بازگشت

جاذبه هاي حسيني


(شب هشتم محرم، 7 / 4 / 1372.)

بحثي كه ان شاءاللَّه با عنايات خداوندي در اين جلسه مي توانيم مطرح كنيم و شايد اين بحث در همين جلسه به جايي برسد، اين مسأله است كه ما در شادي ها و اندوه ها، خنده ها و گريه ها، با رشد فكري مي توانيم يك مقدارخودمان را بالا بكشيم. يكي از شعراي بسيار خوش ذوق و بافضلِ عرب به نام اعثم كوفي، چند بيتي درباره امام حسين عليه السلام دارد، كه فقط يك بيت آن مورد بحث ماست. خطابش به امام حسين عليه السلام است كه:

يَابْنَ النَّبِيِّ الْمُصْطَفي يَابْنَ الْوَلِيِّ الْمُرْتَضي يَابْنَ الْبَتُولِ الزّاكِيَه

تَبْكيكَ عَيْني لا لِاَجْلِ مَثُوبَةٍ لكِنَّما عَيْني لِاَجْلِكَ باكِيَه

«اي پسر پيامبر، اي پسر علي مرتضي، چشمم گريه مي كند (براي تو ناله مي كنم، براي تو مي گريم.) اما نه براي پاداش و نه براي اين كه ثوابي به دست آورم. (با خودت كار دارم. روحم متوجه خودِ توست). گريه فقط براي خودِ توست.»

اين رشد روحيِ يك انسان را نشان مي دهد كه خودِ حقيقت، او را در جاذبيت خود قرار بدهد، نه لذت و اَلَم، نه پاداش، نه ترس از مجازات. اين همان قلّه اعلي، يا از قله هاي بسيار باعظمتِ رشد انساني است، كه اگر كمي بالا برويم، مي فهميم كه معناي خداشناسي يعني چه. اللَّه اكبر مي گويم فقط براي خودت! همان طور كه علي بن ابي طالب مي گفت: «من تو را عبادت مي كنم، نه به طمع بهشت، نه براي ترس از جهنم، بلكه تو را شايسته عبادت مي بينم و مي پرستم». آيا حسين نمي تواند انسان ها را به جاذبه ربوبي بكشد، چون انسان ها را به خودش جلب كرده است؟ درست است يا نه؟ شما در ساليانِ عمرتان، عاشوراها ديده ايد. اين كه سخنوران، معلمان، مربيان بگويند اشك برحسين اين قدر ثواب دارد، درست است. و روايت بسيار داريم كه گريه بر حسين خيلي ثواب دارد. اما من از شما مي پرسم: در اين ساليان عمر، در چند عاشورا وقتي كه منقلب و متوجه شده بوديد، به كجا متوجه شده بوديد؟ به بهشت يا به خودِ حسين؟ اگر گفتيد به خود حسين، روح شما واقعاً در حال ارتباط با حسين به درجه اعلاي اوجِ خودش رسيده بود. به جهت اين كه ارتباط شما با يك انسانِ تكامل يافته بود. [حسين] وليّ اعظم خدا بود، بدون اين كه شما توقع و انتظاري داشته باشيد كه مثلاً به شما دنيايي چنان بدهند. البته بعداً دعا مي كرديد. دعا براي كارهاي دنيوي هم خوب و درست است، دعا براي كارهاي اخروي هم صحيح است، اما نمي شود براي خانه گريه كرد. گريه، آن هم از اعماق روح، مستند به عميق ترين احساس. چنين گريه اي براي داشتن قاليچه برنمي آيد. اين نمي شود كه كسي بگويد: من گريه كردم براي حسين عليه السلام، خدايا پاداش آن را به من قاليچه بده! گريه هاي سوزاني كه از اعماق دلِ آدميان براي حسين برآمده است، مقدس تر از همه اين ها بوده است. اگرچه در موقع دعا خوب دعا مي كرديم، يا مريض هايمان را دعا مي كرديم. درست هم است كه مريض ها را دعا مي كنيم و براي گشايش كارهاي دنيوي دعا مي كنيم. اين ها صحيح است، اما دقت كنيد. درست مثل اين كه وقتي گفتيد السّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته، نماز كه تمام شد، براي كارهاي دنيايي و براي برطرف شدن مشكلات دعا مي كنيد. اما اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم [1] ، صفر بانكي نيست كه يك صفر به ثروت بانكي شما اضافه شود. متن آن غير از اين است. يا اين كه؛

اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعين [2] .

«[بارالها] تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم.»

اگر اولاد آدم بداند در اين «كافِ» ايّاك، چه مفهومي نهفته است؛ آن را رها نمي كند: «فقط تو را عبادت مي كنيم». اگر به او بگويند فقط براي اين به تو پاداش مي دهيم كه تو فهميدي كه مي تواني به او (خدا) بگويي: «ما با تو روبه رو هستيم»؛ اگر مغزش درست كار كند، قبول نمي كند كه تمام كهكشان ها را به او بدهند و از ايّاك نَعبُد دست بردارد. تند تند روزي چند بار مي گوييم ايّاك نعبُد.



روستايي گاو در آخور ببست

شير گاوش خورد و بر جايش نشست



روستايي شد به آخور سوي گاو

گاو را مي جست شب آن كنجكاو



دست مي ماليد بر اعضاي شير

گاه پهلو گاه پشت و گاه زير



شير گفت اَر روشني افزون بُدي

زهره اش بدريدي و دلخون شدي [3] .



[شير مي گفت] چه طور گستاخانه با من بازي مي كند و دست به پهلوي من مي زند! دست به يال و سر من مي زند! چون نمي داند با چه كسي طرف است؛

ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَكُمْ اَطْوارا [4] .

«(اي اولاد آدم) شما را چه شده است كه از شكوه خدا بيم داريد (به جاي نمي آوريد)، حال آن كه، شما را مرحله به مرحله خلق كرده است.»

با اين كه با هستي روبه رو هستيد، با اين كه با شكوهِ نظم در اين دنيا روبه رو هستيد، با اين كه زيبايي ها شما را با يك صداي رسا به طرف زيباترين زيبايان مي خوانند، اما چه كار مي كنيد؟

به هرحال - همان طور كه عرض كردم - از اين درس حسين واقعاً مي توانيد به بالاترين قلّه ايّاك نَعبُد برويد، يعني طعم آن را آدم مي تواند بچشد. حسين! فقط براي تو گريه مي كنم. تبكيك عيني لا لاجل مثوبة. شعراي ما چه حقايقي را كه نگفته اند! تبكيك عيني لا لاجل مثوبة، لكنما عيني لاجلك باكيه. «اي پسر فاطمه، پسر علي، مي گريم. چشمم براي تو گريه مي كند. اشك مي ريزم، اما فقط براي خودت». اگر تمام حيات مرا از دستم بگيرند، من تو را اين طور مي بينم. من شايسته مي بينم كه فقط با دريافت جمال و عظمتِ تو، مقدس ترين اشك ها را به رخسارم جاري كنم. بشر به اين جا هم مي رسد كه بگويد فقط براي تو دارم گريه مي كنم. اگر اين را بگيرد و بالا برود، مي گويد: ايّاك نعبد «فقط تو را دارم و فقط تو را مي پرستم». چون در مرحله پايين تر از خدا، حسين و روحِ خداپرست حسين را ملاحظه كرديد، و مي توانيد بگوييد من براي تو گريه مي كنم.

من به وجدان خودتان استشهاد كردم، و يقين دارم كه شما در طول عمرتان كه در آن ساليان متمادي، عاشوراها آمده و رفته است، فقط براي خود حسين گريه كرده ايد.

اصلاً هر زماني كه حسين براي شما مطرح شده است، گريه كرديد. حالا روز قيامت چه جزايي مي دهند؟ البته پاداش و عوض خواهند داد، ولي شما اين پاداش را در نظر نداشتيد. اگر كمي بالا بياييد، مي شود توحيد حقيقي. بندگان خدا، اين قدر راه به سوي خدا دور نيست، خيلي نزديك است. اگر هيچ گونه استعدادش را نداشتيد، در آن صورت حق با شما بود. مي گفتيد ما بايد سال هاي سال بنشينيم، فلسفه و عرفان و ادبيات بخوانيم تا با فرهنگ توحيد آشنا بشويم. سپس بفهميم كه ايّاك نعبد، يعني «خدايا فقط تو را مي پرستيم، فقط با تو روبه رو هستيم».

اين درسِ حسين عليه السلام است. حسين عليه السلام اين را به ما تعليم داد. بلي، مي توان گفت؛ ايّاك نعبد. مثل اين كه مي گوييم ايّاك اَبْكي. اي حسين، فقط براي خودِ تو گريه مي كنم.

بايد عرض كنم: در اين جا قيافه بسيار زيبايي از انسان ها مي بينيم كه باعث اميد و نشاط مي شود. بشر هنوز مي تواند در جاذبه خودِ حقيقت قرار بگيرد. ماشين هنوز اين قدر بيچاره اش نكرده است. هنوز ماشين او را به شكل دندانه هاي ناآگاهِ خود درنياورده است و واقعاً عظمت را درك مي كند. بشر، حسين را از تهِ دل مي گويد. اين واقعيت است. ما آن طور كه مي بينيم، حسين را از ته دل مي گويد. همان جا اگر بپرسيد: آقا يا خواهر، اين كه مي گويي حسين، چرا براي او گريه مي كنيد؟ قطعاً به شما با تعجب نگاه مي كند، يعني اين كه چه مي گوييد؟ يعني من، ولو هم ناخودآگاه باشم، اين موضوع در اعماق دل من هست كه بايد بر حسين گريه كرد. البته توضيح خواهم داد كه اين گريه يعني چه.

دقت بفرماييد كه آيا درسي بالاتر از اين مي شود از حسين فراگرفت كه ما را كشيد و به كجا برد؟

سلام اللَّه عليك يا اباعبداللَّه. ارواحنا و ارواح العالمين لك الفداء يا ابا عبداللَّه.

چون خيلي قابل تصور است كه انسان از اين (داستان حسين) بالا برود. اين ها ابواب، باب اللَّه هستند. درِ بارگاه خدا هستند. منظور درِ فيزيكي نيست، بلكه جاذبه حقيقت در ذات اين ها، ما را به طرف خودشان مي كشد و به بالا تحويل مي دهد. اميدواريم و از روح پاك امام حسين عليه السلام در اين شب هاي حسيني مي خواهيم، از خدا بخواهد كه واقعاً در اين اوج گرفتن، خودش ما را ياري بفرمايد. [اين مسأله] خيلي مطرح و جدي است.

دوباره آن بيت را عرض كنم، سپس بحث اشك را معنا مي كنم. يابن النبي المصطفي يابن الولي المرتضي يا بن البتول الزاكيه، تبكيك عيني لا لاجل مثوبة. چشمم براي تو گريه مي كند، ولي نه براي ثواب و پاداش. لكنما عيني لاجلك باكيه. نمي دانم در جاذبيت تو چيست كه براي تو مي گريم. معنايش را هم نمي داند. آيا اشك شوق و اشك اندوه است؟ آيا اشكي است كه براي پايمال شدن حقوق انسان هاست؟ نمي داند. ولي هر چه هست، مي داند اين حسين است و بايد براي او اشك ريخت.



تَبْطَلُّ مِنْكُمْ كَرْبَلا بِدَمٍ وَلا

تَبْطَلُّ مِنّي بِاالدُّمُوءِ الْجارِيَه؟



وَرَدَ الْحُسِيْنُ اِليَ الْعِراقِ وَظَنَّهُم

تَرَكوُا النِّفاقُ اِذِا الْعِراقُ كَماهِيَه



«ريگزار كربلا با خون شما رنگين شود، ولي اشك من به آن سرزمين سرازير نشود؟ حسين وارد عراق شد و گمان مي كرد اين ها نفاق را رها كرده اند، [اما] عراق همان بود كه بود.»

البته اين مطلبِ شاعرانه، بحث مفصل و طولاني دارد. حالا اين بحث دوم، ان شاءاللَّه مورد دقت باشد.

اين گريه چيست؟ ما براي چه گريه مي كنيم؟ انگيزه ما چيست؟ تحريك از كجا شروع مي شود؟ غالباً شايد بتوان گفت، نود درصد، اندوه و مستند به اندوه است. وقتي انسان واقعاً درونش گرفته (كدر و ناراحت) مي شود، يعني چه؟

چهل هزار نفر [در مقابل حسين] جمع شوند، بدون اين كه كوچك ترين دليلي داشته باشند. فقط براي اين كه يك نفر در شام در شهوت غوطه ور است. حتي توصيه پدرش (معاويه) را هم مورد توجه قرار نداد. [معاويه به يزيد گفته بود:] با حسين كاري نداشته باش. اي هوس باز! كور نشو و كور خواهي شد. اي شهوت ران، كَر نشو! بشنو حرف مرا. خون علي بن ابي طالب در رگ هاي اين مرد (حسين) در جريان است. با اين حال، (يزيد) نمي بيند و نمي شنود.



تَركِ شهوت ها و لذت ها سخاست

هر كه در شهوت فرو شد برنخاست [5] .



حُبُّ الشَّيْ ءِ يُعْمي وَ يُصِمُّ، «دوست داشتن چيزي، چشم را كور و گوش را كر مي كند». عشق و علاقه به لذات دنيا و آرمان هاي دنيوي، چشم را كور و گوش را كر مي كند. و الاّ پدرِ ماكياولي صفتش (معاويه) هم گفته بود: «اين مرد (حسين) محبوب ترين مردم در نزد مردم است.» مگر شهوت مي گذارد كه آدم ببيند. مگر شهوت مي گذارد كه آدم بشنود.

اي جوانان عزيز! من قبلاً اشاره كردم و بار ديگر جدي مي گويم: همه ما و حتي روان كاوان هم مي گويند: اگر غرايز را رها كنيد، بايد به شخصيتتان زنجير بزنيد. يا شخصيت را رها كنيد، كار كنيد و به غرايز زنجير بزنيد، تا محدود كار كند. من صريحاً نظرات مختلف را ديده ام كه شهوت، اصالتِ حقيقت را مي كوبد، مگر اين كه مهار و يا به صورت قانوني اش اعمال شود. در غير اين صورت، در هنگام ارتكاب اين پديده ها، پشيمانيِ عجيبي در درون انسان موج مي زند.

«براي ما امكان آن هست كه نه از نيكي متأثر شويم و نه از بدي. ولي گاهي در درون ما يك اُرگ، گويا و مستعدِ حركت است كه به هيجان درمي آيد و نغمه اي دارد. اين جا تناقض هولناكِ روحي است كه برضد بيهودگي و نيستي سر به طغيان برمي دارد.» [6] .

اين چيزي است كه موج زدن در مقابل معصيت ها را همه قبول دارند. منتها بعضي ها تخدير مي شوند كه اگر موج حركت كند و توفان شود، كسي جلودار آن نيست. مثل يك اُرگ، گويا و مستعد حركت است كه هشيار باشيد. اين (يزيد) نه شنيد و نه ديد. يعني اصلاً خاصيت رهاييِ غريزه اين است. غريزه را بايد به طور قانوني رها كرد تا شخصيت بيچاره بتواند براي كار خودش ميدان داشته باشد. حال، انگيزه ما از گريه براي امام حسين عليه السلام چيست؟

انگيزه اول - شايد نود درصد آنان كه براي امام حسين عليه السلام گريه مي كنند، به خاطر احساس مظلوميت آن بزرگ است كه البته همين طور هم هست، و مي توان گفت يكي از ابعاد خيلي مهم است. در حقيقت، با اين اشك هايي كه مي ريزيم، مدافع مظلوميم و مي خواهيم از مظلوم دفاع و حمايت كنيم. خوشا به حالتان، چنين ملتي ديگر مرگ و نابودي ندارد، ملتي كه بداند بايد از مظلوم طرفداري كند. پدر امام حسين عليه السلام، علي بن ابي طالب عليه السلام پس از آن كه «ابن ملجم» لعنة الله او را زد، به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام چنين وصيت فرمود:

... وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً، وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا [7] .

«هميشه دشمنِ ظالم و كمك و يارِ مظلومان باشيد.»

حالا به همين مقدار كه شما مي گوييد ما مظلوم را ياري مي كنيم و اين اشك هم براي مظلوم ريخته مي شود، خيلي مقدس و بسيار عالي است. خداوند اين ياري از مظلوم را از همه شما قبول كند.

انگيزه دوم - براي اين احساسات و براي اين گريه ها مي توان گفت، كه آن هم كمي در درون رشديافته گان است، اين است كه به نظرشان عجيب مي رسد، كه آنان (يزيديان) عدالت و حق را (يعني حمايتگران حق را) تباه كردند، بدون اين كه كوچك ترين دليلي بياورند. خدايا، حق و عدالت را چه طور اين ها كوچك ديدند! آزادي را چه قدر پست ديدند! اين ها در حقيقت، نمادي از بدبختي بشر است. آخر، يعني چه؟ اين مرد (امام حسين) هم قبل از وقوع فاجعه چند بار صحبت كرد. حتي گفت مهلت مي دهم تا بنشينيد كمي فكر كنيد. من هم كه از دست شما فرار نمي كنم. حتي روز عاشورا فرمود: من هستم. من كه الان از چنگال شما نمي خواهم فرار كنم. نمي خواهم از اين ستون به آن ستون بكنم، ولي فكر كنيد كه شما با چه كسي طرف هستيد؟ اگر حسين بن علي اين جا هم شهيد نشود، بالاخره، چند روز ديگر بايد [از اين دنيا] برود. ولي شما با ارزش ها طرف هستيد و من هم يك نفر انسان هستم. امروز اگر در اين ميدانِ سوزان كربلا، جان و كالبدم وداع نكرد، بالاخره روزي فرا مي رسد كه چنين شود. 57 سال دارم و هشت سال ديگر هم روي آن.

شبي از اين شب هاي حسيني بود كه يكي از آقايان دانشجو گفت: اگر علي بن ابي طالب و مردم به مالك اشتر امان مي دادند، تاريخ را عوض مي كرد. چرا اميرالمؤمنين رهايش نكرد كه داستان معويه را برچيند؟ فرض كنيد علي بن ابي طالب و مردم به مالك امان مي دادند و بعد از پيروزي، خلافت الهي برقرار مي شد، اما باز شما بوديد و اولاد آدم بود و اختيارش. يا حضرت سيدالشهداء چند صباح ديگر هم حكومت عادلانه را برقرار مي فرمود. بالاخره كسي مجبور نيست كه ابوذر غفاري باشد. ابوذر غفاري با جبر نمي سازد. ما خيال مي كنيم كه اگر مثلاً مالك اشتر پيروز مي شد، يا امام حسين عليه السلام پيروز مي شد، چه مي شد؟ نه! بر بشر اتمام حجت مي شد. چند روز ديگر هم اتمام حجت بيشتر مي شد. اما باز انسان است و اختيارِ او. چون كمال بدون اختيار نمي شود. يا مالك اشتر هم پيروز مي شد و علي بن ابي طالب عليه السلام پرچم عدالت را چند روز بيشتر به اهتزاز درمي آورد، اما باز شما هستيد و غرايزتان. باز انسان است و حالتِ سودجويي اش. او بايد به فكر خودش باشد.

بسيار خوب، ما قرآن را باز مي كنيم و مي بينيم كه حضرت ابراهيم عليه السلام اين راه را رفته است. از زمان حضرت ابراهيم چند هزار سال مي گذرد؟ با اين حال؛ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّا [8] «او پيامبري بسيار راستگو بود». ابراهيم از عهده آزمايش برآمده است. اي اولاد آدم، آزمايش مي شويد. آماده باشيد و از آزمايش درآييد! پدر تو ابراهيم هم چنين از آزمايش درآمد. سه هزار سال پيش هم باشد، چه اشكال دارد. مگر ابراهيم چند سال در اين دنيا بود؟

به هر حال، اشك هايي هستند كه واقعاً بسيار مقدس، و از آنِ رشديافتگان است. و آن اين است كه با يك حال شگفتي و بُهت نگاه مي كند. آن بهت و شگفتي، گريه مي آورَد. يعني انسان، به اصطلاح مردم «تو مي زند» كه اين ها چه قيافه اي داشته اند؟ در مقابلِ مردي كه سرتاپا حق و حقيقت بود، چگونه فكر مي كردند؟ بعد هم كه يزيديان را پشيماني فرا گرفت. معلوم مي شود در آن روز، رنگ عدالت براي آن ها چنان مات شده بود كه براي دو روز، تاريخ بشر را روسياه كردند. واقعاً اين هم از مسائلي است كه مي توان گفت در بعضي ها مؤثر مي شود و در اشك انسان ها شركت مي كند. با اين تفاوت كه اين ها مربوط به كساني است كه مقداري با اصول و عظمت هاي انساني و ارزش هاي والاي انساني سروكار دارند.

در بعضي ديگر - كه خيلي استثنايي است - اشك شوق است. در حقيقت، اشك نشاط است، اشك شوق نهايي كه خدايا، سپاس تو را مي گزاريم كه براي دفاع از ارزش هاي انساني، و براي دفاع از اسلام، چنين قرباني هايي آماده شدند. بدون كوچك ترين پروا به ميدان آمده و گفته است، من خونم را در اين راه مي ريزم. اين كه تبهكاران و نابكارانِ نابخردِ تاريخ، بالاخره با دست افرادي كه از بالا ساخته شده اند به زمين مي خورَند، يك هيجان دروني دارد كه به صورت اشك بيرون مي آيد. جلّ الخالق عَظُمَ سُلطانُك. خدايا، خودت مي داني چه كار كني. لذا، مي توان گفت - و بعضي از تحليل گران تاريخ هم عقيده دارند كه - حسين عليه السلام به عنوان يك فرد آن روز قيام نكرد. جوامع اسلامي با شنيدن اين كه در مقابل آن طاغوتِ نابكار، فردي به اين عظمت قيام كرده است، در حقيقت همه انسان هاي آن روز پذيرفته بودند، مگر كساني كه سفره هاي رنگارنگ آل اميّه آن ها را گول زده بود. ولي انسان ها، همه از ته دل به وضع حسين رضايت دادند. مثل اين كه حسين را نماينده كلِّ انسانيت دانستند.

اين نشاط دارد كه انسان ها - اگر هم اكثريتِ دنيا با نابكاران باشد - خوشحال باشند كه در رديف اول، حسين بن علي را دارند. نشاط دارد اگر شما در اين گروه هستيد. اي كساني كه در اين دنيا مي گوييد گمشده داريم، در گروه چه كسي هستيد؟ ما در آن گروهي هستيم كه رديفِ اولش، حسين بود كه حتي نگفت من پسر فاطمه هستم - البته در مواردي استشهاد مي فرمود - از اين به بعد هم براي اتمام حجت گفت، ولي مطلب اين بود كه: من بر مبناي حقّم و اگر كسي اعتراض دارد، اعتراض كند، اما هيچ كس اعتراض نكرد. خدايا، بشر اين قدر لجاجت داشته باشد كه اعتراض كند. چه اعتراضي بكند؟ حسين ايستاد و فرمود كه: فَاجْمَعُوا اَمْرَكُمْ ثُمَّ اقْضُوا في...، «بينديشيد و يك مقدار دسته جمعي فكر كنيد، سپس هر حكمي درباره من مي خواهيد بكنيد.» من هم اين جا ايستاده ام، اما آخر بينديشيد.



اي برادر تو همان انديشه اي

مابقي خود استخوان و ريشه اي



گر بُوَد انديشه ات گل، گلشني

ور بُوَد خاري، تو هيمه [9] گلخني



گر در دلِ تو گل گذرد گل باشي

ور بلبلِ بي قرار، بلبل باشي



تو جزئي و حق كل است اگر روزي چند

انديشه كل پيشه كني كل باشي [10] .



انديشه اين عظمت را دارد. چرا اين قدر عجله مي كنيد؟ خيلي دقت كنيد. بزرگ ترين نعمت خدا انديشه است. آدم بعداً فكر مي كند. خاميِ ما را ببينيد كه كار را انجام مي دهيم، بعداً در فكر مي افتيم كه چرا اين طور شد؟ پيش از چرا، بگو: به اين علت نمي كنم. يا به اين علت، به اين كار خير اقدام مي كنم. آيات شريفه نيز درباره تفكر و تعقل بسيار اصرار فرموده است.

آن هايي كه مي گويند: «اديان، با تفكر و انديشه خيلي ارتباط ندارند و فقط تعبّد است»، ان شاءاللَّه شوخي مي كنند. آن ها مي خواهند كمي بچه ها خوشحال باشند! آيات سر تا پا تفكر و انديشه است. اين جا حسين يك كلمه به آن ها مي گويد: «بينديشيد، بعداً هم كه من در اختيار شما هستم. من نمي خواهم از دست شما فرار كنم، ولي فقط بينديشيد، كه بعدها يك دفعه تمام دنيا، شما را زير رگبار لعنت قرار ندهد». مگر مهاتما گاندي نبود كه گفت:

«ما كاري نمي كنيم. فقط راهي را پيش گرفته ايم كه امامِ سوم شيعيان پيش گرفت (يعني حسين.)» [11] .

گاندي پانصد ميليون نفر را حركت داد. اسم حسين را هم برده است، و تا زماني روز عاشورا در كشور هند، تعطيل رسمي بود. البته ما وقتي كه در سمينار بين المللي هزاره ابن سينا در دهلي نو شركت كرديم، مصادف بود با ايام عاشورا كه فقط به همين كلام گاندي، تعطيل عمومي بود.

آري، فَاجْمَعُوا اَمْرَكُم «كمي فكر كنيد. كمي بينديشيد.» براي انسان، هر لحظه امكان انديشه نيست. اين طور نيست كه اولاد آدم هركاري كه مي كند، در هرلحظه بنشيند و انديشه منطقي داشته باشد. اما در كارهايمان مغز را آماده فكر كنيم، يعني اين گونه نباشد كه بگذاريم حوادث ما را بسازد. وقتي كه خودمان را آماده كنيم، تا آن جا كه قدرت داريم، با انديشه و با فكر پيش برويم. و الاّ نمي بايست اين چنين نقطه سياه و خجلت آوري در تاريخ بشري نقش ببندد. مخصوصاً اگر اين مسأله از نظر تاريخي درست باشد، كه به اين ها سه روز (از روز هفتم به بعد) آب ندادند. بعضي ها هم مي گويند از روز هشتم. واقعاً معناي اين عمل چيست؟ اي صاحب نظرانِ علوم انساني! شما مي خواهيد درباره چه چيز بحث كنيد؟ بشر در اين جا چه قيافه اي را مي خواهد نشان بدهد؟ و در آن جا چه قيافه اي مي خواهد نشان بدهد كه مي گويد يا اباعبداللَّه، آيا مي گويي ما تو را رها كنيم برويم؟ امام حسين عليه السلام در شب عاشورا گفت: هوا تاريك شده است، برويد. هركسي دست يكي از اهل بيت مرا و اهل بيت خودش را بگيرد و برود.

من خواهش مي كنم [در عبارات زير] دقت كنيد. يكي از اين ها گفت:

«يا اباعبداللَّه، حتي اگر زندگاني ابديّت داشت و اصلاً مرگ نبود، ما پشت اين چشم ها شكوهي ديده ايم كه نمي توانيم تو را رها كنيم. كجا برويم؟ ما داريم حق و حقيقت را مي بينيم.»

واقعاً آنان بر زمان و دنيا سوار شدند و به فراسوي زمان قدم گذاشتند. كسي كه با حقيقت در ارتباط است، براي او هزار سال و ميليارد سال عمر مطرح نيست. حقيقت، مافوق روز و شب و لذت و اَلَم است، كه اين ها (ياران حسين) با يك ديدار به اين حال رسيده بودند. آيا نبايد ما درباره اين ها بحث كنيم؟ ما بايد بگوييم، كه بشر اين استعدادها و سرمايه ها را دارد. به هرحال، گريه ها و احساساتي كه در اين حادثه بسيار بزرگ به وجود مي آيد، در جريان است. حتي در قلم خارجي ها هم مشاهده مي شود، مثل پطروشفسكي استاد دانشگاه لنينگراد كه درباره امام حسين و ايران و يا تاريخ اسلام كتابي دارد (ترجمه آقاي كريم كشاورز). امثال اين ها با اين كه شايد اصلاً با دين سروكار ندارند، وقتي به حسين مي رسند، معلوم است كه دستشان مي لرزد. يعني در مقابل عظمتِ عجيبي قرار مي گيرند، با اين كه شايد اصلاً مذهب [حسين] را قبول ندارند. اصلاً خيلي دور از اين حرف ها هستند، ولي اين را صريح مي دانند كه در درون حسين چه چيزي هست، در آن هنگام نيز قلم آنان مي گريد. در حقيقت، آدمي احساس مي كند كه اين قلم، اكنون در حال گريه است، اگرچه كار قلميِ خودش را انجام مي دهد.

خداوندا! پروردگارا! ما را تا آخرين لحظات عمر، از اين احساسات پاك محروم مفرما. پروردگارا! خداوندا! تو را سوگند مي دهيم به عظمتت، ما را از اين احساسات بسيار عالي، هم به نتيجه برسان و هم برخوردار بفرما. خداوندا! جوانان ما را در مسير حسين قرار بده. خداوندا! هميشه ما را از مدافعينِ مظلومان قرار بده. خدايا! ما را موفق بفرما كه هيچ لحظه اي به ظالم كمك نكنيم. خداوندا! پروردگارا! عنايت بفرما برخودِ حسين گريه كنيم و از اين راه و از اين مسير، راهيِ بارگاه ربوبيِ تو شويم، آن گاه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين بگوييم و حباب وار براي زيارتِ رخ يار سري كشيم و نگاهي كنيم و آب شويم، ولي يار را ببينيم.

السلام عليك يا اباعبداللَّه و علي الارواح التي حلّت بفنائك عليك مني سلام اللَّه ابدا ما بقيت و بقي الليل والنهار ولا جعله اللَّه آخرالعهد مني لزيارتكم. السّلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين. «آمين»


پاورقي

[1] سوره فاتحه، آيه 6.

[2] همان سوره، آيه 5.

[3] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 3، ص 292.

[4] سوره نوح، آيات 13 و 14.

[5] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 3، ص 633.

[6] زنبق درّه، اونوره بالزاک، ص 93.

[7] نهج‏البلاغه، نامه شماره 47.

[8] سوره مريم، آيه 41.

[9] هيمه: هيزم.

[10] ر.ک: تفسير و نقد و تحليل مثنوي، محمدتقي جعفري، ج 3، ص 200.

[11] من مبارزه را از شهيدان عاشورا آموختم.» گاندي [قيام جاودانه، محمدرضا حکيمي، ص 87].