتند، اين ندامت ها چه معنايي داشت؟ جهل و ندانستن كه پشيماني ندارد! پس معلوم مي شود عده اي هم واقعاً فهميده بودند كه قضيه چيست، ولي عظمت و ارزش قضايا را نمي دانستند.

من بارها عرض مي كنم كه اكثرِ قربانيان ما، قربانيان علم نيستند، چون بالاخره بشر، كم و بيش يك چيزي به دست مي آورد. براي زندگيِ خود، تعدادي قوانين و احكام را دست و پا مي كند و كار انجام مي دهد. بحث سر اين است كه آن چه را مي داند يا طعم حقيقت آن را نمي چشد، يا اراده ندارد كه حركت كند. البته اين مرحله سوم است كه الان عرض خواهم كرد. يا طعمش را هم واقعاً خوب مي چشد. انسان در لوح دلش انسان ها را دوست مي دارد:



هر چند پارسا نِيَم اما نوشته ام

بر لوح دل، محبت مردان پارسا



اُحِبُّ الصّالِحينَ وَلَسْتُ مِنْهُم

لَعَلَ اللّه يَرْزُقْنَي الصَّلاحا



«من انسان هاي صالح را دوست مي دارم، اگرچه از آنان نيستم. شايد از اين راه، خداوند براي من هم صلاح و شايستگي را روزي فرمايد.»

اغلب انسان ها، با فطرت پاك، ولو با طعم مختصري [علم را] مي چشند، اما اراده كجاست تا حركت كند؟ چه طور اين را بخواهد. بسيار خوب، اين را همه متفق اند كه حسين بن علي براي عدالت قيام كرد، مگر كساني كه ماكياولي صفت باشند و تفسيرشان درباره حوادث، عينكِ دنيايي باشد. مثلاً عينك آيينه اي در مقابل خود مي گذارند و خود را مي خواهند تفسير كنند، اما مي گويند حسين چنين بود. يا جامعه بشري اين طور است. اين آيينه را كنار بگذاريد، با آيينه چه كار داريد؟ با خودتان چه كار داريد؟ شما به تنهايي بشر نيستيد. شما حسين بن علي نيستيد. فقط آيينه را در مقابل خود گذاشته اند و حكم مي كنند. مسأله اين است كه طعمش را بچشند، همان طور كه كم و بيش افرادي هنوز هستند. انسان دقيقاً مي داند كه حسين بن علي در اين جريان، غير از اين كه مي خواست براي بشريت خيرخواه باشد، غير از اين كه براي بشر مي خواست راه نشان بدهد، نيت ديگري نداشت. همه مي دانيم كه اگر او يك ذره موافقت مي كرد، دنيا از آنِ او مي شد، و شايد هم بعد از آن شخص پليد به خلافت مي رسيد، زيرا كسي ديگر نبود، ولي اين ذلت را نمي توانست قبول كند. به اين جهت كه او مي داند عزت انسان چيست و شرف انسان يعني چه. شرف انساني خيلي بالاتر از اين است كه اين ذلت را براي خودش بپذيرد.

3- مرحله اراده است. يعني اين كه ما بايد اين داستان و داستان هاي قرآن را بخوانيم. آيا خداوند خواسته است به ما تاريخ بفرمايد؟ [مثلاً] موسي اين طور شد. عيسي اين طور شد. شعيب اين طور شد. هود اين طور شد. اصحاب رس اين طور شدند. اصحاب اخدود اين طور شدند. شما يك قصه در قرآن - كوتاه يا بلند - پيدا نخواهيد كرد، مگر اين كه بگويد پس چنين باشيد، چنان نباشيد. بحث، بحثِ «چه طور باشيد» و «چه طور نباشيد» است. و الاّ حوادث، هزار و صد هزار برابر آن چه كه در قرآن آمده، در تاريخ اتفاق افتاده است. خداوند آن قصه ها را كه از نظر جامعه شناسي و از نظر روان شناسي و از نظر همه علوم انساني كه بتوان به سود انسان ها به كار برد، انتخاب و بيان فرموده است.

بسيار خوب، اين حادثه كربلا را ما دانستيم، چنان كه عناصر مهمِ آن را، مخصوصاً آن اشخاصي كه سنشان بالاست، يا مطالعاتي داشتند و يا درعمرشان با لطف خداوندي در اين جلسات آموزنده زياد بودند، مي دانند.

اين كه [انسان ها] در مقابل عدالت هم سر تسليم فرود مي آورند، هيچ جاي ترديد نيست. از اين كه در مقابل شرف و كرامت انساني هم واقعاً خاضع اند، هيچ حرفي نيست. اما علت اين كه در عمل، انسان با شكست مواجه مي شود، چيست؟ البته من فقط در مورد داستان كربلا عرض مي كنم، ولي [شايد بتوان گفت] همه جا اين طور است. واقعاً ما در بسياري از موارد از نظر علمي مشكلي نداريم، زيرا مي دانيم. مثلاً به ياد دارم كه شخصي به من مي گفت: «فلاني، من اين ها (مطالب علمي) را خوانده ام و اسفار را تدريس كردم، ولي نمي دانم چرا دستم پر نمي شود و هم چنان خالي است. جريان چيست؟ هرچه برمي گردم، مي بينم بنياد ندارد». البته اين گونه موارد كم است كه يك مقام علمي بگويد، نمي دانم چرا در درونم احساس خلأ مي كنم؟ پاسخش اين است: بايستي آن چه را كه دانستيم و واقعاً ارزش و عظمت آن را فهميديم، براي كاخِ با عظمتِ شخصيت، سنگ زيربنا قرار بدهيم و رها نكنيم. يعني شخصيت، قوام خود را با آن سنگ ببيند و به آن سنگ تكيه كند. در اين صورت، دست شما پُر و در اين دنيا در خودتان احساس عظمت خواهيد نمود.

فرض بفرماييد، اين حقيقت بر شما اثبات شد كه بالاخره جامعه بايد علم داشته باشد، جامعه احتياج به دانش و صنعت دارد. و فرض كنيد پس از تحقيق، آن صنعت و دانش را پيدا كرديد. هم چنين، ارزش هايي هم كه در اين علم وجود داشت، به دست آورديد و اين كار هم به دست ما (مردم) رسيد. ولي بدانيد، سپس به اندازه توانايي، قدم برنداشتن همان و گير كردن در پوچيِ زندگي همان. چون شما اصيل ترين سنگِ زيربناي كاخِ شخصيت را شما رها كرديد. با يك لگد زديد و رفت. اول اين بود كه به من اثبات شده بود كه جامعه بدون علم، محو مي شود. يا جامعه، بدون صنعتي كه زندگيِ آن را اداره كند، محو مي شود. يا جامعه، بدون يك فرهنگ سازنده كه تمام چشم هاي مجريان خواب باشد و آن فرهنگ، آن [جامعه و مجريان] را اداره كند، محو مي شود. اگر به اين امر واقف شويم كه بايد در اين دنيا يك تكيه گاه فرهنگيِ پيشرو و اصيل داشته باشيم، كه امام حسين عليه السلام شهيد اين راه است و هرچه هم بهتر و استادانه تر بدانيم، اما اراده حركت نكند، وبالش بيشتر خواهد بود. به جهت اين كه، هم وجدان انسان، انسان را به محاكمه شديد مي كشد، هم تاريخ از انسان نمي گذرد. انسان خيال مي كند كه تاريخ ساكت نشسته است. همين تاريخ، وجدان حساسي دارد. اگر اين ها را رها كنيد، در پيشگاه خدا چه خواهيد گفت؟ وقتي من احساس كردم كه در جامعه از طريق دانش مي توانم يك قدم بردارم و آن قدم را برنداشتم، [در پيشگاه خدا] چه جوابي خواهم داشت؟ به شخصيت خودم چه جوابي بدهم؟ اگر شخصيت بگويد: شما كه اين علم را به دست آورده بودي كه جامعه علم مي خواهد، جامعه دلسوزي مي خواهد، جامعه صدق و صفا مي خواهد، چرا حركت نكردي؟ [در اين حال] اولين دادستانِ بي امان، خود وجدان است. آن وقت، مگر انسان مي تواند كار انجام بدهد؟ [وجدان]، اين را به من اثبات كرده و مرا جلوي ميزش كشيده است. وجدان گفته است با تو هستم: تو مي دانستي و خيلي هم عميق و ريشه دار مي دانستي. چرا اين فرهنگ را در جامعه خود ترويج نكردي؟ چرا خودت به اين فرهنگِ پيشرو عمل نكردي؟ جملات حسين بن علي عليه السلام پر از اين عبارت است: «من مي دانم چنين است»، «من از پيغمبر اين جمله را شنيدم»، و... اكنون نيز مقتضي است كه ولو با يك عده معدود، كارواني به راه انداخته و بروم در بياباني غريب، ولي دل هاي آدميان آماده گرفتن وجود من است، كه اگر هم [اين دل ها] نبود، عمل مي كردم.

ما هم مي گوييم مي دانيم و طعمِ عظمت هاي ارزش را چشيده ايم. اگر چشيده ايم، پس اراده ما كجاست؟

درباره اراده، مطالب زيادي گفته شده است. هم چنين، آيات قرآني بر اراده اصرار دارد:

مَنْ كانَ يُريدُ الْحَيوةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها [4] .

«كسي كه زندگيِ دنيا و زينت آن را بخواهد.»

مَنْ يُريدُ الْآخِرَة [5] .

«كسي كه آخرت را بخواهد.»

منابع حديثي، فلسفه ها و ادبيات، باعث افتخار ماست. فرهنگ ادبيِ ما كه اگر نگوييم در دنيا بي نظير است، در رديف اول است و قطعاً هيچ جاي ترديد نيست، پُر از مسأله اراده است. اراده را بخواهيد! از متفكران بزرگِ تاريخ هستند كساني كه مي گويند: «مادامي كه بشر، حقيقت و عظمت اراده را نفهمد، هيچ نفهميده است». يعني؛ مادامي كه بشر، حياتي بودنِ اراده را، خواستن و معناي خواستن را و آن چه را كه بخواهد، نفهميده باشد، هيچ نفهميده است.

اين جا يك جمله عرض مي كنم. اخيراً مقاله اي از يكي از متفكران بزرگ دنيا به دست ما رسيد كه نوشته بود: «خدا در همه جا حجت خودرا دارد». اين منطق كه هر چه من مي خواهم حق است، به تنهايي براي بر هم زدن فرهنگ پيشروِ بشري كافي است.(آن چه كه من مي خواهم حق است!) آسيبي كه از اين جمله بر فرهنگ سازنده بشري وارد مي شود، از شمشيرهاي چنگيزخان وارد نمي شود. چنگيز چه كاره است؟يك عده [جنايتكار]، قفس هاي كالبدِ انسان ها را مي شكافند و ارواح را خارج از نوبت بيرون مي فرستند و مي روند. اما اين جمله؛ (آن چه كه من مي خواهم حق است)، ارواح را نابود مي كند. شمشير به ارواح راه ندارد. شمشير خيلي كندتر و خيلي ناتوان تر از آن است كه به ارواحِ انسان ها راه داشته باشد، اما - همان طور كه عرض شد - اين جمله؛ (آن چه كه من مي خواهم حق است، چون مي خواهم)، مخرّبِ ارواح انسان هاست.

اراده، باعظمت ترين نيروي حركتِ ما انسان هاست. ولي بحث بر سر آن است كه چرا و چه چيزي را بخواهم؟ درست نظير عشق و عاشق. عشق، يك پديده روانيِ فوق العاده باعظمت است، تا معشوق چه باشد؟ بحث بر سر اين است كه معشوق چيست؟ بلي، عشق خيلي باعظمت است، اما او (انسان) عاشق سايه است.



در رُخِ ليلي نمودم خويش را

سوختم مجنونِ خام انديش را



اين بشر هم خيال كرده است كه زيبايي از آنِ اوست، و نفهميد كه سايه زيباي كل و جميل كل و جمال كل، خداست. چه چيزي را بخواهم؟ به چه چيزي عشق بورزم؟ آيا شخصيتِ بي نهايت گرا را فداي كمان ابرو و چشم كنم كه چند صباحي ديگر، وقتي در آن سفيدي هايي نمودار مي شود، فلسفه زندگي را براي او پوچ خواهد كرد؟ آيا عاشق اين بشوم؟ عشق خيلي خوب است، اما به چه كسي؟

اراده، گردونه حيات مارا اداره مي كند. نمونه يك اراده را ملاحظه كنيد كه مي گويد: «من مي خواهم». حسين بن علي مي گويد: مي خواهم. به جهت اين كه؛ اِنّ اللَّهَ شاءَ اَنْ يَراني قَتيلاً، «خدا خواسته است كه مرا كشته ببيند».

صلوات اللَّه عليك يا اباعبداللَّه. [گفت:] مي خواهم و خواهم رفت. نه گفته هاي ابن عباس در او اثر كرد و نه سخنان محمد بن حنفيه و نه هيچ كس ديگر، زيرا «مي خواهمِ» او جدي بود و تكيه بر خالقِ «مي خواهم ها» داشت كه از خداست. [هم چنان كه در پاسخ به حُرّ] گفت: مي خواهم و مي روم.



سَأَمْضي وَمابِالْمَوْتِ عارٌ عَلَي الْفَتي

اِذا ما نَوي حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً



وَ واسَي الرِّجالَ الصَّالِحينَ بِنَفْسِهِ

وَ فارَقَ مَثْبُوراً وَ وَدَّعَ مُجْرِماً



فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اَنْدَمْ وَ اِنْ مِتُّ لَمْ اُلَمْ

كَفي بِكَ ذُلاًّ اَنْ تَعيشَ وَ تُرْغَما [6] .



«من مي روم كه مرگ براي جوانمرد عار نيست. اگر [جوانمرد] نيت خير داشته باشد و در حالي كه مسلمان باشد، جهاد كند و با مردانِ خوب با جان خود مواسات (ياري) نمايد و از مردي كه به هلاكت تن داده و گناهكار باشد، دوري بجويد. اگر من چنين كنم كه تا زنده هستم، پشيمان نمي شوم و اگر هم بميرم، بر من ملامت نخواهد بود. ولي براي تو اين ذلت بس است كه زنده بماني، به رغم اميال خود.»

[انسان بايد] اراده اش مشخص شود كه چيست و چه چيزي را مي خواهد. من حق را مي خواهم. چون حق را مي خواهم، پس اراده من جدي است. حتي ابن عباس، محمد بن حنفيه، عبداللَّه بن عمر و... را در اين حركت خود، اجبار نفرمود. آدم احساس مي كند كه اگر آن روز تمام دنيا از حركت حسين بن علي جلوگيري مي كردند و مي گفتند: يا اباعبداللَّه قطعاً كشته خواهي شد، مي گفت: اَفَبِا الْمَوْتِ تُخَوِّفُني، «آيا مرا از مرگ مي ترسانيد؟» اراده او تكيه به جاي ديگر داشت. اراده او، مُنبعث از انگيزه هاي زودگذرِ ماديات نبود. حسين عليه السلام گفت: مي خواهم، چون او (خدا) مي خواهد.

خدايا! پروردگارا! ما را از نمونه اراده حسيني برخوردار بفرما. پروردگارا! خداوندا! اگر علم و دانشي از حادثه نينوا را به ما عنايت فرمودي، مرحله دوم را هم كه عبارت است از چشيدن حقيقتِ ارزش هاي اين داستان، بر ما عنايت بفرما. خدايا! در آن هنگام كه ما را از اين دو مرحله رد كردي، يا اين دو مرحله را بر ما عنايت فرمودي، هم فهميديم حادثه چيست و هم علل و ارزش هاي انساني والاي آن را درك كرديم، اراده اي براي تطبيق زندگي با اين ارزش ها به ما عنايت بفرما. «آمين»


پاورقي

[1] ر.ک: همين کتاب، ص 27.

[2] سوره اسراء، آيه 82.

[3] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 5، ص 275.

[4] سوره هود، آيه 15.

[5] سوره آل‏عمران، آيه 152.

[6] نفس المهموم، محدث قمي، صص 191 و 192- الکامل، ابن‏اثير، ج 3، صص 280 و 281 - ارشاد، شيخ مفيد، صص 82 و 83.