بازگشت

نقض قانون تساوي و عدل در حقوق و تكاليف ميان طبقات و افراد


بياييد ما همين چند نفر، از اين درسي كه مي خوانيم، نكته اي ياد بگيريم و آن اين است: به قانون احترام بگذاريم. اگر قانون، قانون است، احترام بگذاريم. واللَّه، يكي از انگيزه هاي كشته شدن حسين، همين قضيه است كه قانون را زيرپا گذاشته بودند. قسم خوردم، بياييد به مسأله قانون اهميت بدهيد. اگر بحث در خودِ قانون است. [البته] آن يك بحثي است، كه بايد در مورد قانون بحث شود. اما وقتي جامعه، يك حقيقتي را به عنوان قانون تلقي كرد، شما را به جان حسين، [به آن قانون] احترام بگذاريد. شما را به خون حسين، بياييد احترام بگذاريد و در مقابل قانون، آن قدر شوخي نكنيد.



حكمت آموز نخستين سقراط

كه غبار از رُخ حكمت بسترد



مشعلي بود كه در تاريكي

خوش درخشيد و بفرسود و فسرد



سروِ آزادِ حكيمان روزي

كه خرافات به زندانش برد



زود بودش سفر مرگ ولي

گل مگر دير تواند پژمرد



پس [سقراط] حرفش چه بود كه سمّ شوكران را به اختيار گرفت و آشاميد؟



گفت بايد همه جا قانون را

محترم ديد و مقدس بشمرد



همه تواريخ نوشته اند، كه افلاطون مي توانست اين پيرمرد (سقراط) را از زندان نجات بدهد. چون شخصيت افلاطون خيلي قوي بود. پدر سقراط يك مجسمه ساز و مادرش هم يك ماما بود. اما افلاطون به عنوان يك استاد در آتن شناخته شده بود، به عنوان شخصيتي كه مي توانست آتن را بر هم بزند. چون پدرِ مادريش سولون، قانون گذار يونان بود، و به او مي گفتند افلاطون الهي. يعني از طرف مادر، يك شخصيت بسيار جا افتاده اي داشت. افلاطون چند بار گفت استاد، من تو را مي توانم نجات بدهم. اما او (سقراط) پاسخ داد كه؛ يك عمر همين قانون مرا زنده نگه داشته است، اگرچه خطا باشد، من به احترام اين قانون، زهر را خواهم خورد.

آيا متوجه مي شويد؟ مخصوصاً من با جوان ترها صحبت مي كنم. (سقراط) گفت من نمي توانم. البته استدلال ايشان، الان براي ما مورد بحث است. اما مي خواهم احترام قانون را بگويم. حالا آيا اين كار ايشان درست بود يا نه، يك بحث كلاسيكي و آكادميكي مي خواهد كه طلبتان باشد. نيز تحليل تاريخي مي خواهد كه مسأله ديگري است. اما اين كه احترام به قانون گذاشت، مهم است. [سقراط] به افلاطون گفت: تو مي بيني كه من به سوي ابديت حركت مي كنم، آيا مي خواهي مرا برگرداني و دوباره كلاف اين ماده و ماديات را به گردن من بپيچاني؟ بگذار حركتم را بكنم و بروم. لذا، غربي ها نوشته اند، ارسطو به ما خيلي نكته ها آموخت، ولي سقراط انسان ساخت.

ان شاءاللَّه جوانان و بزرگانِ ما قول مي دهند كه ما از امسال در كلاس هاي آكادميك و دانشگاهي حسين عليه السلام اين [احترام به قانون] را ياد بگيريم و بيشتر فكر كنيم كه قانون يعني چه و عظمت آن چيست؟ شما مي توانيد به عظمت خدا سوگند بخوريد كه يكي از انگيزه هاي كشته شدنِ حسين، اين بود كه قانون به هم خورده و عظمت قانون از بين رفته بود.

در رابطه با احترام به قانون، مثلاً چراغ قرمز است و شخصي اين قانون را نقض مي كند. بايد بررسي كرد آيا چشم او داراي اختلال است، يا مغزش دچار اختلال شده است؟ اگر مغز سالم است، پس چشم ايراد دارد. اگر چشم سالم است، پس مغز خراب است و بهتر است اين شخص زودتر به پزشك مراجعه كند. منظورم از احترام به قانون، مثالي بود كه عرض كردم و ان شاءاللَّه كه مي بخشيد:



زان حديثِ تلخ مي گويم تو را

تا ز تلخي ها فروشويم تو را



حركت حسين درس است و با درس نمي توان شوخي كرد. ما مي خواهيم ببينيم از حسين چه درس هايي مي توانيم فرا بگيريم؟ در آن زمان، قانون شكني راه افتاده بود. قوانين پشت سر هم، يكي پس از ديگري مي شكست و مي افتاد زير پاي مي خواهم هاي نژادپرستي! ببينيد اين مطلب چه قدر براي عرب مفيد است. اسلام آمد عرب و عجم را برداشت. اسلام آمد مرزها را برداشت. در صورتي كه قرآن مي گفت:

فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ اْلهَوي [1] .

«پس حكم كن به حق، و پيروي مكن هواي (خواهش) نفس را.»

اين [به ظاهر] شكست دادنِ حق، شكست دادن خويش است، زيرا حق شكست نمي خورَد.

من سؤالي از شما دارم و مي دانم جواب همه شما چيست. فرض كنيم اگر فردا صبح (يك فرض محال در مسائل علمي به ما كمك مي كند، اگرچه امكان پذير نباشد)، خبر رسيد كه پنج ميليارد و نيم نفوسِ روي زمين بلند شدند و گفتند: حاصل 2ضربدر2، رقم هفت مميّز پانصد صفر و سه مي شود. ما خواهيم گفت: پنج ميليارد و نيم نفر اشتباه فرمودند؛ زيرا خلاف حق گفتند. 2ضربدر2=4 است. آيا تصديق خواهيد نمود يا نه؟ بگذاريد بگويند. حقيقت كه شكست نمي خورَد. حاميان حقيقت به زحمت مي افتند - همان گونه كه شايد قبلاً عرض كردم - حاميان حقيقت به زحمت افتاده و كالبدِ قفسِ بدنشان را تقديم مي كنند. شمشير آن قفس را مي شكند، روح از آن رها مي شود و به مركز خودش مي رود. حق از بين نمي رود. ممكن نشد تا اين سوءتفاهم را از مغز بشر بيرون بياوريم! مي گويند: قدرت، بر حق غلبه مي كند. قدرت، بر حق پيروز است؟! اين نظرات را در كتاب هاي سياسي، در فلسفه هاي سياسي و در فلسفه هاي جامعه شناسي هم مي بينيم. اگر در يك كتاب رمانتيك ببينيم يا در يك كتاب ادبي ببينيم، آدم متأثر نمي شود. اما شما چرا اين را در فلسفه هاي سياسي و در فلسفه هاي جامعه شناسي مي نويسيد؟ در مقابل حق، ايستادگي نكنيد، زيرا خودِ قدرت يك حق و حقيقتي بزرگ است. هم اينك، هستي بر اساس قدرت مي گردد. يكي از بزرگ ترين صفاتِ ذاتيِ خدا، اين است كه قادر است. خداوند قادر است و قدرت دست اوست. يعني يكي از بزرگ ترين حق ها، در اختيار اوست كه قدرت است. آن دستِ كيست كه قدرت را در مقابل حق قرار داده است. قدرت، خودش حق است. منتها، بسته به اين است كه در اختيار چه كسي باشد؟

همين الكتريسيته كه ما اكنون در روشنايي آن مي نشينيم و بحث علمي، بحث ديني، يا بحث تاريخي مي كنيم، قدرت در جريان است و انرژي مصرف مي شود. اين را بدانيد كه هيچ وقت، حق با باطل جنگِ تن به تن ندارد. جوانان عزيز، حق با باطل نمي ستيزد. باطل غلط مي كند كه در مقابل حق بايستد. اصلاً امكان ندارد، زيرا باطل پوچ است.

جاءَالْحَقّ وَ زَهَقَ الْباطِل [2] .

«حق آمد و باطل ناچيز شد.»

باطل هميشه باطل است. معناي قدرت، حق و حقيقت است. بطلان و تناقضِ باطل، در درون آن است. آن چه كه هست اين است: حمايتگرانِ حق در طول تاريخ در مقابل حمايتگرانِ باطل صف مي بندند. گاهي قدرت فيزيكي با اين هاست كه با باطل هستند و آن حمايتگران حق در ظاهر جا خالي مي كنند، ولي 2ضربدر2=4 است. اما به نحوي شبهه آوردند كه مردم بگويند 2ضربدر2=7 مي شود، ولي 2ضربدر2=4 هرگز در مقابل آن (2ضربدر2=7) نمي ايستد. اين نيست كه حق در مقابل باطل ايستاد و هر كس كه قدرت داشت، پيروز شد. اين را در نظر داشته باشيد كه سوءتفاهم نشود، حمايتگران چنين مي شوند. اگر دانش آموزي اين مطلب را مطرح كند، مي گويند دانش آموز است. اشخاصي اين مسائل را مطرح كردند كه بايد گفت اي آقاي محترم؛ شما كه مي گوييد من متفكرم، چگونه قدرت مي تواند در مقابل حق بايستد؟ نيچه و امثال ايشان، اين مسأله را در نظر دارند، كه ناشي از عدم فهم است. نور دروني نيست. اگر در درون نور باشد، حقايق هم در مقابل انسان تسليم مي شوند و انسان با حقيقت در ارتباط قرار مي گيرد.

[پس همان طور كه گفته شد]: قانونِ تساوي و عدل در حقوق و تكاليف، ميان طبقات و افراد، نقض شده بود؛ يعني اين قانون هم زير پا رفته بود. قوم و خويش ها سر كار آمده بودند. كساني كه فقط و فقط به سودِ طاغوت آن زمان و جبارانِ آن زمان بودند و امتيازات زندگي را به آن ها (قوم و خويش ها) مي دادند. از اسلام ديگر چيزي نمانده بود. حسين بن علي عليه السلام با چشم مباركش ديد كه آنان (ياران علي) رفتند و حالا هم مي ديد كه خودِ اصول پايمال مي شود.

وَ اِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْل [3] .

«اگر بين مردم حكم مي كنيد، به عدالت حكم كنيد.»

در بعضي از روايات دارد كه وقتي حاكم، به عدالت حكم نكند، عرش خدا مي لرزد. يعني زيربناي هستي متزلزل مي شود. عرش يعني زيربنا (اگر به اصطلاح امروزي به كار ببريم). عدالت است، شوخي كه نيست. اين عبارت نمي دانم گفته كدام يك از بزرگان است:

«اي عدالت، اگر بنا شود كه بگوييم در صفات عاليِ خداوندي، بعد از صفات او، چه حقيقتي كرسيِ عظمت را زير خود دارد، مي گوييم تويي اي داد و دادگري.»

امام حسين عليه السلام ديد كه دادگري و عدالت را نيز به هم زده اند و عدل، عدالت هم داشت پايمال مي شد.

اين درس ها متعلق به بشريت است، اگر هوي و هوس بگذارد. مي خواهيد مطرح بفرماييد و بحث كنيد. اين را درس قرار بدهيد و بگذاريد بشر بيدار بشود. اگر شما با بيدارها سروكار داشته باشيد، بهتر از تخديرشده هاست.

اي گردانندگان دنيا! بگذاريد انسان ها بيدار شوند و با انسان هاي بيدار سروكار داشته باشيد، تا وجدانِ يك انسان هوشيار به شما تسليم شود و شما بر انسان ها حكومت كنيد. شما بر انسان هايي كه به حد كمال رسيده اند آقايي كنيد، سپس ببينيد خود شما چه عظمتي خواهيد داشت.


پاورقي

[1] سوره ص، آيه 26.

[2] سوره اسراء، آيه 81.

[3] سوره نساء، آيه 58.