بازگشت

نقض شايستگي و استقامت در مديريت امور جامعه اسلامي


اين كه هر انسان در جامعه، ارزش خود را دريابد و ارزش ها مصنوعي نشود. ارزش هاي حقيقي باشند و كارها به ارزش خود برسند. خدايا، چه عظمتي است وقتي كه انسان ها بيايند و ارزش حقيقي كارِ خودشان را پيدا كنند، نه اين كه فقط رضايت داشته باشند. حمايت كننده ترين مكاتب از [قانون و ارزش كار]، به اين جا رسيده است كه مثلاً كارگر رضايت داشته باشد. شايد كارگر از قيمت كارش باخبر نيست. اصلاً شايد اضطرار دارد و نمي فهمد كارش يعني چه. حالا ملاحظه كنيد در اسلام ارزش كار چيست:

وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ اَشْيائَهُم [1] .

«اشياء مردم را [اعم از كار و كالا]، از ارزش نيندازيد.»

اگر شما مي خواهيد با ايده اسلام و در مكتب اسلام زندگي كنيد، اين ها را از ارزش نيندازيد. اين نكته (آيه مذكور) در سه سوره ذكر شده است، كه واقعاً عجيب است.

هم چنين، در آن زمان (حكومت آل اميه) دانشِ انسان هايي كه واقعاً دانشمند بودند [و شايستگيِ مديريت امور جامعه اسلامي را داشتند]، بي ارزش شده بود. در آن زمان (زمان پسر معاويه، زمان آل اميّه)، جاهل ها سر كار مي آمدند. معلوم است كه وقتي ارزش ها به هم خورد، جامعه ديگر روي صلاح نمي بيند. مثلاً اين آقا براي اين كار ارزش ندارد و آن يكي ارزش دارد. روايتي هست خيلي معروف و خيلي هم معتبر كه مضمونش خيلي عالي است. گاهي در فقهِ روايتي مي گوييم كه خودش مي گويد من از معصوم صادر شدم. خود روايت مي گويد كه من به رسول الهي مستندم. مي فرمايد:

«كسي كه در جامعه اي كاري را به عهده گرفت، در حالي كه مي داند كسي بهتر از او مي تواند آن كار را انجام بدهد، بايد كارش را رها كند و به آن كه بهتر مي داند بسپارد.»

واقعاً چه قدر عظمت دارد كسي كه بگويد اين كار، كار من نيست و من شنيدم آن شخص اين كار را بهتر مي تواند انجام بدهد و بهتر مي فهمد. آيا همه چيز را همگان دانند؟ خداوند متعال براي بقاي نسل آدم، امتيازات را تقسيم فرموده است. يكي از نظر علمي و ديگري از نظر مديريت قوي است. به عنوان مثال: من مديريت بلد نيستم و مي گويم كه مي خواهم مدير اين جمع باشم! اين ادعا درست نيست. يا فرض بفرماييد كه من هنرمند نيستم و هنر كار من نيست. با تقليد هم نمي شود كه؛ منم طاووسِ علّيين شده. كلاغ در خُم رنگرزي رفت و بيرون آمد، و گفت: منم طاووس عليين شده. آن هم نه طاووس دنيا، بلكه طاووس عالم ملكوت، آن هم با رنگرزي! طاووس ها خيلي زيادند. به قول متنبّي:



اِذا لَمْ تَسْتَطِعْ اَمْراً فَدَعْهُ

وَ جاوِزْهُ اِلي مَنْ يَسْتَطيعُ



«وقتي كه توانايي كار را نداري، آن را رها كن و به عهده كسي بگذار كه توانايي انجام آن را دارد.»

وقتي كاري را بلد نيستيد، عهده دارِ آن نباشيد، زيرا به جامعه صدمه مي خورَد. مثل اين است كه به من بگويند: شما درس فيزيك بدهيد.

يكي از دوستان - البته به شوخي - مي گفت كه اگر وقتي خواستيد مسافرت كنيد و سوار هواپيماي جت 747 شديد، و از همان جلوي كابين كه رد مي شديد، اگر در باز باشد و ديديد كه شيخ انصاري رحمه الله به جاي خلبان نشسته است، در آن لحظه چه مي كنيد؟ البته فرضِ محال است، شيخ انصاري خلبان هواپيماي 747 نيست. واقعاً شيخ مرتضي انصاري در رده بعد از معصوم است و خيلي عظمت دارد. بايد انصافاً بگوييم تمام مجتهدين بعد از ايشان از سفره او تغذّي كردند. بله، ما دست ها و پاهاي او را هم مي بوسيم، اما زود مي پريم پايين. اصلاً خاكِ كفش پاي ايشان را توتياي چشممان مي كنيم، اما بايد بدون معطلي از هواپيماي 747 پايين پريد. چون يك دفعه خداي ناخواسته موتور از كار مي افتد.


پاورقي

[1] سوره اعراف، آيه 85 - سوره هود، آيه 85 - سوره شعرا، آيه 183.