بازگشت

صبر حسيني


(شب دهم محرم، 9 / 4 / 1372.)

موضوع بحث و صحبت ما در اين جلسه، دو حقيقت و دو مسأله است: 1- نماز 2- صبر.

تجارب عينيِ انسان ها به خوبي نشان داده است كه صبر، بردباري، تحمل و حفظ آرامش در مقابل توفان حوادث، يكي از بزرگ ترين سرمايه هاي جانِ آدمي است. خاصيت و نتيجه اي كه صبر در سرگذشت تاريخيِ بشر به وجود آورده است، محيّرالعقول است. هم چنين برعكس، اضطراب، دستپاچه شدن و اسير احساساتِ زودگذر شدن، چه صدمه هايي كه بر بشر وارد نكرده است! زود خود را از موقعيت نجات دادن، و گريز از وضعيت هاي مشكل، فقط احتياج به صبر داشته است. اين امر از نظر تجارب تاريخي، بسيار فراوان است و ما هيچ ترديدي در اين نداريم كه مخصوصاً صبر در مقابل لذت ها، كه ان شاءاللَّه توضيح مي دهم، چه نتايجي داشته است. فقط يك مقدار تاريخ ورق زدن مي خواهد. يك مقدار هم در عمر خودتان ملاحظه بفرماييد كه وقتي دستپاچه شده ايد، چه خيرات و عظمت ها از دست شما ساقط شده است، و هنگامي كه تحمل، بردباري، صبر و آرامش داشته ايد، چه طور سوار حوادث شده ايد و حوادث، خودش به شما كمك كرده است. به جاي اين كه حادثه بر شما سوار شود و آن واقعه و جريان، شما را مضطرب كند، شما بر حادثه مديريت كرده ايد و آن را به جايش رسانده ايد.

آيات قرآن مجيد درباره صبر، هم از نظر كميّت و هم از نظر كيفيت، خيلي زياد است. آدم احساس مي كند در صبر مسأله اي هست كه غير از آن نتيجه قطعي كه خودش خواهد داد، چيز ديگري هم دارد كه آن را در قرآن، فقط سلام و درود خداوندي بر شكيبايان معنا كرده است. وقتي انسان ها وارد ابديت مي شوند، هنگامي كه مي خواهند به نتيجه اعمالِ صالحه خود برسند، ملائكه عرض مي كنند:

سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّار [1] .

«درود خداوندي بر شما باد، كه در مقابل صبر و شكيبايي [كه به عمل آورديد]، عاقبت به خير شديد.»

راز بسيار نهاني در اين صبر است. و انسان ها در دلهره ها و اضطرابات در مقابل حوادث، تلفات زيادي داده اند. بياييد ما كه در اين اوقات در مدرسه بسيار سازنده و عاليِ حسيني مطالبي مي آموزيم، يكي از درس هايمان همين قضيه صبر باشد. بردبار باشيم، تا با يك كشمش گرميمان و با يك غوره سرديمان نكند. شما امروز شنيديد كه بزرگ ترين و باعظمت ترين لقب يا توصيفي كه درباره اعبد بني هاشم، «عابدترين بني هاشم» يعني حضرت ابوالفضل عليه السلام گفته شده، اين است:

اَشْهَدُ اَنَّكَ مَضِيْتَ عَلي بَصيرَةٍ مِنْ اَمْرِك [2] .

«شهادت مي دهم كه تو با بينايي و شكيبايي در كار خود حركت كردي. (اين كار را با بينايي به نهايت رساندي.)»



ما نمي خواهيم غير از ديده اي

ديده تيزي كشي [3] بگزيده اي



خدايا، ما نمي خواهيم بگوييم براي حسينت گريستيم كه به ما پاداش بدهي. ما براي حسين گريسته ايم، ولي با پاداش هم كاري نداريم. تو اگر عنايت فرمودي، ما وظيفه بندگي مان بود، [اگرچه] خيلي لذت خواهيم برد كه ثواب و پاداش از تو بگيريم.

اما مسأله حسين، همان طور كه منابع اسلامي و وجدان ما مي گويد، بالاتر از اين است. همان طور كه قبلاً عرض كردم؛ تبكيك عيني لا لاجل مثوبة. «اي حسين! چشمم بر تو گريه مي كند، نه براي ثواب و نه براي پاداش». لكنما عيني لاجلك باكيه. «اما فقط براي خودت مي گريم». اما با اين حال، ما بنده ايم و بنده از خدايش توقع دارد. خدايا، پروردگارا! اگر از تو بخواهيم كه الطافِ ربوبي ات شامل حال ما باشد - چنان كه هست - با لطف و عنايتي كه درباره ما داري، از تو صبر و بينش مي خواهيم. چرا كه بينش، صبر مي آورد. كسي كه مي داند كجا مي رود، صبر برايش آسان است. بصيرت است كه صبر مي آورد. وقتي شما مي دانيد به كجا مي رويد، ديگر شتابزده نيستيد و دلهره و اضطراب نداريد. يا اخ الحسين يا ابوالفضل، اشهد انك مضيت علي بصيرة من امرك «با بينايي حركت كردي.»

احتمالاً او (مولوي) پنجاه - شصت ساله بوده كه اين شعر را گفته است. پس تا حال [انسان] چه كار مي كرد؟ آيا بدون بينايي حركت كرده است؟ [مولوي مي گويد] نخير! بيناترمان كن! حوادث خيلي تاريك است و اضطراب مي آورد.



ما نمي خواهيم غير از ديده اي

ديده تيزي كشي بگزيده اي



بعد از اين ما ديده خواهيم از تو بس

تا نپوشد بحر را خاشاك و خس [4] .



پروردگارا، ما اين بينايي را از تو مي خواهيم. اينك، نه به جهت اين كه براي حسين گريه كرده ايم، بلكه لطف بفرما تا بر خودِ حسين گريه كنيم. اما در عين حال، ما حقِّ بندگي داريم كه از تو بخواهيم و تمنّا كنيم. خودت فرموده اي:

وَ اِذا سَئَلَكَ عِبادي عَنّي فَاِنّي قَريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ اِذا دَعان [5] .

«و چون بندگانم از تو مرا پرسند، پس من نزديكم، چون مرا بخوانند اجابت مي كنم دعايِ دعاكننده را.»

يا در جايي ديگر از قرآن مجيد مي فرمايد: اُدْعُوني [6] ، «بخوانيد مرا.» شما يك بُعد بسيار رازداري داريد كه فقط با خواندن است، با بارالها گفتن است، با خدايا خدايا گفتن است. پس اگر كسي با بصيرت حركت كند، صبرش را هم خواهد داشت. وقتي [كسي] مي داند به كجا مي رود، [سختي ها و مشكلات را] تحمل مي كند. اغلب كساني كه در زندگي دلهره دارند، فرزند لحظه ها هستند. دم، لحظه و اينك را مي بينند. ده دقيقه بعد، يك سال بعد، آينده را در نظر نمي گيرند، كه وقتي نتايج بسيار عالي بود، خيلي آرام مي شوند و نمي گذارند تلفاتِ انرژيِ مغزي از اندازه بگذرد. گاهي هم بي صبري، تمام ذخاير انرژيِ شما را آتش مي زند. صبر كنيد؛ معناي وَ لَنَبْلُوَنَّكُم اين است. ساخت دنيا اين است. قانون ازلي و ابدي را نمي توان تغيير دارد.

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَاْلاَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ الَّذينَ اِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالوُا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اوُلئِكَ هُمُ الْمُهْتَدوُن [7] .

«و قطعاً ما شما را با مقداري از ترس و گرسنگي و نقص اموال و نفوس و محصولات آزمايش مي كنيم. و بشارت به بردباران بده كه وقتي مصيبتي به آنان روي آورد، مي گويند: ما از آنِ خداوند هستيم و به سوي او برمي گرديم. آنان هستند كه درود و رحمت پروردگارشان براي آنان نازل مي شود و آنان هدايت يافتگان هستند.»

خداوند مي فرمايد: ما اين بندگان خودمان را آزمايش خواهيم كرد، تكانشان خواهيم داد. حتي اگر بخواهند بخوابند، بدنشان را برمي داريم، مي آوريم كنار جاده مي خوابانيم تا از كاروان هايي كه مي روند، صدايي به گوششان بخورد و اين قدر زياد نخوابند. ما اين كار را خواهيم كرد. تمام لحظات ما با آزمايش مي گذرد. و لنبلونّكم بشي ء. گاهي هراس، شما را فرامي گيرد. گاهي گرسنگي و فقر اقتصادي، گاهي نقص اموال، گاهي نقص جاني و بيماري ها، گاهي نقصِ نتايج كار.

اي پيامبر عزيزِ ما، وَ بشّرالصّابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة، «و بشارت به بردباران بده كه وقتي مصيبتي به آنان روي آورد، مي گويند خدايا، اين ها از توست». نه اين كه از توست از روي جبر، بلكه آن جا كه مربوط به خود اوست. و الاّ انسان در مورد آن نقص هايي كه اختياري است، خودش مسؤول است. اگر كسي صبح تا غروب بنشيند و پي كسب و كار نرود، يا به جاي درس خواندن در خيابان ها پرسه بزند، يا به جاي دقت و تفكر، به شهواتش بپردازد، بعد بگويد خدايا! چرا من نمي فهمم؟ اين را به چه كسي بايد نسبت بدهد؟ اين متعلق به خودش است. يا كسي كه نبوغ و هوش بسيار طيّارِ خود را براي يك لحظه زودگذر مي فروشد؛ لذتي كه هرگز مطلق نخواهد شد و هرگز از حاشيه اَلَم نجات پيدا نخواهد كرد. لذت اين است! قبل و بعد آن، بلكه حتي هم زمانِ آن، بايد بداند كه اين جا جايگاه لذتِ مطلق نيست. ولنبلونّكم. من خودم مي كنم. [البته] آن جا كه به خود او مربوط است. يعني اگر وقتي حادثه سختي را كه پيش آمده است، تحليل فرموديد و ديديد عوامل به بالا مي خورَد، خواهيد گفت: صبراً علي بلائك.

مثلاً اين لامپ كه در اين مكان روشن است، مربوط به مولّد و ژنراتور است، و الاّ اگر ديديد لامپ سوخته است، بايد آن را عوض كنيد. يا اگر سيم اتصالي پيدا كرده است، بايد اتصالي را برطرف كنيد. يا در آن هنگام كه ديديد اين خاموشي مربوط به اصل مولّد برق است، بايد آن را تعمير كنيد.

حضرت سيدالشهدا عليه السلام به هنگام شب و مثل اين كه در روز هم چند بار فرمود:

صَبْراً بَنِي الْكِرامِ! فَمَاالْمَوْتُ اِلّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَي الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدّائِمَةِ، فَاَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلي قَصْر؟... [8] .

«دل بر شكيبايي بنديد اي بزرگ زادگان! مرگ، جز پلي نيست كه شما را از سختي ها و ضررها به بهشتِ وسيع و نعمت جاويدان مي رساند. آيا كدام يك از شما كراهت دارد از اين كه از زندان به قصر منتقل شود؟»

صبر كنيد! چند دقيقه و چند لحظه است. بعد از آن، قرن ها ميوه خواهيد گرفت. همان طور كه الان ثمرات آن را مي گيريد و مي گيرند! خدا مي داند امشب از اين همه هيجانات كه دو روز است شروع شده، چه ثمراتي به بار مي آيد. خدا مي داند اين هيجانات در عالم تشيع و در جاهاي ديگر به صورت ديگر، چه نتايج باعظمتي داده است. خدا مي داند به خاطر چند لحظه صبرِ چند دقيقه اي؛ صبراً بَنِي الْكِرام به چه نتايجي رسيده اند. خدا ان شاءاللَّه زيارت كربلا را به همه قسمت كند. عرب ها شب عاشورا سينه مي زدند و يك شعر منقلب كننده مي خواندند. خواننده هم خيلي با حال مي خواند و آهنگش هم بسيار نافذ بود. يك عبارت از مصرعش اين است كه امام حسين مي فرمايد: بِالصّبر. و در ادامه آن اشعار مي گويد: «اي خواهر من، اين طور خودت را مضطرب نكن. در شب عاشورا، اين حادثه به اين بزرگي، با صبر براي من قابل تحمل خواهد بود. صبر خود را از دست نده و آرام باش.»

سپس امام حسين دست خود را به سينه مبارك زينب كشيد و بعداً زينب شد حسينِ دوم. آرامش شروع شد و حادثه را تا آخرين نتيجه به ثمر رساند. ديگر از گريه خبري نبود. ديگر وقتي رسالت به عهده اش افتاد، رسالت بود. ديگر حالا وظيفه اش اين بود كه جريان را به نتيجه برساند. زينبِ بعد از عاشورا يك شخصيت است، و زينبِ پيش از عاشورا يك شخصيت ديگر. صبر در مقابل ناگواري ها، كمي طبيعي به نظر مي آيد. [مثلاً] انسان بيمار مي شود. اگر صبر نكند، چه كار كند؟ آيا خود را از پشت بام پايين بيندازد؟ خوب، قطعاً صبر خواهد كرد. مثلاً عوامل جبريِ ناگواري پيش مي آيد، كه تحمل در مقابل آن ها يك چيز جبري است، چون كاري از انسان برنمي آيد. البته در اين جا مسأله اي هست. آن اين است كه در همان حال كه انسان به طور جبري - مثلاً بيمار شده و بر بيماري اش صبر مي كند - بگويد خدايا! هرچه از دوست رسد نيكوست، و از اين موقعيت كه پيش آمده است، اجري ببرد و از آن توجهات روحاني و ملكوتي نتيجه اي بگيرد. اين كار را مي توان انجام داد. و الاّ اگر صبر نكند چه مي شود؟

اساسي ترين درس ما درباره صبر، همين يك نكته است: صبري كه سكوي پرواز است، صبري كه بال و پر براي پرواز در فضاي والاي انساني است و موجب تجلّي خدا بر انسان مي شود، صبر در مقابل لذت هاست، آن هم در زماني كه عامل لذت آماده و هيجان شديد است.



گر چه رخنه نيست در عالم پديد

خيره يوسف وار مي بايد دويد [9] .



حضرت يوسف عليه السلام دويد و دويد تا دست به قفل زد و قفل باز شد. [مورد] صبر آن جاست. يا حضرت موسي عليه السلام را كه يك بزغاله اذيت كرد. از صبح تا ظهر اين انسان را به دنبال خودش دوانيد و فرار كرد. حالا اين حيوانك از چه رم كرده بود؟ تا ظهر موسي دنبالش دويد و وقتي كه حضرت موسي عليه السلام رسيد، بز را برداشت و بغل كرد. گفت: حيوان كجا رفتي؟ دنبال تو بودم كه تو را از دست درنده ها نجات بدهم. از همان آن جا ريشه پيغمبري تأسيس شد. از همان صبرِ پنج - شش ساعته. از آن جا، بارقه نبوّت براي موسي عليه السلام درخشيد. هر كاري بهانه و وسيله مي خواهد. همين طور بي علت كه نمي شود. اين هم يك وسيله شد فقط براي اين كه موسي بن عمران، پيغمبري به آن عظمت شود كه حتي شايستگيِ صحبتِ مستقيم را با خدا داشته باشد. [ملاحظه كنيد كه] از صبر درباره يك بز، چه حادثه و چه نتيجه اي به بار مي آيد. حادثه اي كه بعد از آن؛ تورات، الواح و تلمود آورد. صبر در مقابل لذايذ بسيار مهم است. پول از آن چيزهايي است كه لذت دارد، ولي هنگامي كه احساس كرديد كسب اين پول خلاف قانون است و مشروع نيست، صبر كنيد و دست به آن پول نيالاييد. اين صبر، ارزنده و سازنده است، زيرا اين جا پاي اختيار در كار است. اما در مثل بيماري ها، سختي ها و ناگواري ها اگر صبر نكنيد، پس چه كار كنيد؟ صبر در آن موارد (سختي ها و بيماري ها و...) جبري است ولي در اين مورد (عدم كسب پول حرام) صبرِ اختياري است. يعني واقعاً در اين جا، شخصيت شما شكوفا مي شود كه مي گوييد مي توانم، ولي نمي كنم. آن جا راهي جز انجام دادن نيست. آن جا غير از اين كه به رختخواب بيفتيد چاره اي ديگر نداريد و بايد صبر كنيد. عمده عظمت هاي آدمي، روي همين صبر در مقابل لذت است. و آن جا (در صبر اختياري) شايد انسان يك كمي از خودش سر دربياورد كه چيست. بتواند با خودش بخندد، كه آيا تو همين بودي اي موجود مخفي در درون من كه تو را نمي شناختم؟

خداي حسين شاهد است كه داستان صبر چنين است. جوانان عزيزِ ما! متوجه باشيد كه اين صبر خيلي پرمعناست. چون نه فقط حادثه را براي شما تصحيح مي كند، نه فقط از حادثه جان سالم به در مي بريد، نه فقط با صبر آرام آرام تمام قواي صبر دست به هم مي دهند و شما را از چاه نجات مي دهند؛ بلكه اين تنها يك نتيجه اش است و نتيجه مهمي هم است. اما غير از اين، شخصيت با صبر آبياري مي شود. امام حسين فرمود: صبراً بني الكرام. اي انسان زاده ها (بني يعني اولاد)، اي فرزندانِ انسان هاي بزرگ، اي فرزندانِ اصولِ عاليِ انساني، اي فرزندان هدفِ اعلاي زندگي، صبر، صبر، صبر؛ چند ساعت بيشتر نيست.

اين مطلب را هم تذكر بدهم، و آن را خيلي جدي تلقي كنيد. شدت ناگواري ها، عمرش كم است. پس دستپاچه نشويد و بگوييد خدايا! صبر بده. شدت حوادثي كه غيرقابل تحمل باشد، زياد طول نمي كشد. دستپاچه نشويد، زيرا دريده شدن شخصيتِ ما توسط لذت ها، خيلي به طول نمي انجامد. با مقداري تحمل و صبر، احساس خواهيد كرد كه چرا اين همه آيات در قرآن مجيد درباره صبر است:

اِنَّما يُوَفَّي الصّابِرُونَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِساب [10] .

«جز اين نيست كه بردباران، پاداش هاي خود را بدون حساب و كتاب خواهند برد.»

در آن هنگام، ديگر مسأله ده هزار - يك ميليارد مطرح نيست، بلكه بي نهايت است. چون روحِ بي نهايت به نتيجه رسيده است. «به بردباران، پاداش هاي بدون حساب داده خواهد شد.» چند روز درمقابل اين لذت صبر كردي و خودت را نباختي؟ اين هم نتيجه اش. پس مسأله چند روز مطرح نيست، بلكه يك لحظه صبر كرديد، ولي آن لحظه اي بود كه فوق زمان بود.

خدايا! در نهاد انسان ها چه قرار داده اي؟ يك لحظه بردباري و يك لحظه صبر، چه قدر ارزنده است! ديگر آن جا بحث از گذشته و حال و آينده نيست. ديگر آن جا، حسابِ صبر با دقايق و ساعات و ماه ها و سال ها نيست. ان شاءاللَّه بعد از اين درس حسيني، دقت بفرماييد كه يك جا مثلاً مي گوييد نه، يك جواب منفيِ مشروع كه در مقابلِ لذايذِ تباه كننده خواهيد گفت، ملاحظه خواهيد نمود كه چه احساسي از آن صبر نصيب شما خواهد شد. آن لذايذِ مشروع، نوش جان شما باد، البته اگر آن لذايذ مشروع هم كنترل شود، آن هم پروازهاي ديگري دارد. اصلاً حتي وقتي در لذت هاي مشروع هم خودتان را مهار و كنترل مي كنيد، در آن هنگام كه احساس مي كنيد هيجان شديد شده و موج زده است، هم چنين موقعيت هم، موقعيتي بدون مانع است، يك «نه» كه مي گوييد، اين «نه» براي كارگاه هستي، به عظمت «باشِ» خداوندي است. «گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را». آري، اين جا «نه گفتنِ» تو، يعني من انسان هستم و تو نمي تواني در من اين تأثير را بگذاري كه فرض كنيد من از شخصيتم استفاده كنم و اين عامل لذت را بگيرم. اين جا، عظمتِ يك نَه، به قدر آن بلي است. ما چه مي دانيم كه آن كلمه «كُن» يا «باش» كه به هستي خورده است، فقط براي اين است كه گاهي بگوييد نمي شود. همان طور كه حسين عليه السلام گفت نمي شود. به ايشان گفتند: يزيد پسر عموي شماست و در خانواده شمس، هاشم، اميه و... با همديگر نسبت داريد. همگي ما طلبه و دانشجو هستيم. مگر هستي با نيستي مي سازد؟ تناقض محال است. گفتند فقط شما (حسين) مختصري كنار برويد. (ماشاءاللَّه ما هم كه در ادبيات خيلي دست داريم. ما بي ادبياتي ها خيلي از ادبيات بهره برده ايم و مي دانيم كه الفاظ را چه طور درست كنيم و موقعيت را چه طور تصحيح كنيم). حسين برو كنار و بگذار يزيد كار خودش را بكند؟! يزيد مي خواهد چه كار كند؟ چه طور مي خواهد با الفاظ بازي كند؟



راه هموار است و زيرش دام ها

قحطيِ معنا ميان نام ها



لفظها و نام ها چون دام هاست

لفظِ شيرين ريگ آب عمر ماست [11] .



امان از اين الفاظ شيرين كه مي آيند و هستيِ ما را دستخوش مفاهيمِ غير واقعيِ خود مي كنند!

بلي، يا اباعبداللَّه! آن هم پسر عموي شماست. (به او گفتند و خيلي زياد هم گفتند.) كه هر چه شما بخواهي، خواهد كرد. ولي نمي دانستند كه هر چه خواستن حسين، مقيد به خواسته هاي يزيد است. [يزيد] گفت من حسين را مي خواهم. چه چيز را مي خواهي؟ مگر تو در اين خواستن، آزادي هستي؟ از نظر يك بشر معمولي، خواستنِ تو (يزيد) الان مربوط به جاي ديگر است. او (حسين) بايد بخواهد و او نمي خواهد كه يك انسان فاجر، مديريت جامعه را به عهده بگيرد. اين انسان ها رو به مسيرِ حيات معقول و رو به جاذبيت كمال اند. [امام حسين] صبر كرد. به اصطلاح بعضي از ادبا: سَاَصْبِرُ حَتّي يَعْلَمَ الصَّبْرُ اَنَّني، «خودِ صبر نيز از اين بردبار به تعجب درآمد كه اين كيست و چيست»؟



صبر تلخ آمد وليكن عاقبت

ميوه شيرين دهد پرمنفعت [12] .



آن هم چه ميوه اي! همان طور كه عرض كردم، اي كاش عالم تشيع، هشيارانه اين كار را مي كرد و آمار مي گرفت كه چه انسان هايي در اين مدرسه (مدرسه حسيني) ساخته شده اند. واللَّه هرچه ساخته شده، از [امثال] شما كه در هرسال دو ساعتي، سه ساعتي كم و بيش مي نشينيد و خلاصه «تو مي زنيد»، ساخته شده است. به قول مردم، از نظر روان شناسي «تو مي زنيد» كه داستان چيست؟ حتي مثلاً فرض مي كنيم، به مدت ده ساعت در اين دو - سه روز شركت كرده باشيد. ملاحظه مي كنيد كه يك چند لحظه اي از آن احساسات زودگذر رد مي شويد و وارد احساسات برين مي شويد، كه در تاريخ چه روي داده است و اين قضيه چيست. امروز ملاحظه فرموديد و فردا هم ملاحظه خواهيد كرد كه زير اين آفتاب سوزان و با چه چهره هاي جدي مي نشينند و گوش مي دهند. هيچ شوخي بردار نيست. چهره ها جدي است، چون حركت خيلي جدي بود. حركت اگر جدي نباشد، چنين كارواني را به دنبال خود به طور جدي راه نمي اندازد. به خدا قسم، گاهي كه اين مردم از ته دل حسين مي گويند، آدم مي لرزد. مثل اين كه حسين را مي بينند. خدا اجرتان بدهد. خداوند لطفش را از شما سلب نكند. خداوند محبت و عنايتش را در اين روزگارِ پر تلاطم، از شما دريغ ندارد. اين صبر بود و چند ساعت هم بيشتر نبود.

شديدترين ساعاتِ تلخِ زندگي، عمرش كم است. لذا، حضرت مي فرمايد: چند ساعتي است، ديگر چيزي نيست، چيزي نمانده كه شما به سعادت ابدي برسيد. ديگر مضطرب نباشيد. و ملاحظه فرموديد كه آن ها هم چه آرامشي داشتند. حتي آن شب (شب عاشورا) دو نفر از ياران امام حسين عليه السلام با هم شوخي مي كردند. يكي از آنان به نام بُرِير، از زُهّاد و پارسايان و عرفاي مسلمين بود. [عبدالرحمن به برير گفت:] شما كه الان شوخي مي كنيد، اين ساعت، ساعت باطل نيست. البته او هم روي حساب خودش چون برير را نمي شناخت، سؤال خوبي مطرح كرد. [برير] گفت: اين ساعت ما الان كجاييم؟ گفت: «در مرزهاي حيات و موت كه يك بار فقط اين مرز ديده مي شود، آن هم در چنين جريان حساسي». شما اين [برير] را ببينيد كه چه جوابي داد. گفت: «هرگز قوم من، مرا در باطل نديده است». واقعاً ادعا را ببينيد. شما بي جهت پيرو چنين اشخاصي نشده ايد.

اي حسين! در اطراف تو چه اشخاصي بودند؟ آنان تو را شناختند، در حالي كه در تمام دنيا غريب بودي. اگرچه غربتِ تو تلخ بود، و فقط چند نفر آشنا داشتي. ارواح خود ما و پدران و مادران ما، فداي اين آشنايان باشد، ولو اين كه كم بودند. گفت: «قوم من، مرا در باطل نديده است. ولي لحظه اي نشاطآورتر از اين نمي بينم كه ديوار زندگيِ ما كم كم شكافش بيشتر مي شود و فروغ ابديت را مي بينيم. چرا ناراحت باشم»؟

اگر جهان تشيع آمار مي گرفت كه از اين جلسات چه انسان هايي با انقلاب روحي به راه افتادند و حركت كردند، آن وقت مي فهميديد كه اين حسينِ شما يعني چه. متأسفانه آمارگيري نشده است. البته عده اي را ما ديديم. من خودم عده اي را سراغ دارم كه واقعاً منقلب شدند و به كلي فساد و كثافات و... را كنار گذاشتند و راه افتادند و با يك انقلاب روحي رفتند. [13] لذا، بايد توجه داشت كه اين جلسات، جلسه هاي انقلاب روحي است.

پس يك موضوع درس ما صبر بود و موضوع ديگر هم نماز است. چند كلمه هم راجع به نماز صحبت كنيم.

همه شما مي دانيد كه روز قبل از عاشورا، وقتي امام حسين عليه السلام از اشقيا مهلت خواست، نابيناييِ درون به آن جا رسيد، كه عده اي از آنان به قدري عجله داشتند كه حتي يك شب هم به پسر فاطمه مهلت نمي دادند. حضرت سيدالشهداء به حضرت ابوالفضل فرمود:

«برادر، برو به آن ها بگو امشب به ما مهلت بدهند. من نماز و عبادت را خيلي دوست دارم.»

در صورتي كه حسين هر شب و روز در بارگاه خدا بود. حسين از خدا دور نبود. حسين هميشه با خدا بود، ولي امشب آخرين شبِ زندگي است. مسلماً اين حضور، معناي ديگري خواهد داشت. اشقيا يك شب مهلت را با فشار و زور پذيرفتند، و به خاطر اين كار در ميان آنان اختلاف افتاد. عده اي مي گفتند: مهلت ندهيد.

به هر حال، امام حسين عليه السلام فرمود: امشب را مهلت بگيريد. كه چه كنيم؟ آن شب ديدند كه نشسته بود و اين اشعار را مي خواند:



يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ

كَمْ لَكَ بِالْاِشْراقِ وَالْاَصيلِ



مِنْ طالِبٍ وَ صاحِبٍ قَتيلِ

وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ



وَ اِنَّمَا الْاَمْرُ اِلَي الْجَليلِ

وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلي



ما أَقْرَبَ الْوَعْدُ مِنَ الرَّحيل [14] .

1- «اي روزگار! اف بر تو كه چنين ياري هستي. چه قدر آغاز (صبح) و انجام (شب) داري.»

2- «چه قدر طالب و صاحب (حق) را كشتي. و روزگار هرگز به جانشيني قانع نمي شود.»

3- «و هر زنده اي راه مرا خواهد پيمود (خواهد مرد) و تمام امور به خداوند جليل ختم مي شود.»

4- «و چه نزديك است وعده هجرت (به سوي حق.)»

بعد، آن چه كه تواريخ از اين ها در حال نيايش در يك شب نوشته اند، حاكي از اين است كه يك ذاتِ بي نهايت، در ارتباط با «من»هاي اين 72 نفر بود. آري، اي روي زمين، چه چيزها ديده اي! اي ستارگانِ پرفروغِ سپهر لاجوردين، شما به چه انسان هايي تابيده ايد؟! آيا هنوز به ياد داريد؟ قطعاً به ياد داريد، كه آن شب چه شبي بود، آن هايي كه لا اله الا اللَّه و اللّه اكبر گفتند و اين سخنشان چه معنايي داشته است. به طور كلي مي خواهم عرض كنم، بشر به عنوان اين كه موجودي وابسته است، بالاخره بايد پيشاني اش در جايي به زمين بخورد. چون خودش را نمي تواند مسخره كند. من مطلقاً آزادم؟! بشر در حال بيداري از اين شوخي ها نديده است، چه بهتر كه اين سجده را براي او (خدا) بكند. بالاخره از شما سجده خواهند گرفت.



راهي بزن كه آهي بر ساز آن توان زد

شعري بخوان كه بر او رطلي گران توان زد



بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندي بر آسمان توان زد



«حافظ»

اگر اين پيشاني براي غير خدا به زمين بخورد، يك لگدي هم روي اين سر خواهد خورد. آيا درست است يا نه؟ اما اگر سجده به خدا باشد، انسان سربلند مي شود. اي جوانان عزيز، به نماز اهميت بدهيد. چه درسي بالاتر از اين كه حسين به ما ياد داد؟ نماز را بخوانيد. نماز را ترك نكنيد. چه تعبير زيبايي است: بالاخره اين سر فرود خواهد آمد. خواه بت باشد، پول باشد، زيبايي هاي ظاهري باشد، مقام باشد، شهرت باشد، زن و بچه باشد، شهرت پرستي ها باشد، خودخواهي باشد، بالاخره شما حداقل در مقابل بتِ خودتان سجده خواهيد كرد، و درست هنگامي كه پيشاني را بر زمين گذاشتيد، آن «خودِ حيوانيِ» شما يك لگد محكم به سرتان مي زند و مي گويد: محو باد اين پيشاني كه به من سجده كرد. پس بياييد پيشاني را براي خدا بر زمين بگذاريم. نماز اين است. من درباره نماز غير از اين سخني ندارم. ان شاءاللَّه در نماز خواندن تنبلي و مسامحه نكنيم. بر آستان جانان گر سر توان نهادن!... واقعاً گاهي عرفا و شعراي ما چه مي كنند! چه قدر غوغا مي كنند! اگر [به هنگام نماز] سر بر سجده بگذاري، سر به طرف ملكوت رفته است. به جاي اين كه لگدي بر پشت سر شما بزند و بگويد كه بد جايي سجده كردي، اي بي انصاف، اي بي من، اي بي ذات، آيا اين جا، جاي سجده است؟ آيا خودپرستي، بتِ درون، پول و مقام جاي سجده است؟

لذا، بياييد تحفه ديگري از اين خوانِ گسترده حسيني از خدا بگيريم و ببريم. خدا اين تحفه را به ما خواهد داد، و آن اهميت دادن به نماز است. نماز به انسان هويّت مي دهد.

چند بار گفتنِ؛ اهدنا الصراط المستقيم [15] «ما را به راه راست هدايت فرما»، نمي گذارد زندگيِ آدمي به هدر برود. آن شب، اين يارانِ ملكوت گراي حسيني، چند دفعه تكرار كردند؛ اهدنا الصراط المستقيم. [در حالي كه] چهل هزار شمشير هم آن طرف برق مي زد. اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم [16] «راه كساني كه به آنان نعمت دادي»، انعمت عليهم چه كساني هستند؟ انبيا، اوليا، شهدا، صديقين و صلحا هستند. خداوندا، پروردگارا، امشب آنان چگونه گفتند؛ ايّاك نعبد و ايّاك نستعين [17] «[بارالها] تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم.» و چه طور به حضور تو رسيدند؟! تو را چگونه ديدند؟

پروردگارا! خداوندا! تو را سوگند مي دهيم به عظمت حسين و به عظمت اين محبوب خودت كه نامش حسين است، ما را در اين موضوع صبر و نماز پيروز بفرما. خدايا! ما را درباره اين دو حقيقتِ عظما با شكست روبه رو مفرما. خدايا! در حسين شناسي ما را موفق بفرما. خداوندا! اين مردم را كه ما ديديم و مي بينيم و مي بينيد كه با اين اخلاص به محبوب تو حسين اخلاص مي ورزند، و واقعاً متحمل زحمات جاني و مالي مي شوند، از بينش و بصيرتِ حسين برخوردارشان بفرما. خدايا! پروردگارا! اين صداي حسين را از اين مملكت خاموش مفرما. ما را در اين دنيا از زيارت آن بزرگوار و در آخرت، از شفاعتش محروم مفرما. خداوندا! بر كساني كه در اين جريان چه از لحاظ مالي، جاني، نطق و بيان و تحريك احساساتِ پاك قدم برمي دارند، اجر جزيل عنايت بفرما.«آمين»


پاورقي

[1] سوره رعد، آيه 24.

[2] مفاتيح الجنان، دعاي حضرت ابوالفضل‏ عليه السلام.

[3] کش = نافذ، زيبا.

[4] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 14، ص 112.

[5] سوره بقره، آيه 186.

[6] سوره مؤمن، آيه 60.

[7] سوره بقره، آيات 155 تا 157.

[8] معاني‏الاخبار، شيخ صدوق، صص 288 و 289.

[9] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 11، ص 356.

[10] سوره زمر، آيه 10.

[11] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 1، ص 483.

[12] همان مأخذ، ج 1، ص 100.

[13] ر.ک: رسول تُرک، آزادشده امام حسين‏ عليه السلام، محمدحسن سيف‏اللهي، انتشارات جمکران، چاپ سال 1379.

[14] تاريخ طبري، ج 5، صص 420 و 421 - نفس المهموم، قمي، صص 232 و 233.

[15] سوره فاتحه، آيه 6.

[16] همان سوره، آيه 7.

[17] همان سوره، آيه 5.