بازگشت

قانون حسيني


(شب هفتم محرم، 6 / 4 / 1372.)

در بحث گذشته عرض شد كه سرور شهيدان امام حسين عليه السلام در زندگانيِ خود، شاهد قضايا و حوادث بسيار بود و اين طور نبود كه فقط يك دفعه چشم باز كرد و يزيد و يزيديان را ديد. سالياني بود كه اين مرد خون دل مي خورد. او با چشمان خود ديد كه مالك اشتر را از پدرش گرفتند. با چشمانش ديد كه اويس قرني، آن عارف بزرگ از اصحاب پيغمبر را در صفين به خاك و خون انداختند. روزي پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله به طرف يمن نگاه كرد و فرمود:

إنِّي لَأَشَمُّ نَفَسَ الرَّحْمنِ مِنَ الْيَمَن [1] .

«ن نفس رحماني از طرف يمن استشمام مي كنم.»

منظور آن بزرگوار، اويس قرني بود. اويس قرني در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام شهيد شد. عمّار بن ياسر در آن دوران كهنسالي كه از نظر همه مكتب ها [از جنگ] معاف است، با كمال نشاط ذاتي به ميدان جنگ هاي صفين آمد و او هم به خاك و خون افتاد. امام حسين عليه السلام قبل از اين ها ديده بود كه چگونه و به چه هدفي ابوذر تبعيد شد. اين مطالب كه اكنون فهرستش را عرض كردم، قبلاً همه ما خوانده ايم. ان شاءاللَّه كه فهميده ايم كه بر دل يك انسان كه داراي كمال شخصيت هاي تاريخ ساز است، چه مي گذرد. انساني كه وقتي مي بيند يك به يك اين شخصيت هاي تاريخ ساز را از صفحه روزگار حذف مي كنند، آن هم با چه ناجوانمردي: در مسير مالك اشتر به مصر زهر بفرستند، آن جا سمّ بخورد و از دنيا برود. عمّار آن طور بيفتد. پيغمبر فرموده بود:

يا عَمّار تَقتُلُكَ الْفِئَةُ اْلباقِيَه وَ آخَرُ شُرْبِكَ مِنَ الدُّنْيا ضياحٌ مِنْ لَبَن

«اي عمّار! گروه ستمكاري تو را خواهند كشت و آخرين غذاي تو (روزيِ تو)، از اين دنيا، يك پياله شير خواهد بود.»

عمّار رفت. ابوذر رفت. كساني كه رفتنشان علي بن ابي طالب عليه السلام را گريانده بود. وقتي برمي گشت و به پشت سرش نگاه مي كرد، مي ديد ذوالشهادتين رفت. ابن تيهان رفت.

مَاضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ - وَهُمْ بِصِفِّينَ - أَ لَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً؟ يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَيَشْرَبُونَ الرَّنْقَ! قَدْ - وَاللَّهِ - لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ، وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهمْ. أَيْنَ إِخْوَانِي الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّريقَ، وَمَضَوْا عَلَي الْحَقِّ؟

أَيْنَ عَمَّارٌ؟ وَأَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ؟ وَأَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ؟ وَأَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَي الْمَنِيَّةِ، وَأُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَي الْفَجَرَةِ! [2] .

«آن برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد، ضرر نكردند كه امروز زنده نيستند تا غصه ها بخورند و شرنگِ جانگزاي اندوه را بياشامند. سوگند به خدا، آن عزيزان آغشته در خونِ خود، به ديدار خدا شتافتند، و خداوند پاداش آنان را عنايت فرمود و آنان را پس از سپري كردنِ دوران ترس و وحشت، در سراي امن جاوداني جاي داد. كجا رفتند آن برادران من كه راه مستقيمِ كمال را پيش گرفتند و رهسپار كوي حق گشتند.

كجاست عمار؟ كو ابن تيهان؟ ذوالشهادتين كجا رفته است؟ و كجا رفتند امثال آنان از برادرانشان كه پيمان وفاداري تا مرگ بسته بودند و سرهاي آنان به ارمغان نزد طاغوت و طاغوتيانِ فاجر برده شد؟»

نوف بكالي مي گويد: سپس دستش را به محاسن شريف و كريمش زد و گريه طولاني نمود و فرمود:

أَوِّهِ عَلَي إِخْوَانِي الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ، وَتَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوه [3] .

«آه، افسوس بر آن برادرانم كه قرآن را تلاوت كردند و در عمل به آن استقامت ورزيدند و در تكاليف انديشيدند و آن ها را انجام دادند. سنت را احيا كردند و بدعت را نابود ساختند. دعوت به جهاد شدند، آن را اجابت كردند و به فرماندهشان اطمينان پيدا كردند و از او پيروي نمودند.»

سه شنبه، حضرت اين خطبه را خواند و جمعه ضربت خورد. يعني، سه روز پيش از اين كه از اين دنياي دون چشم بربندد، فرمود:

ثم قال عَلَيْهِ السَّلَام: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِي وَعَظَ الْأَنْبِيَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ، وَأَدَّيْتُ إِلَيْكُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوصِيَاءُ إِلَي مَنْ بَعْدَهُمْ، وَأَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا، وَحَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا [4] .

«سپس آن حضرت فرمود: اي مردم، من همه آن موعظه ها را كه پيامبران به امت هاي خود نموده بودند، براي شما ابلاغ كردم و آن چه را كه جانشينان آنان پس از رحلت انبيا از اين دنيا به مردم رسانده بودند، براي شما ادا كردم. و با اين تازيانه ام شما را تأديب نمودم، ولي شما استقامت در راه دين نورزيديد. من با نصايح و عوامل بازدارنده، شما را از معاصي و انحرافات بازداشتم، شما نظم و انتظام نپذيرفتيد.»

تازيانه عشق به دست در كوچه ها و بازارهايتان گشتم. با همين تازيانه شما را تأديب مي كردم، ولي شما آن چه را كه براي شما عزيز است نگرفتيد. آيا پيشوايي غير از من توقع داريد؟ انتظار داشته باشيد، تا بياورند و بيايند و حال شما را جا بياورند! منتظر باشيد تا سفره نشينانِ معاويه بعد از من بيايند. منتظر باشيد تا جريان عوض شود و خودخواهي ها و خودكامگي ها راه بيفتد. امروز شما نمي فهميد كه در ميان شما چه كسي است. زماني مي فهميد كه، ديگر سودي به حال شما نخواهد داشت.

اين ها را خواند و اين مطالب را فرمود. بعد همان طور كه نوف بكالي مي گويد: در حالي كه دستش را به ريش (محاسن) مباركش مي برد و رو به آسمان نگاه مي كرد، گفت: أَوِّهِ عَلَي إِخْوَانِي الَّذين... «آه، بر آن برادرانم كه رفتند.»

اين ها در مقابل من، تعهدِ مرگ داشتند. آري، اينان تا پاي جان تعهد كرده بودند كه در راه حق و حقيقت به من كمك كنند.

فَنادي بِاَعْلي صَوْتِه: أَيْنَ عَمّار...؟ كو عمّار؟ كو ابن تيهان؟ كجا رفت ذوالشهادتين. يك به يك اسامي آن بزرگانِ انسان و انسانيت را خواند. حسين با چشمان خود ديده بود كه اين ها را يك به يك از دست علي گرفته اند، در حالي كه هر يك از آنان براي خود، جامعه اي بود. شما فقط مي شنويد اويس قرني، ما فقط مي شنويم ابوذر غفاري. يك مقدار در تاريخ نگاه كنيد، بعد ببينيد كه حسين عليه السلام، چرا اين قدر به هيجان افتاد. اگر صد ميليارد كمك داشت و بنا بود تمام آنان در راه خدا به شهادت برسند، اين كار را مي كرد. قضيه اين نبود. كدام يزيد؟ مسأله ريشه دارتر از اين بحث ها بود. البته اين (يزيد) آشكارش كرد. احمقي كه غرق در شهوات بود و راه مخفي كردنِ آن را هم نمي دانست. خدا آن پاييزِ ويرانگري را كه بر اسلام وزيدن گرفته بود، با دست يك احمقِ غوطه ور در استبداد و شهوت آشكار كرد.

قبلاً در اين مورد صحبت كرديم. اكنون با لطف الهي و با كمك خود امام حسين، عنصر دوم يا ركن دوم قيام امام حسين عليه السلام را بررسي مي كنيم:


پاورقي

[1] احياءالعلوم، غزالي، ج 3، ص 152.

[2] نهج‏البلاغه، خطبه 182.

[3] همان مأخذ.

[4] همان مأخذ.