بازگشت

جبر اموي


(شب يازدهم محرم، 10 / 4 / 1372.)

اگر حوادثِ فوق العاده و داراي ابعاد و جهاتِ بسيار متنوع و عميق، در طول تاريخ، به وسيله صاحب نظرانِ هر بُرهه و هر فترت و دوراني درست تفسير مي شد، اثرش در پيشبرد انسان و انسانيت بسيار عالي بود. از عوامل شكست ما انسان ها در علوم انساني و در شناخت عامل محرك تاريخ، اين است كه ما از جلوي حوادثِ فوق العاده مهم خيلي ساده مي گذريم. ما انسان ها آسان گراييم و صاحب نظران گذشته ما با يك عينك معيّني حوادث را تفسير كرده اند، در صورتي كه اين حوادث احتياج و نياز مبرم به تحقيقات و تأمّلات عميق داشته است.

بحث مختصري در اين مورد داريم كه در دوران آل اميّه و بني عبّاس، جبرگرايي خيلي رواج پيدا كرده بود. جبر به اين مفهوم كه همه چيز و هر چه هست از اوست. بعضي از متكلّمان و فيلسوفان، به اين نكته توجه نكرده اند كه چرا جبرگرايي در آن دوران اين قدر شيوع پيدا كرد. بايد علت آن را بفهميم. در آن دوران و در مقابل شيوع جبرگرايي، فقط اماميه و معتزله از اختيار دفاع مي كردند و دفاع آنان هم بسيار جدي بود، ولي اكثريت با اشاعره بود كه از جبر زياد دفاع مي كردند. آيا اين يك مسأله فوق العاده حياتي نيست كه ما روي آن كار كنيم تا ببينيم جريان چيست؟ در زمان پيغمبر صلي الله عليه وآله از اين جبرگرايي خبري نبود، نيز در زمان آن سه نفر صحابه و دوران حكومت علي بن ابي طالب عليه السلام هم مطرح نبود. فقط جسته گريخته انسان هايي سؤالاتي به ذهنشان خطور مي كرد، مانند اين كه وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام از جنگ صفين برگشتند، يا در جنگ جمل پيروز شدند، در آن جا پيرمردي بلند شد و گفت يا اميرالمؤمنين، اين كه ما رفتيم و در اين جهاد پيروز شديم، آيا با قضا و قدر خداوندي بود، يا اختيار ما در كار بود؟ حضرت فرمود: اختيار ما در كار بود. قضا و قدر خداوندي باعث جبر نمي شود.

اين طور سؤالات به طور گسيخته ديده مي شود، اما مكتب نيست كه آن را در تمام جوامعِ اسلامي و در حوزه هاي علمي بررسي كنيم و ببينيم غالباً اين مسأله از كجاست. گاهي استدلال هايي را مي بينيم كه اين استدلال ها از آن مغزهاي بزرگ نيست. و فقط مستند به اين نيست كه ما مثلاً قانون عليّت داريم، و قانون عليّت حكم به جبر مي كند - البته امروز اين سخنان مورد بحث نيست، و الّا اگر بود يك مقدار صحبت مي كرديم - يا: اراده خداوندي خواسته است كه چنين كاري صورت بگيرد، كار زشت يا كار زيبا. از اين استدلال هاي بي اساس، مكتب به وجود نمي آيد! مكتبي كه بر جوامع آن روز حاكم شود. آيا درست است كه بگوييم اراده خداوندي بود كه امام حسين عليه السلام را كشتيد، يا علي بن ابي طالب عليه السلام را به زمين زديد؟ با اين كه براي بشريت بعد از پيغمبر صلي الله عليه وآله نظير چنين انسان دلسوزي نبود. آيا واقعاً او را از بين برديد؟ بلي، چون اراده خداوندي چنين بود! كدام اراده؟ اين چه استدلالي است؟ سه بار ابن زياد به جبر استناد كرد، گفت: اين كيست؟ اشاره كرد به حضرت سجاد عليه السلام. گفتند او علي بن الحسين است. ابن زياد گفت: مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟ حضرت سجاد فرمود: برادري داشتم نامش علي بن الحسين (علي اكبر)، مردم او را كشتند (قَتَلَهُ النّاس). قتله اللَّه يعني چه؟ ببينيد در فرهنگ اسلام و در فرهنگ بشريت، چه گذشته است؟ سه بار در كلمات اين مرد خبيث (فرزند مرجانه)، اين استدلال ديده مي شود. آقا فيلسوف و باسواد شده است و مي خواهد توجيه كند. پروردگارا، آدمي در آن موقع كه مي خواهد موقعيتِ وقيح خود را توجيه كند، چه قيافه زشتي دارد. كاري كه شده است، نبايد توجيه كرد. يك كلمه غلط كردم، كه مسأله را حل مي كند، پس چرا آن قدر ايستادگي؟ چرا اولاد آدم اين قدر قيافه حق به جانب مي گيرند و قضيه حسين را توجيه مي كنند؟ آيا سقوط به اين اندازه؟ البته اصل قضيه يك طرف، كه خودش تعليم مي خواهد و تحليل دارد و جرياني است. يكي ديگر هم براي اين كه وضع خودش را توجيه كند، در پي آن است كه قضيه را درست كند، اما چنين قضيه اي درست شدني نيست. تو جنايتكاري و قاتل، تو به تمام ارزش هاي انساني صدمه زدي. [اين عبارت را تصحيح مي كنم]، صدمه به ارزش هاي انساني نزد، بلكه صدمه به حمايتگران ارزش هاي انساني زد. بشر كوچك تر از آن است كه دستش به ارزش هاي انساني برسد. عدالت، عدالت است. آيا تو مي تواني عدالت را بشكني؟



عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم

ليك مستبدل شد آن قرن و اُمَم



قرن ها بر قرن ها رفت اي هُمام

اين معاني برقرار و بردوام



شد مبدّل آب اين جو چند بار

عكس ماه و عكس اختر برقرار [1] .



بشر وقتي فكر كند كه مي تواند ارزش را ساقط كند، در آن جا به سقوط نهايي رسيده و در مقابل تخيلات و هوي و هوس هاي خود، به زانو درآمده است. انسان كوچك تر از آن است كه بگويد: «آزادي براي بشر، مشروط به اين است كه من صلاح بدانم.» نخير، آزاديِ مسؤولانه [نه بي بند و باري] در جوهر حيات است، بپسندي يا نپسندي. اين كلمه مسؤولانه را تعمداً و هدفدار عرض كردم.

آزادي مسؤولانه در جان انسان هاست، و حيات آدمي بدون احساسِ آزاديِ معقول [ارزش] ندارد. اجازه دهيد آزادي معقولانه را هم بگويم. البته آزادي مسؤولانه را كه عرض كردم، باردار حقوقي است، ولي جنبه فلسفيِ آزادي معقولانه، بيشتر است و آن چه كه در جامعه مي توان مطرح كرد، آزادي مسؤولانه است.

شما مي خواهيد چه كار كنيد؟ مي خواهيد بگوييد زيبايي را من مي توانم بشكنم به اين كه خدا كرده است. چه چيزي را خدا كرده است؟ آيا شما براي خدا وظيفه تعيين مي كنيد؟ [ا بن زياد] گفت: قتله اللَّه علي بن الحسين، «مگر خدا فرزند حسين را در روز عاشورا نكشت؟» حضرت سجاد عليه السلام با كمال جرأت گفت: بلي، برادري داشتم به نام علي بن الحسين. او را مردم كشتند.(بل قتله الناس).

چند عبارت را خوب است كه بخوانيم. بشري كه پشت سرش تراژدي گذاشته و اينك به اين جا رسيده و مي گويد ترقي كردم. (منطق را توجه كنيد). با اين منطق چه كار كرده است؟ در مورد دوم، مجدداً [ا بن زياد] اين سخن را تكرار كرده است. آيا واقعاً قصد مسخره كردن خود را داشته است؟ آيا قصد باوراندنِ گفته خود را داشته است؟ آيا واقعاً خودشان به گفته خودشان اطمينان داشتند؟ از خود حضرت سجاد پرسيد: مگر خدا علي بن الحسين را نكشت؟ حضرت سجاد فرمود: من برادري داشتم كه نامش علي اكبر بود، او را كشتند.

بايد به موقع درس خواند. من عقيده ام اين است كه اگر ما در كلاس حسين رفوزه شويم، گمان نمي كنم اين اسلامِ ما واقعاً اساس داشته باشد. يك كمي عميق فكر كنيم.

زيد بن ارقم (يكي از صحابه كهنسال پيامبر صلي الله عليه وآله) وقتي كه ديد اين خبيث (ابن زياد) به لب ها و دندان هاي امام حسين عليه السلام چوب مي زند - البته تاريخ آن خيلي معتبر است - ناراحت شد و گفت: چوب نزن! من فراوان ديده ام كه پيامبر، اين لب ها و دندان ها را بوسيده است. ابن زياد گفت: خدا چشم هايت را بگرياند، آيا براي آن پيروزي كه خدا به ما داده است گريه مي كني؟

اين است فلسفه دوران آل اميه و فلسفه دوران آل عباس. همه مردم هم كه آن قدرت ذهني را ندارند كه بگويند: صبر كن ببينيم، چه چيزي را خدا كشت، خدا كشت يعني چه؟ اين چه منطقي است؟

ابن زياد رو به اسيران اهل بيت پيامبر كرد و گفت:

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي فَضَحَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ وَ اَكْذَبَ اُحْدُوثَتَكُم

«حمد خداي راست كه شما را پست كرد و شما را كشت و اين حادثه را كه پيش آورده بوديد، تكذيب كرد.»

حضرت زينب عليها السلام با كمال شجاعت و بلافاصله فرمود:

«حمد، خاصِ خدايي است كه ما را به وسيله پيامبرش محمد صلي الله عليه وآله تكريم فرمود و ما را از پليدي ها تطهير فرمود.»

اشاره به آيه شريفه:

اِنّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا [2] .

«جز اين نيست كه خدا مي خواهد كه ببرد از شما (اهل بيت) بدي را، و پاك گرداند شما را پاك گردانيدني.»

جز اين نيست كه پستي و رسوايي از آنِ مردم فاسق است و ما آن مردم نيستيم. دروغگويي كار اشخاص فاجر است و ما آن اشخاص نيستيم.

ابن زياد گفت: «كار خدا را درباره خاندانتان چگونه ديديد؟» كار خدا! خدايا واقعاً آيا اين ها به اين حرف هايي كه مي زدند، قانع هم مي شدند؟ شهوت، خودكامگي و مقام پرستي، آدم را كور مي كند. [طوري كه] آفتاب را نمي بيند و مي گويد تاريك است. ما اين روشنايي را مي بينيم. يعني اين قدر انسان، عقل و انديشه و بينايي خود را از دست بدهد كه بگويد كار را چه كسي كرده است؟ و بگويد خدا كرده است! پس وجدان و عقلت كجا رفته است؟ شهود و حواست به كجا رفته است؟ چرا بعد، آن پيمان را به عمر بن سعد ندادي؟ چون معروف است كه وقتي عمر بن سعد برگشت، [به ابن زياد] گفت: شما به من آن پيمان را بدهيد كه من به امر شما رفتم با حسين گلاويز شدم و او را كشتم. [ا بن زياد] گفت: آيا من آن پيمان را بدهم؟ اين مطلب را بنويس و بده كه به وسيله من و عمر بن سعد، حسين را خدا كشت. [كه عمر بن سعد هم نوشته اي] نداد. گفت: آيا به تو نامه بدهم تا در نزد مردم بگويي حسين را من كشتم و سبب آن من بودم؟ اگر تو اين طور جبرگرايي و اين قدر شعور داري، بنويس و بگو: من تعهد كردم و البته تعهد من هم از خدا بود. من به او آن وعده را دادم. من كردم. معناي «من»ها هم يعني اللَّه. خدا اين كار را كرده، خوب بنويس، چرا نمي نويسي؟

[ابن زياد] بار ديگر گفت: كار خدا را درباره خاندانتان چگونه ديديد؟ حضرت زينب عليها السلام فرمود: خداوند براي آنان شهادت را مقرر فرمود. آنان به خوابگاه هاي ابديِ خود شتافتند و خداوند به زودي، تو را با آنان براي داوريِ نهايي در يك مكان جمع خواهد كرد. آن موقع خواهيد فهميد كه چه كسي آن ها را كشته است.

ابن زياد به امام سجاد رو كرد و گفت تو كيستي؟ حضرت فرمود من علي بن حسين هستم. ابن زياد آن سؤال را مطرح كرد كه اول عرض كردم. و سپس گفت: مگر خدا علي بن الحسين را نكشت؟ حضرت سجاد فرمود: من برادري داشتم كه نام او علي اكبر بود و مردم او را كشتند. ابن زياد گفت نخير، خدا او را كشت. حضرت فرمود: «مقدّرات هرچه باشد، ظاهر اختيار است. اما موقعي كه روح از جسم گرفته شود، خدا ناظر آن روح است كه مي خواهد به طرف او برود.»

اَللَّهُ يَتَوَفَّي الْاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها [3] .

«خدا روح مردم را به هنگام مرگشان به تمامي مي ستاند.»

آري، گيرنده روح خداست. اما آن كه قفس كالبد را شكافته است كيست؟ بلي، اگر قفس و قالب بدن شكافته شود، در آن هنگام، گيرنده روح فقط خداست به وسيله عزرائيل. اما چه كسي اين كار را كرده است؟ آيا توجه فرموديد كه در فرهنگ اسلامي مقداري اين مسأله جبر و جبرگرايي از كجا بوده است؟ همان گونه كه اگر جنبه الهي نداشته باشد يا حداقل ادعاي الهي بودن نكند، مربوط به قانون عليّت، محيط، ژن و جغرافيا مي شود. اگر اين ها باعث علت تامّه است كه تو چنان باشي، ما هم هيچ حرفي نداريم و خدا هم با تو حرفي ندارد. يعني اگر اين علل و عوامل دست به هم بدهد و تو را جبراً چنان بسازد كه شخصيتِ تو توانايي اين را نداشته باشد كه بگويد از بين: «الف» و «ب»، من «الف» را مي گيرم، چون «الف» به خير و كمال من است، اگر ما اين طور محاصره شده ايم، جاي بحث نيست. اما آيا چنين است؟ آيا اين استدلال ها مي تواند تباهيِ سرمايه عمر آدمي را توجيه كند؟ اشخاص زيادي در اين مسأله خيلي تأخير نموده و پرونده علميِ اين قضيه را تمام نمي كنند. پرونده علمي آن هنوز باز است. از حالا تا قيامت، صد دانشگاه براي بحث جبر و اختيار تأسيس كنيد، اشكال ندارد. اصلاً فكر كنيد كه اولاد آدم، چه مقدار اختيار و چه مقدار جبر دارد، چه مقدار اضطرار دارد. چه مقدار كار خودش است، چه مقدار از خداست و چه مقدار مربوط به محيط است. براي تحليل و عوامل آن، كار و تحقيق كنيد. نه يك سال دو سال، بلكه تا زماني كه آفتاب مي درخشد، اما در عمل. آدمي نبايد خود را فريب بدهد. درباره اين پرونده، من گمان مي كنم اين طور بايد آن را تكميل كرد: اگر شما اولاد آدم ندانيد كه قرار گرفتن در انگيزگيِ اصولِ ارزشي، بهتر از اين است كه انسان تحت تأثير انگيزش هاي خودخواهي، خودكامگي، شهوت و هوي و هوس قرار بگيرد، در اين صورت ما هيچ سخني با شما نداريم، بفرماييد هر كجا كه مي خواهيد برويد. اما اگر اين را متوجه شديد كه قرار گرفتن تحت انگيزش هاي ارزشي، بهتر از قرار گرفتن در تحت تأثير خودخواهي هاست، حال، بعد از كسب چنين معرفت و علمي، اگر وجداناً احساس كرديد كه اين موقعيتِ [جبري كه شما مي گوييد] كه براي شما پيش آمده، قدرت آن را داريد كه يك قدم ديگر برويد و زير انگيزش هاي ارزشي كار كنيد، هيچ اشكالي ندارد، شما كار كنيد و نام آن را نيز جبر بگذاريد. مگر ما عاشق كلمه اختيار مي باشيم؟ مگر ما از كلمه جبر بدمان مي آيد؟ بحث كلمه نيست، بلكه اين بحث است كه آيا براي شما اين معرفت دست داده است كه تمام انگيزه ها نبايد خودخواهي، پول، ثروت، مقام پرستي، شهرت پرستي و محبوبيت پرستي باشد؟ اگر اين امر اثبات شده است كه انسان تحت انگيزه هاي والاتري مي تواند كار را انجام بدهد، به خودمان رجوع كنيم تا ببينيم آيا ما اين توانايي را در خودمان داريم كه قدمي را كه از اين موقعيتي كه شما مي گوييد جبر پيش آورده، برداريم و به موقعيتي كه تحت انگيزشِ عظمت ها و ارزش ها باشد، بگذاريم؟ شما بگوييد نامش جبر است، و اگر آن انگيزه نبود من قدم برنمي داشتم، اما قدم را برداريد و نام آن را جبر بگذاريد. اگر توانايي احساس مي كنيد، يا اگر هم توانايي احساس نمي كنيد، [اشكالي ندارد]، هر حركتي كه بر شما تحميل مي شود، انجام بدهيد. ولي در حقيقت [درباره ابن زياد و امثال او] اين امر صادق نيست. آيا در مورد حادثه اي به اين عظمت بگويند، اين كار را خدا كرده است؟ پس آن همه پشيماني ها يعني چه؟ آن همه عكس العمل ها و آن همه ندامت ها چه شد؟ حتي در بعضي از تواريخ هست كه خود يزيد، بعد از آن كه موج هاي طغيانگرِ خودخواهي اش فرونشست، لحظاتي در معرض آن نسيم بود. وقتي كه نسيم آمد، گفت اي كاش با حسين اين طور رفتار نمي كردم. سَوَّدَ اللَّه وَجْهَ عبيداللَّه بن زياد، «خدا روي ابن زياد را سياه كند، من از اين كمتر هم قناعت مي كردم». چرا يك نسيمكي به مغزش زده شد؟ چرا سوّداللَّه وجه عبيداللَّه بن زياد، چرا سوداللَّه وجه ابن مرجانه، چرا و به چه علت؟ جناب يزيد بن معاويه! چه طور شد كه شما از مكتب جبر عقب مانديد؟ لذا، در موقعش هم اگر بخواهد خودخواهيِ خود را اشباع كند، به جبر متمسّك مي شود.

غالباً اشخاصي كه شخصيت را نمي شناسند و رنگ ابديت براي آن ها مات است، تمايلات جبري دارند. البته ما نمي خواهيم بگوييم همه كارها اختياري است. [همان طور كه مي دانيد]، كار بر شش نوع تقسيم مي شود:

بازتابي و انفعالي (رفلكس) [4] .

عادي، مثل كارگراني كه مستمراً به كاري عادت نموده و انجام مي دهند.

اكراهي.

اضطراري.

اجباري.

اختياري.

كارهاي اختياري، جوهرِ وجود آدمي است و نبايد با آن شوخي كرد. آن هم موقعي است كه وسايل آماده است، قدرت وجود دارد، درك شده، و موانع طبيعي در جلو نيست، و شما احساس مي كنيد كه قدم بعدي را مي توانيد برداريد يا برنداريد. مثلاً شما تحريك مي شويد و تأكيد و اختيار مي كنيد طرف «الف» را، زيرا به خير مسؤوليت ها و شخصيت ها است. لذا، بي جهت نبود كه بعضي از اين انسان سوزهاي مغرب زمين گفتند: «اگر اين پشيماني را از قاموس بشري حذف كنيم، مسأله فضيلت و تقوا نيز به دنبال آن از بين مي رود». بالاترين دليل اختيارِ انسان، اين است كه وقتي معصيتي را انجام داد و خلافي مرتكب شد، و يا جنايتي كرد، بعد پشيمان مي شود.



اين كه فردا اين كنم يا آن كنم

اين دليلِ اختيار است اي صنم [5] .



يك مثال اي دل پيِ فرقي بيار

تا بداني جبر را از اختيار



دست كان لرزان بُوَد از ارتعاش

وان كه دستي را تو جنباني ز جاش



هر دو جنبش آفريده حق شناس

ليك نتوان كرد اين با آن قياس [6] .



اگر دستِ مرتعش به يك كالاي قيمتي بخورد و آن را بشكند، پشيمان نمي شود، اما اگر عمداً با مشت به شيشه زد و يك كالاي پر قيمتي را شكست، يا دستش بريده شد، خواهد گفت: چه غلطي كردم! [اين پشيماني] را از قاموس بشر نگيريد. بشر خودش مست است، بيش از اين او را مست نكنيم. براي بدبختي ها و جنايت كاري هايش دليل به دستش ندهيم.

آيا توجه فرموديد؟ يك تحليل مختصر در داستان امام حسين عليه السلام، كه چرا در زمان آل اميه و آل عباس، آقايان همه فيلسوف شده بودند - آن هم فيلسوف جبري - به جهت اين بود كه قطعاً اين سؤالات پيش مي آمد كه چرا علي بن ابي طالب عليه السلام را از كارش كنار زديد؟ علي بن ابي طالب چه شد؟ مي خواهيم سؤال كنيم كه فرزند علي بن ابي طالب چه شد؟ مي گويند: بلي، خدا خواست...! چون كه خدا خواست...! خدا مي دانست...!

خدايا! پروردگارا! در آن موقعيت هايي كه ما رو به تباهي مي رويم، ما را آگاه بفرما. وقتي احساس كرديم كه رو به تباهي مي رويم، توفيق بده تا خودمان را توجيه نكنيم. ما را با واقعياتِ ناب و صاف روبه رو بفرما. داستان حسين را به وجود آورده اند، تمام ارزش ها را زيرپا گذاشته اند و مي خواهند بگويند كه كذا و كذا و آن را توجيه كنند.

مثال؛ تقريباً بيست سال پيش بود كه ما يك جلسه علميِ خالص داشتيم. در يكي از اين جلسات، شخصي قاچاقي و بي اجازه آمده بود. ما نگاه كرديم و ديديم اين شخص از ما نيست. خلاصه، اين چهره، چهره اي است كه مثلاً اگر يك ميليون انسان با دستور ايشان كشته بشود، آمار تلقي مي شود و اگر يك نفر كشته شود، تراژدي است. اما انسان كشته شد يعني چه، در چشمان اين شخص ديده نمي شد. اما چرا، آمار بگيريد: پانصد و هفتاد هزار نفر اين طور شد. دويست هزار... آمار مي گيرند. نه اين كه يك جان است و تراژدي اش. شخص مزبور وارد بحث شد. يا حضرت عباس! تو را چه به بحث آقاجان. بگذار ما كارمان را انجام بدهيم. من به او نگاه مي كردم و او هم به من نگاه مي كرد. دوستان، از جمله مرحوم دكتر محمود حسابي - رحمة اللَّه تعالي عليه - هم تشريف داشتند و مدام به يكديگر نگاه مي كرديم. به هرحال، آن شخص از من پرسيد: به نظر شما انسان ها مجبورند يا اختيار دارند.

در دلم گفتم، البته از نظر امثال شما، ما غلط كرديم كه بگوييم اختيار داريم. گفتم: بله، بشر اختيار دارد. در جواب گفت: احساسي است. من عين عبارت ايشان و عين جريان جلسه را عرض مي كنم. گفت: يك احساسي است. حالا خوب است كه ما معرفي شده ايم، ولي او را به ما معرفي نكرده اند. اين لطف خدا بود كه با كمي حالِ طلبگي و حال هجومِ علمي وارد ميدان بشويم. گفتم: آيا منظور شما از احساس يعني خيالات؟ گفت: بله! گفتم: خيالات، تاريخ بشر را نمي تواند اين طور پر كند. خيال يك روز - دو روز مي شود. تخيل درباره يك موضوع، تخيل يك نفر، ده نفر است. اما انسان هاي تمام تاريخ، احساس اختيار مي كنند.

اين را كه من گفتم، او نام 6 - 5 نفر را ذكر كرد كه از متفكران غربي و جبري اند، مثل اسپينوزا و نظاير او. گفتم شما اگر مي خواهيد با مانور اثبات كنيد، اجازه بدهيد ما هم شروع كنيم. سپس نام 30 - 20 نفر از اشخاصي را كه قايل به اختيار هستند، ذكر كردم. با مانور كه مسأله تمام نمي شود. اين كه بحث علمي نمي شود. گفتم: من به شما عرض مي كنم كه جبرگراييِ مطلق از كجا ناشي مي شود. دوستان هم گوش مي كردند. دقيقاً گفتم كه ما انگيزه علمي و بحث هاي علمي داريم كه جاي ترديد نيست، مخصوصاً بحث عليت. درباره جبر بحث هاي توفاني داريم.

سپس در ادامه پاسخ گفتم:

«عده اي ديگر هستند كه يك عمر مشغول جنايت، خيانت و معصيت مي شوند. آرام آرام كه دوران پيري فرارسيد و ديوار زندگي شكاف برداشت و ابديت كم كم از روزنه اين ديوار [زندگي] گفت هستم، آن وقت مي خواهد سرگذشت و آن همه معصيت و خطا را چه كند؟ پس چه بهتر كه بيايد فيلسوف شود، زيرا بهتر است. به جاي اين كه برگردد و خطاهايش را جبران كند، به جاي اين كه برگردد اگر حق الناس و حق اللَّه است، توبه كند.»

آن زمان، جاهليت ما (جاهليت اولي) بود كه من سيگار مي كشيدم. الان دوره جاهليت ثاني ماست... من سيگار را گرفتم. چون ديگر بحث به اين جا رسيده بود، مي خواستم سيگار را روشن كنم. او كبريت را كشيد و روشن كرد. دستش مي لرزيد. كبريت را گرفت و من سيگار را روشن كردم. ايشان به زمين خيره شده بود. خدا شاهد است كه من خيال كردم مي خواهد با چشمان خود، فرش را سوراخ كند. خيلي ضربه خورد.

مثلاً؛ من از درونم احساس مي كنم كه اگر قتلي را در پانزده سالگي مرتكب شده باشم و نود سال از دست عدالت و داد و دادگستري و دادپروري فرار كردم، بعد از نود سال كه گريبان مرا مي گيرند و مي گويند: اي قاتل! به خود مي لرزم، چنان كه خود من به خودم مي گويم قاتل اين شخص منم. البته بحث حركت و تحول هم داريم.

هراكليت مي گويد: «حركت در تمام هستي حكمفرماست. من دو بار به يك رودخانه وارد نشده ام». اين جمله براي فلسفه هاي تجريد (آبستره) خوب است، نه براي حقيقت. مي گويند تو قاتلي! آيا عذري داريد كه از آن دفاع كنيد؟ و الاّ محاكمه ات مي كنيم. بحث ما هم همين است كه نود سال گذشته، نود بار هم فرض كنيم ازنظر پزشكي، متخصصين ما مي دانند چه مقدار از اين سلول ها عوض شده است، ولي يك حقيقت ثابت در تو هست كه آن صفتِ قاتليّت را حمل مي كند. چه بهتر كه ما به جاي اين كه براي خودمان توجيهي به وجود بياوريم، آن را جبران كنيم. خدايا! پروردگارا! به ما يك بيناييِ حقيقي عنايت بفرما.

داستان كربلا را با آن وضعِ بسيار ناگوار به وجود آوردند و بعد خواستند اين بار را از دوش خود بيندازند، اين به گردن او و او به گردن اين. بعد هم اگر ديدند كسي قبول نمي كند، بگويند: خدا اين كار را كرد! آيا خداوند ظلم مي كند؟

اِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة... [7] .

«خداوند به سنگيني ذره اي هم ستم روا نمي دارد.»

به هرحال، اين مطلب را هم در نظر داشته باشيد، و در تحليل تاريخِ حسين بن علي عليه السلام فراموش نشود كه اين جريان چه نتايجي بعداً در تاريخ گذاشته است. البته هميشه اختياريّون مقدم بودند، زيرا دلايل آن ها قوي بود. دلايل جبرگرايان نتوانست كار تاريخ را تمام كند، ولي مي توانست حداقل سكوتي بياورد.

فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاء وَ يَهْدي مَنْ يَشاء. [8] .

«خدا هر كه را بخواهد گمراه مي كند و هر كه را بخواهد هدايت مي كند.»

در صورتي كه اين آيه تفسير دارد. بلي، مشيّتِ خداست، اما در زمينه كاري كه من خواسته ام، مشيّت خداوند اين كار را خواسته است.

يك مثال [مخصوصاً براي جوان ترها] بيان مي كنم. من اگر ماده اي آتش زا بر روي قالي بيندازم، چون قالي خشك است خواهد سوخت، قانون طبيعت هم اين است. مشيّت خداوند در هستي اين است كه اگر آتش به يك جاي خشك برخورد كرد، بسوزد. اين قانون الهي است، آيا درست است يا نه؟ اما چه كسي گفته است كه كبريت را روي قالي بيندازم؟ در حالي كه مي دانستم، كبريت مي سوزاند. مشيّت خدا اين نيست كه روي قالي كبريت بيندازيم. مشيّت خدا اين است كه اگر كبريت به قالي بخورد، قالي بسوزد. [واقعاً] بعضي ها چه طور اشتباه مي كنند.

پروردگارا، شكرها داريم از عشق اي خدا. [واقعاً] عشق چه كارها كرده است. قرن هاست كه اين عشقِ چه انسان هايي است، عشقي كه امام حسين عليه السلام مجسمه اوست. عشقي كه حسين بن فاطمه، حسين بن علي عظمت آن را بر ما ثابت كرد، عشقي است كه هرگز فناشدني نيست.



هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جريده عالم دوام ما



امام حسين فرمود: ساعاتي صبر كنيد، متحمل باشيد. سپس در طي قرون و اعصار، شما در دل هاي انسان ها رسوخ خواهيد كرد. دقايق و لحظات مي گذرد. امام حسين فرمود:

صبراً بني الكرام

«اي انسان زاده ها، اي فرزندان انسان هاي بزرگ، مقداري صبر كنيد.»

ايّها الكرام، بني الكرام، ابناء الكرام، «اي فرزندانِ انسان هاي بزرگ، يك مقدار صبر كنيد، اين لحظات مي گذرد». بگذاريد اين درختِ برومند اسلام كه ما امروز مي خواهيم آن را با اين خون آبياري كنيم، ثمرها و ميوه ها بدهد.

من بارها عرض كرده ام كه اي كاش آمارگيري مي شد. اگر از دوران ديالمه، فاطميّين و حتي پيش از آن ها آمارگيري مي شد، مي فهميديم كه اين جلسات چه قدر انسان ساخته است. چه انسان هايي كه در اين جا (جلسات حسين) آمدند و توبه كردند. چه انسان هايي كه در اين جلسات به نورانيت رسيدند. چه انسان هايي كه در اين جلسات واقعاً پشيمان شدند، آن هم بدين جهت كه حسين، روح اين افراد را به بارگاه خداوندي روانه كرد. واقعاً ما در اين جلسات و شب هاي حسيني شركت مي كنيم، اما كسي آمار نمي گيرد كه چه شد؟ كسي به اين ها توجه نمي كند، ولي خدا مي داند چه جوان ها و چه آن ها كه حتي ساليان زيادي از عمرشان گذشته است، از اين جلسات حسيني برخوردار شده اند.

خداوندا، پروردگارا، تاريكيِ شب فرا رسيد. بالاخره، حادثه تلخ تر از آن است كه ما بتوانيم توضيح بدهيم، ولي نتيجه را در نظر بگيريد كه چه نتيجه بزرگي شد! و اگر كسي بگويد كه نبض اسلام، با دست تشيعِ حسين به حركت درآمده و ساير فرقه ها نيز از آن استفاده كرده اند، گزاف نگفته است. اين مبالغه نيست، بلكه مي توان آن را معنا و اثبات كرد.

خدايا! دست ما را از دامان علي و آل علي و از دامان حسين كوتاه مفرما.

خدايا! ما را در گروه ستمكاران قرار مده. پروردگارا! اگر در اين دو - سه روز، يك انقلاب روحي و يك حالت ملكوتي به ما دست داده است، خودت اين حالت را پايدار بفرما. خدايا! اين حالات روحاني و اين حالات عرفاني را خودت به ثمر برسان. پروردگارا! ما را از نعمت محبت آل بيت عليهم السلام محروم مفرما.

«آمين»


پاورقي

[1] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 14، ص 265.

[2] سوره احزاب، آيه 33.

[3] سوره زمر، آيه 42.

[4] Reflex.

[5] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفي، ج 12، ص 392.

[6] همان مأخذ، ج 1، ص 669.

[7] سوره نساء، آيه 40.

[8] سوره ابراهيم، آيه 4.