بازگشت

آب شيرين و حيات بخش بشري


مسلم بن عقيل بر مبناي فضايل انساني، با اين كه مي توانست، عبيداللَّه بن زياد را نكشت، چنان كه در مبحث زير خواهيم ديد.

هنگامي كه عبيداللَّه بن زياد قرار مي گذارد براي عيادت شريك بن الاعور به خانه هاني بن عروه برود [همان روزها حضرت مسلم هم در خانه هاني بود]، شريك به مسلم مي گويد: «وقتي كه من گفتم اسقوني ماء (به من آب بدهيد) بيرون بيا و ابن زياد را بكش.»

ابن زياد نزديك رختخواب شريك نشسته و غلامش (مهران) بالاي سر ابن زياد ايستاده بود. شريك گفت: «به من آب بدهيد». تا سه بار اين سخن را تكرار كرد و مسلم به كشتن ابن زياد اقدام نكرد. پس از آن كه ابن زياد از خانه هاني رفت، حضرت مسلم بيرون آمد و شريك به او گفت: «چرا او را نكشتي؟» مسلم گفت: «دو خصلت باعث شد كه من او را نكشم. يكي اين كه هاني دوست نداشت ابن زياد در خانه او كشته شود. دوم اين كه روايتي است از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله كه فرموده است: «ايمان مانع است كه مرد مؤمن كسي را غفلتاً بكشد». شريك بن اعور گمان كرده بود كه معناي روايت اين است كه هيچ مؤمني را غفلتاً نبايد كشت. لذا، پاسخ داد: اگر تو ابن زياد را مي كشتي، يك فاسق و فاجر و كافر و حيله گر را كشته بودي. از ابن نما نقل شده است كه او مي گويد:

«وقتي كه شريك به حضرت مسلم گفت چرا ابن زياد را نكشتي؟ آن حضرت فرمود: وقتي كه خواستم بيرون بيايم، زني در حال گريه به من چسبيد و گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم كه ابن زياد را در خانه من مكش.» [1] .

آن چه مشهور است، استناد حضرت مسلم در نكشتن ابن زياد به «حرمت فَتْك» (كشتن يك شخص غفلتاً) مي باشد. به هرحال، هر دو احتمال از فضايل عاليِ انساني (آب شيرين) است كه با مكرپردازي و خيانت و دغل بازي هاي سياسي به معناي معمولي آن سازگار نمي باشد. در اين جا دو احتمال وجود دارد:

احتمال يكم - هاني كه صاحب منزل بود و زن او، رضايت به كشتن ابن زياد را در منزل خود نداشتند.

احتمال دوم - كشتن غفلتاً و بدون آگاهي مقتول.

مي توان گفت اگر بشريت، حيات فردي و اجتماعيِ خود را با شرف صدق و واقع گرايي تأمين مي كرد و ادامه مي داد، اگرچه احتمالاً در وصول به پيشرفت و توسعه علمي و صنعتي امروزي، مدّتي تأخير زماني داشت، ولي بهتر از اين بود كه با اين سرعت به پيشرفت و توسعه ناآگاهانه دست يابد و با اين حالِ بيگانه از خود و همنوع خود، اسير جبريِ زندگيِ ماشيني شود.

وقتي كه حضرت مسلم از آمدن ابن زياد و تهديدهاي شديدِ او مطلع شد، از خانه مختار بن ابي عبيده ثقفي بيرون آمد و به خانه هاني بن عروه رفت و به درِ منزل او رسيد. هاني را خواست. وقتي كه هاني را ديد، به او گفت: آمده ام در همسايگي و مهمان تو باشم [يا به من پناه بدهي و مهمان تو باشم]، هاني گفت: خدا رحمتت كناد، مرا به سختي انداختي، و اگر به خانه من داخل نشده بودي و به من اطمينان نمي كردي، دوست داشتم كه از خانه من برگردي، ولي از ورود تو به خانه من، تعهدي براي من ايجاد شد. وارد شو. هاني جايگاهي به مسلم داد. شيعيان به طور مخفيانه براي ديدار با مسلم به خانه هاني آمد و رفت مي كردند و يكديگر را به مخفي داشتن امر توصيه مي كردند.

اينك، در برابر آن فريبكاري ها به نام زيركي و سياست، به رفتار انساني اسلاميِ مسلم بن عقيل عليه السلام و هاني بن عروه رضوان اللَّه عليه توجه كنيد. هاني براي لزوم پناه دادن به حضرت مسلم، به ورود آن حضرت به منزل وي به عنوان پناهگاه استناد نمود. از عبارت هاني، اين حقيقت انساني (از ورود تو به خانه من، تعهدي براي من ايجاد شد) در پيشاني قرون و اعصار درخشيدن گرفت كه حقِّ پناهندگي، حتي ارزش آن را دارد كه انسان با قرار گرفتن در معرض خطر، آن حق را به جاي بياورد. اين گونه اعطاي پناهندگي، در اسلام مطابق آيه:

وَ اِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَاَجِرْه... [2] .

«و اگر كسي از مشركين از تو پناهندگي خواست، پناهندگي او را بپذير...»

از ضروريات است، كه فوق اعطاي حقوقي پناهندگي است، كه مغرب زمين آن را پس از قرون متمادي، به عنوان يكي از آخرين و پيشرفته ترين مواد حقوق جهاني بشر مطرح كرده است. زيرا اولاً مكلّفين به قانون مزبور، حكومت ها هستند نه افراد، و اگر افراد دست به اعطاي پناهندگي بزنند، لازم است اين اقدام، مخالف مصالح اجتماعي نباشد و چنين كاري (پناه دادن فرد به يك يا چند نفر ديگر) به شرط مزبور، كاري است از نظر اخلاقي شايسته، نه ضروري.

در جريان هاني و حضرت مسلم، از آن جهت كه هاني به انحراف حكوم يزيد معتقد بود [والّا راضي نمي شد كارش به كشته شدن، آن هم با آن شكنجه كه ابن زياد درباره او روا داشت، منجر شود]، و از طرف ديگر، پناه دادن هاني به حضرت مسلم، يك نوع ايثار با عظمت بود كه - همان گونه كه خود هاني تصريح كرد - موجب قرار گرفتن او در معرض خطر به وسيله جلادي خون آشام مانند عبيداللَّه بن زياد شد و به شهادت آن مرد بزرگ انجاميد. اما رفتار انساني - اسلاميِ مسلم بن عقيل، روشن تر از آن است كه با اين مفاهيم معمولي آن را بيان نمود و از مردمِ ماشين زده دنياي امروز، توقع فهم آن را داشت.

هيچ منطق اجتماعي، سياسي و اخلاقيِ ساختگيِ روزگار ما نمي تواند عظمت شگفت انگيزِ قانونِ ممنوعيت قصاص پيش از جنايت و ممنوعيت قتل نفسِ غافل گيرانه را بفهمد. ريشه اين شرف و حيثيت و عظمت مردانگي، در زندگي علي و فرزندش حسين عليهم السلام به طور واضح مشاهده مي شود.

مورّخان مي گويند: اميرالمؤمنين عليه السلام، هر وقت ابن ملجم مرادي را كه قاتل آن حضرت بود مي ديد، اين بيت را مي فرمود:



اريد حياته و يريد قتلي

عذيرك من خليلك من مراد [3] .



«من زندگي اين مرد (ا بن ملجم پليد) را مي خواهم، او كشتن مرا. عذر اين دوست مرادي ات را در اين مقابله به ضد براي من بازگو كن.»

امّا امام حسين عليه السلام در رابطه با اين قضيه فوق طبيعي: بامداد روز عاشورا كه هنوز روياروييِ دو گروه حق و باطل با يكديگر شروع نشده بود، مردي كه به ابزار جنگي كاملاً مسلح بود، با سرعت به طرف چادرهاي حسين و ياران او آمد. وقتي كه ديد در پيرامون خيمه ها آتش برافروخته شده است، با صداي بلند فرياد زد: يا حسين، پيش از آخرت، به آتشِ دنيا عجله كردي! امام حسين عليه السلام فرمود: اين مرد كيست، شايد شمر بن ذي الجوشن باشد؟ گفتند: آري، خود اوست. حضرت فرمود: اي پسر زني كه چراننده بزها بود [اشاره به رذالت و پستي نسب شمر است]، تو براي افتادن به آتش شايسته تري. در اين هنگام، مسلم بن عوسجه خواست شمر را با تيري از پاي درآورد، آن حضرت مانع از تيراندازي مسلم بن عوسجه شد. مسلم به امام حسين عرض كرد: اجازه بده من با تير اين مرد را به هلاكت برسانم، زيرا او از چشمگيرترين گردنكشان خودكامه است و هم اكنون خدا او را در تيررس من قرار داده است. امام حسين فرمود: به سوي او تير مينداز، زيرا من نمي خواهم جنگ را شروع كنم. [4] از ديدگاه تاريخ، بديهي است كه اگر شمر در همان موقع كشته مي شد، به احتمال بسيار قوي، غائله خونين كربلا دگرگون مي شد، زيرا همان طور كه ثابت شده است، عمر بن سعد نمي خواست دستش به خون حسين عليه السلام آلوده شود. حتي چنان كه در تواريخ آمده است، او درصدد برآمد كه عبيداللَّه بن زياد را از كشتن آن حضرت منصرف كند.

اين جا، جايگاه روياروييِ حقوق و اخلاق و مصالح زندگي اجتماعي است. از يك طرف، مقتضاي حقوق محض اين است كه چون جُرمي به وقوع نپيوسته است، هيچ اقدامي به عنوان انتقام و مجازات جايز نيست. هم چنين، اخلاق مجرد نيز در اين مورد به ياري حقوق برمي خيزد و كيفر و انتقام پيش از وقوع جرم را محكوم مي نمايد. از طرف ديگر، اطمينان يا يقين به وقوع جرم، مانند اين است كه حقوق و هرگونه قانونِ مدافعِ جانِ آدميان در گوشه اي نظاره گر و تماشاچيِ قتل نفس يا ديگر جرم ها باشد، تا قتل نفس به فعليت برسد و آن گاه وارد ميدان شود!

به نظر مي رسد، پيشگيري جرم به هر طريق ممكن ضروري است. به اين معني كه در مواردي كه تحقق جرم، مخصوصاً در آينده نزديك، قطعي باشد، [5] به هر شكل بايد از آن جلوگيري كرد، مانند بازداشت مجرم و ناتوان ساختن او به هروسيله اي كه ممكن باشد. در صورتي كه پيشگيري جرم امكان پذير نباشد، عمل به قاعده تزاحم ضروري است. در قاعده تزاحم، ميان اهمّ و مهم، مراعات اهمّ مقدم است. اين يك قاعده عقلي و عقلايي است كه مورد پذيرش همه حقوق ها و مذاهب است.

اما درباره داستان اميرالمؤمنين و امام حسين عليهم السلام مي توان گفت: اگرچه آن دو بزرگوار با علم امامت و ولايت، به شهادت خود به وسيله قاتلان تبهكارِ معيّن آگاه بودند، ولي آنان از علم مخزون [يا علم مكنون و مكفوف] خداوندي كه منشأ «بداء» [يمحوا اللَّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب[ [6] است، اطلاعي نداشتند. لذا، يقين آن دو پيشواي الهي بر مبناي امامت و ولايت، منافاتي با احتمال عدم وقوع حادثه قتل با توجه به علم مخزون الهي نداشت.

در قضيه حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام نه تنها اطلاع از علم مخزون [علم مكفوف و مكنون] الهي وجود ندارد، بلكه حتي يقين معمولي هم وجود نداشت، زيرا آن حضرت احتمال مي داد كه مردمي كه با او بيعت كرده بودند، در هنگام جنگ و پيكار او را تنها نخواهند گذاشت. با اين حال، به نظر مي رسد اين مسأله (عدم جواز قتل تحت عنوان عدم جواز قصاص پيش از جنايت)، با يقين به وقوع جنايت بايد به طور جدي مورد بحث و تحقيق قرار بگيرد، مخصوصاً از آن جهت كه در صورت يقين به وقوع جنايت، هيچ فرقي بين كشته شدن با استناد به ممنوعيت قصاص پيش از جنايت، با كشته شدن در موقع روياروييِ فعلي با قاتل در ميدان جنگ وجود ندارد. در حالي كه دفاع، ولو با كشتن طرف متخاصم در جنگ يا هرگونه رويارويي براي كشتار يكديگر، تجويز شده است.

شيعيان به منزل هاني آمد و رفت مي كردند. اين تردّد، مخفيانه و با احتياط صورت مي گرفت. آنان يكديگر را به پنهان داشتن قضيه توصيه مي كردند. در اين هنگام، بيست و پنج هزار نفر با حضرت مسلم بيعت كرده بودند. لذا، تصميم به اقدام به جنگ با ابن زياد گرفت. ولي هاني گفت: شتاب مكن. [7] .

به نظرمي رسد، با ملاحظه عدد مذكور از جنگجويان براي ياري حضرت مسلم عليه السلام در ابتداي ورودِ ابن زياد به كوفه، تصميم آن حضرت بجا بوده است. در اين مورد بايد ديد علّت چه بوده است كه آن حضرت پيشنهاد هاني را پذيرفته است؟ احتمال مي رود هاني به وضع كوفه و سلطه جبارانه يزيد آشنا بوده و اطلاع كافي داشته است كه اين عدد از جنگجويان، نمي توانند كاري از پيش ببرند. ضمناً او اطمينان داشت كه تدريجاً تعداد ياران حضرت مسلم رو به افزايش خواهد رفت و بدين ترتيب، قدرت آنان براي مقابله با ابن زياد به حد كفايت خواهد رسيد.

عبيداللَّه بن زياد [شاگرد باوفاي مكتب ماكياولي] يكي از غلامان خود به نام معقل را خواست و سه هزار درهم به او داد و گفت: برو جايگاه مسلم بن عقيل و ياران او را پيدا كن و اين مال را به او بده و اعلام كن كه تو از گروه آنان هستي و اطلاعات را درباره آنان جمع آوري كن. معقل به مسجد نزد مسلم بن عوسجه آمد و شنيد كه مردم مي گويند: اين مرد (مسلم بن عوسجه) از مردم براي مسلم بن عقيل بيعت مي گيرد. مسلم بن عوسجه در اين موقع نماز مي خواند. وقتي كه از نماز فارغ شد، معقل (جاسوس ابن زياد) به او گفت: اي بنده خدا، من مردي از اهل شام هستم و خداوند محبت اهل بيت پيامبر را به من لطف فرموده است. سه هزار درهم دارم. مي خواهم با مردي از اهل بيت كه به كوفه آمده و از مردم براي فرزند پيغمبر (حسين عليه السلام) بيعت مي گيرد، ديدار نمايم. شنيده ام عده اي مي گويند تو از امر اين اهل بيت اطلاع داري و من نزد تو آمدم تا مال را از من بگيري و به سرور خود برساني تا من با او بيعت كنم. اگر بخواهي، پيش از آن كه به ملاقات او برسم، از من براي او بيعت بگير. مسلم بن عوسجه گفت: ديدار تو خوشحالم كرد، زيرا اين ديدار آن چه را كه مي خواهي نصيب تو خواهد كرد و خداوند به وسيله تو، اهل بيت پيامبرش را ياري خواهد كرد. براي من سخت است كه مردم پيش از آن كه اسباب پيروزي فرستاده امام حسين عليه السلام آماده شود، مرا از اركان اين جريان بدانند، زيرا اين طغيانگر [ا بن زياد] موجودي وحشتناك است. مسلم بن عوسجه از معقل پيمان هاي شديد گرفت كه خيرخواه او باشد و مسأله را كتمان كند. معقل چند روزي نزد مسلم بن عوسجه آمد و رفت مي كرد تا او را نزد مسلم بن عقيل ببرد. [8] .

اين گونه جاسوس بازي ها و چندرويي ها براي به دست آوردن اسرار مردم، يك پديده شايع در تاريخ بوده است. آن چه كه بايد مورد توجه و اهميت قرار داد، اين است كه آيا اين پديده خلاف اصل و قانون بايستي براي هر انگيزه، اعم از سودجويي و سلطه پرستي و به دست آوردن حقوق تثبيت شده قانوني تجويز شود، يا تنها براي برطرف كردن ضرر و به دست آوردن حقوق تثبيت شده قانوني مجاز باشد؟ بديهي است كه عقول و وجدان هاي ناب بشري و همه مكاتب و مذاهب حقّه الهي، انگيزه دوم را صحيح مي دانند و آن را تجويز مي كنند، نه انگيزه سودجويي و سلطه پرستي و خودمحوري را.

حتي در آن مورد هم كه تفتيش و به دست آوردن اسرار مردم جايز است، آيا شرطي براي اين پديده خلاف اصل و قانون وجود دارد يا ندارد؟ منظور اين است كه آيا با اين حال كه اين پديده خلاف اصل و قانون به مقدار ضرورت تجويز شده است، مي توان آن را بدون قيد و شرط تصويب كرد؟ قطعي است كه پاسخ منفي است. مهم ترين شرطي كه در اين مسأله به نظر مي رسد، اين است كه صادركننده دستور و قيام كننده براي اجراي آن، از تقواي انساني در حدّ بالا برخوردار باشد، زيرا تعدي و تجاوز در چنين پديده مخالفِ اصول و قوانين، يك جريان معمولي و آسان است.

در مبحث ما، صادر كننده دستور، عبيداللَّه بن زياد است كه وجودش تجسّمي از ظلم و طغيان و مستِ شرابِ مقام و جاه و ضد حقوق و قوانين و قربانيِ يك بت زنده به نام يزيد بن معاويه است. مجري دستور (معقل) كسي است كه همدم و هم پيمانِ ابن زياد است. طبيعي بود كه براي اجراي دستور آن نابكارِ نابخرد، هيچ شرطي را منظور نكند. بالاتر از اين، معقل، آن خودفروخته پست، با مسلم بن عوسجه پيمان هاي شديد بست كه خيرخواه او باشد و مسأله را كاملاً كتمان نمايد. آري، يك انسان مي تواند براي اجراي دستور ضد اسلامي و ضد انساني، با خويشتن به مبارزه برخيزد و موجوديت خود را در دنيا و آخرت تباه كند.

سپس معقل (غلام و جاسوس ابن زياد) پس از فوت شريك بن اعور، نزد مسلم بن عوسجه آمد و رفت مي كرد. تا اين كه او را نزد مسلم بن عقيل برد و از وي براي مسلم بيعت گرفت و به ثمامه صيداوي كه مأمور اخذ بيت المال و تهيه سلاح بود، دستور داد تا پول را از معقل گرفت. صيداوي فردي با بصيرت و از دلاوران عرب و شخصيت هاي مهم شيعه بود. معقل به آمد و رفت خود نزد مسلم ادامه مي داد و اطلاعات را به ابن زياد مي رساند. هاني در اين موقع به عذر بيماري از عبيداللَّه بن زياد منقطع شده بود. ابن زياد، محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه [بعضي ها گفته اند:] و عمرو بن حجاج زبيدي [كه پدر زن هاني بن عروه و نامش رويعه ام يحيي بود] را خواست و از آن ها درباره هاني و بريدن او از خويشتن (از ابن زياد) پرسيد و گفت: شنيده ام جلوي درِ خانه اش مي نشيند، در حالي كه بيماري او بهبود يافته است. به او بگوييد در اين موقعيت وظيفه خود را فراموش نكند. آنان نزد هاني آمدند و گفتند: امير از تو جويا شد و گفت: اگر مي دانستم كه كسالتي دارد به عيادت او مي رفتم و اين خبر به او رسيده است كه تو جلوي درِ خانه ات مي نشيني. او علت تأخير تو را از ديدار [او] از ما پرسيد و مي داني كه تأخير و حركت ناروا را هيچ سلطاني نمي پذيرد. تو را سوگند مي دهيم كه سوار شوي و با هم به ديدار ابن زياد برويم. هاني لباس پوشيد و سوار مركب شد و با ما به راه افتاد. هنگامي كه به قصر نزديك شديم، هاني احساس شرّ نمود و به حسان بن اسماء بن خارجه گفت: پسر برادرم، من از اين مرد در هراسم. حسان گفت: من از چيزي براي تو نمي ترسم، بهانه اي براي تسلط امير بر خود قرار مده. حسان به قضيه آگاه نبود. آن عده به همراه هاني بر ابن زياد وارد شدند. هنگامي كه ابن زياد، هاني را ديد، اشاره به او كرد و گفت: «خائن را پاهاي او به اين جا آورده است.» وقتي كه هاني به نزديكي ابن زياد رسيد، شريح قاضي نزد او بود. ابن زياد گفت:



اريد حياته و يريد قتلي

عذيرك من خليلك من مراد [9] .



«من زندگي اين مرد را مي خواهم، او كشتن مرا. عذر اين دوست مرادي ات را در اين مقابله به ضد براي من بازگو كن.»

[اين شعر را اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي كه ابن ملجم مرادي را مي ديد، مي خواند.]

ابن زياد پيش از آن، به هاني احترام مي كرد. وقتي كه هاني شعر فوق را از ابن زياد شنيد، گفت: قضيه چيست؟ (چه اتفاقي افتاده است؟) ابن زياد پاسخ داد: [شگفتا] اي هاني چيست اين فتنه اي كه در خانه ات براي يزيد آماده مي كني! و سلاح و رزمنده عليه او جمع آوري مي كني و گمان مي كني كاري كه انجام مي دهي از من مخفي مي ماند! گفت و گو ميان آن دو به درازا كشيد. ابن زياد، معقل را خواست كه براي كشف جايگاه مسلم جاسوسي كرده بود. وقتي كه هاني او را ديد و شناخت كه جاسوس ابن زياد بود، مدتي مبهوت ماند و سپس گفت: از من بشنو و مرا تصديق كن و سوگند به خدا، به تو دروغ نخواهم گفت. سوگند به خدا، من او را دعوت نكرده ام و نه از مسأله او اطلاعي داشتم. من ديدم مسلم بن عقيل جنب درِ خانه ام نشسته و از من خواست به منزل من وارد شود. من از اين كه او را برگردانم، خجالت كشيدم. از اين جريان تعهدي درباره او احساس كردم و او را به خانه ام آوردم و مهمانش نمودم. اگر بخواهي، هم اكنون ضمانتي به تو بدهم كه اطمينان پيدا كني و چيزي پيش تو گرو بگذارم كه بروم و مسلم را از خانه ام بيرون كنم و سپس به نزد تو برگردم. عبيداللَّه گفت: نه، سوگند به خدا نمي تواني از من جدا شوي مگر اين كه مسلم را به من تحويل بدهي. هاني گفت: هرگز مهمانم را نمي آورم به دست تو بدهم تا او را بكشي. ابن زياد گفت: سوگند به خدا، بايد او را بياوري. هاني گفت: سوگند به خدا، او را نمي آورم. [10] .

در روايت ابن نما چنين آمده است:

«سوگند به خدا، اگر مسلم بن عقيل زير پايم باشد، پايم را بلند نمي كنم تا تو بر او مسلط شوي. مسلم بن عمروالباهلي، هاني را كنار كشيد و از روي نصيحت به او گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم كه خود را به كشتن مده. اين مرد (ابن زياد) پسر عموي آل ابي طالب است و مسلم را نخواهد كشت و ضرري به او نخواهد زد. مسلم را به ابن زياد تحويل بده و از اين كار براي تو نقص و رسوايي پيش نخواهد آمد، زيرا تو او را به فرماندار تسليم مي كني. هاني گفت: آري، واللَّه در اين كارِ مخالفِ فطرت، ننگ و عاري است بزرگ، من مهمانم را در اختيار او نمي گذارم در حالي كه از بدن سالم و بازوان توانا برخوردارم. سوگند به خدا، اگر تنها و بي ياور بودم او را در اختيار ابن زياد نمي گذاشتم، چه رسد به اين كه من اكنون تواناييِ دفاع از مهمانم را دارا مي باشم.»

اي فلاسفه، اي حقوق دانان، اي اقتصاد دانان، اي سياستمداران، اي اُدبا، اي هنرمندان، اي صاحب نظرانِ علوم رواني، اي تحليل گرانِ تاريخ انساني و اي پيشتازان فرهنگ پيشرو! در پيچ و خم بيراهه هاي دو قرن اخير كه به نام شاهراه هاي علم و آزادي معروف شده، موجودي به نام انسان گم شده است. بيش از اين، تأخير سزاوار نيست. برخيزيد راه بيفتيم تا او را پيدا كنيم. در اين حركت معجزه آسا، پرچمداران اصيل كاروان را كه پيشتازانِ دينِ حيات بخشِ الهي و اخلاقيّون هستند، فراموش نكنيم. عزيزان، هم اكنون كه در اوايل «قرن پانزدهم هجري اسلام» و در آستانه ورود به «قرن بيست و يكم مسيحيّت» هستيم، فاصله اين جمله: «من مهمانم را از خانه ام كه او براي خود به عنوان پناهگاه انتخاب كرده است، بيرون نخواهم كرد تا زندگي اش در خطر نابودي قرار بگيرد، اگرچه به نابودي زندگي خودم تمام شود.» تا آن جمله كه مي گويد: «من هدف و ديگران وسيله»! فاصله بين انسان و ضد انسان است. اگر مي خواهيد صدق اين ادّعا را درك كنيد، توجه به اصالت و قدرت و استحكامِ حياتِ انسان هاي آن دوره ها را در نظر بگيريد و سپس آن را با زندگي پوچِ دوران ما مقايسه نماييد.


پاورقي

[1] اين جريان پس از اطلاع حضرت مسلم از آمدن عبيداللَّه و شنيدن تهديدات او اتفاق افتاده است که اينک در بالا متذکر مي‏شويم.

[2] سوره توبه، آيه 6.

[3] الکامل في‏التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 388، چاپ دار صار، دار بيروت.

[4] نفس المهموم، ص 144.

[5] در صورتي که فاصله زماني براي وقوع جرم طولاني باشد، احتمال عدم بروز جرم يک امر طبيعي است.

[6] سوره رعد، آيه 39.

[7] نفس المهموم‏ص 58.

[8] همان مأخذ، صص 58 و 59.

[9] الکامل في‏التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 388، چاپ دار صار، دار بيروت.

[10] همان مأخذ، صص 60 و 61.